متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1376/10/16
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمدو علي اهل بيته و لعنه الله علي اعدائهم اجمعين من العام الي قيام يوم الدين»
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
جلساتي راجع به شکر صحبت کرديم. يکي از مسائل اين است که آيا غصهها هم شکر دارد يا نه؟ گاهي آدم به دردسر مي افتد. سختيها هم شکر دارد. آيا بلاها، دردها، رنجها، قرضها، گرفتاريها، تصادفا و مرگ و ميرها اينها هم شکر دارد يا نه؟ موضوع بحث ما شکر در بلاها است. آقاي رضائيان قاري عزيز ما شما را به فيض ميرساند. «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(بقره/216) «عَسى» يعني چه؟ کراهت داريد. از چيزي بدتان ميآ يد. خيلي وقتها از چيزي بدتان ميايد «وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» يعني به نفعتان است. و چه بسا «تُحِبُّوا» به يك چيز محبت داريد. گاهي يك چيزي را دوست داريد اما «وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» به ضرر شما است. اينقدر جوان هستند كه ميخواهند فلان دختررا بگيرند. عاشق ميشوند اما نميدانند كه اين ازدواج برايش دردسر است. دلش ميخواهد در کنکور قبول شود. دلش ميخواهد اين خانه را بخرد. خلاصه ميخواهد بگويد: هرچه شما ميفهميد درست نيست. «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً» وقتي که آمريکا گفت: ما با ايران قطع رابطه ميکنيم. امام به رييس جمهور آمريکا فرمود: اگر آمريکا در عمرش يك کار خوب کرده باشد، همين است. رابطه شما با ما رابطه گرگ و ميش است. چه بهتر که گرگ با ميش قهرکند. گاهي من دعاهايي کردم و التماس كردم كه مستجاب شود. اما بعد كه مستجاب نشده است، متوجه شدم كه به نفع خودم بوده است. در قرآن خيلي آيه داريم که ميگويد: ديد شما هميشه درست نيست. «يَحْسَبُونَ» فكر ميکنند. «فَلا تَحْسَبَنَّ»(ابراهيم/47) فكر نکنيد. «أَ فَحَسِبْتُمْ»(مومنون/115) اين چنين فكر ميکنيد. «زَعَمْتُمْ». «زَعَمُوا». «يَزْعُمُونَ»(نساء/60) «تَحْسَبُ»(فرقان/44) «يَحْسَبُونَ». «فَلا تَحْسَبَنَّ». «أَ فَحَسِبْتُمْ» يعني اينطور نيست که هرچه تو ميفهمي درست باشد. مثل بچهاي که به پدرش ميگويد: اين را ميخواهم. اين را نميخواهم. پدر و مادرش هم ميگويند: به صلاحت نيست. اينها كه ميگويم دليل هم دارد كه بعداً خدمتتان ميگويم. اول که آدم به بلا مبتلا ميشود يك بلا جلوي بلاي ديگر را ميگيرد. درست مثل پزشک جراحي که عضوي را قطع ميکند که اين خطر به عضو ديگر سرايت نکند. يك بخشي از روده را قيچي ميکند. يك چشم را درمي آورد که آن چشم سالم بماند. داريم که اگر نوزاد هنگام به دنيا آمدن جيغ نزند و اشکش درنيايد ديوانه ميشود. چون بدن نوزاد در رحم پر از رطوبت است و وقتي بيرون ميآ يد با گريه رطوبتها را بيرون ميدهد. اين آبي که از دهانش بيرون ميآ يد. آبي که از چشمش بيرون ميآ يد رمز سلامتياش است. گاهي يك بلايي را دفع ميكند. گاهي يک حيواني در خانه ميميرد و به خاطر آن حيوان آن بلا از ديگران دفع ميشود. يعني گاهي با بلاهاي كوچك بلاهاي بزرگ را دفع ميكند. صدقه دفع بلا ميکند. اين مورد اول بود. دومين مورد اين است كه گاهي بلاهاي مادي جلوي بلاهاي معنوي را ميگيرد. حضرت خضر به همراه حضرت موسي از يك مكاني عبور ميكردند. خضر يک پسر نوجواني را گرفت و کشت. موسي گفت: چرا يك بچهي بي گناه را كشتي؟ البته اين قانون عادي نيست. قانون عادي اين است که طبق قانون کسي را بکشند يا آزاد کنند. خضر گفت: اگر اين بچه بزرگ ميشد، پدر و مادرش را منحرف مي كرد. پدر اين داغ را ميبيند. اما خدا به جاي اين بچه بك بچهي ديگر به او ميدهد. يکي از اسمهاي خدا جبار است. جبار دو معنا دارد. يکي از معاني جبار اين است كه جبران ميکند. در نماز عيد فطر ميخوانيم «وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ» «جود» يعني ندارد، به او ميدهي. «جبروت» يعني کم دارد و جبران ميکني. من به يك دبيرستان دخترانه براي سخنراني رفتم. يك دختر خانم بلند شد و گفت: خدا عادل است؟ گفتم: بله! گفت: اگر خدا عادل است. چرا بعضي از ما دخترها زشت هستيم و برايمان خواستگار نميآيد؟ شخصي نزد امام آمد و گفت: من بچه دار نميشوم. فرمود: خانمت زيباست. گفت: بله! گفت: يك قبيلهاي هست كه زن هايشان خيلي زشت هستند. اما بچه هايشان خيلي زيبا هستند. اگر ميخواهي ازدواج کني با آن زن زشت ازدواج کن كه بچهات خوب شود. حالا يك مادري هم خودش زيباست و هم بچهاش زيبا ميشود. يك بچه هوش بالايي دارد. يك بچه هم كم هوش است. يكي صدايش بد است. يکي هم صدايش خوب است. يعني گوشت بي استخوان در دنيا نيست. يعني خداوند گشايشها را با تنگناها مخلوط کرده است. جوجه را بايد آخر پاييز شمرد. آنوقتي که شما کنار خيابان ميايستادي و ميگفتي: جاويد شاه! ميگفتي: چرا ما شاه نشديم؟ خدايا نميشد كه ما را شاه کني؟ قرآن ميگويد: قارون آمد تا با عدهاي كه محافظ او بودند، از خيابان عبور كند. يك عده گدا کنار خيابان ايستاده بودند و ميگفتند: «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ»(قصص/79) کاش ما هم مثل قارون يك چنين شخصيتي داشتيم. وقتي قارون به گل فرو رفت، گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبوديم. ميگويند: شيري به گربه گفت: خاک بر سرت گربه! گفت: چرا؟ گفت: نژاد من و تو يکي است. چون گربه و شير شکلشان مثل هم است. گفت: من و تو نژادمان يکي است. من برگ زرد ميخورم و سلطان جنگل هستم. اما تو جوجه کباب ميخوري و لاغر مردني هستي. گربه گفت: درست است كه من گوشت ميخورم. اما گاهي كه صاحبخانه به من ميگويد: پيش! چنان ميترسم كه هرچه خوردم آب ميشود. تو برگ زرد ميخوري. اما در عوض کسي به تو پيش نميگويد. گاهي وقتها جوجه كباب با پيش كردن نميارزد. آن وقت است كه ميگويي: زنده باد برگ زرد! يعني بلاها را بايد مخلوط کرد. گاهي بلاهاي مادي جلوي بلاهاي معنوي را ميگيرد. چه بسا ايشان اگر يك اولاد داشت، اين اولاد او را بي دين ميکرد. در تاريخ بسيار داريم که پسر باعث شده است که پدر منحرف شود. وقتي زبير در جنگ کشته شد، حضرت امير گريه کرد. گفت: پسرش او را منحرف کرد. زبير از شمشير زنهاي درجه يک و از ياران خوب پيغمبر اسلام بود. زبير خيلي قهرمان بود. پسرش او را منحرف کرد. گاهي اوقات من آيهي قرآن را فراموش ميكنم. يکي از امام جمعهها سوره والعصر را فراموش كرد. گفت: والعصر! فراموش كرد كه بعد از والعصر «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»(عصر/2) است. وسط نماز جمعه ميايستد و فراموش ميكند كه بعد از والعصر چيست. در مکه يك نفر به من رسيد و گفت: آقاي قرائتي گم شدهام. گفتم: خوشا به حالت! تو تنهايي گم شدي. من با کاروان همه با هم گم شديم. گاهي يك بلاي مادي جلوي بلاي معنوي را ميگير د. ما نميدانيم كه اسرار چيست؟ خود بنده به خاطر كتكي كه خوردم طلبه شدم. من ميخواستم دکتر و مهندس شوم. اما پدرم گفت: برو آخوند شو. من به اصرار پدرم طلبه شدم. من سر اين موضوع خيلي با پدرم دعوا ميكردم. يكبار كه به دبيرستان رفتم با بچههاي دبيرستان دعوا كردم. رفتم و به مدير شکايت کردم. مدير آمد قضاوت کرد. ديد حق با من است. ان زمان در مدرسهها بچهها را کتک ميزدند. الآن نميدانم كه باز هم كتك ميزنند يا نه؟ شلاق که خوردند گفتند: روز آخر دبيرستان ما تو را کتک ميزنيم. من ميخواستم روز آخر به مدرسه نروم. اما گفتم: حتماً تا الآن فراموش كردهاند. من به مدرسه رفتم. ديدم كه هفده بچه دبيرستاني سر من ريختند و من را کتک زدند. تمام بدنم سياه شد. صورتم سياه شد. ديگر نميتوانستم راه بروم. به خانه رفتم. پدرم گفت: چه اتفاقي افتاده است؟ گفتم: ميخواهم طلبه شوم. گاهي واقعاً يك چيزي سخت است. ولي يک سکوي ديگر پيش ميآ يد. داروين که دانشمند است در دو دانشکده شکست خورد. هم در دانشکدهي مسيحيت و هم در دانشکدهي پزشکي شكست خورد. اما در علوم طبيعي موفق شد. لذا حديث داريم. اگر شکست خورديد نگوييد: خاک بر سرم شکست خوردم. شغلت را عوض کن. شايد در شغل ديگر نابغه شوي. گاهي بلاها جلوي بلاي ديگر را ميگيرد. بلاي مادي جلوي بلاي معنوي را ميگيرد. گاهي وقتها بلاها انسان را ياد خدا مياندازد. سوره عنکبوت آيه 65 را با هم بشنويم. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»(عنكبوت/65) ميگويد: گاهي سختيها سوار کشتي ميشود و ميبيند كه کشتي غرق ميشود. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ» آنجا ميگويد: يا الله! اصلاً قرآن ميگويد: زير پايت را داغ ميکنم که جيغ بزني. «لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»(انعام/42)، «لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ»(اعراف/94) الان مهندسين ميگويند: اگر خيابان صاف باشد، راننده خوابش ميگيرد. ميگويند: راهها را منحرف و پيچ در پيچ كنيم که راننده خوابش نگيرد. ميگويند: در جاده صاف آدم خوابش ميگيرد. در زندگي يکنواخت آدم از خدا غافل ميشود. ابزار مادي انسان را از خدا غافل ميکند. اين يک حقيقتي است. بعضي از خطرها کفارهي گناهان است. بحث ما راجع به شکر بود. آيا بلاها هم شکردارد؟ بله! در زيارت عاشورا داريم «و له الشکر» در دعاي عيد داريم «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَوْلَانَا »(إقبالالأعمال، ص271) يعني خدايا به خاطر دردسرها و آزمايشهايي که از ما کردي، تو را شکر ميكنيم. «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَوْلَانَا » خدايا شکر که من را در منگنه گذاشتي. خدايا شکر که مريض شدم. گاهي بلاها درجه قيامت است. من به تبعيدگاه آيت الله مدني شهيد محراب كه در نورآباد شيراز بود، رفتم. ديدم در يك اتاق تاريک نشسته است. گفتم: آيت الله مدني غصه نميخوري كه تبعيد شدي و از حوزه نجف جداشدي؟ گفت: لذت ميبرم. در همين اتاق تاريک کيف ميکنم. گفتم: چطور؟ گفت: هر نفسي که ميکشم يك قدم شاه به جهنم نزديک ميشود و من به خدا نزديک ميشوم. درست مثل کسي که زير آب ميرود و ميگويد: ببينيد كه من چند دقيقه زير آب هستم. اگر کسي زير آب با او مصاحبه کند و بگويد: آقا نفست نميگيرد؟ خسته نميشوي؟ ميگويد: چرا خسته ميشوم. ولي در عوض كساني بيرون هستند كه دارند من را تماشا ميكنند. چون دارند من را ميبينند، هرچه سختي بکشم، ارزش دارد. اگر يك حمال بداند كه با هر بار حمل كردن بارش بيشتر ميشود ولي در عوض دستمزد بيشتري ميگيرد، حاضر است كه بار سنگينتري را حمل كند. گاهي بلاها درجه قيامت است. بلاها حساب دنيا را کم ميکند و باعث دل کندن از ماديات ميشود. سختيها باعث ميشود که دوست صميمي آدم را رها كند. خيلي وقتها افرادي با زن و بچهشان دعوا ميکنند. ميآيند ميگويند: آقاي قرائتي من ميخواهم همه اموالم را وقف کنم. ميگويم: چطور؟ ميگويد: به بچهام گفتم: بلند شو كمي آب به من بده. گفت: خودت بلند شو بخور. به خانم گفتم: اگر ميشود اين پتوها را ملحفه کن. گفت: مگر من کلفت هستم. گفت: من دارم ديوانه ميشوم. براي چه كساني كار ميكنم؟ ميخواهم همه اموالم را وقف كنم. اصلاً گاهي وقتها آدم از زن و بچه نيش ميخورد. زن از شوهرش نيش ميخورد. شوهر از زنش نيش ميخورد. «يَا رَفِيقُ»(البلدالأمين، ص408) در دعاي جوشن است. خدا تنها دوست خوب است. دوستهاي ما نهايت كاري كه ميكنند اين است كه در تشييع جنازهي ما ميآيند. يك کفن هم به ما خواهندداد. يعني گاهي انسان فقط در حضور سختيها دل ميكند. وقتي مريض ميشود به فکر ميافتد. بازگشت به خويشتن يکي از نعمت هاست. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ»(انبياء/64) وقتي بت پرستها آمدند و ديدند كه حضرت ابراهيم بتها را شکسته است گفتند: چه کسي بتها را شکست؟ گفت: بت بزرگ! گفتند: آخر اين بت که نميتواند بتها را بشكند. گفت: چطور شما کسي را که نميتواند خودش را حفظ کند، عبادت ميکنيد؟ ميگويند: مردي مرغي را به آشپزش اسيري داد. اين اسير غلام و بردهي او بود. گفت: با اين مرغ فسنجان درست کن. اگر خوب بود من تو را آزاد ميکنم. وقت غذا اين آقا مغز گردوها را خورد. اما مرغ را نخورد. گفت: با اين مرغ قيمه درست كن. اگر خوب بود من تو را آزاد ميكنم. باز لپهها را خورد و مرغ را نخورد. گفت: اين مرغ را با بادمجان درست کن. اگر خوب بود من تو را آزاد ميکنم. اين برده گفت: آقا نميخواهد من را آزاد كني. اين مرغ را آزاد کن. اين مرغ چقدر درون ديگ برود و بيرون بيايد. حالا اين بتي که نميتواند خودش را حفظ کند، چطور ميخواهد من را حفظ کند؟ قرآن ميگويد: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» يعني اين بت شکني باعث شد که يك باره به خودشان برگردند. افرادي که به درگاه خدا هستند، فكر ميكنند كه آدم خوبي هستند ولي در خواب يك کارهاي زشتي انجام ميدهند. مثلاً در خواب كسي را ميكشند. پس معلوم ميشود كه روحشان، روح آدم کشي است. پس اگر در بيرون کسي را نکشتند يا از پليس ميترسند يا چاقو ندارند. آب نميبينند وگرنه شناگر قابلي هستند. اين خوابهايي که آدم ميبيند، جوهر انسان را نشان ميدهد. آدم خودش هم خودش را نميشناسد. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: «وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ»(مجادله/18) فكر ميكند كه خوب است. اما يك امتحان پيش ميآ يد و ميبيند كه اصلاً خوب نيست. بلاها عامل قدرداني از نعمت هاست. گاهي حوادث تلخ باعث ميشود كه آدم از ماديات دل بکند. گاهي سختيها باعث ميشود كه آدم لذت نعمتها را ميچشد. يعني کساني که هواي منطقهشان گرم است. وقتي به يك روستا ميروند جگرشان تازه ميشود. لذتي که افراد گرمازده در ييلاق مي برند، خود اهل روستا نميبرند. انسان وقتي گرسنگي بکشد. غذاخوردن برايش لذت دارد. روزه دار در دو زمان كيف ميكند. يکي لحظه افطار است كه غذاي خوشمزه ميبيند. يكي هم عيد فطر است كه خوشحال ميشود. آدمهايي که روزه گرفتند احساس شادي ميکنند. يعني گاهي سختي کشيدن باعث ميشود که نعمتها برايشان لذت بخش باشد. ميگويد: عجب! من يك زماني چنين بودم. چنان بودم. اينها برايش مزه ميکند. يك طلبهاي به قم آمده بود. وضع ماليش خوب بود. ميخواست نزديک حرم خانه بگيرد. گفتم: آقا نزديک حرم خانه نگير. گفت: چرا؟ گفتم: سال اول که عروس خانم را نزديک حرم ميآوري و امکانات را فراهم ميكني، ديگر بعداً زندگي براي او مزه نميکند. كمي دورتر خانهاي اجاره كن كه وقتي خانه خريدي، بگويد: الحمدالله! صاحب خانه شديم. يعني تا آدم گرما نخورد، قدر ييلاق را نميداند. وقتي تاريک بود برق که آمد، صلوات ختم کن. اين صلوات ختم ميکند چون يك لحظه قبل در تاريکي بوده است. و گرنه اگر لامپ باشد که کسي صلوات ختم نميکند. يك مدتي در تاريکي ميمانند. بعد برايشان روشنايي مزه ميکند. پس بلاها هم لطف است. بلاها زندگي را شيرين ميکند. گرسنگي غذا را لذيذ ميکند. جلو غرور را ميگيرد. بلاها غرور شکن است. حديث داريم اگر سه چيز نبود گردن انسان پايين نميآمد. پيامبر(ص) فرمود: «لَوْ لَا ثَلَاثٌ فِي ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَيْءٌ الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ وَ الْمَوْتُ وَ كُلُّهُمْ فِيهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُن لَوَثَّابٌ»(خصال صدوق، ج1، ص113) اگر سه چيز نبود انسان از روي اسب پايين نميآمد. 1- غرور 2- مرض 3- مرگ اين سه مورد غرورشکن است. يعني تنظيم باد ميکند و بادش خالي ميشود. يك کسي ميگفت براي سخنراني به جايي وارد شدم. ديدم ميگويند: درود بر فلاني! جمعيت خيلي زياد بود. غرور آنها را گرفت. به جاي ديگري رفتم. ديدم ميگويند: مرگ بر فلاني! ميگفت: من دو جا رفتم تا سخنراني كنم. يكجا درود ميگفتند و يك جا مرك ميگفتند. اين دو تنظيم باد شد. اين غرورشکن است. بلاها غرورشکن است. اينکه انسان وقتي گرفتارشد ياد گرفتارها ميا فتد، نعمت است. يکي از فوايد روزه همين است که گفتم. آدم وقتي مزه ي گرسنگي را بچشد، ميفهمد كه گرسنهها چه ميكشند. در اصفهان مؤسسهاي است که به ايتام کمک ميکند. من زمان شاه آنجا يک جلساتي داشتم. يك روز را گذاشته بودندد و براي ايتام آنجا پول جمع ميكردند. من به محل مؤسسه رفتم و گفتم: آقا يکي از اين کيسههايي که در خانهي فقرا ميدهيد به من بدهيد. در اين كيسهها مواد غذايي مثل: شکر، لپه، برنج، روغن، چاي و قند بود. يکي از اين کيسهها را زير عبايم گرفتم و به مسجد رفتم. سخنراني که کردم، کيسه را روي ميز گذاشتم و گفتم: اي مردم ببينيد. اين كيسهها براي ايتام است. اين كيسهها را ميبرند و به فقرا ميدهند. فرض کن كه خودت از دنيا رفتي و امشب ميخواهند اينها را براي بچه هايت بياورند. حالا به شکرانهي اينکه زنده هستي، کمک کن. در مسجد ما بيشتر از هر مسجد ديگري پول هست. چون به چشم خودشان ديدند، ياد ديگران افتادند. گرفتاريها انسان را ياد ديگران مياندازد. اگر اين آقا گرفتار نشود، هيچ وقت به فکر گرفتارها نيست. ما به ذوب آهن، جايي كه آهنها را ذوب ميكنند، رفتيم. من خيلي نگاه كردم. جهنم اينجا با جهنمي كه در قيامت است قابل مقايسه نيست. اما در عين حال ديدم كه تا چند متري بيشتر جلوتر نميشود رفت. آدم وقتي ذوب آهن را ميبيند، ياد آتش جهنم ميافتد. رسول خدا در روايت ميگويد: اگر ماه رمضان گرسنه شديد «وَ اذْكُرُوا بِجُوعِكُمْ وَ عَطَشِكُمْ فِيهِ جُوعَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ عَطَشَهُ»(عيونأخبارالرضا، ج1، ص295) ياد گرسنگي قيامت بيفتيد. حضرت علي(ع) آهن داغ را در دست عقيل گذاشت تا بگويد: قيامت هم همينطور است. يعني سختيها انسان را به ياد قيامت مياندازد. يکي از فوايد سختيها اين است که آدم دوستان خود را ميشناسد. ميفهمد كه كدام يك وفادار هستند و كدام يك ما را رها ميكنند. گاهي آدم فکر ميکند كه کلي دوست دارد. اما بعد ميبيند که در مواقع بيچارگي يکي هم به دردش نميخورند. مثل خانههاي تهران! اگر در هواپيما باشي خانههاي تهران خيلي زياد است. طوري كه ميگويي: تهران چقدر بزرگ است. هواپيما که نشست يك خانه هم براي اجاره نيست. فقط براي اين خوب است که در آسمان بگويي: تهران بزرگ است. ما فكر ميكنيم كه همه دوست ما هستند. اما موقع بدبختي همه فرار ميکنند. در ماشين نشسته است تا ميبيند كه شما کنار خيابان ايستادي، سرش را پايين مياندازد تا شما او را نبيني. آدم در حوادث تلخ دوستان خود را آزمايش ميکند. حوادث تلخ رقت قلب ميآورد. اشک آدم جاري ميشود. همين که آدم با خدا گره ميخورد، ارزش دارد. گره خوردن با خدا يکي از برکات است. امام سجاد هنگامي كه مريض ميشود، ميفرمايد: «فَمَا أَدْرِي، يَا إِلَهِي، اي الْحَالَيْنِ أَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ، وَاي الْوَقْتَيْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَكَ»(صحيفه سجاديه، دعاى15) خدايا نميدانم كه وقتي سالم هستم بايد بگويم: الحمدلله! يا وقتي مريض هستم بايد تو را شكر كنم. چون بيماري يک برکاتي دارد. فقرهم يک برکاتي دارد. بنابراين وقتي بحث شکر ميکنيم. فکر نکنيد که فقط براي خانه، ماشين، تلفن و سلامتي بايد الحمدلله بگوييم. گاهي در سختيها هم بايد الحمدلله گفت. چون گاهي يك بلاي کوچکِ جلوي بلاي بزرگ را ميگيرد. گاهي يك بلاي مادي جلوي يك بلاي معنوي را ميگيرد. گاهي سختيها كفاره گناهان است. يک جواني داشت از يك كوچه عبور ميكرد. عاشق يك دختري شد. گفت: بگذار ببينم كه خانهاش کجاست تا مادرم را براي خواستگاري بفرستم. همينطور که حواسش به زن بود به ديوار خورد. يك چيزي از ديوار بيرون آمده بود كه سر و صورتش را زخمي كرد. برگشت گفت: ما شانس نداريم. امام رسيد فرمود: چرا اينطور شدهاي؟ گفت: راستش را بخواهيد چنين اتفاقي افتاد. فرمود: خدا تو را دوست داشت كه زود گوش ماليت داد. اگر تو را دوست نداشت تو را رها ميکرد که به گناه كشيده شوي. گاهي وقتها بلاها کفارهي گناهان است. زنگ بيدارباش است. گاهي بلاها درجه قيامت است. گاهي با اين سختيها دل آدم از دنيا کنده ميشود. گاهي اين سختيها مثل گرسنگي لذت غذاي بعد را زياد ميکند. غرور را ميشکند. اشک را جاري ميکند. دوستهاي واقعي و دروغي را نشان ميدهد. اينها برکات بلاهاست. پس الحمدلله هم براي کاميابيها است و هم براي ناکاميها است. يك موقع از چيزي بدتان ميآيد. در صورتي كه «وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» به نفعتان است. گاهي از چيزي خوشتان ميآيد. اما آن چيز به ضرر شما است. هرچه دوست داري، خير نيست. از هرچه بدت ميآ يد، شر نيست. شايد همان چيزي را که دوست نداري، خيرت است و همان چيزي كه دوست داري شر تو است. ما نميدانيم. بايد به خدا واگذار کرد. يكبار ديگر آيه را بخوانيد. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» جهاد برشما واجب است. ولي از جهاد بدتان ميايد. شما نميدانيد. همين جهاد سود است. اين جنگ هشت ساله به ايران عزت داد. اين عزتي که ما داريم در سايه دفاع مقدس است. در سايه انقلاب و مردم است. اما آن زمان که بچهها در زندان بودند و جنگها و تشيع جنازهها و شهدا وجود داشتند، ميگفتيم: اين چه وضعي است؟ اين چه کشوري است؟ نميدانستيم كه اين جنگ يك چنين برکاتي دارد که روز به روز بر عزت ايران بيفزايد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»