متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1376/6/27
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
در اين هفته ما سورههاي کوچک قرآن را تفسير ميکنيم. امروز سورهي اعلي را تفسير ميکنيم. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»(اعلى/1) «سَبِّحِ» يعني منزه کن. يعني خداوند را از هر عيب و نقصي دورکن. توحيد يعني چه؟ توحيد يعني اينكه انسان خدا را از شرک، ضعف، نقص پاک کند. در قرآن در بين کلمات کبِر داريم. يعني تکبير بگو. در بين ذکرهاي الحمدلله، فقل الحمدلله داريم. الحمدلله بگو. الله اکبر بگو. سبحان الله بگو. در قرآن همه اينها هست. اما سبحان الله بيش از همه آمده است. تمام هستي خدا را عبادت ميكند. قرآن ميگويد: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»(جمعه/1) يعني آنچه در هستي است، سبحان الله ميگويد. اين آيه را تكرار كنيد. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» فقط خود خدا را تسبيح نکن. اسمش را هم تسبيح کن. هم خودش و هم اسمش مقدس است. نگفت: سبح الله! گفت «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» نامش هم بايد مقدس باشد. يکي از مراجع آيت الله کافي در شوراي نگهبان بود. از علماي بزرگ قم است. ايشان ميفرمود: آيت الله عظمي بروجردي مريض بود و در اتاق خوابيده بود. در خانهاش روضه خواني بود. به صداها گوش ميداد. ديد يك نفر گفت: براي سلامتي امام زمان و آيت الله عظمي بروجردي صلوات! به محض اينكه شنيد كه اسم امام زمان را در كنار اسم او آوردند، عصايش را برداشت و به در كوبيد. گفتند: آقا بفرماييد! فرمود: چرا اسم من را در كنار اسم امام زمان آورديد؟ نام امام زمان نبايد در كنار نامهاي ديگر بيايد. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» اسم امام زمان مقدس است. اسم خلق را نبايد كنار اسم خالق گذاشت. مثل اين که آدم بگويد: من دو نفر را دوست دارم. هم شما را دوست دارم. هم سوسك را دوست دارم. اين توهين است. جاهل را در كنار عالم گذاشتن، توهين است. «أَنْتَ الْعَزِيزُ وَ أَنَا الذَّلِيلُ»(البلدالأمين، ص380)، «أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ»، «أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ»(البلدالأمين، ص380)، «أَنْتَ الْعَالِمُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ»(البلدالأمين، ص380) نبايد گفت به نام خدا و به نام خلق! اسم خدا بايد منزه باشد. زنجير طلا براي مرد حرام است. اگر دست بي وضو روي انگشتري كه نام خدا روي آن است، بخورد گناه است. خودش مقدس است. نامش هم مقدس است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» بعد از الله هيچ کلمهاي به اندازه رب نيست. خداوند حدود هزار اسم دارد. در دعاي جوشن كبير در ميان اسمهاي خداوند الله از همه بيشتر است و بعد از الله، رب از همه بيشتر است. كلمهي رب خيلي کاربرد دارد. خيلي اثر دارد. در اصول کافي حديثي داريم که اگر کسي ده مرتبه بگويد: يا رب! ميگويد: لبيک! هرچه ميخواهي بگو. من به تو ميدهم. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» همه الله را قبول دارند. حتي قرآن ميگويد: از کافران بپرسيد «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ»(زخرف/9) كه چه کسي آسمان و زمين را خلق کرد؟ ميگويند: خدا خلق كرده است. اما آنچه كه سرش دعوا است، ربوبيت، اطاعت، فرمانبردي و سياستگذاري است. اين که ميگويد: خدا هست، باشد. اما فعلاً دستور دستور من است. قانون، قانون من است. بايد از من اطاعت کني. مربي تو من هستم. نعمتهاي تو دست من است. بر روي مسئلهي ربوبيت دعوا است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» يعني چه؟ يعني مردم پيغمبر هم ميگويد: سبح! يعني رهبر مسئول است که تنزيه کند. يك وقت امام(ره) ديد که يکي از نمايندههاي مجلس اسم امام خميني را كنار اسم امام زمان گذاشت. امام فوراً فرمود: که شئونات را حفظ کنيد. يعني مقام امام زمان از ما جداست. رهبر بايد بداند که خدا منزه است. خدا را منزه کن. يعني چه؟ يعني اگر يك بدبختي برايت پيش آمد، نگو: اي خدا چرا چنين کردي؟ در قرآن آياتي داريم كه ميفرمايد: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»(شورى/30) اگر به بدبختي رسيدي، دست خودت است. اگر درس نخواندي و مردود شدي، خدا تقصير ندارد. اگر سيگار کشيدي و تنگي سينه گرفتي، تقصير خدا نيست. در انتخاب همسر به فکر پول و شکل و مقام بودي و كمال را در نظر نگرفتي. پس خودت مقصر هستي. خدا منزه است. نگو: خدا تو چرا چنين کردي؟ خمير تلخ به نانوا داده است و نان تلخ شده است. نانوا مقصر نيست. خمير خودت تلخ بود. خدا مقصر نيست. خدا منزه است. يعني نسبت ظلم به خدا ندهيد. «وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمينَ»(آل عمران/108) خدا اراده ظلم نميکند. ظلم را کسي ميکند که عاجز است. شاه ظلم ميکرد. براي اين که ميترسيد که حکومت را از او بگيرند. مردم را به رگبار بست براي اينكه جان خودش را حفظ کند. «سبحان الله» خدا منزه است. چون خدا منزه است. نبوت هست. وگرنه خدا مردم را بي رهبر رها نميكند. يك چوپان گوسفندايش را رها نميکند. خدا انسان را خلق ميکند. اما بدون سرپرست او را رها نميكند. و لذا قرآن ميگويد: «سبحان الله» منزه است. خدا از اين که مردم را بي رهبر و بي پيغمبر بگذارد، منزه است. «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ»(انعام/91) قرآن ميگويد: آنهايي که ميگويند: خدا پيغمبر را نفرستاده است. اينها نبوت را قبول ندارند. خدا را قبول ندارند. چون اگر بدانند خدا حکيم است و مردم را بي رهبر رها نميکند، اينطور نميگويند. آنهايي که ميگويند: معاد نيست. آنها هم خدا را نشناختند. «سبحان الله» يعني خدا منزه است از اين که کار بيهوده بکند. آنهايي که ميگويند معاد نيست. اعتقاد دارند كه خدا انسان را آفريده است كه بعد هم ميميرد و هيچ ميشود. يعني ميگويند: خدا از خاک گندم را درست کرد. از گندم نطفه را درست كرد. نطفه انسان شد. انسان کامل شد. بعد هم ميميرد و او را خاک ميكنند. ميگويند: خدايا اگر ميخواستي ما را خاک کني. ما که اول خاک بوديم. «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً»(مومنون/115) خدا کار عبث کرده است. بعد از مرگ هيچ چيز نيست. يعني هستي لغو است. پيداست كه خدا منزه نيست. «سبحان الله» منزه است خدا از اينکه کار عبث انجام دهد. اگر قيامت نباشد، کارهاي خدا عبث است. اگر نبوت نباشد، کار خدا عبث است. ما را آفريد و بي رهبر گذاشت. اين سبحان الله خيلي باردارد. منزه است خدا از اين که ظلم کند. منزه است خدا از اين که مردم را بي رهبر رها کند. نبوت منزه است. خدا از اين که خوب و بد را رها کند و حساب و کتابي در کار نباشد، منزه است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» پيغمبر خدا را منزه کن. خدا منزه است. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(نساء/79) خوبيها از خداست. بديها از خودت است. هرچه خوبي است براي خداست و هرچه بدي است براي ما است. کره زمين هم که دور خودش و دور خورشيد ميگردد، هميشه يك سمت آن روشن و يك سمت آن تاريک است. هرجايش روشن است از خورشيد است و هرجايش تاريک است از خودش است. «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» خوبيها از خداست. بديها از شماست. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»، «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى»(اعلى/2) «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» گفتيم: «سبح» يعني پاک کن. منزه بدار. خدا را پروردگار اعلي را منزه بدار. «وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى»(اعلى/3) اگر شما از يك جايي عبور كنيد و ببينيد كه يك ماشين خاک خود را در خيابان خالي كرده است، ميگوييد: اين خاکها را چه کسي در اينجا ريخته است؟ خلق هم از خاك است. «فسوي» يعني سامان داد. سامان دادن دليل بر حکمت است. اما يك موقع هم ميبينيم كه اين خاكها را سامان داده است. خشتش کرده است. آجرش کرده است. باز سرو سامان دادن دليل بر حکمت است. «قَدَّرَ» يعني اندازه گرفت. همه چيز را اندازه گرفته است. موي سر هر لحظه رشد ميکند. اما مژه و ابرو اصلاً رشد نميکند. همه چيز را اندازه گيري کرده است. کله چه طور باشد. چشم چه طور باشد. دست انسان پنج برابر ميشود. اما چشم انسان پنج برابر نميشود. اندازهي چشم نوزاد با چشم بزرگ يكسان است. اما دست و پايش ده برابر او است. اندازه گيري کرده است كه برگ انار چقدر باشد. برگ انگور چقدر باشد. اين ميوه چه مزهاي باشد. اندازه گيري دليل بر دقت است. «فهدي» بعد هم که آفريد و سامان داد و اندازه گيري کرد. هدايت کرد. يعني در خط قرارداد. تخم مرغ را هدايت کرد تا مرغ شود. دانه را هدايت کرد تا خوشه شود. هدي يعني هدايت کرد. پس ببينيد كه در اين آيه چند حسنه است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى الَّذي خَلَقَ فَسَوَّىوَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى». خداوند آفريد و بعد هم هدايت كرد. بعضيها فقط کمپرسي دارند. يعني خاک ميريزند، اما ديگر هنر اينکه اين خاک را سروسامان بدهند، ندارند. بعضيها هم ميتوانند اين خاک را سرو سامان بدهند. اما نميتوانند اندازه گيري کنند. نميتوانند هدايت كنند. «وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعى»(اعلى/4)، «أَخْرَجَ الْمَرْعى» خدا کيست. پروردگار تو «اخرج» خارج کرد. از زمين مرعي گياهان را رويانيد. سر علف نرم است. توانست زمين سفت را بشکافد و از آن علف نرم را خارج كند. گاهي از دامنه کوهي که سنگ است، گياه بيرون ميآيد. «أَخْرَجَ الْمَرْعى» «اخرج» يعني حساب نکنيد كه چيزها خودش درست شده است. خدا اينها را درست كرده است. «وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعى» من تعجب ميکنم كه چطور گل کاغذي سازنده ميخواهد. گل طبيعي سازنده نميخواهد؟ عکس خروس نقاش ميخواهد. خود خروس خدا نميخواهد. «فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى»(اعلى/5) «فَجَعَلَهُ غُثاءً» «غثاءً» به معني خاشاک است. «أَحْوى» يعني سبزي که رو به سياهي ميرود. اول سبز است. کم کم پژمرده ميشود و سياه ميشود و خاشاک ميشود. مگر خدا رب نيست؟ رب يعني چه؟ يعني تربيت ميکند. اگر تربيت ميکند. پس چطور علف سبز خشک ميشود؟ ميگويد: همين خشک كردن هم تربيت است. چون همين علف سبز خشک ميشود و پاي درخت ميافتد و کود ميشود. باز قدرتي براي همين درختان ميشود. جنگل سبز خشک ميشود. نابود ميشود و بعد از يك جاي ديگر سردر ميآورد و نفت ميشود. يعني اگر هم ديديد کسي رفت، نگوييد نيست شد. مثل گندم که وقتي كنده ميشود، نابود نميشود. آرد ميشود. آرد نان ميشود و از بين نميرود. نان سلول بدن انسان ميشود. اگر ميبينيد كه برگ از درخت ميافتد. فكر نكنيد كه نابود ميشود. در عالم هستي باز تکامل پيدا ميكند. «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»(اعلى/6) «وَ الَّذي خَلَقَ» نميگويد: خلق آسمان و زمين است. خلق هر چيزي هست. چطور همه چيز را آفريد. همه چيز را سرو سامان داد. همه چيز را اندازه گيري کرد. همه چيز را هدايت کرد. آن وقت ما را هدايت نميكند. پس «سَنُقْرِئُكَ» يعنياي پيغمبر حالا که من از زمين گياه را بيرون ميکشم. از انسان هم بايد استعدادها را بيرون بکشم. حالا که همه هستي را هدايت کردم. انسان را هم بايد هدايت کنم. حالا که به همه چيز سرو سامان دادم. «فسوي» بايد به زندگي انسان هم سرو سامان بدهم. چه طور سروسامان بدهم؟ از راه نبوت، از راه قانون آسماني سر و سامان ميدهم. قانون آسماني چيست؟ «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» ميگويد: ما به زودي قرآن را برايت ميخوانيم و هرگز فراموش نخواهي کرد. پيغمبران فراموش نميکنند. پيغمبر فراموش نميکند. «فَلا تَنْسى» نسيان ندارد. اين علم غيب است. يعني پيغمبر آيات را خواندم. تو در آينده هم ديگر فراموش نميکني. يعني از آينده خبر ميدهد. «سَنُقْرِئُكَ» يعني هرچه پيغمبر ميگويد از وحي است. پيغمبر از خودش چيزي نميگويد. «سَنُقْرِئُكَ» ما به تو قرائت ميکنيم. ما به تو تلاوت ميکنيم. «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» وقتي من هستي را آفريدم و آن را سامان دادم. اندازه گيري کردم. هدايت کردم. بايد به زندگي تو هم سروسامان بدهم. بايد تو را هم هدايت کنم. «فَلا تَنْسى إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى»(اعلى/7-6). «إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ» اگر خدا بخواهد فراموش ميکني. يعني اينطور نيست که دست خدا بسته باشد. کلمهي انشاءالله را بايد گفت. در قرآن يك آيه داريم كه ميگويد: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً»(كهف/23) هيچ وقت نگو من فردا اين كار را ميکنم؟ «إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه»(دهر/30) مگر اين که خدا بخواهد. ممکن است كه همهي برنامهها را بريزي. اما خدا چيز ديگري بخواهد. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ»(بحارالأنوار، ج84، ص303) يکي از راههاي خداشناسي اين است که هرچه ما ميخواهيم طور ديگر درميايد. هرچه خدا خواست، همان شد. به چه دليل خدا هست؟ ميگوييم: به دليل اين که خيلي وقتها ما يك تصميم ميگيريم. اما چيز ديگري از آب در ميآ يد. معلوم است كه اراده از ما نيست. دست ديگري در كار است. «يعلم جهل و ما يخفي» خداوند هم آشکار را ميبيند و هم پنهان را ميبيند. «وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى»(اعلى/8) يعني پيغمبر تو را براي آسانترين شريعت آماده ميسازيم. يعني دين تو را آسان ميکنيم. مشکلات تو را حل ميکنيم. «ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ»(عبس/20) راه را باز ميکند. مثلاً وقتي قرار است يك کسي موفق شود، همه دلها به سوي او گرايش پيدا ميکند. دل مردم دست او است. همه دلها او را دوست دارند. خودش را کانديد ميکند. همه به او رأي ميدهند. خدا ميخواهد. مشکلاتش حل ميشود. روحش بزرگ ميشود. در گردنهها خداوند به او الهام ميکند. يك زماني کارتر به ايران آمد. فکر نميکرد كه شاه گريه کنان از ايران بيرون برود. خدا امام خميني را آماده کرده بود كه امام خميني بر شاه پيروز شود. خدا اراده کرد كه يوسف را از چاه بيرون بياورد و به او حکومت بدهد. خدا اراده کرد كه ابرقدرتها بترسند و مستضعفين حکومت پيدا کنند. «وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى» دين تو را آسان ميكنيم. مشکلات تو را حل ميکنيم. تو را براي يک شريعت و دين آسان آماده ميسازيم. «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى»(اعلى/9) پيغمبر تو به مردم تذکر بده. تمام آيات ذکر و تذکر معلوم است. گاهي اوقات من بايد خاطرهاي را تعريف كنم، تا چيزي را به ياد شما بياورم. مثلاً بگويم: يادت هست كه مهمان به خانهات آمد و شما رختخواب نداشتي؟ پس آياتي که ميگويد: تذکر بده! معلوم است كه انسان يك فطرتي داشته که با فطرت خودش ميفهمد. مثلاً بعضي آيات در قرآن ميگويد: : وانتم تعلمون» خودتان هم ميدانيد. اصلاً معناي فطرت هم همين است. فطرت اين است که بي معلم، بي مربي، بي تلقين آدم ميفهمد كه مادر بچهاش را دوست دارد. کسي هم به آنها نگفته است كه مادرها بچههاي خود را دوست داشته باشيد. خواهش ميکنم بعد از زايمان بچههاي خود را دوست داشته باشيد. اين حرفها نيست. اين کششهاي دروني است. گرايشهاي دروني است. اما انسان يادش ميرود. ميگويد: «فذکر» يادشان بياور. اين که گفتند: نماز را مرتب بخوانيد. براي اين است که انسان از خدا غافل ميشود. «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى» به مردم تذکر بده. تذکر تو مفيد است. «سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى»(اعلى/10) در آينده هرکس خدا ترس است، حرفهاي تو را گوش ميدهد. انسانهاي مستعد متذکر ميشوند. نرود ميخ آهنين در سنگ! آدمهايي که سنگدل هستند، هرچه هم به آنها بگويي فايده ندارد. آمدند و به پيغمبر گفتند: ماه را دو نيم کن. اگر ماه دو نيم شد، ايمان ميآ وريم. شق القمر شد. ماه دو نيم شد. اما باز هم ايمان نياوردند. قرآن ميفرمايد «وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ»(انعام/25) اگرمعجزهاي ببينند، ميگويند: سحر است و اعتراض ميکنند. «سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى» اگر مردم آمادگي داشته باشند، خشيت داشته باشند، حرفهاي تو در دلشان مينشيند. اگر هم آمادگي نداشته باشند، امام حسين هم به آنها موعظه کند، اثر نميكند. روز عاشورا امام حسين سه مرتبه موعظه کرد. همين طور مردم نگاه کردند. قساوت قلب داشتند. اگر چشم گريه نميکند، به خاطر قساوت قلب است. بايد به خدا پناه برد. افرادي هستند که وقتي به قبرستان ميروند، انگار به پيک نيک رفتهاند. سر قبر مردهها قليان ميبرند. بين دو قبر را فرش ميکنند و مينشينند و اصلاً به فكر مردهي خود نيستند. سنگدل شدهاند. خوشا به حال کسي که از جرقهها روشن شود. واي به حال کسي که از آتشها روشن نشود. «وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى»(اعلى/11) ولي آن کسي که بدبخت است از تذکر تو فرار ميکند. «وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى». بدبخت ترين افراد از پند و موعظه دوري ميکنند. «الَّذي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى»(اعلى/12) کسي که از موعظه فرار ميکند، در قيامت گرفتار آتش ميشود. «الَّذي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى» «کبري» به معني آتش بزرگ است. يعني کسي که خيلي بدبخت است، آتشش هم خيلي آتش دردناکي است. آتش جهنم پوست ميکند. «تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى»(معارج/17) اگر کسي از موعظه انبياء فرار کرد و بي اعتنا بود. «يَتَجَنَّبُهَا» بدان كه دارد در ميرود. اين همه آلودگي صوتي وجود دارد. هيچ حرفي نميزند. اما تا همسايهاش بنايي ميکند، ابراز ناراحتي ميكند. تا صداي «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ» را ميشنود، ميگويد: دوباره صداي اذان بلند شد. از اذان فرار ميكند. آن کسي که از پند خدا و از ياد خدا فرار ميکند. «الَّذي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى»، «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»(اعلى/13) نه در دوزخ ميميرد و نه زندگي ميکند. زجر ميکشد. و لذا در آيات ديگر داريم که اهل جهنم ميگويند: خدايا مرگمان بده تا تمام شود. ميگويد: نه مرگ نيست. بايد زنده باشي و زجربکشي. چرا؟ براي اين که بي اعتنا بودي. شما سه ساعت با فلاني حرف زدي. اما در هنگام نماز خواندن يك دقيقه هم با خدا حرف نزدي. چقدر به تو تذکر بدهند. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»(اعلى/14) کسي که تزکيه کند. كسي كه پاکي بورزد، رستگار است. رستگار کيست؟ ميگويند: فلاني آدم رستگاري است چون مدركش را گرفته است. کسي که مدرک گرفت. رستگار نيست. خيلي از آدمها مدرک گرفتند. اما رستگار نيستند. «قَدْ أَفْلَحَ» کسي که خانهاش خوب است. ماشينش خوب است. همسرش خوب است، رستگار نيست. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» رستگار كسي است که خودش را تزکيه کند. پاک باشد. در دلش کينه نباشد. حديث داريم اگر سه مسلمان با هم قهرکنند. روز چهارم بايد آشتي کنند. پيغمبر فرمود: اگر روز چهارم آشتي نکنند، من اينها را به مسلماني قبول ندارم. کينه نداشته باشيد. او را ببخش. نبايد کينه مسلمان در دلت باشد. قرآن ميگويد: مورچه به مورچهها گفت: اي مورچهها «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»(نمل/18) داخل لانهها برويد. اين که دارد ميآ يد حضرت سليمان است. آنها هم لشکريانش هستند. الان شما از بين ميرويد، خودتان هم نميفهميد. زود در لانه هايتان برويد. مورچه گفت: «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» يعني توجه ندارند. «لا يَشْعُرُونَ» مورچه به سليمان گفت: اينها توجه ندارند. شعور ندارند. يك مورچه به يك پيغمبر ميگويد: «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» سليمان ميگويد: «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها»(نمل/19) سليمان لبخند زد. گاهي يك کسي که به آدم فحش ميدهد، آدم بايد لبخند بزند. نگو: به من فحش داد. پدرش را در مي آورم. تزکيه يعني تکبر نداشته باشيم. حرف حق را قبول کنيم. تزکيه يعني اقرارکن. آقا اين گناه تقصير من بود. تزکيه يعني زبانت پاک باشد. مالت حلال باشد. حق فقرا و خمس و زکات در آن نباشد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» دو تا «قَدْ أَفْلَحَ» داريم. قرآن يك «قَدْ أَفْلَحَ» را براي مؤمنين ميگويد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(مومنون/1) «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» يك «قَدْ أَفْلَحَ» داريم که فرعون ميگويد. «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى»(طه/64) هرکس امروز پيروز شد، رستگار است. در ديد قرآن هرکس ايمان آورد، رستگار است. قبر رضاشاه را خراب کردند و مدرسه ساختند. در بيابانهاي بهشت زهرا امام را دفن کردند و برايش حرم ساختند. رضاشاه يك مدتي قلدري ميکرد و امام خميني نميتوانست در قم راه برود. امام خميني صبحهاي زود از قم بيرون ميرفت و در باغهاي اطراف قم مينشست و مطالعه ميکرد. هوا که تاريک ميشد دوباره به قم ميآمد. چرا؟ براي اين که رضاشاه گفته بود: هرآخوندي را ميبينند، عمامهاش را بردارند. بالاخره رضاشاه مرد و قبرش هم مدرسه شد. امام خميني هم سي و چهل ميليون ترسو را شجاع کرد و مقابل آمريکا ايستاد. آمريکا را تحقير کرد و به مردم روحيه داد. ابتکارداد. شجاعت داد. جمهوري اسلامي الآن از بهترين کشورهاي دنيا است. امنيت عمومي خوب است. مردممان، رهبرمان، نظاممان همه خوب هستند. البته همه خوب نيستند. يكي رشوه ميگيرد. يکي پارتي بازي ميكند. اما باز هم بايد تحقيق كرد. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: اگر فاسق خبري داد، تحقيق کنيد. من ميخواهم بگويم: حتي اگر عادل هم خبري داد، تحقيق کنيد. چند روز پيش در يکي از روزنامهها نوشته بود: ستاد نماز درست شده است. قرائتي مسئول آن است. هرکس نماز نخواند، در ستاد نماز استخدام ميشود. اصلاً استخدام هيچ ربطي به من ندارد. روزنامه را خواندم. هفده دروغ ديگر هم در آن نوشته بود. در همين خيابان يك کسي من را ديد و گفت: آقاي قرائتي پسر شما در دانشگاه چنان كرده است! مردم جمع شدند. من صبرکردم تا حرف هايش تمام شود. گفتم: اصلاً من پسرندارم. گفت: آخر در روزنامه نوشته بود كه شما پسر داريد. خوشبختانه از اين روزنامههاي معروفي نبود. از اين گروهکهاي ورشکسته سياسي بود. مواظب باشيد كه اگر حرف ميزنيد، با سند حرف بزنيد. نگاه پاک باشد. چشم پاک باشد. مال پاک باشد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»، «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»(اعلى/15) هرکس پاکي بورزد، رستگار است. «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» نام پروردگارش را يادکند. نماز بگذارد. من نميدانم مسير نماز چيست؟ مثل آبي که در همهي ميوهها است. مثل نخي که در همهي دانههاي تسبيح هست. اصلاً همه جا سر و کلهي نماز پيداست. اول ماه نماز دارد. وسط ماه نماز دارد. ما سيصد و پنجاه نوع نماز داريم. نماز شب عيد، نماز اول ماه، نماز آخر ماه، نماز شب قدر، نماز جعفر طيار، نماز نافله، نماز غفيله و. . . از آدم تا خاتم همهي انبياء نماز داشتند. وقتي بچه متولد ميشود در گوش راستش اذان ميگويند. «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ» وقتي هم از دنيا ميرود. ميگويند: برايش نماز بخوان. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» راه تزکيه چيست؟ اين است که انسان اهل نماز باشد. اما نماز باتوجه خوب است. نمازهاي ما مثل انگورهايي است که شوفرهاي تاکسي كنار آينه آويزان ميکنند. انگورهاي پلاستيکي آب ندارد. نمازهاي ما انگور نما است. ولذا داريم اگر ميخواهي ببيني نماز چقدر ارزش دارد. ببين نماز چقدر تو را از فحشا و منکر باز داشته است. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا»(اعلى/16) ميگويد: اشکال شما اين است که دنيا را ترجيح ميدهيد. دنيا خوب است. اما دنيا را بر آخرت ترجيح ندهيد. دنيا پنجاه سال است. شصت سال است. تمام شدني است. «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(اعلى/17) شخصي نزد يکي از اولياء خدا آمد و گفت: استخاره کن. من ميخواهم براي تجارت به فلان سفر بروم. استخاره بد آمد. اما دوستانش گفتند: اين تجارت سود دارد. برو! گوش به حرف آقا و استخاره نده. ايشان گوش نداد و رفت. سود خوبي بدست آورد. با آقا بدشد. آمد گفت: آقا شما استخاره کرديد و گفتيد: كه اگر من بروم بد است. من گوش به استخاره ندادم. رفتم و سود خوبي را بدست آوردم. ايشان فرمود: در اين سفر يادت رفت كه فلان روز نمازت قضا شد. گفت: خوابم برد و نمازم قضاشد. گفت: خيلي خوب! همين کافي است. شما حساب نکن که حالا پنج هزار تومان بدست آوردي. سه تا دروغ شنيدي و اين همه گناه كردي. همين براي تو بس است. «تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا» اگر براي دختر شما خواستگار ميآيد و باتقوا است. با ايمان است. دخترت را به او بده. به پول او كار نداشته باش. خيلي از دخترها هستند كه داماد را كيلويي حساب ميكنند. همين که تيپش خو ب باشد، با او ازدواج ميكند. «وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ»(بقره/221) حتي اگر کنيزي ميخواهد ازدواج کند، ببينيد فکر کنيز چه طور است. فکر مهم است. شکل و ظاهر مهم نيست. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا» اشکال شما اين است که دنياگرا هستيد. در اطراف اراک شهري به نام ساروق است. پيرمردي آنجا بود كه سواد نداشت. اما يک مرتبه همهي قرآن را حفظ کرد. او را نزد آيت الله العظمي بروجردي آوردند. همه مراجع گفتند: اين بنده خدا، اصلاً سواد نداشت. اما تمام قرآن را يكباره حفظ كرد. خداوند اراده کرده بود كه او در يک لحظه همهي قرآن را حفظ شود. از او پرسيدند: چطور خدا اين لطف را به تو کرد؟ ايشان گفت: بنده نماز اول وقت ميخواندم. کشاورز هم هستم. وقتي گندم را درو ميکردم، همان سر زمين زکات ميدادم. من از اول عمرم تا حالا يك لقمهي حرام نخوردهام. اين طور نيست که شما زرنگي کردي و لقمه حرام گيرآوردي. کلاهبرداري کردي و دوميليون بدست آوردي. خدا يك جايي طوري به زندگيت ميزند كه آن دو ميليون از نوک انگشت پايت در بيايد. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا» اگر بين دنيا و آخرت حرف شد، سمت آخرت را بگيريد. «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولىصُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى»(اعلى/19-18) اين چيزايي که گفتيم مربوط به قرآن نيست. در کتابهاي انبياي قبل هم هست. «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى» خدا را منزه بدانيد. خداوند ما را آفريد و ما را سامان داد. «قَدَّرَ» اندازه گيري کرد. «هدي» هدايت کرد. خداوند دانه را يك خوشه کرد. گياه را از زمين درآورد. حتي از دل سنگهاي سفت علف را بيرون کشيد. همين علفهاي سبز سياه ميشود. کود ميشود و نابود نميشود. دوباره تكامل مييابد. خدا از زمين علف را بيرون ميکشد. هستي را اندازه گيري ميکند. هدايت ميکند. شما را هم هدايت ميکند. از طريق وحي شما را هدايت ميكند. «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» رو به تو قرائت ميکنيم. پيغمبر تو فراموش نميکني. خداوند خفا را ميداند. بعد ميگويد: پيغمبر دين تو دين آساني است. گرهي کار تو را حل ميکنيم. تو را مسخره ميکنند. «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ»(حجر/95) ما جلوي مسخرهها را ميگيريم. «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»(انشراح/4) ما نام تو را بلند ميکنيم. دين تو را دين شريعت جهاني قرار ميدهيم. «فَذَكِّرْ» تذکر بده. تذکر مفيد است. هرکس دلش نرم باشد، تذکر را ميپذيرد و هرکس شقي باشد، تذکر را نميپذيرد. جايگاه اين افراد جهنم است. بعد ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» درود و رستگاري براي کسي است که خودش را تزکيه کند. خودش را از بديها، لغزشها، عيبها پاك كند. راه خودسازي نماز است. بعد ميفرمايد: بين دنيا و آخرت ما دنياگرا هستيم. ارزشها و معنويات را کنار ميگذاريم و حال اين که ارزشها بهتر است. «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» من از همه شما تشکر ميکنم. يک تشکر از آن پانصدهزار نوجواني است كه هرهفته يك ورقهاي را ميگيرند و قبل از پخش تلويزيوني آن را ميخوانند و جواب ميدهند. يعني مستمعين شوخي به مستمعين جدي تبديل شدند. من از اين نوجوانان خيلي تشکر ميکنيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»