راستش شايد براي همين بود كه اينقدر كشته و مرده غواص شدن بوديم كه تير بخوري و رگههاي خونت با آب شور خليج فارس در هم بياميزد و آب تو را ببرد و كسي جز دريا نداند كه كجايي؟
به گزارش سایت ساجد ، آن روزها تنها راه رسيدن به آبادان، دريا بود، اما در دريا جنگيدن تنها چيزي بود كه فكرش را هم نميكرديم. ماهها از محاصره آبادان ميگذشت و عراقيها از 360 درجه محيط آن، 330 درجهاش را در اختيار داشتند. آنچه براي ما مانده بود، حد فاصل ميان رود «بهمنشير» بود و «اروند رود». از شمال هم به كارون و خرمشهري ميرسيدي كه مدت ها از سقوط آن ميگذشت. بايد از ماهشهر سوار لنج ميشدي و به سمت غرب ميآمدي و اگر هواپيماهاي عراقي امان ميدادند، ميرسيدي به خسروآباد. از آنجا هم روي جاده زير آتش، خودت را ميرساندي به شهر آبادان.
***
عراق ساحل چنداني با دريا نداشت؛ براي همين هم در صدد الحاق خوزستان به خود بود تا بتواند بر شمال خليج فارس تسلط بيشتري داشته باشد و مجبور نباشد براي دسترسي به آب هاي آزاد متكي به اروند باشد. بندرهاي عراق درون اين رودخانه: فاو و بصره. البته بندر امالقصر در كنار دريا بود، اما ارزش چنداني در جغرافياي خليج فارس نداشت و شايد به همين علت بود كه نيروي دريايي عراق، نسبت به نيروي هوايي و زميني آن خيلي كوچك بود و در نبرد به حساب نميآمد.
***
روزهاي اول جنگ بود كه بچههاي ارتش، عمليات مرواريد را عليه نيروي دريايي عراق آغاز كردند و با حماسه خود تقريباً ديگر چيزي از آن باقي نگذاشتند. والفجر هشت هم، اروند را بر روي آنها بسته بود ديگر آنچه از آنها در بصره باقي مانده بود، در همانجا محبوس شد.
***
عراقيها با نيروي هواييشان خلاء نيروي دريايي را جبران ميكردند. پايگاه موشكي فاو از دهانه خليج فارس، نفتكشهاي ما را ميزد و دستگاههاي جاسوسيشان روي اسكلههاي البكر و الاميه، رد كشتيهاي ما را ميگرفت. آمريكاييها هم كه پا به منطقه گذاشتند، ديگر داستان از قرار ديگري شد: به جاي برخورد با قايقهاي موشكانداز و ناوچههاي «اوزا»ي عراقي، طرف بچهها ديگر با ناوشكنها و ناوهاي هواپيمابر شيطان بزرگ بود.
***
بار اول در خيبر تنمان به آب خورد. البته قبل از آن هم در فتحالمبين و بيتالمقدس رودخانه و آب سر راهمان بود، اما عراقيها آن قدر با رودخانه فاصله داشتند كه بتوانيم با پل از روي رود كرخه يا كارون عبور كنيم و نياز به غواصي نداشته باشيم. در هور مسئله فرق ميكرد. وقتي به اروند رسيديم دريافتيم كه عراقيها براي غواصهامان هم رادار كاشتهاند تا مبادا كسي از رود به سوي مواضع مستحكمشان يورش برد.
***
فاو را كه گرفتيم، شايد اولين بار بود كه خليج فارس طعم شهداي ما را ميچشيد. از آن سههزار غواص، هر كه به آن سو نرسيد، ميهمان دريا بود. دريايي كه به لطف آن تنهاي پاك نامش هنوز خليج فارس است. حتي جنازه برخي از بچهها را در ساحل كويت پيدا كرديم. فاو را كه گرفتيم ديگر ارتباط عراق از دريا قطع بود و ديگر آن پايگاه موشكي آزاردهنده زير گامهاي ما قرار داشت، و ما بوديم و حاكميت مطلق بر خليج فارس.
***
نميدانم از زرنگبازي بچههاي اصفهان بود، يا از سابقهشان با آب و زايندهرود كه «كربلاي سه» را به آنها سپردند. و باز طبق معمول تكيهكلام «نميشود» و «ديوانهگي است»، نثار آنها بود. اول جنگ آن دو اسكله نفتي را زده بوديم و آن موقع فقط استفاده نظامي داشت، اما گرفتن آنها با بالگرد هم ممكن نبود چه رسد به سه گردان بسيجي غواص.
***
بايد 32 كيلومتر در دل دريا به پيش ميرفتي تا تازه به پاي اسكله البكر و الاميه ميرسيدي. سي كيلومتر در درياي شور و مواج و گاه طوفاني، كه نه روشنايي در آن به چشم ميخورد و نه ساحلي به چشم ميآمد. شب عمليات بيتالمقدس (چهار سال قبلش) همه مانده بودند كه آيا بچهها خواهند توانست بيست كيلومتر راه را در بيابان هاي غرب كارون، تا پشت جاده خرمشهر ـ اهواز و دژ عراقيها بروند، و حالا سؤالمان اين بود كه آيا بچهها خواهند توانست زير رادارهاي دشمن سي كيلومتر در دل دريا طي كنند و به اسكلهها برسند يا نه؟
***
نصف راه را ميشد با قايق رفت، اما شانزده كيلومتر بعد را بايد شنا ميكردي؛ بي آنكه كم بياوري و آن هم بيسروصدا. شب اول رفتيم. هنوز نرسيده سازمانمان از هم پاشيد. دريا اجازه نميداد. ساعت سه صبح بازگشتيم. فردا هم اما روز خدا بود، و شبش شب وصال، دوباره همان مسير را شنا كرديم. 8 صبح فردا اسكله زير گام هاي ما بود، تا افتخار ديگري بر افتخارات ياران خميني به ثبت برسد.
***
از كربلاي سه كه برميگشتيم، شش نفر مفقود شده بودند. راستش شايد براي همين بود كه اينقدر كشته و مرده غواص شدن بوديم كه تير بخوري و رگههاي خونت با آب شور خليج فارس در هم بياميزد و آب تو را ببرد و كسي جز دريا نداند كه كجايي؟