متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1375/2/13
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث امروز ما دربارهي گفتگوي ميان موسي و فرعون است. موضوع بحثمان درسهايي از قرآن است. برخورد ميان موسي و فرعون از بحثهاي تاريخي نيست. گرچه تاريخ است ولي در هر تاريخي هميشه موسي و فرعون هستند و درگيريهاي ميان آنها هميشه هست. تاريخ نسخههايي است که فتوکپي از يکديگر است. بنابراين اين كار باعث ميشود كه تاريخ تکرار شود. آشنايي با تاريخ و برخوردها براي ما درس است. من يك مقدار قرآن را تفسير ميکنم تا با درسهايي که از اين ماجرا هست، استفاده کنيد. داستان هيچ پيغمبري به اندازهي موسي تکرار نشده است. بيش از صدمرتبه نام موسي در قرآن آمده است. تاريخ موسي و فرعون و موسي و بني اسرائيل در قرآن خيلي تکرارشده است. اين تاريخ، تاريخ پرماجرايي است که خيلي فراز و نشيب دارد و بسيار پرحاده است. اين از الطاف خداست که آدم در زماني زندگي کند که خيلي پر حادثه است. زندگيهاي يکنواخت خيلي بي مزه است. يك آدم هست كه از پول زياد خوابش نميبرد. يك آدم هم هست كه از بي پولي خوابش نميبرد. اين فراز و نشيبها خيلي سازنده است. يك بار امام حسين بر روي دوش پيغمبر سوار ميشود. يك بار هم او را بر زمين مياندازند و روي زمين ميكشند. يك بار پيامبر از بي کسي در غار پنهان ميشود و تار عنكبوت از او محافظت ميكند. يکبار هم با استقبال بي نظير مردم مدينه روبرو ميشود. اين حوادث از زمانهاي طولاني وجود داشته است. امروز هم كه ما در اين دنيا زندگي ميكنيم، سقوط رژيم دوهزار و پانصدساله را ديديم. ديديم كه بچههاي کوچه و بازار که حتي يک فشنگ و چوب دستي هم نداشتند، تشكيل بسيج دادند و تا دل دشمن حركت كردند. توطئهها را خنثي كردند. ما در زماني زندگي ميکرديم که شاه از آمريکا ميترسيد. اما بعد از چندسال اتفاقي افتاد که بچههاي پانزده ساله هم از آمريکا نميترسيدند. ميگويد: اينكه من بميرم بهتر از اين است كه زير بار آمريکا بروم. زندگي ما زندگي خوراک، پوشاک، مسکن نبود. زندگي ما بسيار پرتلاطم بود. اينها به آدم رشد ميدهد. «وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى»(طه/56) «آيت» به معني نشانه است. «آيت الله» به معني نشانهي خدا است. هرچيزي را كه شما نگاه کني و به ياد خدا بيفتي، آيت الله است. آيت الله در لغت به اين معنا است. الآن آيت الله معناي ديگري پيدا كرده است و يک شغل صنفي شده است. در قرآن هرجا ميگويد: «آيه» منظور معجزه است. ما معجزههايي را به فرعون نشان داديم. ما به فرعون چند معجزه نشان داديم. «كُلَّها» آدمي که گوگردي باشد. آدمي که بنزيني باشد زود آتش ميگيرد. آدم نا اهل مثل لباستر است. هرچه هم گوگرد نزديك او كني، آتش نميگيرد. آدمهايي که سالم هستند با پنج دقيقه استدلال در راه ميآ يند. اما آدمهايي كه عقدهاي و لجباز هستند، هرچه هم بگويي در راه نميآيند.
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است، معرفت كردگار
يعني اگر كسي بخواهد خدا را بشناسد با يك برگ درخت و يک تک سلول خدا را ميشناسد. اگر هم نخواهد خدا را بشناسد، تك تك اتمها را هم برايش شمارش كني، باز هم خدا را نميشناسد. يك بنا به راحتي از نردبان بالا ميرود. اما نجاري كه صبح تا شب نردبان ميسازد يكبار هم از نردبان بالا نميرود. يك معلم فرق بين مويرگ و رگ را به خوبي ميداند. براي اينكه بارها در كلاس براي بچهها تشريح كرده است. اما يك قصاب كه صبح تا شب با رگ و مويرگ سر و كار دارد، فرق بين رگ و مويرگ را نميداند. كسي كه بخواهد چيزي را ياد بگيرد، با اولين مورد ياد ميگيرد. فرعون کسي بود که نميخواست بفهمد. «أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها» اين نشانه ها كه در طبيعت و اطراف ما وجود دارد همه وجود خدا را اثبات ميكند. *سؤال: چرا بعضي از دانشمندان كه در طبيعت تحقيق ميكنند، به وجود خدا پي نميبرند؟ *پاسخ: براي اينكه اينها نميخواهند که پي ببرند. کسي که واقعا خواب است، وقتي او را صدا ميكني، فوراً بلند ميشود. اما كسي كه خودش را به خواب زده است، با مشت و لگد هم بيدار نميشود. موسي نزد فرعون رفت. انواع آيات و نشانهها را گفت. «فَكَذَّبَ وَ أَبى» از اين عبارت پيداست که آدمهاي لجباز در خط شيطان هستند. چون قرآن دربارهي شيطان ميگويد «وَ اسْتَكْبَرَ»(بقره/34) يعني زير بار نرفت و استکبارکرد. تکبرکرد. اينجا ميگويد: «قالَ أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى»(طه/57) فرعون گفت: تو آمدي که زمين را از ما بگيري. موسي ميگفت: خدا! فرعون ميگفت: تو غرضت اين است که زمين را از ما بگيري. ديدها فرق ميکند. هرکسي با عينک خودش نگاه ميکند. کسي که عينک سرخ دارد، همهي شلغمها را لبو ميبيند. افرادي هستند كه وقتي بحث ازدواج ميشود، ميگويند: ازدواج ميکنم. ميگوييم: چرا؟ ميگويد: به خاطر شهوت ازدواج ميكنم. يکي ديگر ميگويد: ازدواج ميکنم براي اينكه نسل داشته باشم. اگر به چند نفر بگويي: اگر يك قطعه زمين داشته باشي، با آن چه كار ميكني؟ يكي ميگويد: در آنجا يك بيمارستان ميسازم. يك نفر ميگويد: زمين فوتبال درست ميكنم. هركس يك قضاوتي ميكند. چون ديد فرعون، ديد حکومت بود، به موسي گفت: تو آمدي که حکومت را از دست من بگيري. موسي ميگفت: اين افكار غلط را كنار بگذار و به خدا ايمان بياور. «قال أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى» فرعون ميگفت: تو هدفت اين است كه حكومت را از من بگيري. تو ساحر هستي. يکي از شيوههاي مستکبرين اين است که تهمت ميزنند. تهمت زدن خيلي آسان است. فرعون به موسي گفت: تو ساحر هستي. گفته بودند که امام بنيان گذار جمهوري اسلامي ميخواهد حکومت کند. فكر ميكردند كه امام هم يك نفر مثل ياسرعرفات است که ميگفتند: شهردار بيت المقدس باش، قانع ميشده است. علاقه مردم به امام يك علاقهي عاطفي است كه هرگز تمام نميشود. اينها الآن هم نميتوانند بفهمند كه علاقهي عاطفي چيست؟ خانمي به من نامهاي نوشت. در نامه يك نخ و سوزن گذاشته بود و گفته بود. چند سال است كه قبايت سوراخ است. اگر نخ و سوزن نداري، داخل پاكت برايت گذاشتهام. قبايت را بدوز. من نميدانستم كه چطور جواب اين خانم را بدهم. فرم دوخت لباس آخوندها اينچنين است. ولذا ميگويند: بدترين زندانها اين است که يک آدم عاقل را در كنار يك آدم احمق بياندازند. يك آدم عاقل در كنار يك آدم نادان خيلي زجر ميكشد. چون با يك ساعت هم نشيني اين آدم يك كس ديگري ميشود. موسي آمده تا فرعون را به سمت خدا دعوت کند. فرعون ميگويد: تو آمدي حکومت را از من بگيري. الآن هم همينطور است. يك نفر ميگويد: نماز رابطه با خداست. يكي ديگر ميگويد: نماز ورزش صبحگاهي است. آدم نميداند كه به اين افراد چه بگويد؟ بنده که اينجا صبحت ميکنم از اکسيژن هم استفاده ميکنم. اما يك نفر ميگويد: ميداني اينها براي چه در اين سالن جمع شدهاند؟ اينها هدفشان اکسيژن است. ما از اکسيژن استفاده ميکنيم. اما هدف ما اکسيژن نيست. موسي آمد كه فرعون را هدايت کند. قرآن براي انبياي قبل از موسي ميگفتند: «إِلى قَوْمِهِمْ»(يونس/74)، «قَوْمِهِمْ» به معني جامعه است. يعني انبيا سراغ قبيلهها و قومها ميآمدند. اما خدا به حضرت موسي ميگويد: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى»(طه/24) اگر ميخواهي دست به اصلاح بزني از بالا شروع کن. يك نفر چند الاغ داشت كه با آنها گچ ميبرد. الاغ جلويي ايستاده بود. همهي الاغها هم ايستاده بودند. ساربان الاغها شلاق را برداشته بود و دائم الاغ آخري را ميزد. شما برو الاغ اولي را راه بيانداز. بقيه هم حركت ميكنند. وقتي سيستم، سيستم حکومتي شد، بايد سراغ فرعون رفت. ما يك سؤال پرسيديم. گفتيم: چرا اين محققين كه از صبح تا شب تحقيق ميكنند، به خدا پي نميبرند؟ گفتيم آدم به شرطي به خدا پي ميبرد كه خودش بخواهد. * سؤال دوم: چرا موسي مستقيم به سراغ فرعون آمد؟ وقتي نظام حکومتي شد، بايد اسلام وارد شود. و لذا وقتي شاه بود امام ميفرمود: شاه بايد برود. انبياي ديگر سراغ قوم ميرفتند. چون زندگي در جامعه قبيلهاي بود. ولي موسي سراغ فرعون رفت. «فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ»(طه/58). فرعون به موسي گفت: تو سحر ميکني. عصايت را ميا ندازي و اژدها ميشود. بنده هم مشابه آن را انجام ميدهم. نمرود به ابراهيم گفت: خداي تو کيست؟ گفت: خداي من کسي است که هم زنده ميکند و هم ميميراند. گفت: من هم، هم زنده ميکنم و هم ميميرانم. دونفر زنداني را بيرون آورد. دستور داد كه يکي را بكشند و يكي را هم آزاد كنند. ابراهيم گفت: حالا اين كسي را که کشتي، زنده کن. حرکت زمين طوري است که خورشيد از اين طرف طلوع ميکند. شما دستور بده كه فردا خورشيد از آنطرف طلوع کند. فرعون به موسي گفت: کار تو سحر است. من هم ساحران را جمع ميکنم تا به سحر تو پاتک بزنم. يعني من هم مقابله به مثل ميکنم. «فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» مثل سحر تو يك سحر مي آورم. «فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً»(طه/58) يك قراري بين من وتو باشد و خلف وعد نکنيم. هم تو سحر كن. هم من ساحراني را در برابر تو ميآورم. اين رقابت در ميدان باشد كه مردم هم ببينند كه حق با کيست. از اين آيه معلوم ميشود که خلف وعده حتي از ديدگاه فرعون هم بد است. فرعون ميگويد: وعدهاي بدهيم که تخلف نکنيم. ما دو نوع حق داريم. 1- حق اسلامي 2- حق انساني بعضيها ميگويند: چون مسلمان هستيم، حق هستيم. بعضيها ميگويند: حق انساني يعني حتي اگر دين هم نداريد، به قول خود وفا كنيد. اگر قول دادي وفا کن. حتي اگر به يهودي قول دادي. احترام والدين حق انساني است. احترام والدين لازم است. گرچه والدين مسلمان نباشند. يك جا هم ميگويد: «فَلا تُطِعْهُما»(عنكبوت/8) قرآن ميگويد: اما اگر تو را از دينداري منع كردند، از آنها اطاعت نكن. در مقابل آنها محکم بايست. بچه بايد به قدري ازنظر رشد فکري بالا بيايد كه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. گاهي در خانه بين پدر و مادر تضاد است. گاهي بين دو برادر تضاد است. بچه نگاه ميکند و ميبيند كه يكي از برادرانش يك چيز ميگويد و برادر ديگرش يك چيز ديگري ميگويد. اصلاً دنيا دنياي تضاد است. در طبيعت هم تضاد وجود دارد. بين آب و آتش تضاد است. ما بايد بتوانيم در اين تضادها موفق شويم. البته تضاد رمز تکامل است. يعني اگر تضادي نباشد، تکامل هم نيست. تضاد رمز تکامل است. کساني به کمال ميرسند که در تضاد باشند. ناپلئون ميگويد: چون زمين خوردم پيروز شدم. چون تاريکي بود، برق اختراع شد. چون فشار بيماري بود، داروسازي اختراع شد. تضاد رمز تکامل است. يک نفر ميگفت: اگر همه يكسان باشيم، ديگر نميتوانيم رشد كنيم. اين تفاوتهايي که در خصلت هاست رمز تکامل است. اگر همهي مردم يك طور بفهمند. يك طور ببينند. سخاوت و شجاعتشان يكسان باشد، ديگر تكاملي وجود ندارد. من بايد با شما يك تفاوتي داشته باشم. اطلاعات عربي من بايد بيشتر از شما باشد تا من به شما حديث بياموزم. شما هم بايد در زمينهي ديگري تجربه داشته باشي تا به من اطلاعاتي بدهي. آن وقت شما تواضع ميکني و با مدرك ليسانس يا فوق ليسانس نزد من ميآيي و حديث ياد ميگيري. اين تواضع شما و رشد شماست. وگرنه ميگويي: نخير! بنده هيچ نيازي به قرائتي ندارم. اين تضاد باعث تكامل ميشود. وگرنه مثل دو آجر كنار هم ميايستاديم و همه يكسان بوديم. اصلاً اگر همهي ما يكسان بوديم، نميدانستيم چه كسي رحم دارد و چه كسي ظالم است. تا كسي زمين نخورد، ما نميدانيم كه چه كسي رحم دارد و چه كسي رحم ندارد. اصلاً اگر کسي بر زمين نيفتد، واژه رحم خودش را نشان نميدهد. باغيرت و بي غيرت از هم مشخص نميشوند. باتعهد و بي تعهد از هم تشخيص داده نميشوند. من بايد گرسنه شوم تا ببينم چيزي به اسم صبر هست يا نيست؟ شما بايد گرسنه شوي، تا ببيني من سخاوت دارم يا نه؟ سخاوت، کرم، رحم، تفاوت و غيرت همه در لابلاي تفاوتها پيدا ميشود. و گرنه اگر همهي مردم يكسان باشند، آدم نميفهمد چه كسي رحم دارد و چه كسي رحم ندارد؟ *سؤال: چرا در آفرينش تضاد وجود دارد؟ *پاسخ: تضاد رمز تکامل است. در طبيعت هم تضاد وجود دارد. چه کنيم که بچهها بين حرفهايي كه در خانه ميشنوند با حرفهايي كه در مدرسه ميشنوند دچار تضاد نشوند؟ هرکاري بکني، باز هم تضاد وجود دارد. تازه اگر تضاد بين خانه و مدرسه حل شود، تضاد بين پدر و مادر را چه کنيم؟ تضاد بين خواهر و برادر را چه کنيم؟ تضاد بين پدر و همسايه را چه کنيم؟ تضاد بايد باشد كه ما رشد كنيم. اگر دوچرخه در زميني که موج دارد حركت كند، تاب برمي دارد و از بين ميرود. چون لاستيكش باريك است. اما لاستيك قطور و بزرگ در جادهي موج دار تاب برنمي دارد و از بين نميرود. اگر کسي به شما گفت: اين امانت را رد كن. امانت حقوق انساني است. نبايد در آن خيانت كني. خيانت کردن بد است. پس در احترام به والدين و امانت بايد حقوق انساني را رعايت كرد. ممكن است كه افرادي دير تلويزيون را روشن كرده باشند. گفتيم: موسي سراغ فرعون آمد. چون سيستم حکومتي بود، اصلاح بايد از رأس شروع شود. به فرعون گفت: من آمدم تا تو را هدايت کنم. فرعون چون ديدش مادي بود، گفت: تو آمدهاي تا حکومت را از دست من بگيري. هدف او هدايت بود. موسي معجزه كرد. اما فرعون گفت: اينها معجزه نيست. سحر است. موسي ميگفت: کار من خدايي است. اما فرعون ميگفت: كار تو سحر است. کار تو سحر است و همه ميتوانند سحر كنند. بالاخره قرار شد که فرعون يك روزي را تعيين کند كه در آن موسي با ساحران رقابت كنند و هيچ کدام تخلف نکنند و به وعدهي خود عمل كنند. «فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً» يک موعدي بين ما و شما باشد. فرعون ميگويد: محل اجراي رقابت جايي باشد كه همه بتوانند بيايند. يعني در مرکز باشد. «مَكاناً سُوىً» اينطور تفسيرشده و تفسير ميکنند كه يك مکان صافي باشد. همه بتوانند تماشا كنند. پستي و بلندي نباشد. «قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى»(طه/59) موسي گفت: موعد ما روز عيد باشد. *سؤال: عيد از چه زماني بوده است؟ *پاسخ: عيد تاريخ طولاني دارد. حتي قبل از پيغمبر و عيسي هم عيد بوده است. حالا چرا موسي گفت: روز عيد، روز موعد باشد؟ ببينيد اگر عيد دست آدم اهل بيفتد، از عيد استفاده ميکند. اگر انگور دست آدم اهل بيفتد، از اين انگور حلوا ميسازد. شيرهي انگور ميسازد. اگر هم دست آدم نااهل بيفتد از انگور شراب ميسازد. «يوم الزينه» اگر عيد دست موسي بيفتد، ميگويد: روز عيد بهترين روز است. تعطيل است و مردم در خانه هستند. عيد اسلامي عيدي است که زيبايي در آن وجود دارد. لذا گفتند كه در روز عيد، لباس خوب بپوشيد. عيد اسلامي عيدي است که وحدت در آن باشد. به خاطر همين ميگويد: همهي مردم با هم جمع شويد. عيد اسلامي عيدي است كه در آن عبادت وجود دارد. در نماز عيد قربان و عيد فطر علاوه بر عبادت و وحدت، کمک به فقرا هم وجود دارد. در عيد فطر هر مسلماني سه کيلو گندم يا بيشتر به عنوان فطريه ميدهد. در عيد قربان هرکسي كه گوسفند ميکشد، گوشتش را به فقرا ميدهد. اين رسيدگي به فقرا است. عيد اسلامي عيدي است كه در آن بهداشت هم وجود دارد. روز عيد قربان و عيد فطر غسل دارد. نظافت، عبادت، وحدت، کمک به محرومين همه در اعياد مسلمانان وجود دارد. اين اعياد وقتي دست کارشناس ميافتد. وقتي دست آدمهاي عادي مي افتد، ميگويند: عيد يعني چه؟ خودمان را درست کنيم. خوشا به حال کسي که از اين اعياد بسيار خوب استفاده ميكند. موسي ميگويد: از روز عيد اين چنين استفاده کنيد. روزي باشد که مردم را رشد بدهد. يعني تفكر مردم را از طلا و جواهر بر روي روز عيد بياوريد. روزي عيد روزي نيست که لباس عوض شود. روز عيد روزي است که فکر عوض شود. بياييد يك مقدار فكرها را عوض كنيد. «مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ» روزعيد، روز زينت باشد. اولياء خدا از زمان بهترين استفاده را ميکنند. اما افراد عادي از زمان رست استفاده نميكنند. شخصي خدمت علي(ع) آمد و گفت: حمام بدجايي است. فرمود: چرا؟ گفت: آدم بدن لخت همديگر را ميبيند. حضرت فرمود: حمام مكان خوبي است. گفت: چطور؟ فرمود: به خاطر اين که انسان را به ياد غسال خانه مياندازد. الآن خودم لباس هايم را درمي آورم. يك زماني ديگران لباس را از تن من درمي آورند. الآن خودم، خودم را ميشويم. يك زماني ديگران آب بر تن من ميريزند. بستگي دارد كه آدم با چه ديدي نگاه کند؟ هرکسي با هرديدي نگاه کند، همانطور تلقي ميشود. ما ميخواهيم در روز زينت، با هم رقابت كنيم. «وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» روزي باشد که مردم همه در خانه باشند. آدمي که حق ميگويد، دلش ميخواهد كه همه ببينند. خيلي از افراد مخفيانه و آرام حرفي را ميزنند. اما وقتي ميگويي بيا در تلويزيون بگو، امتناع ميكند. اين ماجرا براي اول انقلاب است. يکي از منافقين در يك دبيرستان خيلي دم تکان ميداد. ما به آن دبيرستان رفتيم. آن آقا گفت: آزادي نيست. شما آخوندها نميگذاريد كه آزادي وجود داشته باشد. گفتيم: آقا معناي آزادي چيست؟ معناي آزادي اين است که بچهها را بنشاني و با آنها صحبت كني. وقتي بچهها با آزادي حرف شما را بشنوند. حرف من را هم مي شنوند. ببين حق با کيست؟ اين آزادي است. گفتم: زني هر شب به شوهر کورش ميگفت: حيف كه تو کور هستي و زيباييهاي من را نميبيني. زيباييهاي من حرام ميشود. اگر بداني كه من چقدر زيبا هستم. شوهر خسته شد و گفت: خانم! سه ماه است كه با من ازدواج كردهاي. هرشب يك ساعت از زيبايي هايت ميگويي. من کور هستم و نميتوانم ببينم كه تو راست ميگويي يا نه! اما عقل به من ميگويد: تو اگر زيبا بودي، چشم دارها تو را برده بودند. همين که تو را به من دادند، معلوم ميشود كه تو زيبا نيستي. اين که آدم در يك كلاس برود و چهار نفر را پيدا كند كه از خودش كمتر سواد دارند و بگويد: من دكتراي فلان رشته را دارم كه درست نيست. اگر باسواد هستي، بيا در تلويزيون صحبت كن. مثل بحثي که مرحوم بهشتي با کيانوري کرد. بحث بايد آزاد باشد و همه ببينند. در دانشگاه خصوصي نباشد. مثل اينكه موسي ميخواهد كه در روز عيد رقابت كند. فرعون بلند شد و جلسه را جمع کرد. «فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى»(طه/60) کيد خود را جمع کرد و رفت فکرهايش را کرد و آمد. «قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى»(طه/61) حضرت موسي به ساحران گفت: واي برشما! «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ» فرعون ميخواهد شما را با سكه بخرد. او ميخواهد شما با پيغمبر و موجودات الهي دست به يقه شويد. گول فرعون را نخوريد. «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً» خداوند شما را گرفتار عذاب خواهد کرد. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» کسي که به خدا افترا ببندد، بدبخت ميشود. يعني به محض اينكه فرعون به اتاق ديگري رفت، موسي با ساحران گفتگو کرد. خود اين هنر است. هروقت يزيد به اتاق ديگري ميرفت، امام زين العابدين مخفيانه به پسر يزيد ميگفت: ميداني پدرت چه كار كرد؟ پسر يزيد را عليه پدرش ميشورانيد. يك روز پسر يزيد بالاي منبر رفت و گفت: مرگ بر جدم! اين هنر است که کسي بتواند در دربار نفوذ کند. «فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى» تا فرعون جلسه را جمع کرد، دنبال برنامه ريزي رفت. موسي هم با ساحرها گفتتگو كرد كه تک معجزه را پاتک کند. موسي فکر ساحران را متزلزل کرد. «فتنازعوا امرهم» در بين ساحران يك درگيري ايجاد كرد. «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى»(طه/62) موسي يك نارنجكي در دل اينها قرار داد. «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلى»(طه/63) وقتي فرعون برگشت، گفت: موسي و هارون هردو ساحرهستند. ميخواهند زمين را از شما بگيرند. ميخواهند راه حق شما را عوض کنند. جالب اين بود که فرعون به راه خودش، راه حق ميگفت. وقتي دزدها يك وانت ميدزدند. ميگويند: بياييد عادلانه تقسيم کنيم. اصلاً او هم که دزد است به کار خودش عادلانه ميگويد. از اين معلوم ميشود که حق دوستي در همه هست. يعني اگر چند دزد يك چيز گران قيمتي را دزدي كنند، آن را به كسي ميسپارند كه در بين خودشان از همه امينتر است. اين ميخواهد بگويد که انسان فطرتاً امانت را دوست دارد حتي اگر خودش امين نباشد. يك نفر فحش ميداد. گفتند: فحش نده! گفت: حقش است. ببينيد حق خواهي، امانت دوستي اينها جز ذات انسان است. آن وقتي هم که آدم کج ميرود، باز گرايش روحياش به اين سمت است. فرعون گفت: ببينيد راه شما حق است. موسي و هارون آمدند كه با معجزه شما را از زمين بيرون کنند و حقتان را بگيرند. «فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى»(طه/64) شما بسيج شويد. از اين معلوم ميشود كه نظم مهم است. بسيج مهم است. «فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ» يعني هرچه نيرو داريد، به كار گيريد. تمام توان فكري خود را به كار بگيريد. يعني هم قالب و هم قلب درست باشد. هم محتوي و هم شيوه درست باشد. «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» فرق بين حکومت الهي و حکومت طاغوتي اين است که طاغوت ميگويد: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» هرکس پيروز شد رستگار است. قرآن ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»(طه/64)، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(مومنون/1) مؤمن رستگار است. هرکس پيروز شد، رستگار نيست. يعني امام حسين قطعه قطعه هم شود، پيروز است. هرکس روي منار نشست، بزرگ نيست. گنجشک روي منار مينشيند ولي بزرگ نيست. اما طاووس در چاه هم برود، طاووس است. شخصيتها را با مکان حساب نکنيد. چون اين ماشينش بهتر است حتماً شخصيت مهمي است. فرعون هم پول زيادي داشت. اما شخصيت نداشت. فرعون گفت: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» اما خدا ميگويد: «قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى»(طه/65) دقيقههاي آخر به موسي گفتند: تو ساحر هستي. «إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى» گفتند: يا تو اول شروع کن. يا ما شروع كنيم. «قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ آنها تَسْعى»(طه/66) موسي گفت: اول شما شروع كنيد. ريسمانهاي خود را انداختند. «عِصِيُّهُمْ» ساحران هم عصي آورده بودند كه مثل هم باشند. «حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ» طنابها و عصاهاي خود را انداختند. «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ» همه اينطور فكر ميکردند كه اين چوبها و عصاها تكان ميخورد. چون به اينها جيوه زده بودند و آفتاب ميتابيد، به نظر آن طنابها تكان ميخوردند. موسي ميگفت: «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» اينها خيال است. معجزه واقعي است. بين خيال و واقعيت تفاوت وجود دارد. «فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى»(طه/67) موسي يكباره دلش خالي شد. حضرت امير ميگويند: موسي ترسيد که مردم گول اين ساحران را بخورند و جمعيت تماشاچي همه طرفدار ساحران بشوند. «في نَفْسِهِ» يعني در درون ترسيد. «قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى»(طه/68) نترس تو پيروز هستي. «وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى»(طه/69) آن چيزي که در دستت است بر زمين بيانداز. عصايت را بيانداز. اين عصا اژدها ميشود و همهي طنابها را ميبلعد. ساحر هيچ وقت رستگار نيست. باطل از بين ميرود و حق باقي ميماند. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ»(انبياء/18) قرآن ميگويد: حق را پرتاب كن و باطل را غمگين و ناراحت كن. «فَيَدْمَغُهُ» «يَدْمَغُ» «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى»(طه/70) تمام ساحران بر زمين افتادند و سجده كردند و ايمان آوردند. عمري ساحر بودند اما يكباره ايمان آوردند و خوش عاقبت شدند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» همه گفتند: ما به موسي ايمان آورديم. «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى»(طه/71) فرعون گفت: عجب! با پول من از شهرها جمع شديد. نان من را خورديد. قرار بود که به نفع من آبروي موسي را بريزيد. حالا طرفدار موسي شديد. به موسي ايمان آورديد. «إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ» اصلاً شما همه شاگرد موسي هستيد. چيزي که گرفتيد، تقسيم کرديد. از اول قرارتان اين بوده که من را رسوا کنيد. شما همه شاگرد موسي هستيد. «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ» دست راست شما را با پاي چپتان قطع ميکنم. هر دو دست شما را قطع نميكنم كه بتوانيد با پاهايتان راه برويد. هر دو پاي شما را قطع نميكنم كه با دستانتان سينه خيز برويد. من شما را فلج ميكنم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ» شما را تكه تكه ميكنم «في جُذُوعِ النَّخْلِ» و از درخت نخل آويزان ميكنم. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» به شما خواهم گفت كه چه كسي سنگدل است. شما بدون اجازهي من ايمان آورديد. «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ» بدون اينکه از شهرباني اجازه بگيريد، ايمان آورديد. «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ» «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72) گفتند: هرکاري ميخواهي بکن. ما ساحران ساعت هشت نيستيم. ما تا ساعت هشت طرفدار تو بوديم. اما ساعت هشت و نيم تغيير كرديم. «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ» ما ديگر تو را قبول نداريم. ديگر به حرف تو گوش نميدهيم. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» هرچه ميخواهي قضاوت کن. دستور بده كه ما را تکه تکه كنند. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» يعني هرطور ميخواهي قضاوت کن. «إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» تو فقط در اين دنيا قدرت داري. ما خطمان را کشف کرديم. اگر ما را تکه تکه هم بكني، ما تغيير نميكنيم. اينها شهيد شدند. در تفسير داريم كه اينها صبح کافر بودند. اما بعد از ظهر شهيد شدند. انسان ميتواند با يک تصميم همه چيز را عوض کند. ديگر سيگار نميكشم. ديگر غيبت نميكنم. ديگهر به نامحرم نگاه نميكنم. ديگر عمر خود را بيهوده هدر نميدهم. حتماً شبي يک ساعت مطالعه خواهم کرد. ما ميتوانيم با يک تصميم خطمان را عوض کنيم. خدايا به آبروي تمام کساني که خط حق را انتخاب کردند و براي آن خون دادند، به ما توفيق بده كه در هر گردنهاي ما خط حق را بگيريم. در فهم حق و قبول حق و استقامت در راه حق ما را پايدار بدار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»