متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/6/31
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
چند جلسه هست که بحث درباره انگيزه هست، افرادي با نشاط و انگيزه کار ميکنند، افرادي تا به آنها نگوئيد کار نميکنند، وقتي هم کار ميکنند، روي عشق کار نميکنند چند جلسه صحبت کرديم، اين جلسه هم دنبالش را ميخواهيم صحبت کنيم. تا حالا سه جلسه صحبت راجع به انگيزه، اين جلسه چهارم است، لکن به مناسبت هفته دفاع مقدس يک مقداري هم راجع به انگيزههاي دفاع صحبت خواهيم کرد، انشاءالله تا شماره شصت و هشت گفته شد يعني شصت و هشت گفتيم: با مشورت دست بکار شدند، اگر يک کاري را انسان نميداند ديگران نظرشان چي است يک رأي دارد. وقتي يک کاري را با يک رأي شروع ميکند، يک دغدغه دارد. اما اگر يک گروه گفتند: اين کار، کار خوبي است. دلگرمي انسان به کار بيشتر ميشود. يعني مشورت و آراء مردم انگيزه را زياد ميکند.
اميرالمومنين(ع) فرمود: حکومت پهلوي من هيچ ارزش ندارد حتي اينقدر پست است که به اندازه ذراتتري و رطوبتي که از دهان بزغاله وقت عطسه بزغاله ميآيد بيرون، پهلوي من ارزش ندارد حکومت، اما حالا که دورم جمع شديد «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»(نهجالبلاغه، خطبه3)، حالا که همه شما جمع شديد و ميگوئيد: الا و لابد، عثمان را کشتند، بايد من احساس وظيفه ميکنم. انگيزه مشورت البته مشورت، آراء اکثريت نيست. شور يعني بهترين رأي، نه يعني بيشترين رأي. منتها ما گاهي راهي، براي شناخت پيدا نميکنيم، که بهترين نظريه چي است. آنوقت ميآئيم ميگوئيم، که از راه بيشترين رأي پي به بهترين رأي ميبريم. مثل اينکه مطلب گم شد. بيشترين آراء و يا بهترين آراء معناي مشورت است. ميگويند: مجلس شورا، شور کن، مشورت کن يعني ببين، يعني بيشترين رأي با چه کسي است يا بهترين رأي در لغت و قرآن و حديث، مشورت يعني براي پيدا کردن بهترين راه، منتها در جامعه ما نميدانيم بهترين جامعه چي است از راه بيشترين راي ميرويم. خيال ميکنيم که لابد، آنکه بيشترين آراء را دارد، لابد، بهترين هم هست. و اگر نه، اينها لازم و ملزم نيستند، يعني هميشه بيشترين آراء بهترين آراء نيستند، گاهي همه يک چيزي ميگويند و همه هم اشتباه ممکن است بکنند. پس در لغت، اگر پرسيدند، سوال ايدئولوژيکي، آقا مشورت يعني چه، نگو مشورت، يعني بيشترين آراء مشورت يعني بهترين آراء، اين يکي.
اصل دوم در مشورت سلسله مراتب نيست. آخر در نيروهاي نظامي و انتظامي سلسله مراتب است، يعني سروان به سرگرد ميگويد، مدير به رئيس منطقه ميگويد، رئيس منطقه به مدير کل ميگويد. مدير کل به وزير ميگويد. در همه کارها سلسله مراتب هست. اما در مشورت سلسله مراتب نيست. اما در تصميم سلسله مراتب هست. اينها بايد دقت شود. قرآن به پيغمبر ميگويد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» آل عمران/159 يعني «هُمْ» يعني مردم، با مردم مشورت کن، يعني سلسله مراتب را بگذار کنار، گاهي ممکن است يک کارمند عادي يک چيزي بفهمد که رئيس هم به آن چيز متوجه نشود. سلسله مراتب نيست در فکر سلسله مراتب نيست. اما تصميم سلسله مراتب است اگر خواسته باشند هر کسي هم تصميم بگيرد، سنگ روي سنگ بند نميشود. بالاخره بايد حرف آخر را يکي بزند. پس ببينيد در مشورت سلسله مراتب نيست. ولي در تصميم هست. يکي از چيزهايي که انگيزه را زياد ميکند، مشورت است چون مشورت خيلي آثار دارد. مشورت حسود را کم ميکند. دلسوز را زياد ميکند. ببين من اگر يک قطعه زمين بخرم يک ميليون، بعد بشود ده ميليون، شما اگر باهات مشورت کرده باشند، حسود نيستي، ميگوئي: از من پرسيد، من گفتم بخر، يعني ترقي من را اثر فکر خودت ميداني و لذا حسد نميورزي، مثل پدر، پدر هيچ وقت به بچهاش حسد نميبرد، هر چه هم علما و دکتر و پرفسور و آيت الله شود، ميگويد: بچه خودم است. اگر مشورت کردي و به جايي رسيدي، حسودت کم ميشود و اگر مشورت کردي و گفت: زمين را بخر و خريدي يک ميليون و شد جزو فضاي سبز و هيچ شد. خيابان آمد خورد و باز ديگر آنوقت دلسوز داري، ميگويد: بنده خدا، من گفتم: بخر، اين خاک به سرش شد با من مشورت کرد، من ايناش را برايش پختم، ببينيد مشورت، اگر پيروز شديم حسود نداريم. اگر شکست خورديم، دلسوز داريم. مشورت شخصيت دادن به افراد است. از چيزهايي که آدم را دلگرم به کار ميکند، اينکه دوستان در مشورت کمک کنند.
شصت و نه شصت و نهمين چيزي که براي انگيزه خوب استف راههاي طي شده را رفتن است. آخر گاهي وقتها، آدم ميگويد: من يک کاري را بکنم و يا نکنم، انگيزهاش چون کس ديگري، تا حالا اين کار را نکرده، پايش پيش نميرود، نکند بشود، نکند، نشود نکند، خوب شود، نکند بد شود. اين دغدغه دارد. مثل يک خانمي که ميخواهد يک غذاي نويي بپزد. اين نميداند که چه از آب در ميآيد. اما اگر يک راهي را طي شده است رفته است راه طي شده، آدم با خيال راحت انجام ميدهد. البته معناي راه طي شده رفتن، اين نيست که آدم دست به ابتکار نزند.
هفتاد، از چيزهايي که جاذبه کار را زياد ميکند، رنگ و وارنگ شدن است. تنوع در لباس، يعني يکنواختي، مثلاً اگر يک چيزي يکنواخت باشد، اگر همين بحثهاي من، همهاش در يک اتاق ثابت باشد. خيلي از بينندهها خاموش ميکنند. اما يکبار دم استخر هستيم، يکبار لب دريا، يکبار در مسجد، همين خودم من اگر ميتوانستم در بعضي از درسهاي، درسهايي از قرآن تنوع بوجود بياورم، بيننده هايش بيشتر ميشدند. رنگ لباس، و لذا داريم لباس باران را با يک لباس بخوانيد. لباس باران نماز است، لباس باران، با همه لباسها، اصلاً ميگويند لباس را چپه کنيد، نماز باران ميگويد که يک ايجاد خاصي بوجود بياوريد يعني برويد در بيابان نماز بخوانيد بعد بچه شير خوارهها را از مادرشان جدا کنيد. مثلاً اگر تهران، يکبار خواستند نماز باران بخوانند، يک ميليون بچه شيرخواره را بگذارند يکطرف، يک ميليون مادر يکطرف حالا يک ميليون بچه شير خواره، چه جيغهايي بکشند. حتي بين حيوانها و بچه هايشان جدايي بيندازيد. آيت الله که آمده نماز باران بخواند، لباسش را بر عکس بپوشد، که چي شود. پابرهنه باشد. ايجاد تنوع، لباس جنگ، لباس خاصي است. تنوع در صدا، يک نماز را يواش بخوان، يک نماز را بلند بخوان شعارها را، نماز عيد «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا»(منلايحضرهالفقيه، ج1، ص517) بنابراين تنوع در صدا، در مکان در زمان، در قيافه، اين تنوع خودش انگيزهها را زياد ميکند. کارهاي مقدس انجام دادن، کار مقدس انگيزه را زياد ميکند، حالا چون پخش اين بحث در هفته مقدس است. آمريکا به ما حمله کرد، همه کشورها به ما حمله کردند. از طريق صدام، بچههاي ما ميگفتند: ميرويم و کربلا را باز کنيم. همين راه کربلا باز کردن، اگر همين حمله از ناحيه ديگري ميشد، مثلاً ميگفتند برويم راه کجا را باز کنيمف برويم راه افغانستان را باز کنيم. برويم راه ترکيه را باز کنيم، برويم راه کويت را باز کنيم. يعني همينکه کار، کار مقدس است. وقتي گفتند اين اولاد پيغمبر است، آدم دستش را ميبوسد، اما اگر، خواب اين اولاد کسي است من دستش را ببوسم، اگر گفت: ما يکوقتي براي نماز مدرسهها گفتيم بجاي مهر، چوب، رفتيم يک نجار را ديديم به جاي مهرها چوب باشد. خانم من به ما گفت که چوب مقدس نيست، قداست ندارد، بچهها با آن نماز ميخوانند، بعد هم با آن شوخي ميکنند. تو سر هم ديگر ميزنند. اما اگر گفتند اين خاک کربلاست. مهر کربلا، خود مُهر، يک قداستي دارد، آن چوب و سنگ، آن قداست را ندارد. من هم ديدم حرفش درست است. گفتم: حرف شما درست است. گاهي يک کار قداست است. ميگويد: آقا، مثلاً نجارها که براي مسجد در ساختند، ولو هشتصد سال پيش، گلوله در آن فرو نميرود. چون به نجار گفتند در براي مسجد است. اما اگر براي اداره در ميسازد، با همه مزايده و مناقصه در ميسازد که اگر مشتش بزني، با پايه کنده ميشود. البته اين در جمهوري اسلامي، چون همه کارها، رنگ اسلام دارد و کشور، کشور امام زمان(عج) است، براي اداره هم آدم بايد خوب در بسازد. يعني اگر يک بيمار آمد. حالا چون اينجا بيمارستان است، مثل بيمارستان بزنم، يک بيمار آمد، يک کسي که پرستار است پزشک است. کمک به پزشک ميکند، اگر با محبت با آن برخورد کردند. ميگويد: خدا پدر جمهوري اسلامي را بيامرزد. اينقدر اينها من را خوب تحويل گرفتند. ولي اگر بد اخلاقي بکنيم. آن نميگويد آمپول زدم و يا نه، آن آمپول هم بد بزني و يا خوب بزني، اسم جمهوري اسلامي روش است ميگويد: ببين اين جمهوري اسلامي شما است. اگر فلکههاي ما کثيف باشد، ميگويند: اين هم کشور امام زمان(عج) تمام ميشود، پارکمان هم به اسم امام زمان تمام ميشود. بيمارستان هم به اسم امام زمان تمام ميشود. بنابراين چون جمهوري اسلامي، الان همه رنگ اسلام دارد قرآن ميگويد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ» احزاب/32، زنهاي پيغمبر حساب شما را با بقيه زنها فرق ميکند. زن رسول الله خلاف هم بکند، گناهش دو برابر است. چون ميگويند: اين هم زن پيغمبر، چون اسم پيغمبر روي شما است. خلاف شما دو برابر است. قداست کارف به کار ارزش ميدهد، هفتاد و دو: تذکرات مفيد. بلند گوي اداره، وزارتخانه، نهاد، بيمارستان، بلندگو، روزي دو تا تذکر مفيد پخش کند، در بازار بلندگو کشي کنند، روزي پنج تا حديث خوب بازاريان عزيز، لقمه حرام در بچههاي شما اثر ميگذارد، يک درهم حلال از صد درهم حرام بهتر است و اميرالمومنين(ع) ميگذرد بعد از نيم ساعت، بازاريان اگر مشتري جنسي را خريد، خواست برگرداند، پس برداريد، جنسي را خريده، پشيمان شده است، برگردانيد. اميرالمومنين، يا رسول اکرم(ص) حديث داريم، فرمود: معصوم فرمود: اگر مشتري، جنس آورد پس بدهد، اگر شما پس برداشتي خدا روز قيامت گناهان شما را پس بر ميدارد. يک تذکر ممکن است. نخير، جنسي که فروخته شده است، پس گرفته نميشود. از غلدري ميآيد پايين روي پنج تا حديث، پنج تا حديث در بازار، پنج تا حديث در اداره، ما يکوقت، يک پيشنهاد کرديم، کسي گوش نداد البته ميليونها، با کم و زيادش از افراد شده است که کسي گوش نداده است. اما بعضيها هم گوش دادهاند، گفتيم: آقا، هر پانزده روزي، يک مرتبه تمام افراد وزارتخانه، تمام پرسنل جمع شوند، دو تا حديث خوانده شود، پنج تا حديث براي اينها خوانده شود. راجع به کار مردم راخوب راه انداختن، خطر رشوه، اخلاق خوب، اخلاق کارگزاران، اينها بالاخره اثر دارد. انسان فراموش ميکند. تذکرات انگيزه را زياد ميکند و کار را بهتر انجام ميدهد. گير ما اين است که نمازخانه، يک قشر خاصي ميروند در آن، باقي افراد هم اگر عمهاي، خالهاي، پيربزرگي مُرد. دو سال يکبار، يک مسجد ميرود. به اميد روزي که تمام بازارهاي ما بلندگو کشي شود و خيابانها، به بازاريها، به فروشندهها، به مشتريها تذکر بدهند. در قبرستان وارد که ميشوي ده تا تذکر، در قبرستان نخنديد، در قبرستان آب دهان نيندازيد. در قبرستان فکر کنيد. الان ما قبرستان که ميروي، پيکنيک ميبريم و قليون ميبريم، حتي در امامزادهها، خيال ميکنيم، اينجا قهوه خانه قنبر است. يعني فرق نميکند سيزده به درمان و با حرم حضرت معصومهمان يکجور است، کتلت و چاي و قهوه خانه، اصلاً نفهميديم اينجا جوب آب است، قهوه خانه قنبر است سيزده به در است، شب تاسوعاست، يعني با همه چيزي بازي شد. تذکرات مفيد، اينجا قبر شهداست. خيلي پهلوان اينجا خوابيده است. خيلي پولدار و دانشمند اينجا خوابيده است. يک تذکراتي در قبرستان، يک تذکراتي در اداره، يک تذکراتي در دانشگاه، تذکرات مفيد است. يک کار شيريني کرده بود مازندران امسال، اتوبوسهايي که ميرفت مشهد، در شهر مازندران نوشته بود. که ده کيلومتري به مسجد ميرسيد سه کيلومتر ديگه به مسجد، اين هي به مسافرها، ميگفت، نماز يادت نرود، بالاخره اين تذکرات در راننده اثر ميگذارد، در مسافر اثر ميگذارد. هفتاد و سه، مقايسه، مقايسه بين کار خودش و ديگران اثر ميگذارد. چون در اوايل مهر هستيم، يک نکته بگويم. يکي از علما ميگفت: روز برفي، شک داشتم امروز استاد ميآيد درس و يا نميآيد، چون خيلي برف آمده بود، در برفها رفتم، ديديم، پيرمرد استاد آمده، نشسته است، گفتم، آقا در اين برف آمدهاي درس فرمود: فقرا امروز نميروند دنبال گدايي گفت: چرا، گفت: يعني پول گرفتن از مردم ارزشش بيشتر از درس خواندن است. اين مقايسه، اين خيلي مهم است که ديگران چکار کردند و ما ميخواهيم چکار کنيم، اگر انسان حساب کند.
به امام زين العابدين گفتند: آقا شما خيلي عبادت ميکنيد، ميگويد: آخر من کجا و علي کجا، يعني هي ميخواست به علي برسد، به اميرالمومنين(ع) ميگفتند: داري خودت را ميکشي، فرمود: آخه من کجا و پيغمبر کجا به پيغمبر ميگفتند: آخه چت است ميگفت: ما عرفنا، من کجا و خدا کجا، يعني انسان هي نگاه کند به بالا دست خودش. در دعاي کميل داريم «حتى أسرح إليك في ميادين السابقين»(مصباحالمتهجد، ص849)، الان مسابقه داريم که آن خورشت اينطور پخت، من دو برابر. آن پذيرايي اينقدر شد، من، آن شهريه اينقدر شد. من. الان مسابقه در ماشين و پذيرايي و مهريه و خانه و عروسي و تالار و اينهاست. ميگويد: نه، مسابقه در کارهاي خير، آن اختراع کرد، پس من چرا نکنم آن، اين کمال دارد. من چرا انجام ندهم. آن درسش را ميخواند، نماز ميخواند، رابطه با خدا هم دارد، من چرا رابطه باخدا نداشته باشم، بيايم از همين امروز تصميم بگيرم، با خدا رابطه داشته باشم آن چهار نفر گمراه را هدايت کرد من علاوه بر اينکه گمراه هدايت نکردم، خود من هم سيگاري نبودم، سيگاري شدم يعني يک قدم هم آمدم. عقب سالم بودم، سيگاري شدم. آن چهار تا سيگاري را نجات داد، من خودم هم سيگاري شدم، آخه، آدم نگاه کند که ديگران، قرآن ميگويد: دل نميدهي، ببين، ببين «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» حشر/9، يک عده از خودشان هم کندند به ديگران، اين مقايسه کن، هفتاد و چهار ميخواهيم بيمارستان بسازيم، رازي بود و يا کسي ديگر، حالا الان شک کردم کجا بيمارستان بسازيم، فرمود: يک گوشت را چهار قسمت کنيد، برويد چهار منطقه شهر آويزان کنيد، هر کجا اين گوشت ديرتر فاسد شد، پيداست هواي اونجا بهتر است، آنجا کلنگ را بزنيد براي شناخت محيط زيست، محيط زيست، ما بايد جاهايي که پارک هست، کتابخانه درست کنيم، پارکي که هوايش خوب است، گذاشتهاند، براي تخمه گل آفتاب و تخمه کدو، آلاسکا و بستني، آنوقت کتابخانه را ميبريم در يک جاهاي زير زميني و قديمي و تنگ و تاريک يعني اونجايي که ميخواهيم فکر کنيم ميرويم دخمهف اونجا که ميخواهيم تخمه بشکنيم ميآئيم کنار گل و بلبل، اگر ميخواهيد، پدرها، غصه نخوريد اگر پولي دادن براي فضاي مدرسه، شما اتاق مهمانخانه درست ميکني، مثلاً سالي چند بار مهمان داري، ميانگين سالي پنج بار مهمان داري براي اينکه سالي پنج بار مهمان بيايد، يک اتاق مهمانخانه مفصل درست ميکني، آنوقت پسر شما نه ماه دارد در مدرسه خفه ميشود. يعني شما براي مهمان غريبه که سالي پنج بار ميآيد، اتاق وسيع درست ميکني، آنوقت براي بچهات که نه ماه ميخواهد، درس بخواند. اتاق تنگ فضاي کلاس، فضاي دانشگاه، فضاي مطالعه اينها همه اثر دارد. فضا اثر دارد. هفتاد و پنج کارهاي نياکان انگيزه دارد. بچههاي آخوند، راه دستشان است که آخوند شوند. بچههاي نجار، راه دستشان است که نجار شوند. اصولاً کار پدري است آدم نسبت به کار پدري، انگيزهاش بيشتر است. چون يکخورده راه دستش است. يعني اينها که بابايشان تصديق رانندگي دارد، زود رانندگي ياد ميگيرند. چون گاهي ماشين پدرش را سوار ميشود، خراب ميکند، به چهار جا ميزند، بهر حال کارهايي که اباء و اجداد انجام دادن به انسان، راه دستش است.
هفتادو شش – وجدان، همينکه مقام معظم رهبري در عيد امسال فرمود: وجدان کاري، حالا گيرم آدم مسلمان نيست اين وجدان چيز قشنگي است. يعني گيرم دين هم نداريم، نداريم اگر هم آدم دين ندارد، انسان است، يک کسي هي اشاره ميکرد، امام صادق(ع) فرمودف در يک بيابان فرمود: ببينيد چش است دويدند فرمود: چش است، گفتند: آب ميخواهد، گفت: به آن بدهيد، اگر تشنهاش است آب به آن بدهيد، گفتند: آقا مسلمان نيست. گفت: بابا، نباشد شما وجدان انسانيتان کجا رفته، گيرم مسلمان نيست، انسانيم، يک سري کارها حق اسلامي است يک سري کارها حق انساني است.
حق دو قسم است، يک حق اسلامي و يک حق انساني، حق اسلامي يعني چون مسلمان هستي، اما گاهي وقتها نه، حق، حق انساني است، يعني اصلش گيرم مسلمان نيستم. باز به مناسب اول مهر ميگويم که آموزش و پرورش باز ميشود، يکي از دانشمندان بزرگ رسيد به قبرستان غير مسلمانها پياده شد، گفتند: آقا اينجا قبرستان غير مسلمانهاست، چرا پياده شدي، فرمود: من يک استادي داشتم مسلمان نبود، اما حق معلمي به گردنم داشت و الان اينجا خاک است من به احترام استخوان پوسيدههاي استاد غير مسلمانم، احترام ميکنم، پياده راه ميروم، بچهها، آقازادهها، بايد دست استاد را بوسيد، يکي از اشتباهاتي که ما ميکنيم، اين است که ابتدايي و راهنماييها علاقهشان به معلم بيشتر است، دبيرستان که ميشود، علاقهاش کمتر ميشود ادب دبيرستانيها به معلم کمتر است، دانشجوها كه ديگر ادبشان خدا ميداند چه ميشود، يعني هر چه باسوادتر شدي، ادبت بيشتر است.
از اميرالمومنين(ع) بگوييم، اين جمله از آيت الله حائري است، از آقا مرتضي حائري، پسر موسس حوزه علميه قم، جمله جمله مهمي است من نميدانستم از ايشان استفاده شد. ايشان فرمود: تا پيغمبر زنده بود، حضرت علي(ع) سخنراني نکرد، خيلي مهم است، تمام خطبهها و سخنرانيهاي اميرالمومنين(ع) بعد از پيغمبر است، يعني تا استاد زنده بود. ما خيلي از علما داريم تا استادش زنده است رساله نمينويسد و مجتهد است، سالهاست مجتهد است. ميگويند: آقا شما رساله نمينويسي، ميگويد: آخر هنوز استاد من زنده است. يک ادبي هست، يا رسالهاش را چاپ نميکند و يا چاپ ميکند، پخش نميکند. فقط بعنوان اينکه يادش نرود، مسائل فقهي را چاپ ميکند و يا اگر هم پخش ميکند، در بوق نميکند يعني يک حريمي براي پيرمردها قائل است اين خيلي مهم است. الان ما خيلي ملا داريم که رساله نوشتهاند، اما چون آيت الله عظمي اراکي حق استادي دارد، همه به احترام او کر و فري ندارند. خوب مجتهد است فتواي خودش را نوشته، چاپ هم کرده است. اجتهاد و نوشتن فتوا غير از اين است که آدم خودش را بيندازد در بورس بالاخره يک پدر و پسري. دردانههاي ذرت، دانههاي کوچولو بالا هستند، دانههاي درشت يعني کوچک و بزرگ حتي در بين دانههاي ذرت، يک کوچيک و بزرگ، بالاخره تو طلبه هستي، آن استاد تو است تو دبيرستاني هستي، دبير است تو دانشجو هستي، استاد دانشگاه است.
سه چيز بوسيدني است، دست معلم، در کلاس، کتاب، منتها استاد هم بايد يکجوري باشد که اين شاگرد و کلهاش را پر نکند، روحش را آب دار کند. کله را هر چه کتاب بخواني، کلهات پر آب ميشود، آدم باسواد ميشود، مدرک را ميگيرد، ممکن است در مسابقات علمي هم پيروز شود. اين علم بالاست، اما روح آبدار چي است. روح آبدار اينکه، شما ميدانيد که گاهي جنگلها، آتش ميگيرد، خواهش ميکنم، اين مثال را دقت کنيد، مثل از خودم نيست. از يکي از ائمه جمعه هست که در اين اجلاس چهارم، صحبت کرد اجلاس چهارم نماز، در شيراز، يک صحبتي که خيلي از اين مثل غوغا ميکند. فرمود: جنگلهايي که آتش ميگيرد، همه آتشها از مردم نيست، گاهي خود جنگل آتش ميگيرد، منتها بگوئيد جنگل آتش گرفت. درخت خشک بود که سوخت ما يکوقت پلو پهلوي استادمان گذاشتيم، گفتيم: آقا روغنش کم است، گفت: نه، روغنش کم نيست، بر بخشي زياد است. جنگل که ميسوزد، چوبش خشک است. آدمهايي که ميسوزند، چون آب ايمان ندارند خشك هستند. حلقه طلايش گم شود، گريه ميکند. کفشش تا به تا شود، رواني ميشود، يک، بگوئي: بالاي چشمت ابرو است قهر ميکند خانم ليسانسه، برادر ليسانسه، با هم دعوا ميکنند، ميآيند نهضت سواد آموزي، ما که وقت نداريم، حالا تصادفاً ميگوئيم، چتان است، شما هر دو تحصيل کرده، مدرک دانشگاه داريد، بعد ميبينيم سر اين است که اينها با اينکه، مدرکشان بالاست اما خشک هستند، يعني روحشان آب ندارد. آب عاطفه، آب ايمان، آب اتصال به خدا. وقتي ريشه آب به تند نرساند، با يک ذره گوگرد، آتش ميگيرد اينکه ميگويند: «انَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» عنكبوت/45 يعني روح آبدار را نميتواند تکان بدهد قرآن بخوانم قرآن ميگويد. يک سري مردم زود ميسوزند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» معارج/20جيغ ميزند، «و إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» معارج/21 يعني تا به سختي رسيد، جيغ ميزند، تا به خير رسيد، بخل ميکند، احتکار ميکند. يعني دارد به ديگران نميدهد. ندارد، جيغ ميزند بعد ميگويد «إِلاَّ الْمُصَلِّينَ» معارج/22 مگر آنهايي که روحشان آب دارد. آنکه روحشان آب دارد با اين گوگردها نميسوزند. يکي از برکات نماز اين است که آدم روزي پنج بار، هي روحش را به خدا وصل ميکند، بي نهايت کوچيک با بي نهايت بزرگ، الله اکبر، تو بزرگ هستي قطب نما را ديدي، عقربکش آنجايي ميرود که آهن ميرود. اگر خواستيد عقربک قطب نما درست بايستد، بايد آهن را از کنارش برداري، عقربک درست ميايستد و اگر نه، اگر بغل قطب نما، آهن باشد. اين آهن، عقربک را ميگرداند به اينطرف و آنطرف. دائما عقربکهاي مادي، روح ما را اينطرف و آنطرف ميکند. روزي پنج بار همه را بردار کناري، بريز پشت کلهات، آهان، الله اکبر، اينکه دستت را همچين ميکني، يعني هستي را ريختهاي پشت کلهات، من هستم و اين رابطه بي نهايت کوچک، با بي نهايت بزرگ، روح را آبدار ميکند. روح آبدار، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» معارج/21-20 يعني در حوادث مقاوم است وجدان کاري از چيزهايي که انگيزه را زياد ميکند وجدان است. خوب تا هفتاد و شش آمديم ادامه بحث را در جلسه بعد ميگوئيم، لکن بمناسبت هفته مقدس، چند دقيقه به آخر جلسه ميخواهم، چند جمله راجع به دفاع صحبت کنم، قرآن ميگويدکه، آخه يک کسيهايي را آدم دوست دارد، ميگويد: که: دست شما را بوسيدم، گاهي که خيلي طرف را دوستش دارد، ميگويد: پاي شما را بوسيدم، گاهي که ديگه خيلي خيلي دوستش دارد، ميگويد: کفش شما را بوسيدم. ميگويد: قربان کفش پايت بعد ميگويد: قربان خاک زير کفش پايت، خيلي شورش ميدهد اين نشان ميدهد که ديگر، خيلي طرف را دوستش دارد.
خداوند در قرآن نميگويد: به جان رزمندهها قسم، ميگويد: «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» عاديات/1 يعني قسم به آن اسبي که زير پاي رزمنده و اسب دويده به اوه اوه افتاده است، عاديات جمع عاديه، عاديه اسبي که ميدود، ضبحا، يعني اوه، اوه ميکند. نميگويد: به جان رزمندهها قسم ميگويد: به اوه، اوه نفس اسب، زير پاي رزمنده و اين ديگه خيلي رزمنده را بالا برده است. که نميگويد به رزمنده قسم نميگويد دستت را ببوسم، ميگويد: خاک زير کفشت را بوسيدم. «فَالْمُورِياتِ قَدْحاً» عاديات/2، «فَالْمُورِياتِ» جمع موريه، موريه آن جرقهاي است که از زير سم اسب ميپرد بيرون، قسم به آن، حالا اوه، اوه، در سينه اسب است. ميرود زير سم اسب. قسم به آن جرقههايي که از زير سم اسب ميپرد بيرون، قسم به آن، حالا اوه، اوه در سينه اسب است. ميرود زير سم اسب. قسم به آن جرقههايي که از سم اسب ميپرد بيرون مما هشت سال دفاع مقدس داشتيم، عزيزاني را از دست داديم. ولي در اين زمينه خيلي رشد کرديم. دنيا فهميد اگر هشت سال هم بمب سرما بريزد، ما يک وجب کشورمان را، در دنيا ثابت شد، که ايرانيها مرد هستند، در دنيا هم ثابت شد که آخوندها هم مرد هستند. چون هر جاي ايران از دست رفته است، دست کت و شلواريها از دست رفته است. نه يعني کت و شلواريها، شاهها، اصلش جنگ را کت و شلواريها اداره کردند. ما در جنگ 2500 آخوند شهيد داديم، البته تعداد آخوندها نسبت به جمعيتشان خوب بوده است. ولي بهر حال، هر چه شاه در ايران حکومت کرده، هر وقت حمله کردند يک تکهاش را، افغانستان بوده، نميدانم قفقاز بوده، خيلي جاها از ما بوده است. ولي بهر حال، هر چه شاه در ايران حکومت کرده، هر وقت حمله کردند، يک تکهاش را، افغانستان بوده، نميدانم قفقاز بوده، خيلي جاها از ما بوده است. آن زمانهاي قبل، جدا شده است. اگر حکومت دست آخوند باشد. نميگذارد نه دين مردم ساييده شود و نه ميگذارد دنياي مردم ساييده شود. شما يک تورم و گراني ميگوئي. همه ما هم در آن هستيم و همه ما هم جيغ ميزنيم اما بالاخره بچه دار شدن درد زائيدن هم دارد. نمي شود بگوئي من ميخواهم بزايم اما ميخواهم درد نکشم. ولي در دنيا ثابت شد، ايران کجاست، ايران جايي است که هشت سال با آن جنگيدند، خدا ميداند که اگر زمان شاه بود، اين رقم که حالا حمله کردند، زمان شاه ميکردندخدا ميداند، شاه نصف کشور را ميداد، انگيزه نداشتند براي جنگ، بحث انگيزه در دفاع مقدس، بچهها، اصلش ميآمدن پهلوي امام ميگفتند: دعا کن شهيد شويم. من خانه زني رفتم مادر چهار شهيد من رفتم تسليت بگويم براي شهيد چهارم، گفت: من بخاطر اينکه کار، کار مقدسي بود، خسته نيستم، خدا رحمت کند رجائي را، ميگفت: کار خدا خستگي ندارد. جنگ ما براي خدا بود. «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» بقره/190 چرا «الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ» آنها «وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» توبه/13 به قول قرآن او اول شروع کرد، ما که حرفي نداشتيم. دفاع بود، جنگ ما، جنگ انساني بود خلبان عزير ما رفت يک پلي را در ايام جنگ بمباران کند، يک الاغ سوار در بغداد از روي پل ميرفت، در فضاي عراق تاب خورد، تاب خورد تا اين الاغ سوار رد شود. بعد و حال اينکه خودش جانش در خطر بود. با هواپيما، اما در عين حال قرآن ميگويد، جنگ ميکنيد «وَ لا تَعْتَدُوا»، در جنگ هم اخلاق داشته باشيد. آخر جنگ هم اخلاق دارد. اخلاق جنگ اين است که آبشان را مسموم نکنيد. در صفين هر وقت معاويه حکومت را در دست ميگرفت يعني قدرت ميگرفت در منطقه، يعني حاکم بر منطقه ميشد، آب را قطع ميکرد. اما هر وقت حضرت امير بر صفين حاکم ميشدند، ميفرمود به لشکر معاويه آب بدهيد، خود امام حسين(ع) به حر و يارانش روز اول محرم آب داد. آب را نبايد آشاميدني کرد. يعني الان اگر صدام را هم گرفتيد، خواستيد اعدام کنيد، تشنهاش شد، بايد آب بدهيد و آب هم آب سالم بدهيد. منتها بعد ميخواهيد بکشيد بکشيدش اما فعلاً که تشنهاش است، مرد باشيد. جنگ هم يک اخلاقي دارد. حالا با خانمت قهر هستي، نانش نميدهي، تو هم شدي مرد. آدم اگر خانمش را طلاق هم که ميدهد. نان و آبش بدهد، جدايي يک حسابي است که خيلي کار بدي است. اما ايام قهر هم نه، چون بچهها به درک، خيلي نامرد هستي، قهر کردن، حسابش با اخلاق. اسلام ميگويد: با دشمن سر سخت، آقا يک اعدامي است، مخترع هرئين را گرفتهايم. بخاطر اينکه هزارها جوان را هروئيني کرده است، ميخواهيم اعدامش کنيم. فردا ميخواهيم اعدامش کنيم، ولي امشب پتو و ملافه به آن بده، اصلش اگر امشب گفت: ميخواهم پيراهنم را اتو کنم، اتو هم به آن بده تا هفت، ابن ملجم راگرفتند حضرت امير فرمود: مقداري شير به آن بدهيد. بابا، قاتل است فرمود: قاتل است، فردا هم اعدامش کنيد. ولي امشب مهمان است. اخلاق حتي در جنگ، حتي در ايام طلاق، حتي با دشمن، با کسي قهر ميکنيد، حقوقش را قطع نکنيد. نامردي است، نان و گوشت و عاطفه و کار به بچه هايش نداشته باشيد. اصلا با يک کسي دعوامي كني چرا فحش پدر به آن ميدهي. به آن بگو: خاک بر سرت، چرا ميگوئي پدر فلان، آخرپدر چه گناهي کرده است. حتي فحش دادن هم فرمول دارد. يا وقتي ميخواهيم فحش بدهيم به جد و آباد و عمه و خاله و دايي و عمو و. . . بابا، فحش هم. ميخواهيد فحش دادن را به شما بگمف چطور فحش بدهيد، حضرت امير در نهج البلاغه، نسبت به مردم بي تفاوت ميگفت: «قَاتَلَكُمُ اللَّهُ»(نهجالبلاغه، خطبه 27) خدا مرگتان بدهد که اينقدر شما شل هستيد. يا يکجا فرمود: «تَبّاً لَكُمْ» رويتان سياه باد يکجا فرمود: «أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍَ»(نهجالبلاغه، خطبه 108)اي لاشههاي بي روح، يکجا فرمود: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ»(نهجالبلاغه، خطبه 27) مرد نماهاي نامرد. حضرت امير وقتي ميديد طرفدارهايش شل هستند. عصباني ميشد، ميگفت: نامرد لا شه بي روحف اما نميگفت: پدر، پدرش چکار دارد، مادرش چه تقصيري دارد. چرا فحش مادر ميدهي، فحش اخلاق دارد. جنگ اخلاق دارد. درخت را قطع نکنيد. در نهج البلاغه داريم حمله ميکنيد، درخت را قطع نکنيد، درخت چه گناهي دارد. بچه شير خواره را کاريش نداشته باشيد، زنها را کارشان نداشته باشيد. حتي اگر يک زن حامله جنايتي کرد که بايد بکشيدش، صبر کنيد، بچهاش متولد شود. مادر جنايتکار است بچهاش گناه نکرده است. اينها حسابهايي است که، اسلام اخلاق را خيلي برايش حتي اخلاق جنگ، ما جنگمان اخلاقي بود. در جنگهاي نماز شب داشتيم. در سنگرهاي ما، بچهها نماز شب ميخواندند. رفتيد جبهه خوشا به حالتان نرفتهايد و لااقل عکسهايش را بگيريد. آقايوني هستند، يک پولهايي دوست دارند داشته باشند. برمي دارند مثلاً سر قليون ناصر الدين شاه را، مثلاً حالا ناصرالدين که است که قليونش چه باشد. غذا خوبش چي است که دودش باشد.
آخر يک کسي رفته بود پشت بام گرد آجر با خاکستر قاطي ميکرد، با سيريش، سه تا چيزي را برده بود پشت بام مخلوط ميکرد، گرد آجر و خاکستر و سيريش گفت: چکار ميکني، گفت: دارم مدفوع سگ مصنوعي درست ميکنم، طبيعي آن چي است که تو حالا مصنوعي آن را درست كني. بعضيها پول دارند نميدانند چکارش کنند. حالا کاري نداريم. افرادي هستند، يک ماه، يک ماه گوشت ندارند بخورند چون گران است. آنها که، گناهش کردن آنهايي است که خيلي ميخورند. اما حالا آنهايي هم که ميخواهند خرج کنند. يک چيزهايي اخيراً چاپ شده است. پنج جلد کتاب عکسهاي جنگ آدم آنها را نگاه ميکند، اوه، اينها، اين رقمي بودند. خاطراتي از جنگ، عکاس شده است. در يک جلد، البته گران است حالا تو که بناست، بيست هزار تومان پول سر قليون ناصر الدين شاه بدهي، خوب اين را بگير در ويترينت بالاخره، بعداً بچهات که بزرگ شد، بگو اين ايران کشور عزيزي است. خاک ايران بوسيدني است اين ايران را بچهها يک وجب، يک وجب، اين رقمي حفاظت کردند. نکند نامردي کسي، درس بخواني، بروي خارج، اين کشور عزيز را اين رقمي بايد اين عکسها را براي سلمان داشته باشيم. من با اينکه وضع پوليم متوسط است. عکسها هم خيلي گران بود. يک دورهاش را خريدم، گفتم: ببين من در جبهه بودهام، اما نوههاي من هر چه بگوئيم هشت سال جنگ، ميگويد: برو بابا، دروغ بوده است. آخرما همين الان اگر يک سري چيزها را نميديديم، باور نميکرديم، که مثلاً خمپاره بيايد، از توي دست رد شود. برود، سالم است. يک پزشک يازده عمل جراحي انجام ميدهد در جبهه، زير بمباران در آينده به دکترها بگوئيم در ايران جنگي بود که پزشک متخصصش زير بمباران، عمل جراحي ميکرد، خلبانش در هوا پرواز ميکرد. تا يک مظلوم روي پل، ما هر چه اينها را بگوئيم، ميگويند، اي که شما آخوندها، چقدر دروغ ميگوئيد. اصلش باور کردني نيست. حالا که ديديم هر کدام عکسهاي جبهه هست حرام نکنيد، سپاه دارد، ارتش دارد، ارشاد دارد، نميدانم، سازمان تبليغات دارد. اينها همه عکسها. . . ، ما اگر بگوئيم: رهبري داشتيم که بين نماز شب، شب آخر عمرش، و بين نماز شب، اخبار راديو خارج را هم گوش ميداد. يعني هم گريه داشت و هم ميخواست ببينيد، آمريکا جنايت تازهاش چياست، کدام مراجع تقليدي بين اشک و نماز شب متوجه خطر آمريکا هست. کدام رهبري در دنيا داريم که سرم به دستش است، نماز ميخواند و به آقاي انصاري، ساعات آخر عمرش ميگويد که آقاي انصاري، من گاهي از حال ميروم، اگر خبري، اول اذان شد، صدا به من بزن، من ميخواهم نمازم را اول وقت بخوانم. ميگويم: چشم آقاي انصاري ميگفت: اينرا گفت، آقا خوابش برد، ساعتهاي آخر عمر آقاست، امام است، بنيانگذار جمهوري اسلامي از حال رفت، اذان گفتند، رفتيم بالاي سر امام ديدم، آقا از حال رفته، خواستم صدايش بزنم، دلم نيامد، خواستم صداش نزنيم، گفتم: امام گفته است: صدا بزن. بزنم، بزنم، نزنم، بزنم، نزنم، گيج شدم و بالاخره ميگفت: صدايش نزدم چون ديدم پيرم هشتاد، نود ساله دو تا عمل جراحي روي بدنش شده است، سرم بهدستش است، صدايش نزدم، ده دقيقه بعد بيدار شد. گفت: آقا وقت شد، گفتم: بله گفت: کي گفتم: ده دقيقه، گفت: چرا ده دقيقه دير شد. چطور آدم ميتواند بگويد من مقلد اين امام هستم، اما اداره نمازش را اول وقت نميخواند، هي ميگويد: مراجعين، والله بالله، به مراجعين بگوئيد. ده دقيقه صبر کنيد، من نماز بخوانم خدا ميداند، اگر مراجعين ارمني و يهودي هم باشند، قبول ميکنند و راضي هستند، چون اينقدر به اسم جلسه، نشستيم در اتاقها و کار مردم را راه نينداختيم. کارمندهاي دولت چند ساعت است که حالا اين ده دقيقه را، جالب اين است که، همه کامپيوترها و کارشناسها ميگويند: کار مفيد، کارمندهاي دولت اينقدر است. ميگوئيم: حالا که اينقدر است ده دقيقه را هم نماز بخوان، ميگويد: آقا مراجعين، کدام مراجعه است. که بگيم، البته بازي در ميآوريم، خدا رحمت شهيد رجائي را، به اسم نماز در را ميبستند، تخمه ميشکستند و اگر نه ده نماز را، همه راضي هستند، ما نميخواهيم نمازاول وقت، بخوانيم به گردن، آن مياندازيم، به يک کسي گفت چرا، شما درس نميخواني گفت: شما چرا به زنت بي احترامي ميکني، گفت: خوب آن چکار دارد به اين. گفت: حرف، حرف ميآورد. تو يک چيزي گفتي. ما نميخواهيم نماز بخوانيم، چون تصميم گرفتيم نماز اول وقت نخوانيم، ميگوئيم: امروز مراجعين، دليل آن اين است که خانه هم نماز اول وقت نميخوانيم، خانه که ديگر مراجعه کنندهاي نيست. هنوز تصميم نگرفتهايم صداي اذان که بلند شد به اميد روزي که به نماز بهاء بدهيم. تمام شوفرهاي تاکسي اذان که شد. شيشهها را پائين بکشند، راديو را روشن کنند. يک مرتبه، تهران بيست و يک هزار تاکسي دارد، بيست و يک هزار تاکسي همه بگويند. الله اکبر، شهر تهران عوض ميشود. منتها شوفرهاي تاکسي تصميم نگرفتهاند، ظهر که ميشود، راديو را روشن کنند، شيشه را هم بکشند پائين. ما ميتوانيم، با يک پيچ راديو، تمام فضاي تهران را عوض کنيم و همه شهرها و همه ايران را تصميم نگرفتهايم جدي باشيم. جوانهاي ما، پرپر شدند ما بايد از اين دفاع مقدس حمايت کنيم.
خدايا انگيزه ما را نسبت به تحصيل، اول مهر است، انگيزه ما را نسبت به کار و عبادت روز به روز بيشتر بفرما، مثلت تحصيل، کار، عبادت. انگيزه تحصيل، انگيزه کار، انگيزه عبادت خدايا انگيزههاي ما را بخصوص انگيزههاي معنوي، انگيزههاي الهي، اين انگيزهها را روز به روز در فرد، فرد ما بيشتر بفرما، بحث انگيزه باز هم دنباله دارد. من چون صد و چند تا نوشتهام، تا هفتاد و شش آمديم، دنبالهاش را هم ميگوئيم و اين بحث انگيزه خودش يک کتاب ميتواند باشد. به اميد اينکه اين بحثها مفيد باشد.
براي شادي روح امام و همه عزيزاني که براي انقلاب، قبل از پيروزي انقلاب و بعد از پيروزي انقلاب و در هشت سال دفاع مقدس، براي شادي روح همه آنها سه تا صلوات بفرستيد.
(والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته)