متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/6/3
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث را بينندهها در آستانه تولد پيغمبر اکرم «صلي الله عليه وآله وسلم» و تولد امام صادق عليه السلام در آستانه 17 ربيع الاول ميبينند. که اين هفته را هفته وحدت هم نامش را گذاشتهاند. مراسمي در ايران هست، در کشورهاي ديگر، مراسم باشکوهي هست تحت عنوان مولديه، چراغانيهاي مفصلي ميکنند، بخصوص در پاکستان، که يک سال من بودم، اين ماه ربيع را بخاطر مولود مبارک، خيلي چراغاني ميکنند. شبيه، يا بيشتر از چيزي که ما در نيمه شعبان داريم. گروههاي سرود راه ميافتند در خيابانها، خيلي مراسم باشکوهي دارند. و حالا ما چند جمله راجع به پيامبر صحبت ميکنيم. ولي، بخشي از بحثمان هم راجع به امام صادق «عليه السلام» است. در قرآن مجيد، خيلي از جاها، خداوند، نام مقدسش را در کنار نام مقدس خودش گذاشته است. در اذان، بعد از خداوند پيغمبر است. اوّل ميگوئيم «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» جملات بعد ميگوئيم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» موضوع، پس عنوانش را بنويسيم، پيامبر در قرآن و زندگي امام صادق عليه السلام. بمناسبت 17 ربيع، حالا، ميفرمايد که: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» نساء/80 هر کس مطيع رسول باشد. مطيع خداست. فرمان پيغمبر، همان فرمان خداست. اين را براي چه ميگويم، براي اينکه، بعضيها ميگويند: کجاي قرآن نوشته است. جواب اين جمله جايي از قرآن ننوشته، اما پيغمبر «صلي الله عليه وآله وسلم» گفته است. ما که نميتوانيم بگوئيم «کفي کتاب الله» قرآن بس است. خيلي از چيزها در قرآن نيست. قرآن يک کلياتي گفته است. تفسير قرآن، روايات پيغمبر و اهل بيت پيغمبر است. پس بسياري از چيزها را ما بايد اطاعت کنيم. گرچه در قرآن نباشد. نماز در قرآن هست. امّا نماز صبح دو رکعت است، دو رکعتيش در قرآن نيست. «أَقيمُوا الصَّلاةَ» بقره/43 است، امّا دو رکعت و نماز مغرب سه رکعت، عدد رکعات در هيچ کجاي قرآن نيست. «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ» حج/29 طواف هست، که حاجي در مکّه دور کعبه طواف کند، امّا هفت بار، هفت بارش در قرآن نيست. صدها قانون ما داريم که در قرآن نيست، امّا پيغمبر فرموده است. ولذا ميفرمايد: سخن پيغمبر هم، سخن خداست. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» در برائت داريم. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» توبه/1 از طرف خدا و رسول برائت است. باز اينجا، رسول در کنار خدا قرار گرفته است، خداوند به منافقين ميگويد: نميخواهد مردم را راضي کنيد. «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ» توبه/62 يعني رضايت خدا، رضايت همه است. خداو پيغمبر، اگر شما ميخواهيد مردم را راضي کنيد، نميخواهد مردم را راضي کنيد. خدا و پيغمبر را راضي کنيد. در جاي ديگه داريم که، «أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» توبه/74 باز در اينجا رسول در کنار خداوند است. خداوند اينها را بي نياز ميکند. رسول خداوند اينها را بي نياز ميکند. اين جا رسول در کنار الله است. باز داريم «وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» توبه/94 شما که گناه ميکنيد، خدا شما را ميبيند، عمل شما را خداوند ميبيند، رسول خدا هم عمل شما را ميبيند. چي دارم ميگويم، بمناسبت، تولد پيغمبر. اين را ميخواهم بگويم، خود خداوند، نام مقدس پيامبر را در کنار نام خودش گذاشته است. حالا که اينرا گفتم، اينرا هم ميخواهم بگويم عرض کردم، هفتة وحدت، وحدت بين شيعه و سني، من يکوقت، يک مثالي در تلويزيون زدم. گفتم: ما دستمان پنج تا انگشت دارد. يک انگشت شست است که اصلاً هنر دست به شست است، يعني شما شست را بگذاري کنار، رانندگي برايت مشکل ميشود. نويسندگي، با اين چهار تا انگشت مشکل ميشود. ميخواهي دگمه پيراهنت را ببندي، مشکل ميشود. اصلاً کل هنر انسان در شست است. بغل شست يک انگشت داريم، سبابه، اين انگشت، در بسياري از جاها، انگشت نگاري، با اين انگشت است، بعد از اين انگشت، انگشت وسطي، از همه درازتر و بلندتر و قويتر است، از نظر کيلويي و هيکلي، بغل انگشت، آن انگشتي که يکي مانده به آخر است، زينت مال اين است يعني شما انگشتر را دست شست کني، خيلي بي مزه است، انگشتر را دست اين انگشت کني که با آن مهر ميزني، خيلي بي مزه است. بايد انگشتر را در اين انگشت يکي مانده به آخر کرد. هر انگشتي يک امتيازاتي دارد. امّا در برابر يک دشمن، اين نميگويد: من شست هستم، اون بگويد: من انگشت نگاري هستم، اون بگويد: من هيکلم از همه بلندتر است، اون بگويد: من ابزار زينت هستم. در مقابل دشمن مشترک، همه با هم جمع ميشوند، مشت ميشوند، تا بخورند در سينه دشمن، حالا يکي ميگويد: جعفري، يکي ميگويد: حنفي، مالکي، حمبلي، بله، امّا در مقابل دشمن مشترک، اينها همه بايد، جمع شوند، دشمن به هيچکس رحم نميکند. کشيش باشد، شهيدش ميکند. مسجد مکّه باشد، منفجر ميکند. حرم امام رضا «عليه السلام» هم باشد همينطور. اون ميخواهد، اصلاً چيزي بنام خدا، مطرح نباشد، اطاعت از خدا نبايد باشد، اطاعت از آمريکا بايد باشد. بهرحال، اين عقيده ما، امّا يک عده هستند، کج فکر، اين کج فکرها ميگويند: غير از خدا، هرچه بگوئيد، شرک است. يعني به ما ميگويند: شما شيعهها مشرک هستيد. براي اينکه شما ميگوئيد: الله و محمد و علي و فاطمه، حسن و حسين. اصلاً ميگويند: شما که پنج تن را پهلوي خدا ميگذاريد. اين شرک است. توحيد، يعني فقط بگو، خدا، اينکه ميگوئي: خدا، علي، فاطمه، اينها شرک است. ما ميآئيم، ميگوئيم: اگر اينطور باشد، خود قرآن، بسياري از جاها، رسول را در کنار الله، گذاشته است. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ»، «أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، «وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» آنکه شما ميگوئيد: کنار، نام الله، هرچه باشد شرک است، خود آيات قرآن بسياري از جاها، کنارالله، ديگران را هم قرار داده است. «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نساء/59 اولي الأمر هم کم گذاشته. معنا توحيد اين نيست که کسي را کنار خدا نگذاريم. معناي توحيد، اين است که، سرچشمه همه چيز را خدا بدانيم. يعني اگر هم ميگوئيم. فاطمه، حسن و حسين، قدرت آمنا و عزّت آنها، از خداوند است. سرچشمة خيرات خداوند است. نه اينکه کس ديگر، وسيله خير نيست، نه خير، وسيله خير است. خورشيد، وسيله خير است، ماه وسيله خير است، دريا وسيلة خير است، منتها ما ميآئيم، ميگوئيم: سرچشمة همه خيرات، خداوند است. توحيد يعني بهرحال پيغمبر ما خيلي کمالات دارد. من يکوقتي، چند سال پيش، شانزده جلسه، درباره سيماي پيامبر در قرآن صحبت کردم. گاهي يک چيزي که ميخواست. بگويد، نگاه ميکرد. از ادبي که نسبت به خداوند داشت، به زبان نميآورد. مثلاً وقتي يهوديها سر به سر مسلمانان ميگذاشتند، که شما چرا رو به بيت المقدس نماز ميخوانيد؟ آخرما پانزده سال رو به قبله يهوديهاي نماز ميخوانديم. يعني رو به بيت المقدس، يهوديها ميآمدند مسخره ميکردند، که شما رو به قبله ما نماز ميخوانيد، شما که رو به قبلة ما نماز ميخوانيد، دنباله روي ما هستيد، يعني معلوم ميشود، پيرو هستيد، مقلد هستيد. پيغمبر از اين ناراحت بود. امّا در عين حال به خدا نميگفت، ميآمد به اطراف آسمان نگاه ميکرد، يعني ادبش، يکجوري بود که مثل کسي که نميگويد: آقا غذا بياور بخوريم، نگاه به ساعتش ميکند. يعني صاحبخانه دير شده اين يک، ادب است. قرآن ميگويد: «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ» بقره/144 ناراحتي که اينها، نيش به تو ميزنند، رويت نميشود، بگوئي، همين نگاهي که تو ميکني، اين نگاه، معنادار است. و من اين نگاه معنادار، تو را ميدانم. من قبلة تو را در آيندة نزديکي عوض ميکنم. و اين سند افتخار را از دست يهود، ميگيرم. پيغمبر خيلي براي ما ميسوخت. قرآن راجع به سوز پيغمبر ميگويد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» توبه/128 پيغمبر از شماست، از خودتان است. ميسوزد براي شما، يعني غصه خور شماست، غمخوار شماست. بي تفاوت نيست، غمخوار شماست. همين امام صادقي که ميخواهم، بحثش را امروز بکنم، يکروز گفتند: آقا، وضع مملکت جوري است که، گراني شده، قحطي شده، مردم ندارند بخورند. فرمود: اگر ندارند بخورند، ما چرا بخوريم. مصرف گندم را، تبديل کنيد به مصرف نان جو. گفتند آقا وضع بدتر شد. فرمود: مصرف را کم کنيد. اگر يکوقت کم شد، ما يک کمي تغيير بدهيم در زندگيمان. شيعه امام صادق «عليه السلام». وقتي ديد گوشت کيلويي چند است، نميتوانند خيلي بخورند، يک مقداري نه، ما که داريم، سر وقت ميخوريم.
امام صادق «عليه السلام» ميفرمايد: وقتي مردم ندارند، ما هم بايد همرنگ آنها باشيم. «عَزيزٌ عَلَيْهِ» ميسوزد براي شما، «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» نسبت به شما حرص دارد، که شما را هدايت کند «بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» رئوف و رحيم از القاب خداست. ولي خدا به پيغمبر ميگويد: خداوند رعوف، رحيم است. بعد ميگويد: پيغمبر رعوف و رحيم است. خيلي پيغمبر رئوف بود. قاتل حمزه، آمد گفت: من عمويت را در جنگ اُحد شهيد کردم. نه شهيد کردم، قطعه قطعهاش کردهام. حالا ميخواهم من را حلال کني، گفت: من تو را بخشيدمت، امّا برو يکجايي زندگي کن، که من تو را نبينم، قاتل عمو را يکجا بخشيد. سيزده سال همه رقم، زجري به پيغمبر دادند در مکّه، ولي وقتي مکّه را فتح کرد، مسلمانها، ميگفتند: امروز تلافي ميکنيم. فرمود: نه، ما امروز تلافي نميکنيم. ما امروز مرحمت ميکنيم، همه را ميبخشيم، يکجا، تمام مردم مکّه را، همه کفار را، يک قلم بخشيد. خيلي هست، يک قلم، همه مخالفين را بخشيد. فقط فرمود: سه نفر را نميبخشم. اين سه نفر را بگيريد، گرچه رفتهاند، در مسجدالحرام به پرده کعبه، چسبيدهاند. اگر به کعبه هم چسبيدهاند، من اينها را نميبخشم، گفتند: يا رسول الله، اينها شمشير زدهاند، فرمود: نه، اگر شمشير ميزدند، ميبخشيدمشان، ـ خاکستر سرت ريختند، ـ خاکستر ريخته بودند، ميبخشيدمشان. . . . ـ دندانتان را شکستهاند، ـ نه، هر کاري کردند، اينها نيش ميزدند به ما. يعني شعر ميگفتند، با شعر ما را تحقير ميکردند. يعني زخم زبان ميزدند. ولذا خداوند در قرآن ميگويد: همه گناهان را ميبخشم، امّا يک گناهي داريم که اگر پيغمبر هم هفتاد مرتبه بگويد؛ ببخش، من گوش به حرف پيغمبر هم نميدهم. «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً» توبه/80 هفتاد بار هم توي رسول الله، دعا کني، من نميبخشم اينها را. ميگويد کي است؟ ميگويد: اينها کساني که نيش ميزنند. مسخره ميکنند. مسخره گناهش، از خيلي گناهها بيشتر است. دقت کنيد چه ميگويم. تنها گناهي را که خدا در قرآن به پيغمبرش ميگويد: خودت را معطل نکن. هفتاد بار هم عذرخواهي کني، نميبخشم. اينکه اگر بگوئي، اينها را چون اينها را نميبخشم، براي اينکه اينها مؤمنين را مسخره ميکردند. مواظب باشيم، تحقير نکنيم.
حالا من مقداري راجع به امام صادق، بيشتر ميخواهم صحبت کنم. يک صلوات بفرستيد. از تصادفات خوبي که ميشود، همين ظرف و مظروف هاست، که در تولد پيغمبر، امام صادق هم متولد ميشود. يا در تولد حضرت زهرا «سلام الله عليها» بنيانگذار جمهوري اسلامي، متولد شد، يا در شب قدر، قرآن نازل شد. گاهي يک سري چيزها، ظرف و مظروف با هم، يعني مقدسي، در مکان مقدسي، در زمان مقدسي، مثلاً شهادت هست، منتها اين شهادت در حرم امام رضا، واقع ميشود. گاهي چند تا قداست با هم مخلوط ميشود. شهادت اميرالمؤمنين «عليه السلام» هست. شب نزول فرشتگان هست. شب نزول قرآن هم هست، شب قدر هم هست، گاهي يک چند تا چيزي با هم جمع ميشود. 17 ربيع تولد پيغمبر و تولد امام صادق «عليه السلام» با هم جمع شده است. امام صادق «عليه السلام» در شب جمعهاي به دنيا آمد، سال 82 هجري، که 17 ربيع بود. سيزده سال پدربزرگ را درک کرد، امام زين العابدين. باقي آن هم مربيش، امام باقر «عليه السلام» بود. و سي و چهار سال هم امام بود. امام صادق کسي بود که منصور دوانقي، که دشمن سرسخت امام صادق بود. ميگفت: امام صادق، مصداق اين آيه هست «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» فاطر/32 قرآن ميگويد: ما علوم خودمان را به افراد منتخب ميدهيم. قرآن آيهاش اينست «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ» يعني کتاب را بعنوان ارث ميگذاريم. «الَّذينَ اصْطَفَيْنا» به منتخبين خودمان ميگفت: قرآن آيه دارد که، معلوم را به افراد انتخاب شدهاي ميدهيم، علوم را به هر کس نميدهيم. بعد منصور دوانقي ميگفت از افراد انتخاب شده، امام صادق است. رئيس مذهب مالکيها ميگويد، مالک بن انس ميگويد: «ما رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر على قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلا و علما و عبادة و ورعا»(المناقب، ج4، ص247) اين را سني نقل کرده، شيعه هم نقل کرده است. چشم نديده گوش نشنيده است. به قلب کسي هم خطور نکرده است. «افضل من جعفرالصادق» با فضيلتتر، مالک بن انس، رهبر، مالکيها، از اهل سنت ميگويد: چشمي مثل امام صادق نديده است، و گوشي مثل امام صادق نشنيده است. ابوحنيفه ميگويد: «لولاسنتان، لهلک. . . . . » آن دو سالي که پهلوي امام صادق درس خواندم، هرچه دارم از آن دو سال دارم. اگر آن دو سال نبود، من بدبخت بودم. ابن ابل اَوجا، يکي از مخالفين ميگويد: «ماهذا بالبشر» اين امام صادق بشر نيست. فوق بشر است. حافظ ابو حاتم ميگويد: امام صادق «لايئسل عن مثله» مثل امام صادق را شما، از آن سؤال نکن. ديگه، اين، يکتا، فرزانة دهر است. کلماتي راجع به امام صادق نقل شده است. با رقيبهايي که داشت، هيچکس در تاريخ، عيبي از امام صادق، در هيچ تاريخي نقل نکرده است. مادرش امُه فلمه بود که زن دانشمندي بود و رواياتي را از شوهرش نقل کرده است. و پدرزنش هم، قاسم بن محمد، از محدثين و حديث نقل کنهاي اهل بيت و از فقها و از شيعيان مهم بود و امام صادق «عليه السلام» فرمود، همان کلامي که اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»(إرشادمفيد، ج1، ص34) مردم تا نمردهام، هرچه ميخواهيد از من بپرسيد، بپرسيد. من بميرم، ديگر کسي اينها را نخواهد توانست جواب بدهد. وقتي ميخواست حديثي از پيغمبر نقل کند. وضو ميگرفت، بي وضو حديثي را نقل نميکرد. و ايني که نسبت به اميرالمؤمنين ميدهند که سحرها به فقرا رسيدگي ميکرد، اين کار را عيناً امام صادق «عليه السلام» انجام ميداد. فقط بعد از شهادت امام صادق «عليه السلام» معلوم شد که آن کسي که شبانه، به فقرا غذا ميدهد، امام صادق «عليه السلام» بود. يک باغي داشت، براي باغدارها، عرض ميکنم. همين که ميوهاش ميرسيد. راه اين باغ را باز ميکرد و ميگفت عابرين و عبورکنندهها، ميخواهند بروند، يک راهي باشد، که اگر خواستند، در اين باغ بنشينند، بنشينند، يک سکّو، درست ميکرد، ميگفت: اينجا براي، يعني آن چيزي که الآن، شهرداريها بعنوان پارک درست ميکنند، ايشان باغ شخصياش را راهي باز ميکرد. ميگفت: اگر عابرين خواستند، بيايند، بروند، خواستند بنشينند، بنشينند. قديميها اين کار را ميکردند. کاشان ما اينطور بود. خانهها، يک طاقچهاي کنار خانهها بود. حمالي اگر حملي داشت. پيرزني، پيرمردي، باري داشت، کسي چيزي دستش بود، خسته ميشد، اونجا مينشست، استراحت ميکرد. از برکات خانههاي امروز اين است که آن طاقچهها هم حذف شد. بله، ولي يک طاقچههايي بود براي نشستن اين افراد. باغي داشت. همينکه ميوه هاش ميرسيد، راه براي عبور باز ميکرد. و در خود داخل باغ هم، يک تخت گاهي، براي استراحت قرار ميداد.
امام صادق «عليه السلام» فرمود: اگر کسي مؤمني را خوار کند، مرا خوار کرده است. يکروز، يک کسي آمد پهلوش، گفت: شما خيلي من را تحقير ميکني. گفت: آقا، خواهش ميکنم. شما امام من هستي. فرمود: من امام تو هستم، امّا فرق نميکند. تو ياران ما را که تحقير ميکني، ما را تحقير ميکني. شقراني، يک آدمي بود، فرمود: تو چون فاميل ما هستي، بايد مواظب کارهايت باشي، زشت از هر کسي زشت است، امّا از تو بيشتر زشت است. سيگار کشيدن بد است، امّا اگر آخوند سيگار بکشد، خيلي بد است. سيگار کشيدن بد است امّا اگر معلّم سر کلاس سيگار بکشد، خيلي بد است. حالا باز سيگار کشيدن آخوند خيلي بد است. آخوند در محراب سيگار بکشد، ديگر خيلي خيلي بد است. ديگر هم مسجد و هم محراب و هم فضاي عمومي و هم عمامه و ديگه داغون، داغون است. در محرابي که ميخواهد با شيطان بجنگد، شيطان دستش است. يک کاري، در يک زماني خيلي بد است. به شقراني گفت: بد، بد است، امّا چون تو بند به ما هستي، بدي از تو بيشتر است. و همچنين ارزش خوب ارزشي است، برنده شدن در مسابقات علمي ارزش است. امّا از جمهوري اسلامي، چون رنگ اسلام دارد، ارزشش بيشتر است. يکي از بستانکارها، عصباني بود. کسي از کسي طلب داشت، ناراحت بود. امام صادق «عليه السلام» فرمود: چت است. گفتم: من ميخواهم بگيرم از آن، حقم است. من هزار دفعه دادگاه هم بروم، ميروم، و تا يک قرون آخر، از آن ميگيرم. امام فرمود: قرآن خواندهاي. گفت: بله، قرآن خواندهام. گفت: اين آيه را خواندهاي «ويخافون سوء الحساب» مؤمن از بدحسابي ميترسد، گفت: بله، گفت: مگر خدا بدحساب است. گفت: نميدانم. گفت: بله، کساني که مثل شما، اينقدر سخت گير هستند، خدا هم در قيامت با اينها سخت گيري خواهد کرد. با مردم سخت گيري نکنيد، البته در اموال شخصي، در بيت المال حسابش جداست. از يک کسي احوالپرسي کرد. فرمود: اغنياء خانه فقرا ميروند، سالمها عيادت مريضها ميروند، به هم رحم ميکنند، گفت: نه، آقا، الآن در شرکت واحد، يک جوان که نشسته است، يک پيرمرد باشد، اصلش نميگويد: جاي من بنشين، فرمود: «فَكَيْفَ تَزْعُمُ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ»(كافي، ج2، ص173) چطور، رويشان ميشود، بگويند ما شيعه هستيم و حال که رحم در آنها نيست. چطور خجالت نميکشد که بگويد: من شيعه هستم، ولي رحم ندارد. آيا، اغنيا، احوالپرسي فقرا را ميکنند. سالمها، عيادت مريضها ميروند. خلاصه اينهايي که در رفاه هستند. احوال ديگران را ميپرسند، گفت: نه خير، فرمود: «فَكَيْفَ تَزْعُمُ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ» چطور به خودشان آرامش ميدهند که بگويند: ما شيعه هستيم، امّا بي خيال. يکي از مسئولين مملکتي، يک رئيس دفتر داشت. نميگذاشت، کسي ملاقات کند، با اين آقاي شخصيت.
امام صادق فرمود: «أَنَّكَ أَقْعَدْتَ بِبَابِكَ بَوَّاباً يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ الشِّيعَةِ»(كافي، ج2، ص181) شنيدهام يک پليس دم در گذاشتهاي، و هيچ کس را اجازه ملاقات نميدهي. «يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ» هر کس کتش کهنه است. هر کس پيکان قراضه است راهش نميدهي، هر کس بنز دارد، همچين ميکني. شنيدهام لب در يک کسي را گذاشتهاي، پرستيژ دارها را راه ميدهند، کم رنگها را راه نميدهند، همچين است فرمود: اين کار، خيلي کار غلطي است. يک کسي آمد به امام صادق «عليه السلام» گفت: يک دعايي براي من بگو، که من بي غصّه خرجي گيرم بيايد. فرمود: من دعا کنم «لَا أَدْعُو لَكَ»(كافي، ج5، ص78) هرگز دعا نميکنم که خدا به آدمهاي تن پرور، روزي بدهد. من دعا کنم که روزي به تو بدهد. روز ميخواهي، بايد بروي دنبال کار، هرچه گفت يک دعايي بده، هستند بعضي آقايون در خانه، دعانويس هستند. ميآيد، ميگويد: آقا يک دعا بده، وضعم خوب شود. دعا اثر دارد، امّا به شرطي که ما به وظيفهمان، عمل کرده باشيم. يعني ادارة برق، ادارة گاز، گاز را وص ميکند، به شرطي که بيايد، ببيند، لوله کشيها، استاندارد است. اگر لوله کشي، استاندارد، گاز را وصل ميکند. و اگرنه شما بگو، من لوله کشي نميکنم. همينطور گاز بيايد خانه ما، اينکه يعني بهم ريختن همه بساط هستي. برخورد با زير دست. امام صادق «عليه السلام» يک کارگر داشت، غلامي داشت، دنبال کاريش فرستاده بود. رفت و برگشت، خبر نياورد. امام ديد دير کرده، رفت در خانهاش، ديد غلام رفته است، مأموريت را انجام داده، ولي بايد خبر بياورد، رفته خانه خوابيده است. امام رفت بالا سرش نشست. بيدارش نکرد، تا اين بيدار شد. آخرش گفت: شب بخواب، روز کار بکن، يا روز بخواب، شب کار کن. تو همه جور ميخوابي، امّا در عين حال دلش نيامد که اينرا بيدار کند. صبر کرد، بيدار که شد، گفت شما ساعت خوابت هم شب و هم صبح درست نيست.
يکروز امام صادق «عليه السلام» با جمعيتي ميرفتند. بند کفش آقا، پاره شد اصحاب گفتند: آقا کفش ما را پا کن. فرمود: بند کفش من پاره شده است. خودم پا برهنگياش را ميروم. دليل ندارد که من آدم لوسي باشم، کفش من پاره شده است، شما، درست نيست. سرسفره ظرف نوشابه شما، يا دوغ شما ميريزد. دوغ بغلي را ميخوري، خوب، يعني چه، سهم خودت است ديگر. امام فرمود: معنا ندارد که بند کفش من پاره شود، من کفش ما را پا کنم. امام صادق «عليه السلام» ديد يک کسي، به دوستش فحش داد. فرمود: چرا فحش دادي، گفت: آقا فحش مادر به آن دادم، مادرش هم مسلمان نيست. گفت: خوب باشد، به غير مسلمان ميشود، فحش داد. من بيست سال تو را آدم خوبي ميدانستم حالا که فحش بد دادي، ولو اين مادر است و مادر غلام است. امّا در عين حال چون حرف زشت زدي، شما بعد از بيست سال، بايد خارج شوي. يک حديث است، زيادي گوش دهيد. راجع به گران فروشي، آخه ما الآن گاهي وقتها، ميخواهيم سوبسيت کم شود. حالا، ما دو تا گران فروش داريم. يک گران فروش را امام فرمود: عيبي ندارد. حتي فرمود: بارک الله. يک گران فروش را فرمود: واي به حالتان. فقط من ميگويم، امتحان هوش، اگر کسي گفت: انصافاً بايد تشويقش کرد. من دو تا حديث براي گران فروشي ميخوانم. يکي را امام صادق فرمود؛ درست است، يکي را فرمود، غلط است. فرقش کجاش است. برايتان بگويم. حديث: امام صادق «عليه السلام» پول داد به يکنفر، مضاربه، گفت: پول از من، دست از تو، منتها مضاربهاي حلال است که اگر ضرر کردي شريک، نه که شما، بگوئي، اين پانصد هزار تومان را بگير، همينطور ماهي پنج هزار تومان به ما بده، باقي آن براي خودت، اين رباست و حرام است. مضاربه يعني شريک ميشويم، اگر سود داشت، با هم ميخوريم، اگر ضرر هم داشت، با هم. اين حلال است، امّا اين پول را بگير، ماهي اينقدر بده، اين حرام است. بانکها هم که اين کار را ميکنند، ميگويند: اين پول را بده، ماهي اينقدر بگير، من از رئيس بانک پرسيدم، گفت: ما مضاربه ميکنيم، ميگوئيم. آقا، اين يک ميليون را از تو ميگيرم، من وکيل تو کاسبي ميکنم، اللحساب ماهي اينقدر به شما ميدهم، تا بعد ببينم چقدر، سود کرد. بعد سهم خودم را برمي دارم، سهم تو را هم اللحسابش را کم ميکنم، بقيهاش را هم بعنوان يک چيزي به تو ميدهم. يعني آنهم گفت ما اين رقمي عمل ميکنيم. و اگرنه پول را بگير، اينقدر بده، رباست. امام صادق «عليه السلام» فرمود: اين پول را بگير، با آن کاسبي کن، اول از اين معلوم ميشود که آخوند هم کاسبي کند، عيب ندارد. حالا يک آخوندي، وکيل مجلس است. موافقت اصولي ميگيرد، از پست و نماز جمعه قاضي و دادستانيش سوء استفاده ميکند، سوء استفاده از موقعيت حرام است. تجارت معمولي بکند، نکه بعنوان مهر دادستاني، مهر قاضي، مهر امام جمعه گي، از مهر، بنده بعنوان يک طلبه، اگر يکوقت، البته کاسبي نميکنم. حضرت عباسي، مثل ميگم. چون نيستم ميگويم. سيد نيستم، ميتوانم بگويم خمس بده، چون کاسبي نميکنم، بگويم. اگر آخوندي، بگويد: ميخواهم تجارتي بکنم، اين پول را دارم. اين پول را ميدهم به شما، کاسبي کن، اشکال ندارد. که حالا اين آخوند تجارت ميکند، ميشود پشت سرش نماز کرد! بله، اگر با مهري، با عنواني، که اگر اين عنوان نبود، اين پول هم به آن نميدادند، اين زمين شهري را سازمان زمين شهري به آن نميداد. اداره و برق و تلفن، . . . اگر اين پُز را نميداشت، به آن نميدادند. آنها حرام است. امّا اگر يک آدم عادي باشد. هر چه آدمي است، خوب آخوندها هم، مثل اين آدمهاي عادي ميتوانند يکوقت کاسبي کنند. چون ديدم، يک کسي ميگفت: اين آقا را پشت سرش نماز ميخواني، اين خونه ميسازد بعد ميفروشد، گفتيم خوب حالا اگر يک آخوندي يک خانه ساخت، رفت فروخت، ولي زمينش را عادي گرفته، مصالحش را هم عادي گرفته است، بله اگر سازمان زمين شهري، از آهني، وزيري، وکيلي، اگر از چيزهاي دولتي خريده است و فروخته. بله، آخوند فاسقي است. امّا اگر عادي، مثل بقيه مردم، زمين عادي، مصالح عادي، اگر عادي خريد و ساخت و فروخت. اشکالي ندارد. امام صادق «عليه السلام» پولي داد، گفت: برو تجارت کن. اين آقا هم رفت جنس خريد وقتي ميخواست وارد شهر شود، دو، سه نفر از شهر ميآمدند بيرون، حالا من براي اينکه در ذهن شما بريزم، فرض ميکنيم نخود، وقتي وارد شهر ميخواست بکند نخود را، گفت: آقا وضع نخود چه جور است. ـ گفت: آقا مدتي است در اين منطقه نخود نيست، گفت: به، عجب شانسي، با باقي افرادي هم که نخود وارد شهر ميکردند، قرارداد بست، گفت: آقا بيائيد، حالا که نخود نيست، مردم نخود نياز دارند، ما هم، چند نفر هستيم، بيائيد نرخ را ببريم بالا، نرخ را بردند بالا، صد هزار تومان، فرض کنيد شد، دويست هزار تومان. پول را آورد، امام صادق «عليه السلام» فرمود: تومان به تومان سود کرده است. فرمود شانست، منطقه نخود نبود. ما همه همکارها قرارداد بستيم، نرخ را برديم بالا، شانس است. فرمود: من اصلاً از اين پول مصرف نميکنم. همان پول خودم را بده، انگار تجارت نکردهام. اين پول براي من مبارک است، يک گران فروش اين است. يک گران فروش ديگر برايتان بگويم. امام صادق «عليه السلام» پول داد به يکنفر گفت: برو يک گوسفند بخر. رفت، گوسفند خريد، داشت ميآورد. سر راه يک کسي عاشق گوسفند شد، گفت: آقا اين را به من ميفروشي، مثلاً آن مقداري که گوسفند خريده بود، گفت: دو برابر، گفت: من خريدم. دو برابر خريد و رفت دو مرتبه يک گوسفند ديگر خريد و پول گوسفند را آورد، يک دانه گوسفند هم آورد. گفت: آقا چه کار کردي، گفت: شانست گوسفند خريدم، مثلاً ده هزار تومان داشتم ميآوردم. وسط راه يک کسي عاشق گوسفند شد، گفت: چقدر، گفتم: ميخواهي، بيست هزار تومان، گفت: ميخرم. بيست هزار تومان خريد، رفتم، يک ده هزار تومان را گوسفند خريدم، يک ده هزار تومان را هم آوردهام. امام فرمود: بارک الله. چطور شد، نخود بارک الله ندارد. گوسفند، بارک الله دارد. در نخود وقتي ميخواست قيمت را دو برابر کند، با باقي نخودهام، گاوبندي کردهام. شير را در پستان تقسيم کردهاند، گفتند: بيائيد با هم همچين کنيم. در اين گوسفند، تکي تصميم گرفت. يعني زير کاسه، نيم کاسهاي نبود. يعني يکوقت، يک انگشتر دست من است، دو هزار تومان خريدهام. شما ميگوئي. من اين انگشتر را دوست دارم. ميگويم: چهار هزار تومان. يک قاب ميکشم، نقشه ميکشم، عاشق نقشه ميشوي، يک افرادي هستند عاشق يک چيزي ميشوند، ميخواهند بخرند. اينجا توطئهاي نيست. يکوقت است، مينشينند و با يک گاوبندي و قرارداد، نرخ را ميبرند، بالا. پس اگر گراني بر اساس يک قراردادي بود، يک توطئهاي بود، مثل اينکه ميگويد: روز عاشورا تو، همچين کن. من هم، همچين ميکنم. قرارداد. مثلاً پورسانت، يکوقت است بنده معامله ميکنم. ميگويم: من مشتري هايم را ميآورم پهلوي شما، شما هم خلاصه فاکتور بده صد هزار تومان، ولي از من نود هزار تومان بگير، قرارداد ميبندم با رئيس کمپاني، يکوقت است نه، بنده رفتم هزار تا دوربين خريدهام، بعد ميگويد: من دو تا دوربين ميخواهم به تو بدهم. نه تو مثلاً از اين اداره آمدهاي، اگر هم خودت هم بودي، اگر خودت هم يک کاميون هندوانه ميخريدي، رانندهها که هندوانه ميبرند، صاحب مزرعه، چهار تا هندوانه به راننده ميدهد. طلبه که پول براي مرجع تقليد ميبرد. مثلاً صد هزار تومان سهم امام بردم. امام يک، پنج تومان به آن طلبه ميدهد، ولي به آقا نميگويم؛ آقا، من پول تجار تهران را ميآورم، توماني يک قرونش را به من برگردان. قرار داد که شد، پورسانت ميشود و گير دارد. ولي نه، شما يک کاري کردهاي، من هم خوشم آمده است، يک، دنبال يک کاري دويدهاي، براي يک کاري زحمت کشيدهاي، من هم يک شکلاتي به تو ميدهم. اين قرارداد نيست، پس ببينيد گاهي وقتها، شکلات و شيريني، براساس گاوبندي است. من مشتري ميآورم، تو همچين کن. يعني صنفي، اصنافي، امضاي، کاسهاي زير نيم کاسهاي، که اگر دوربين تلويزيون فيلمبرداري کند، آدم خيس عرق ميشود. يعني ميفهمد خودش هم چه کار کرده است. علامت حلال اين است. چون يک کسي ميگفت: آقا حلال است. ما مأموريت داريم در نهضت سوادآموزي، يک چيزي را از يک کسي، خريد و يک پولي گرفت. گفت: آقا، گفتم: هيچي حلال، فقط بيا و تلويزيون بگو. بگو قرائتي پول به من داد، اين چيز را براي نهضت سوادآموزي بخرم، اينقدر هم از فلان طرف، بيا بگو، اگر حلال است بيا بگو، گفت: نه، من خجالت ميکشم. گفتم: ها، پيداست يک چيزي است. آدم خودش هم ميفهمد چکار کرده است. پول حلال پولي است که اگر مردم هم بفهمند، آدم خيس عرق نميشود. بله، از هر کاميوني بگوئيم: آقا، آن هندوانه بزرگها چي است. ميگه: آقا، بنده رفتهام، مزرعهاي هندوانه بار کردم، براي ميدان ببرم، صاحب مزرعه، چهار تا هندوانه هم براي زن و بچهام داده است، شوفرها ديدهاي چطور حرف ميزنند. خيلي همچين چيزي حرف ميزند. چهار تا هندوانه را ميخورد، داشي هم حرف ميزند. اين شوفر پورسانت نگرفته است، چون هندوانه را ميگذارد روي آن چيز خودش، روي آن باربند کوچک، آن بالا، چون يک روز، يکي از اينها من را ديد، دو تا هندوانه به من داد، گفتم: دزدي است. گفت: نه، اينها براي خودم است. گفتم از خودت، گفت: آخر قانون شوفرها اين است. مزرعه که بار ميکنم، صاحب مزرعه، دو تا هندوانه براي زن و بچه ما ميدهد، من هم ميخواهم يکي از آن را بدهم به تو. علي ايها الحال پورسانت اين است که رک بگوئي، پشت دوربين هم بگوئي خيس عرق نشوي، فتوکپي آن هم صادر شد، طوريت نشود.
يک کسي آمد، پهلوي امام صادق «عليه السلام» گفت: زکات آوردهام. داد، بعد گفت: خلاصه، مردم يک چيزي هم براي خودم دادهاند. گفت: اگر خانه عمهات مينشستي بهت ميدادند. بابا براي پُزت است. اگر تو نمايندة امام صادق نبودي، به تو نميدادند. ما گاهي يک نويسنده، کتاب ميفرستد، نهضت سوادآموزي، نهضت سوادآموزي، آقاي قرائتي. من نميدانم، اينرا بخاطر نهضت سوادآموزي فرستاده، بخاطر اينکه در تلويزيون، تبليغ کتابش را بکنم، بخاطر خودم، ميگويم: من خودم اگر يک طلبه گمنامي بودم، که برايم نميفرستاد. گاهي اگر شک کنم توضيح ميپرسم. ميگويم: آقا اين کتاب براي چه کسي است؟ ميگويد: آقا دادهام بخواني، هيچ شرطي هم ندارد. نميخواهم در تلويزيون بگوئي. چون من مبلغ کسي نيستم در تلويزيون. بهرحال اينها را مواظب، مشکل است. يکوقت آدم يک گوسفند ده هزار توماني را بيست هزار تومان ميفروشد حلال است. يکوقت ممکن است نخود صد هزار توماني را، دويست هزار تومان بفروشد، حرام است، براساس اينکه توطئهاي بوده است و يا نبوده است. حالا اينجا من زندگي امام صادق را نوشتهام که زمان چه کساني بودهاند. چند نفر از اموي را درک کرده است. مثل حشام بن عبدالملک، ابن يزيد، يزيدبن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن، چند تا از اين طاغوتها زمان، يعني عمر امام صادق «عليه السلام» حدود شصت و چند سال که بود، بخشيش در زمان امويها بود، بخشيش هم در زمان حکومت عباسيها بود. راجع به علم امام صادق مطالبي است که ديگر نميتوانم عرض کنم، شاگردان امام صادق، شاگردان زيادي داشت. عمدهاي بود که شاگردهايش تخصصي بود. يکنفر دانشمند بسيار مهم آمد، به امام صادق گفت: ميخواهم در مورد تفسير بحث کنم. فرمود: برو پهلوي حمران، گفت: آقا ميخواهم با خود شما بحث کنم. گفت: حمران شاگرد من است. برو با آن بحث کن. اگر او را محکوم کردي، من را محکوم کردي. گفت: آقا در لغت ميخواهم مباحثه کنم. گفت: برو پهلوي دعوان بن تقلب، گفت: آقا ميخواهم در فقه مباحثه کنم. گفت: برو پهلوي زراره، گفت: ميخواهم در عقايد بحث کنم. گفت: برو پهلوي مؤمن طاق. گفت: ميخواهم در جبرو اختيار مباحثه کنم. ـ گفت: برو پهلوي حمزه، حمزة طيار. گفت: ميخواهم در مورد توحيد بحث کنم. گفت: برو پهلوي حشام بن سالم. گفت: ميخواهم در مورد امامت بحث کنم. گفت: برو پهلوي حشام بن حکم، از اين معلوم ميشود که امام صادق «عليه السلام» دانشگاهش، دانشگاه، دانشکده بوده است. يعني، تخصص بوده، يعني هر کسي را روي ذوق و استعدادي که داشته است، تشويق ميکرده. بهرحال، امام صادق «عليه السلام» در مبارزه با طاغوت، جوري بود که منصور دوانقي، يکروز آمد، گفت: اين امام صادق مثل استخوان در گلوي من است. نه ميتوانم بيرون کنم و نه ميتوانم قورتش بدهم. هيچ امامي سازشکار نبوده است. آنوقت اينها ميرفتند، با افرادي، سازشکاري ميکردند. ولذا ملاّ تراشي ميکردند. در برابر حوزه امام صادق «عليه السلام» حوزهها ميتراشيدند. اتفاقاً ميگفتند: هر کس برود درس فلاني، پولش را هم. يعني حکومتهاي بني عباس، براي اينکه حوزه علميه، امام صادق «عليه السلام» را خلوت کنند. ميگفتند: هر کس برود درس فلان ملا، پولش را هم ميدهيم. يعني ميخواستند، رقيب تراشي کنند. حتي منصور دوانقي گفت: به يکي از ملاها، گفت: اگر تو حديثي، کتابي بنويسي که در آن کتاب يک حديث از اهل بيت نقل نکني، من قول ميدهم، تمام توان حکومت را بکار اندازم، که کتاب تو، مثل قرآن به همه روستاها و خانهها برود. فقط شرطش اين است که يک حديث از اهل بيت پيغمبر نقل نکني. اينها ملاي درباري، قرارداد ميبندد با منصور دوانقي، خليفة جبار و ستمگر، ميگويد: تو يک کاري کن که اهل بيت سوت و کور شوند، عوضش من هم تمام حکومت را بسيج ميکنم، که کتابت مثل قرآن در تمام مناطق برود، و با همين اصرارها و فشارها، کتابهايي نوشته شد. اسم آن کتابها هم الآن هست. من سفارش ميکنم، آقايوني که عربي بلد هستند اين شش جلد کتاب، الامام الصادق والمذاهب اربعه، مال اسد حيدر، هر روحاني اينرا بخواند، خيلي چيزي گيرش ميآيد. انصافاً کتاب خوبي است. شبيه الغدير ميماند، راجع به اميرالمؤمنين. آقايون فارسي زبان هم، کتابهاي خوبي هست. الحمدالله، اين چند ساله، هر سال کتاب خوبي چاپ شده، دو سال پيش يک کتاب خوب چاپ شد. آقاي قريشي از اروميه، از خبرگان، کتاب خوبي نوشت. امسال يک کتاب ديدم از آقاي پيشواي باز، راجع به اهل بيت، کتاب خوبي است. الحمدالله راجع به اهل بيت، کتابهاي خوبي نوشته شده است. ما اهل بيتمان را نميشناسيم. يکي از شاگردان امام صادق، جابربن حيان است. که تمام، يعني کتاب جابربن حيان به تمام زبانهاي اروپايي ترجمه شد، و پدر شيمي ميدانندش. ما امام صادق «عليه السلام» را و باقي امامها را خيلي ضعيف ميشناسيم. يعني اگر بگويند: فاطمه زهرا، ميگوئيم: دختر هيجده ساله، که پشت در سيلي خورد، خيلي خوب. ميگوييم: آقا مسئله فدک را بلند شو، بلند شو بگو، يک جوان بلند شود بگويد. ماجراي فدک چه بود. شايد در صد تا، يکنفر نباشد. علي اصغر چند سالش بود. شش ماهه بود. تيرخورد به گلوش. نهج البلاغه چند تا خطبه دارد؟ نميدانم. ما يک سري چيزها را بلد هستيم، صدها چيزي را بلد نيستيم. اطلاعات ما راجع به اهل بيت خيلي ضعيف است. خدايا علم ما را، عشق ما را، معرفت ما را نسبت به خودت، قرآنت، پيغمبرت و اهل بيتش، روز به روز بيشتر و ما را از شيعيان واقعي آن حضرت و از مخلصين قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»