متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/5/13
بسم الله الرحمن الرحيم
در دو جلسه بحث دوستي را داشتيم و در اين جلسه هم دنباله همان بحث، بحث مفيد و خوبي است. دوستي و دوستداري گفتيم که: آداب رفاقت، پيغمبر اسلام، صلي الله عليه و آله ميفرمود: دوست بايد براي دوست، مثل آينه باشد. يعني آينه چه ميکند، آينه زيبايي را ميگويد، زشتي را هم گويد، دوست خوب آن است که بگويد، اين کارت خوب بود، آفرين، اين کارت بد بود، اشتباه کردي، مثل آينه. دوست دارم که دوست، عيب من را، شعر است. دوستدارم که دوست عيب من را همچون آينه پيش رو گويد. نه که چون شانه با هزار زبان، پشت سر رفته، مو به مو گويد. آداب دوست، مثل آينه باشد. دوست خوب، اين است که امين باشد. «وَ احْذَرْ صَدِيقَكَ مِنَ الْأَقْوَامِ إِلَّا الْأَمِينَ»(إختصاص مفيد، ص230) از دوست بترس، مگر دوستي که امين باشد. و خيانت نکند. خيانت به فکر، خيانت به لبت نکند، غذاي حرام به تو ندهد.
آن پدر و مادري که لقمه حرام ميدهند به بچه، اينها بچهشان را دوست ندارند. نميدانند که اين لقمه حرام چه کار ميکند با بچه. يک کسي، يک معماري ميبرد، خانه قيمت کند توي راه به معمار گفت: اين خانه، خانواده شهيد هستند، يکخورده خوب قيمت کن. معمار يک حرف قشنگي زد. گفت: خوب قيمت کنم يعني چه، يعني نان حرام بدهم به بچههاي شهيد بخورند. اگر اين خانه، قيمتش سه ميليون است، من قيمت کنم، سه ميليون و نيم. ميداني يعني چه، يعني پانصد هزار تومان نان حرام بدهم به بچههاي شهيد، اين دوست نيست. طرف هم جا خورد. گاهي وقتها، آدم با ماشين دولت دارد ميرود، رفيقش را در راه ميبيند. خوب اينجا رفاقت به اين است که با ماشين دولت، مسافرکشي کني، خيلي از دوستيهاي ما بر اساس حرام است. امام صادق فرمود: کسي را تعريف ميکردند که فلاني خيلي دين دارد. يکبار ديديم انار و نان دزديد، رفت يکمقدار عقبتر، به يک فقير صدقه داد. گفتيم: چکار کردي. گفت: دزدي يک گناه است. امّا صدقه ده تا ثواب دارد. من دزدي ميکنم، بعد صدقه ميدهم بعد، وقتي صدقه دادم يک گناه کم ميشود، نه تا ثواب برايم ميماند.
«جَالِسُوا» با چه کسي رفيق شويد. «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ»(كافي، ج1، ص39) مجالست کنيد، بنشينيد، جلسه بگيريد، با کسي که، با کسي بنشينيد که وقتي با آن مينشينيد، ديدنش شما را ياد خدا بيندازد. «يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ» زياد کند حرف که ميزند، شما را باسواد کند. دوست ما، دوستي بايد باشد که نگاهش ميکني، ياد خدا بيفتي. دوست شما دوستي است که، حرف که ميزند شما رشد کنيد. «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ» شما را رقبت بده «فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ» اينها دوستي است که، کلام از حضرت مسيح، سلامُ الله عليه است. با کسي رفيق باشيد که نگاهش ميکنيد، ياد خدا بيفتيد. حرف ميزند، شما را رشد بدهد، کارهاش، کارهايي باشد که کانال آخرت باشد.
متأسفانه، الآن دوستان ما، يکجوري است که همه آدم را به ماديت، مياندازند. با هم که مينشينند، امروز سکّه چند است. دلار چند است. وضع ماشين چه جور است. نميدانم آن جنس چه جور است، آن کارخانه چه جور است. اصلاً يک چشم و هم چشمي. هم در نهادها افتاده، هم در رقابتها افتاده، هم در بعضي از مهرهها، من نميدانم، شما با چه کسي دوست هستي، تا حالا، از پارسال تا حالا چند تا دوست پيدا کردهاي که بگويد من ديشب يک مقاله خواندم، يک بحث جالبي در آن بود. من ديشب يک تلفني کردم، يک سؤالي کردم، اين سؤال مشکل من را حل کرد. دوستي بيايد، بگويد: آقا يک کتابي، چاپ شده است. بسيار کتاب پرمايهاي است. و چون کتاب خوبي است. من دو تاش را خريدم، يکي از آن را هم براي شما خريدم. اصلاً کادو که ميبريم، تنها چيزي که رسم نيست. کادو بردن کتاب است، شکستني، ملامين، قوري، فلاکس، کلمن، چيني، نميدانم فرض کنيد، سکّه، نيم سکّه، ربع سکّه، پارچه، پتو، اصلاً در ميان کادوها، ضعيفترين کادو، کتاب است. حالا مثلاً يک خانمي زائيده است. براي زايمان آدم يک کتاب کودک ببرد. کودک آقاي فلسفي، آئين تربيت ببرد مال آقاي ابراهيم اميني، استاد دانشگاهي خانه خريده است. دوستانش، چند جلد کتابهاي، مثلاً الحياه ببرد. طلبهاي عمامه گذاشته است. فاميلش براي آن، يک دانه بهار ببرند. اصلاً رسم نيست که کتاب ببرند. يعني ما، علم در ميان ما، خيلي کم رنگ است.
حضرت مسيح ميگويد: با کسي رفيق شويد که حرف که ميزند، علم به شما بدهد. «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» بقره/257 شش دفعه در قرآن تکرار شده است. يکبار به خدا نسبت داده شده است. که فرمود: خدا مردم را از ظلمات بيرون ميبرد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» بقره/257 خدا مردم را از ظلمات بيرون ميبرد. يکبار به پيغمبر ميگويد: پيغمبر، تو هم بايد اين کار را بکني «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» ابراهيم/5 پيغمبر تو مردم را از ظلمات بيرون ببر، گاهي هم ميگويد: کتاب آسماني، انسان را از ظلمات بيرون ميبرد، آيه اول سورة حضرت ابراهيم «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» ابراهيم/1 يعني گاهي کتاب آدم را از ظلمت بيرون ميبرد. گاهي رهبر آدم را از ظلمت بيرون ميبرد. گاهي خدا انسان را از ظلمت بيرون ميبرد. که البته کتاب و رهبر هم با اذن خداست.
با کسي رفيق شويم که دلش بسوزد. «اتَّبِعْ مَنْ يُبْكِيكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ»(كافي، ج2، ص638)، «اتَّبِعْ» يعني با کسي رفيق شو، دنبال کسي برو، با کسي رفيق شو که بگرياند تو را، نه اينکه بياورد خانه براي تو روضه بخواند. يعني به تو بگويد: آقا، شما در اينجا ضرر کردي، ولو نصحيت، خيرخواه تو بايد باشد. اگر خيرخواه تو است و او حالت را ميگيرد، اين با آن رفيق شو. دوست خوب آن نيست که ما را بخنداند، ما بايد با يک کسي رفيق ميشويم که، بيشتر دلقک باشد، بيشتر ما را به لهو و لعب و بازي، البته انسان نياز به تفريح دارد. امّا تفريح غير از دلقک بازي است. انسان نياز به ورزش دارد، امّا ورزش غير از آن است که انسان نميدانم براي يک فوتبال خودکشي کند، مسابقه بگذاريم، که چه، دنيا دارد به سمت غفلت ميدهد، اگر ما ورزشمان باعث شد که رشد کنيم، يا کار خيري بکنيم، اين ورزش، ورزش درست است. اگر ورزش ما را غافل کرد فايدهاي ندارد.
يک آيه داريم براي غافلها، نميدانم بخوانم يا نخوانم. چرا نخوانم، از چه کسي بترسم. مگر شما مسلمان نيستي. مسلمان که نبايد از قرآن بترسد. قرآن يک افرادي را ميگويد «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ» نسبت به افرادي که سرگرم هستند. تجارت، ورزش، نميدانم فرض کنيد که، برد و باخت، بچه، زن، شوهر، باغ، مزرعه، پول، کساني که غافل شود، که کجاي کار است. دارد کجا ميرود. عمرش را صرف چي ميکند. اين که بود، با آن رفيق شد. اين چه لقمهاي بود، خوردم. اصلاً چشمش را بسته همينطور، مثل آدمي که چشمش بسته است دارد ماشين را ميگازد. تو دره ميافتي. کجا ميروي؟ آدمهايي که چشم بسته گاز ميدهند و نميدانند کجا دارند ميروند. قرآن ميگويد «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» اعراف/179 مثل چهارپا هستند، بدتر از چهارپا هستند. بعد ميگويد: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» چون آنها غافل هستند، نميدانند کجا دارند ميروند.
انسان بايد، هر کاري ميکند. يادش نرود. داريم کجا ميرويم. بالاخره من هشت روز، عمرم را صرف چه کردهام. تابستان را چه کارش کردم. اين بيست سال عمرم را چکار کردم. اين ده سال را چه کردم. الآن يازده سال است با ايشان رفتيم، چه خدمتي، چه رشدي به من داده است. چي از اين ياد گرفتم، اصلاً پاي منبر اين آقا نشستم. چي ياد گرفتم. اگر چيزي ياد نميگيري، پاي منبرش هم ننشين. استاد دانشگاه، يا معلّم سر کلاس ور ميرود. تذکر بدهيم، آقا جون، الآن شما، چهل و پنج دقيقه است، چيزي نگفتهاي، ما ياد بگيريم. همينطور همش به من و من گذشته. اگر در تلويزيون، نشستي و چيزي گيرت نيامد، نامه بنويس دفتر نهضت سوادآموزي، بحث پنج شنبه، فلان تاريخ نشستم، چيزي گيرم نيامد. همينطور مينشيني بحث من را نگاه ميکني، همينطور مينشيني سر کلاس، همينطور پاي ورزش مينشيني. همينطور دم قهوه خانه مينشيني. همينطور کنار جاده مينشيني. همينطور، چيزي را که از دست ميدهيم، عمر است.
با کسي رفيق باشيد که تذکر بدهد، ولو که حالت را بگيرد. ميفرمايد: «إن أخاك حقا من غفر زلتك و سد خلتك و قبل عذرك و ستر عورتك و نفى وجلك و حقق أملك»(غررالحكم، ص421) ميداني رفيق خوب چه کسي است. «من غفر زلتك» رفيق خوب اين است، دستة گلهايي که آب دادهاي، فتوکپي آن را پخش نکند. اگر يک عکس زنندهاي داري، اين عکس را نگويد: داشته باشيم، يکروزي اگر با هم بد شديم.
بد نيست اين را هم من بگويم. حالا، يا زشت است، يا خوب. نميدانم انشاء الله که زشت نيست. من يک چيزهايي داشتهام که منحصر به فرد بوده است. مثلاً يک نامه از يکي داشتهام، يک عکسي از يکي داشتم. دستخط يک کسي را داشتم که فقط، من داشتم. و او کافي بوده براي اينکه، سرنگون شود، حيثيتش از بين برود من يکروز تصميم گرفتم، همه اينها را پاره کنم. تمام آنها را پاره کردم. که يکوقت ممکن است من با اين بد شوم. يا يک کسي بد شود بيايد اين اسناد را از من بگيرد. آبروريزي کند. هر کسي، يک دسته گلي آب داده است.
زير پايش را ميکشد، عيب هايش را در ميآورد. تا يک زماني، عليه آن بزند. با کسي رفيق شويد «من غَفَر زلتک»، «غفر» ببخشيد، «زله» باز يعني لغزشت را «و سد خلتك» کمبودهايت را جبران کند. «و قبل عذرک» اگر کار اشتباهي کردي، گفتي: معذرت ميخواهم، ميگويد: نه خير، بيخود معذرت نخواه، من از تو نميگذرم. سر پل صراط ميخواهم يقهات را بگيرم. بابا، حالا که گفت: ببخش، ببخش ديگه. «و سَتَر عورتک» عورت شما را بپوشاند يعني اگر ديد يک جايي، اين سند ميشود. زود به تو هشدار دهد. آقا با اين رفيق شدي، در آينده، همچين ميشوي. اين ره که تو ميوري، به ترکستان. بله، اميرالمؤمنين فرمود: «ما أكثر الإخوان عند الجفان و أقلهم عند حادثات الزمان»(غررالحكم، ص419) چقدر، همان که در شعر ميگويند: اين قبيل دوستان که ميبيني، مگسانند به گرد شيريني. اين حديث است اميرالمؤمنين «عليه السلام» ميفرمايد: چه بسيار آدمهايي هستند، که وقتي در سرازيري هستند. همه سوار ميشوند، در سر بالايي هيچکس ماشين را هول نميدهد.
ميرالمؤمنين ميفرمايد: «الصديق من كان ناهيا عن الظلم و العدوان معينا على البر و الإحسان»(غررالحكم، ص415) رفيق خوب، کسي است که کمکت نکند در کار گناه، آقا بيا برويم، يک شکم به آن بزنيم. بيا برويم هوش کنيم. بيا برويم خرابش کنيم. اينجا امضاء کن. بکوبيمش. ميگويد اگر خواستي، سوء قصدي به کسي داشتي، رفيق خوب کسي است که در کتک زدن و آبروريزي و ظلم با تو همکاري نکند. اصلاً بعضيها هميشه يک مشت چماق دارو، چاقوکش و لات و لوت، دور خودشان دارند، براي اينکه بتوانند، چون شخصيت دروني ندارد. از چماق دوستش براي خودش، شخصيت درست ميکند. چون انسان اگر بزرگ است، خودش بزرگ است. وقتي خودش بزرگ نيست، بند به رفيقها ميشود، اين هم بند به چماق و فحش رفيقهايش ميشود. رفيق خوب کسي است که، اگر خواستي خلاف کني، مشتت را بگيرد.
قال الرسول «صلي الله عليه و آله»: «مثل الأخوين اذا مثل الدين دو تا دوست مثل دو تا دست هستند، همينطور که دو تا دست همديگر را ميشويند، دو تا دوست بايد اشکال همديگر را برطرف کنند. حديث داريم، تا ميتوانيد رفيق بگيريد. «وان لکل مؤمنه شفاعه» هر دوستي يک مقام شفاعتي دارد. «يوم القيامه» حديث از اهل سنت است. رفيق خوب، رفيقي است که شما را رشد دهد، حالا يا رشد اعتقادي يا رشد اخلاقي يا رشد علمي. رشد اعتقادي «من الشک الي يقين» حديث داريم رفيق خوب کسي است که شک شما را تبديل به يقين کند. آقا شما يک سؤالي داري. اين سؤال وقتي آدم پيدا ميکند، درست مثل تيغ ميماند. تيغ که ميرود در پاي آدم، ولو آدم پهلوان باشد، نميتواند راه برود. گاهي آدم نسبت به يک کسي سؤال دارد. سؤال را بکش بيرون، راحت فکر ميکني. رفيق خوب، کسي است که اگر ديد کسي به فلاني شک دارد، بگويد: آقا جون نسبت به فلاني شک داري، بيا من تلفن دارم، تلفن کنيم.
خدا رحمت کند. شهيد مظلوم بهشتي را، آمده بود کاشان ما در خدمتش بوديم. رفتيم پشت سرش نماز بخوانيم. روش را برگردان به آقا زادهاش گفت: آن قصه را براي آقاي قرائتي هم بگو، الله اکبر، رفت سر نماز. ما ديگه حواسمان پرت شد که اين قصه چي بود که براي قرائتي بگو، الله اکبر، به اين آقا زاده گفتيم که آقا، بيا برويم، نميخواهد نماز بخوانيم. اين قصّه را اول براي من بگو، چون من سر نماز هم حواسم پرت اين قصّه است، اين قصّه چي چي بود. گفت: حالا نمازمان را بخوانيم، گفتم: نه بگو. هيچي از نماز مانديم. گفتيم اين چه بود که ايشان سر نماز يادش آمد، يعني قبل از نماز. گفت: در شرکت واحد، زماني که طرفداران بني صدر، بهشتي مظلوم را ميکوبيدن. يکي ميگفت: بهشتي کاخ و خانة چند طبقه دارد. شانزده طبقه است، هفده طبقه است نه طبقه است. يک کسي گفت: بابا ميشماريم. بنده خانهاش را بلد هستم، ميرويم، ميشماريم. من بلدم ولي نامرد است هر کس که از ماشين پياده شود. ميگفت: گازش داديم، رفتيم خانه ايشان، در را زديم، خود مرحوم بهشتي، آمد در را باز کرد، ديد، که يک اتوبوس آدم آمدهاند. چي هيچي، گفت: آقا، خانه شما همين است. گفت: بله، خانة من همين است از قبل از انقلاب خانهام اين بوده است. گفتند: آقا يک طبقه بيشتر نيست. سوار شدند رفتند. يعني گاهي وقتها، رفيق خوب کسي است که آقا شک داري، از آن بپرسيم.
خدا رحم کرده ما در اين پانزده ساله در تلويزيون هستيم. اگر دو تا شب جمعه، بحث من تعطيل شود. نميداني، چکار ميکنند. الآن که هستم ميآيم، ميگويم: بابا هرچه هست دروغ است نيست به بنده. بنده زن يکي دارم، بچه سه تا دارم، ماشين من پيکان است هرچه باغ و کاخ، عرض کنم، کارخانه و مزرعه و مرغداري و دامداري و هر چه داريم، مصادره کنيد. الآن همه شما، پشت تلويزيون بگويم. آنچه من دارم حلال شما، از کارخانه، مرغداري، مزرعه، غير از خانه و پيکان، هرچه دارم حلال شما، مصادره کنيد. من که هستم، اينقدر ميگويند، ميگويند، ميگويند. حالا دو هفته در تلويزيون نباشيم. ميگويند: فهميدي چه شد، قرائتي از مرز فرار کرد. فهميدي چه شد، قرائتي را خلع لباسش کردند. ميگويد: رفيق خوب، رفيقي است که اگر يک شکي داري، با دو تا تلفن شک را، برطرف کند، نگذاريد، رفيقهايتان، زير سؤال بروند. آقا تلفن، تلفن. «لَا تَجْلِسُوا إِلَّا عِنْدَ كُلِّ عَالِمٍ يَدْعُوكُمْ مِنْ خَمْسٍ إِلَى خَمْسٍ مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ وَ مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الرَّهْبَةِ وَ مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ وَ مِنَ الْغِشِّ إِلَى النَّصِيحَةِ»(إختصاص مفيد، ص335) «مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ»رفيق خوب کسي است که شما را به تواضع وا دارد. بگويد: آقا، حالا که چي، ميروي آن بالا مينشيني. يکخورده پائينتر بنشين که چي، حالا دو ساعت ميايستي که حمام خصوصي مثلاً دو ساعت عمرت، صرف حمام، خوب برو، ميخواهي يک دوش بگيري، برو يک دوش بگير، دوش خصوصي و عمومي، خصوصي هم که، خصوصي، خصوصي نيست، آن هم دو دقيقه پيش يک کس ديگه توش بوده است. بنابراين، دولت براي چي خوش است. دو ساعت مينشيني، حيفت نميآيد، جوانيت را صرف چه ميكني.
به امام زين العابدين گفتند: زشت است شما برويد حمام عمومي. فرمود: مثلاً من حمام خصوصي بروم، شرف است براي من. اگر حمام را براي من قرق کنند، پز است. گاهي وقتها، آقا نشسته است، ماشينم شخصي است. ديگه يک نفر را سوار کنيم، خواهد شد، مسافر کشي. خوب حالا که ماشين براي خودت است، اينها که خيابان دوستتاند. ـ نه اين، با ژست من نميخورد. رفيق خوب، کسي است که وقتي با آن رفيق ميشوي. تنظيم باد کند. باد کلّه را خالي کند. از تکبر شما را تواضع بدهد.
خدا رحمت کند رجائي را، خود رجائي سوار ماشين ساده شد. همه وزرا سوار ماشين ساده شدند. امّا اگر اين آقا، يک افطاري ميدهد، اينقدر، آن هم يک افطاري ميدهد اينقدر، همينطور، چشم و هم چشمي، چه افطاريهاي، آن بستني ميدهد، آن بستني و فالوده ميدهد. آن موز ميدهد، اون موز و گيلاس ميدهد. اگر هي رفيقها، روي چشم و هم چشمي، اگر سفرهها رنگين شد. بسيار رفيق بدي است.
پيغمبر ما فرمود: رفيق خوب کسي است که ما را به ساده زيستن، دعوت کند. شما را هي ببرد رو به زندگي، رو به صفا و سادگي، نه رو به تجملات. «وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الرَّهْبَةِ، وَ مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ، وَ مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ» رفيق خوب اين است که، وقتي با آن رفيق ميشوي، ميبيني واقعاً، شما را از رياکاري دور ميکند. آقا اين پول را ميدهم، دوستدارم اسم من را جائي نبري، طرف ميگويد: عجب، پس ما، يک سطل زباله هم براي کنار خيابان مينويسيم، مينويسيم اين سطل زباله براي، يک پنکه هم که ميدهيم، مينويسيم، اين پنکه را بعضي جاها، اصلاً هدف خودشان است. مثلاً يک پرچمي کشيده است. نوشته است، «السلام عليکم يا ابا عبدالله» «السلام يا ابا عبدالله» آن يک متر در نيم متر است. امّا نوشته هديه کرد اين پرچم را آقاي فلاني، آن را دو متر نوشته است. اصلاً اين پيداست، امام حسين«عليه السلام» را هم براي خودش ميخواهد. چون امام حسين«عليه السلام» آن را کوچک نوشته است، خودش را بزرگ نوشته است، ببينيد، اينها ديگه، پيداست که، يک آيه قرآن مينويسد، يک متر در يک متر، آرم خودش، هفت متر در نوزده متر. اين پيداست که اينها رفيقهاي بدي هستند.
آدم را به آرم گرامي کنند. يعني عوض اينکه آدم را به اخلاص ببرند. آدم را به. . . . ، ما داشتهايم، آدمي که خدا رحمت کند ميرزا آقا جواد تهراني را در مشهد از علماي درجه يک بود. اسم کتاب که ميآيد، پاش مينوشت ج ميگفتند: جيم يعني چه، ميگفت: آخه اسم من جواد است. جيم بس است. هرچه لقب گندهتر باشد. رفيق خوب، چه کسي است. ميدانيد، که اگر ميخواهيد بچه هايتان با هم رفيق باشند، زن و شوهرها با هم رفيق باشند. «مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الْأَبْنَاءِ»(نهجالبلاغه، حكمت308) حديث است، اگر پدرها با هم رفيق باشند، شما الآن پدرت با هر کس رفيق باشد، شما هم با بچهاش، زمينه رفاقت شما هست.
بهترين رفيق چه کسي است. داريم چند تا چيزي کهنهاش خوب است. يکي از چيزهايي که کهنهاش خوب است. ميگويد: «اختر من كل شيء جديده و من الإخوان أقدمهم»(غررالحكم، ص416) حديث داريم، حضرت فرمود: هر چيزي نوش خوب است، رفيق کهنهاش خوب است، رفيقهاي قديمي خوب هستند. ميگه: يک کس ميگفت: آب جو هم کهنهاش خوب است. به گردن آنهايي که ميخورند. حديث «الصاحبک رقعه فتخزهم مشاکلها» رفيق مثل وصله است. وصله را مواظب باش که همرنگ لباست باشد.
يک آدم بود، وقتي ميرفت جوراب بخرد، ميگفت» آقا سه جفت جوراب يکرنگ بده ميگفت: چرا يک رنگ، ميگفت: ببين من نميگويم: چي، زرد، قرمز، سرخ، سفيد، مشکي است، هر چه هست، يک رنگ بده. دوستي ديگر بغلش وايساده بود گفت: ميشود، بگوئي براي چي ميخواهي اين جورابهايت سه تا يک رنگ باد. سه تا پسر داري، ميخواي يک رنگ باشد. گفت: نه براي خودم ميخواهم، ولي ميخواهم يک رنگ باشد. گفت: آخه چرا؟ گفت: براي اينکه گاهي شست پام، جورابم را پاره ميکند. وقتي شست پام، جورابم را پاره کرد. اگر جورابها يک رنگ باشد، آن تا را به اين تا ميزنم، ميپوشم. امّا اگر رنگش به هم نخورد، بخاطر اينکه يک سوراخ به يک جورابها شد، بايد يک جفت جوراب را دور اندازم، ـ عجب عقلي داري. عقل هم چيز خوبي است. بعضيها بلد هستند، چه جور خرج کنند.
از اشکالاتي که ما در زندگيمان داريم، همين ظرفهاي يکبار مصرف. غذا ميخوريم چهل تومان، پنج تومان هم ظرف. غذا ميخوريم پنجاه تومان، ده تومان هم پول نايلون. آخه نايلون همه ظرفها. و اگر پول اين ظرفهاي يک بار مصرف را تبديل کنيم. چقدر پول استيل ميشود. چقدر پول مس ميشود. چقدر پول نميدانم، يعني تصميم نگرفتهايم بر اساس اقتصادي، حالا يک چيزي به شما بگويم. آن مقداري که ما گندم از خارج ميخريم. تقريباً همان مقداري است که نانواهاي ما کنار نان دور ميريزند. يعني ما اگر يک سال نانواهايمان تصميم بگيرند. درست از نان استفاده کنند، آن سال جمهوري اسلامي، شايد از خارج گندم نخرد. آن مقداري که جزوء بدنمان ميشود گندم داريم. آن مقداري که ميخريم، ميخريم براي گاوها ميخريم، براي اينکه، نانوا نفله کندو ما نفله کنيم. اصلاً پول ميدهيم، که گندم نفله کنيم. قهر خدا هم شامل ميشود. يک منطقه باران نميآيد. يک منطقه زلزله ميشود. يک منطقه کسادي ميشود. يک منطقه چي ميشود يک منطقه. . . .
حديث داريم «خَيْرُ الْإِخْوَانِ مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى إِخْوَانِهِ مُسْتَقْصِياً»(غررالحكم، ص417) بهترين رفيق، رفيقي است که، به رفيقش تنگ نگيرد. زن و شوهر خوب در خانه رفيق هستند. خوب من صد تومان دادم، چه کار کردي، ـ آقا بيست تومانش را سبزي خريدم، ـ خوب. هشتاد تومان را، ـ آقا چهار تا هم تخم مرغ خريدم، ـ خوب پانزده تومانش را، همينطور که صد تومان ميدهد به خانم، يک قرون، يک قرون، از آن حساب ميکشد. ميگه: اين بدترين شوهر است. بدترين دوست اين است که وقتي، با رفيقش دوست ميشود. همچين زير ذره بين ميگذارد، مو را از ماست ميکشد. باز داريم بهترين رفيق، رفيقي است که، نگذارد شما احتياجت به ديگران بيفتد. اگر شما رفيق داري، رفيق خوب، رفيقي است که وقتي ديد گير هستي، نگذاريد. حديث داريم رفيق خوب، رفيقي است که بعد از مردم هم ياد آدم باشد. در زندگي، نگذارد احتياجش به ديگران باشد. کارهاش تعاوني باشد.
ديگه چي، «خير إخوانك من واساك و خير منه من كفاك»(غررالحكم، ص415) بهترين رفيق، رفيقي است، که هرچه خودش دارد، براي شما هم بدهد. حتي اگر کارگري دارد، در خانه کار ميکند. مثلاً کار گرفته، لباسها را شسته و يا پتو شسته و يا چي، ميگويد: آقا شما فردا هم برو، پتوهاي خانه فلاني را بشور. پولش را من ميدهم. اگر يک راننده دارد، بگويد: آقا اين کار را کردي، برو فلاني را هم برسانش. يعني آن چيزي که دارد. اگر کارگر دارد، اگر راننده دارد. حتي اگر يک چيزهايي در خانهاش دارد که در خانه ديگران نيست، اگر ندهد،
در قرآن يک سوره داريم، بنام سورة ماعون «وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ» ماعون/7 ماعون، مثلاً جرثقيل، نرده بان، طناب، تابوت، ديگ، سماور بزرگ، اين چيزهايي که در همه خانهها نيست، امّا در بعضي از خانهها هست. خوب سماور بزرگ در همه خانهها نيست. اگر کسي ديگي، سماوري، کفشي، چيزي دارد. از اين چيزهايي که گاهي مورد نياز است. اگر کسي دارد و به ديگري ندهد. قرآن از آن مزمت کرده است «وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ» يعني ديگش، سماورش، ظرفش را، به ديگران نميدهد. اميرالمؤمنين گاهي از دوستانش ياد ميکرد. ميفرمود «كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ»(نهجالبلاغه، حكمت289) من يک رفيق، يک برادر ديني داشتم. آنوقت شروع ميکند که «فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ» نميدانم «وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ» اگر نداشت هلهله نميزد.
حديث داريم. وقتي ميروي منزل دوستت مهماني، هي همچين نکن. «غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ» احزاب/53 يعني نق نزن که چرا سفره دير آمد. البته قرآن هم ميگويد: صاحبخانه سريع پذيرايي کند. صاحبخانه هم به مهمانيها، ساعت دوازده شام ندهد. هم قرآن ميگويد، صاحبخانه، تند پذيرايي کند. هم قرآن ميگويد: صاحبخانه، مهمان نگاه به ساعتش، هر دو، او نگاه به ساعتش نکند، آن هم سريع پذيرايي کند.
دوست ديني يعني چه؟ دوست ديني. يعني من اين را که دوست دارم، بخاطر، خدا دوستش دارم، نه بخاطر شکلش، نه بخاطر پولش. بخاطر عنوانش. اميرالمؤمنين مهمان بود، آمد خانه، يک مقدار از غذا خورد، رفت. يا علي شما چرا غذا ميخوري، ميروي، شب مهمان هستي، فرمود: چون گرسنهام است، وقتي ميروم مهماني، يکخوردهاش هم براي اين باشد که برويم يک شامي هم بخوريم. من ميآيم خانه، يک چيزي ميخورم که وقتي ميروم مهماني. . .
يک سري افرادي را ما بايد دوست داشته باشيم. از دوستيهاي مهم، اينکه، بايد دوستان خدا را دوست داشته باشيم. خدا را بايد دوست داشته باشيم. با هر کس بد هستيم، با خدا نميشود بد شد. ما آنوقتي که خيال ميکنيم. خدا کمش گذاشته است، چقدر چيزي به ما داده است. منتها ما آدمهايي هستيم. معمولاً اگر کم است، کميها را ميگوئيم. زياديها را نميگوئيم. يعني اگر بيست و نه شب سحري بخوريم. نميگوئيم فهميدي چه شد، ديشب سحري خورديم. امّا اگر حالا يک شب سحري نخورده، فهميدي چه شد، ما ديشب سحري نخورديم. يعني بشر، يکجوري است که، بعضيها مثل مگس هستند. روي زخم مينشينند. همه بدن سالم است، هيچي نيست. تا زخم است. حديث داريم بعضي آدمها مثل مگس هستند، همش روي زخم مينشينند.
افرادي را بايد دوست داشته باشيم. اوّل بايد خدا را دوست داشته باشيم. چون منشأ همه خوبيها اوست. و اگر خواسته باشيم خدا را دوست داشته باشيم. بايد نعمتهاي خدا را بشماريم. خداوند به موسي گفت: موسي مردم را عاشق من کن، گفت: چه جوري عاشق کنم. گفت: بنشين نعمتهاي من را برايشان بشمار. مردم بفهمند که من چقدر به آنها لطف کردهام، اينها من را دوست دارند. حب خدا، حب اولياء خدا، حب پيغمبر، حب امام حسن مجتبي، حبّ امام رضا، دوست داشتن، دوستان خدا، اگر همين مقدار، کسي دوست داشته باشد، اولياء خدا را، که نام بچه هايش را نام آنها را بگذارد. مثلاً به بچه هايش بگويد: صادق، باقر، کاظم، علي، رضا، تقي. همين مقدار حديث داريم. اين مقدار هم که، اين مقدار آدم اهل بيت را دوست داشته باشد که نام بچه هايش هم، بنام اهل بيت بگذار، همين مقدار، ميتواند يکجاي مفيد باشد، البته اين کافي نيست. دوستي، نشان دهندهاش اين است که آدم پيروي کند، اگر ما ميگوئيم ولاي علي، دوستي علي، دوستي که دنبالش عمل باشد. دوستي که عمل نباشد، فايدهاي ندارد.
يکوقتي بچة ما کوچولو بود، گفت: بابا، بيرون ميروي. بيسکويت بخر، گفت: چشم. حديث داريم. اگر به بچه قول دادي، بايد عمل کني، يا قول نده، يا اگر قول دادي، گفتي: ميخرم، بخر. من قول دادم ميخرم، امّا نخريدم. آمدم، تا در را زدم. بچه کوچولو دويد گفت: بابا خريدي بيسکويت. گفتم: نه، گفت: بابا بد است. گفتم: نه بابا خوب است. گفت: نه بابا بد است. هرچه گفت: بابا بد، بابا بد است. گفت، گفت، گفت. گفتم: آقا جون، من تو را دوستت دارم. گفت: بيسکويتت کو، يعني دوستي بدون بيسکويت را بچه از من قبول نکرد. چطور ميگوئي: علي جانم، علي جانم، علي پويم، علي مولاي درويشان، مهر علي، ولاي علي، بابا، دوستي بدون بيسکويت را بچة سه ساله قبول نميکند. شما به خانمت بگو دوستت دارم، ميگه: برويم بازار، يک جفت کفش بخر. بگي: نه، ميگويد: اي دروغگو. بابا دوستي بدون کفش را خانم قبول نميکند. چطور شما ميخواهي بگوئي: ولاي علي، ولاي خدا، دوستي علامت ميدهد. ميشود کسي خدا را دوست داشته باشد، حال نماز نداشته باشد. خدا جان، نميخواهم نماز با تو حرف بزنم. اگر خدا جان، خوب بلند شو، باهاش حرف بزن. آخه نميشود آدم بگويد: خدا را دوست دارم. امّا حال ندارم. با اين دوستم، حرف بزنم. هر کس خدا را دوست دارد، بايد نماز بخواند. خدا را کسي دوست دارد بايد با آن حرف بزند.
قرآن ميگويد: با کفار دوست نشويد. ظالم را نبايد دوست داشته باشيد. امام کاظم «عليه السلام» يکي از يارانش را خواست. گفت: شنيدهام شترهايت را به هارون الرشيد، اجاره دادهاي. گفت: بله، اجاره دادهام براي مکّه، براي مکّه، فرمود: بالاخره، هارون الرشيد طاغوت است، ولو اين طاغوت ميخواهد، يک کارواني بفرستد مکّه، امّا همين مقدار دوست داري که طاغوت زنده باشد، برگردد، کرايه شتر را بدهد. همين مقداري که دوست داري، ايشان زنده باشد. همين مقدار شما مسئول هستي. ايشان هم براي اينکه به گناه نيفتد، بعد از ماجرا، رفت شترهايش را فروخت هارون الرشيد گفت: شترهايت کو، گفت: ديگه، فروختم. ـ گفت: فروختي که به من، اجاره ندهي. فهميده بود.
دوست خوب، حالا، داريم افرادي را نبايد دوست داشته باشيم. ظالم را نبايد دوست داشته باشيم. گناه را نبايد دوست داشته باشيم، به گناه رسيديد، بايد عبوس کنيد. حداقل عبوس است، اگر زباني هم نميتواني بگويي، با قيافه بايد بگويي، کار شما غلط است. اگر در گناهکاري، هر که نگاهش کرد. همچين کند. ميبيند، هيچکس دوستش ندارد. مجبور ميشود. دست از گناه بردارد. ما با عبوسمان ميتوانيم جامعه را اصلاح کنيم. گير اين است گناه کار را که ميبينم، سلام، مخلص هستم. اصلاً انگار، نه انگار که اين گناه ميکند. برخورد نميکنيم، با آن. خجالت ميکشيم. ظالم را نبايد دوست داشته باشيم. دشمن خدا را نبايد دوست داشته باشيم ما در دوستيها نبايد. من آقا چون حزبي هستم، ايشان هم حزي است، ما با هم يکي هستيم. چون، اين نميدانم، جزو اين باند است، جزو اين خط است، نه، ما دوستي هايمان معيار دارد، تا الآن با شما خوب بودم. الآن گناه کردي، خداحافظ. «هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ» كهف/78 ما نميتوانيم، با هم باشيم. قراردادي امضاء نکنيم که چون من طرفدار اين روزنامه هستم، بايد با نويسندگان اين روزنامه، رفيق باشم، تا آخر عمر، نه خير، بنده با شما هستم، تا مرز گناه. گناه شد، با هيچکس نيستم. در دوستيها، با کسي قرارداد امضاء نکنيد. جوري باشيد، که هر لحظه خواستيد، جدا شويد، جدا شويد.
با کسي رفيق شويد که اگر خلاف کرد، خواستيد جدا شويد، ريشهها به هم بند نباشد. اگر خواسته باشم جدا شوم. اوه سقوط ميکنم. خواسته باشم، جدا شوم. آبرويم ميرود. حيثيتم ميرود. نافم قطع ميشود. ـ نه. آقا، از اول چرا اين رقم، رفيق شدي، که حالا جدا شدنش، مشکل باشد. با دنيا هم همينطور است. با دنيا اگر آدم خيلي رفيق شد، وقتي ميخواهد از دنيا برود. جان ميکند.
يک مثلي چند سال پيش زدم. گاهي پشت دست برش ميخورد، بريده ميشود. گاهي کف دست. آدم يک چسب ميزند، پشت دست، يک چسب هم ميزند کف دست. بعد از مدتي که ميخواهد چسبها را بردارد. چسبي که از کف دست برمي داري، راحت کنده ميشود. چون کف دست مو ندارد. نچسبيده به آن، پشت دست، چون مو دارد. وقتي ميخواهي بکني، جان کندن دارد. وقتي آدم موي روحش. به دنيا چسبيد، جان کندنش مشکل ميشود. وقتي ميخواهد بميرد، جان ميکند براي مردن. امّا وقتي به دنيا دل نبسته است. همچين راحت، مثل گل مرگ را بو ميکند.
چند وقت پيش يکي از علماي شيراز ميخواست از دنيا برود. از اول خوب، سهم امام قبول نميکند. خمس قبول نميکند، سفارشاتش را ميکند. بعد هم وضوش را ميگيرد ميآيد، نماز ظهر بخواند. اذان ميگويد. ميگويد: من دارم ميروم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» بقره/156 اصلاً مثل يک گل بو ميکند. کسي که به دنيا نچسبيده، امّا کساني که به دنيا چسبيدهاند لحظة مردن، اموال، ثروتها، دوستها، پستها، دارند، بال بال ميزنند. و روز قيامت هم حسرت ميخورند. «هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ» حاقه/29 چه سلطنتي داشتم، از آن استفاده نکردم. «ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ» حاقه/28 چه پولهايي داشتم به دردم نخورد. با کي رفيق شدم «يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً» فرقان/28، «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ» فرقان/27 يعني محکم دو تا دستش را گاز ميگيرد. ميگويد: اي کاش با فلاني رفيق نميشدم. اين، يک سيم ماهواره هم آورد، در خانة ما، گفت: بيا، اين فيلم را ببين. اين عکس را نشانم داد. «لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ» فرقان/29 يه جايي که من را رشدم بدهد. به جاي اينکه فکر من را بالا ببرد، شهوت من را بالا برد.
خدا ما را چه جوري خلق کرده است. ساختمان انسان را ببين چه جور است. مغز را گذاشته است، بالا، يعني اوّل عقل و فکر، قلب را گذاشته است پائين، زير قلب شکم را گذاشته است. زير شکم شهوت را گذاشته است، يعني شهوت مراحل آخر، ما چه جور جواب ميدهيم، اروپا از اين طرف جواب ميدهد. اول شهوت، بعد شکم، ساندويچ، جگر، آب گوشت کله، حليم فروشي، نميدانم، فلاني، سيراب شيردون، بعد از شکم، احساسات، نميدانم اتريش دو تا زد به بلژيک، بلژيک يکي زد به اتريش، احساسات، بعد هم اگر امتحاني باشد، يک کتاب مطالعه ميکنيم، براي عقلمان، يعني خدا ما را از اين طرف آفريد، ما از اين طرف جواب داديم. خدا اول گفت: مغز، بعد گفت قلب، بعد گفت شکم، بعد گفت، يعني خدا ما را از اين ور آفريد، دنيا از اين ور جواب ميدهد. مسخ انسان معناش اين است. اگر ديدي يک کسي، با دستهاش راه ميرود، پاهاش را هوا کرده است، اين پيداست، تعادلش را از دست داده است. انسان متعادل چي است.
حتي داريم اگر پدرت هم دارد کج ميرود، با پدرت هم رفيق نشو، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ» توبه/23 اگر پدرت طرفدار کفر بود، شما از پدرت هم قطع رابطه کن. نه يعني اذيت کني آنرا، رابطهات را کم رنگ کن. بگو: آقا، شما باش، مثل اينکه حضرت ابراهيم. هرچه ديد عمو را نصيحت ميکند. ديد عمويش بت پرست است. آخرش گفت: آقا خوش اومدي.
اصلاً در قرآن، به ما گفته است از ابراهيم ياد بگيريد که، ابراهيم، حتي عمويش را رها کرد. انسان نگويد: آقا ما با هم همسايه هستيم. خوب همسايه هستيم. کار خلاف است. گاهي آدم بايد هجرت کند، از مدرسه، توي اين مدرسه باشد، گناه ميکند. در اين دانشگاه باشد، گناه ميکند. اصلاً اين شغل گناه خيز است. اين مزرعه و روستا و کارخانه، گناه خيز است، بايد هجرت کند. هجرت لازم نيست از قارهاي به قارهاي باشد. از اين کارخانه، به آن کارخانه، براي اينکه، گناه نکند، اين هم يک هجرتي است.
اگر رفيق ما دارد ما را خراب ميکند، اصل براي ما، خودمان هستيم، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» تحريم/6 اول بايد خودمان را نگه داريم: «وَ أَهْليكُمْ ناراً» قرآن ميگويد: مواظب خودت و بچه هايت باش، که گرفتار قهر خدا نشويد، و دوستان ما، اگر مواضب نباشيم، ما را گرفتار ميکنند.
خدايا، خود ما، بچههاي ما را از دوست بد، کتاب بد، معلّم بد، همسايه بد، مجلة بد، فيلم بد، شعر بد، نمايش بد، اخلاق بد، خدايا همه ما را از همه بدهيها حفظ بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»