متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/4/16
بسم الله الرحمن الرحيم
معمولاً در تلويزيون بايد بحثهايي گفته شود که، همه اينهايي که وقتشان را صرف ميکنند، برايشان مفيد باشد. يکي از بحثهاي عمومي، بحث دوستي است.
موضوع بحث ما؛ دوستي، انتخاب دوست، اهميت دوست، امتحان دوست، برخورد با دوست، آشتي کردن، قهر کردن با دوست، نياز به دوست، عواملي که دوستي را محکم ميکند، عواملي، انگيزههايي که آدم با کسي دوست ميشود. علامت دوست خوب، دوستهاي نمونه، کساني که ممنوع است با آنها دوست شويم. حقوق دوست، آفات دوستي و غيره، بنابراين اينها، نمونة عناويني است، که، چند تا از آنها را ميگوئيم. فکر هم نميکنم که اين فيشها توي يک جلسه تمام شود. امّا حالا، هرچه از آن را شد خدمت شما ميگوئيم.
اهميت دوست را فعلاَ ميگوئيم. امام صادق «عليه السلام» فرمود؛ خداوند متعال سه چيز برايش مهم است، کتاب خدا، رسول خدا و دوستي مؤمنين. امام يکروز به کعبه نگاه کرد، گفت: اي کعبه خيلي عزيز هستي. همه مسلمانهاي دنيا رو به تو نماز ميخوانند. کعبه عزيز هستي. امّا آبروي مؤمن، عزّتش از تو بيشتر است.
جالب اينکه، اگر کسي به ما بگويد: من شما را امسال مجاني ميبرم مکّه، با اينکه مکّه خيلي گران شده است. امّا يک شرط، شما وارد مکّه که شدي، يکمقدار لجن بمال به کعبه، حاضر هستي. ميگوئي: نه، من جسارت به کعبه نميکنم. امّا گاهي وقتها يک بستني به ما ميدهند، آبروي ده نفر را لجن ميماليم. سر يک سفره خيلي راحت، به هر کس که دلمان ميخواهد. هر وصلهاي ميبنديم. تعجب اين است. حاضر نيستيم، پانصد، شصد هزار تومان خرج ما کنند، شرطي که جسارت به کعبه بکنيم، ولي با يک بستني، با يک آلاسکا، با يک سور، آب هويج و معجون و اينها، راحت گپ ميزنيم و راحت ميگوئيم فلاني همچين کرد. فلاني همچين کرد. خيلي راحت آبروي همديگر را ميبريم.
سه چيز عزيز است. قرآن، رسول و اهل بيت، دوست مؤمن، ابان ابن تعلب ميگويد: کنار امام، داشتم، طواف ميکردم. بيرون، يک کسي، هي همچين ميکرد. امام فرمود: به شما کار دارد، ابان ميگويد: بله ايشان با من کار دارد. گفت: خوب، برو، ببين چکار دارد. گفت: آخه دارم، در حال طواف هستم. فرمود: طوافت را بشکن. يک مؤمن به تو ميگويد: بيا، طوافت را بشکن. حالا تو جاده، تابستاني، چقدر مسافرت است. تو جاده، هي يک کسي، همچين، همچين ميکند، صد تا ماشين رد ميشود. يکي ترمز نميکند. فرمود: طوافت را بشکن، تو چه دوستي هستي. اگر مؤمن است و مسلمان است و يا حتي غير مسلمان، غير مسلمان هم اگر به شما کار دارد، کارش را راه بينداز. داريم «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» حجرات/10 مسلمانها با هم برادر هستند و پيغمبر ما، دو مرتبه مسلمانها را دو تا، دو تا با هم، چون در زمان، صدر اسلام، مردم قبيلهاي بودند و روي قبيلهشان خيلي گرد و خا ک ميکردند. اگر قبيله الف، يک نفر از قبيله ب را ميکشد، قبيله ب ميگفت: حالا که يکي از ما را کشتي، ما چند تا از شما را ميکُشيم. که آيه نازل شد: «فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ» اسراء/33 اسراف نکنيد، يکي به يکي.
مقام معظم رهبري در سفر اخيرشان در منطقه ياسوج، خبر داد که بعضي از قبيلهها، وقتي يکي را ميکشند، آنها خودشان ميکشند، کاري به قوة قضائيه ندارند. ميگويند: ما خودمان بلد هستيم، چکار کنيم. و ايشان از جمله فرمايشاتشان اين بود که، حساب و کتاب در کار است.
مجري را آوردند براي شلاق خوردن، اميرالمؤمنين «عليه السلام» شلاق را داد به قنبر گفت: جرمش ثابت شده، شلاقش بزن، قنبر ناراحت بود، سه تا اضافه زد، يکبار حضرت فرمود: چند تا ميزني. فرمود: بگذار آدمش کنم. فرمود: که چند تا زدي. اينقدر، فرمود: سه تا زيادي زدي. بده به من شلاق را، شلاق را گرفت و قنبر را خواباند، آن سه تايي را که اضافه زده بود به خودش زد. حساب، حساب است. اميرالمؤمنين «عليه السلام» وصيت کرد، فرمود: من اگر شهيد شدم، يک ضربه به ابن ملجم بزنيد. چون آن يک ضربت بيشتر به من نزده است. اينطور نيست که علي را کشت، ما بايد تکه تکّهاش کنيم، ـ نه خير، علي را کشت به يک ضربه، «ضَرَبَهُ ضَرْبَةً»(بحارالأنوار، ج43، ص363) يکي به يکي. و قانون عدالت، هر چيزي ممکن است که کم و زياد شود، يعني اخلاقيات ما زمستان و تابستان دارد. مثل اسب است. اسب گاهي در طويلهاش ميبندنش، صاف وا ميايستد، گاهي هم در ميدان ميرود. اخلاقيات ما هم تند و کند دارد. صلح يکجا خوب است، يکجا بد است. جنگ يکجا خوب است، يکجا بد است. سخاوت يکجا خوب است، يکجا بد است. رحم يکجا خوب است، يکجا بد است. ترحم به پلنگ تيز دندان، خوب اينجا بد است. همه چيزي يکجا خوب است. سور دادن يکجا خوب است، يکجا بد است. همه اخلاقيات ما ممکن است يکجا خوب باشد، يکجا بد، آن چيزي که هستيد، همه جا خوب است. شما بگوئيد، عدالت است، دوستي هم، يکجا بايد دوست شد، يکجا بايد دوست نشد.
امام باقر «عليه السلام»، دوست بيست ساله داشت. يکروز دوستش به يکنفر، يک حرف زشتي زد، يک فحش مادر به آن داد، گفت: برو، مادر فلان، امام فرمود: بله، چي گفتي به آن. گفت: آقا فحش مادر به آن دادم، امّا مادرش مسلمان نيست. فرمود: مگر ميشود به غير مسلمان فحش داد. من بيست سال است با تو دوست هستم، ولي بخاطر حرف زشتي که به مادر کافر زدي، من دوستي خودم را از همين الآن با تو قطع کردم. دوستي هم يکجا، آره، يکجا، نه. آن چيزي که با دوست خوب است با دشمن هم خوب است. زمستان و تابستان ندارد. آن صفتي که هيچ وقت کهنه نميشود، صفت عدالت است. با دشمن هم با عدالت. ابن ملجم است، ولي با عدالت يکي زده، يکي بزن. کوچولو است، با عدالت.
دو تا بچة کوچولو. خط نوشتند، دادند به امام حسن مجتبي «عليه السلام» آنهم کوچولو بود، گفتند. حسن جان کدامهاي اينها بهتر است. امام حسن دو تا خطها را گرفت، تا رفت نگاه بکند، يکمرتبه علي فرمود: پسر جان يکوقت نگوئي اينها بچهاند، در قضاوت بين بچه هم بايد عدالت را رعايت کني يک روز اميرالمؤمنين مادري را ديد، دو تا کوچولو دارد، سه تا خرما داشت، يکي به اين، يکي به آن، آن سومي را به دقت نصف کرد. فرمود: مادر تو به خاطر عدالت بين اين دو تا کوچولوها، اهل بهشت هستي.
بهمين خاطر در من لايحضر حديثي داريم. که اگر کسي بين بچه هايش فرق بگذارد در وصيت، گناه کبيره کرده است. من ميخواهم بميرم، بگويم به يک بچهام صد تومان بدهيد، به يکي پنجاه تومان بدهيد، گناه کبيره، همه را بايد يکجور ديد. بله، گاهي يک بچه ضعيف است. آدم بخاطر ضعفش، بيشتر کمکش کند، خوب آدم نبايد يک بچه دو ساله را قنداق کند. يک جوان بيست و پنج ساله را هم قنداق کند. يکوقت دليلي دارد. امّا اگر در يک شرايط بودند، همه را يکجور. بهر حال، دوستي. امام صادق «عليه السلام» ميفرمايند: «و مَوده يوم صلحه» اگر با کسي يکروز دوست شدي، فاميل هستي. «و موده شهرِ قرابه» اگر يک ماه با هم رفيق هستيد اصلاً فاميل هستيد. «و موده صله الرحم، ما سهم قطعها قطع الله»اگر يکسال است رفيق هستيد، اين ديگه، اين حساب خيلي حساب است. يعني اينطور نيست، دوستي يک چيز سادهاي نيست.
اميرالمؤمنين در يک سفري با يک مسيحي رفيق شد. لب يک دو راهي که ميخواستند از هم جدا شوند، حضرت رفت سمت همان جادهاي که مسيحي ميرفت، مسيحي گفت: آقا، شما راهتان آن جاده است. فرمود: ميدانم، لکن همين مقداري که با هم رفيق شديم، اسلام به ما ميگويد: چند قدم به خاطر دوستي و همسفري، طرف را بدرقه کنيم. يکخورده نگاه کرد، گفت: دين شما خوب ديني است. و به همان مسلمان شد.
دوستي، يکچيزي نيست که آدم راحت با يک کسي قهر کند. اگر دو تا دوست، سه روز با هم قهر کنند، روز چهارم با هم آشتي نکنند، رسول اکرم «صلي الله عليه و آله» فرمود: هيچکدام مسلمان نيستند. سرکه نيست که هفت سالهاش، ارزش داشته باشد. کينه، سرطان اخلاقي است. و جالب اينکه بعضيها، سرطان، احتمال بدهند، وحشت ميکنند و سرطان اخلاقي دارند.
«الغريب من ليس له حبيب»(غررالحكم، ص414) اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: آدم غريب آن نيست که بگويد من در تهران غريب هستم و در شيراز و مراغه و جهرم غريب هستم. غريب آن کسي است که عُرضه ندارد دوست بگيرد. منتها شرايط دوست، چه دوستي است؟ بعداً انشاء الله خواهم گفت. در قيامت، قرآن ميفرمايد: بعضيها دوتا دستشان را دندان ميگيرند و ميگويند «يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً» فرقان/28 آن آيه آسان هاست که هر کس شش کلاس درس خوانده باشد. ميفهمد، کاش، فلاني را خليل قرار نميدادم، کاش من، با اين رفيق نميشدم. چرا؟ «لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ» فرقان/29 او گمراهم کرد. من وقتي وارد اين منطقه شدم، سيگاري نبودم. او من را سيگاري کرد. من اين حرفها را نميزدم، او اين حرفها را، من چشمم اين عکسها را نميديد. او من را برد نشان داد. من حجابم خوب بود. من بچة مسلماني بودم. من معتقد به تقوا بودم. من پاک بودم، او من را آلودهام کرد. فکرم سالم بود، او مرا منحرف کرد. سيگاري نبودم، «يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً» «لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ» حديث داريم «من فقد أخا في الله فكأنما فقد أشرف أعضائه»(غررالحكم، ص414) اگر کسي يک دوست را از دست بدهد، انگار بهترين عضو بدنش را از دست داده، من فکر ميکنم با اينکه تند تند حديث ميخوانم، شايد در اين جلسه، من چند صد تا حديث بخوانم. امّا باز هم فکر نميکنم، تمام بکنم چون هنوز فيش اول هستيم. ولي شنيدني است چون ما برخوردهايمان با دوستانمان، برخوردهاي خوبي نيست. گاهي نگاه ميکنيم، در مسافرتهايي در اتوبوس، هوا داغ، اتوبوس هم که کولر ندارد، يک بدنه اتوبوس، يک عدهاي، آفتاب بخصوص که بعضيها هم زن هستند و چادر مشکي دارند و پيرمرد هستند، نميدانم، آفتاب ميخورند، يکدفعه هم سايه، اين آقا، پنج ساعت، ده ساعت توي اتوبوس مينشيند. سايه، آن هم چند ساعت آفتاب، اصلاً يک کلمه با هم حرف نميزنند. انگار يکسي از آنها از اين طرف دنياست. خوب، انسان، بايد بگويد که آقا جان شما، صندليتان آفتاب است. يه نيم ساعت برو جاي من بنشين، يکخورده سايه، آدم احساس ميکند، که آدمها دارند آجر ميشوند. يعني بي تفاوت ميشوند. رفيقش توي جيبش چهار تا خودکار است. آن رفيق هم، هي دست ميکند تو جيبش، ميگويد: خودکار نياوردم. لبش را جمع ميکند. همچين ميکند، يکوقت از اين رخنه، اين خودکارها را نبيند.
بازاري ميگويد آقاجون پول خورد، داري براي تلفن، دخلش پر است، نميدهد. اينها خطر است. بعد ميبيني يک سيل ميآيد. حال همه را ميگيرد، يک زلزله ميآيد، يک تورم ميشود، يک کسادي ميشود.
«ارْحَمْ تُرْحَمْ»(أمالي صدوق، ص209) حديث داريم، اگر وضع ماليتان بد شد، ديديد هي کارتان تاب ميخورد، گرهاي از يک فقير باز کنيد، که خدا گرة کار تو را هم باز کند. آدم فکر ميکند که در جامعه دارد بي خيالي ميشود. يک فاميل در اوج عزّت، يک فاميل در اوج بدبختي، و هيچ اينها همديگر را درک نميکنند. دانشجو است، درسهايش خوب است. او دانشجو، دارد دست و پا ميزند گرفتار است نميتواند درسش را برساند، بهم بي خيال است، ميگويد: ما که درس خوانديم برويم ورزش. نميگويند: ما که درس خوانديم، نيم ساعت کمک به اين بکنيم. از پول يک قروني و دوزاري، دخل گرفته تا يک خودکار، تا تجديدي رساندن، تا ماشين دادن، . . . . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ إِنْ كَانُوا خِيَاراً فَخِيَاراً وَ إِنْ كَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً وَ لَيْسَ أَحَدٌ يَمُوتُ إِلَّا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ»(كافي، ج2، ص638) دقت کنيد، با چه کسي رفيق ميشويد.
«فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ» حضرت امير فرمود: وقت مرگ، آن لحظههاي آخر، دوستهايش، پيش چشمش جلوه ميکنند. «إِنْ كَانُوا خِيَاراً فَخِيَاراً»، «وَ إِنْ كَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً» مواظب باشيد که با چه کسي شريک ميشويد. آن دقيقههاي آخر هم با تصوير رفيق از دنيا ميرويد. حتي داريم اگر ديد يکنفر مرده ميخواهيد، ببينيد، آن کسي که در تابوت خوابيده، و ميبرندش به قبرستان، اهل بهشت است، يا اهل جهنم. ببينيد، اينهايي که تشييع جنازهاش هستند، چه کساني هستند. از دوستان تشييع جنازه، بدانيد چه جوري هست.
«رب أخ لم تلده أمك»(غررالحكم، ص424) اينقدر برادر داريم که مادر ما، نزائيده آن را، امّا برادر ما است. پيغمبر ما بين مردم براي اينکه دوستي را گرم کند، برادري برقرار کرد. يکبار در مکّه فرمود: دو تا، دو تا با هم برادر شويد. ولذا خليفه اول که از يک قبيله بود، با خليفه دوم، اين دو تا از همان مکّه، با هم صيغه برادري خواندند. عثمان با عبدالرحمن بن عوف صيغه برادري خواند. پيغمبر ما با علي بن ابيطالب صيغه برادري خواندند. فرمود: دوتا، دو تا خودتان برويد. دوستانتان را شکار کنيد، با هم صيغه بخوانيد. با هم برادر شويد. البته صيغه برادري عيد غدير خوانده ميشود. صيغه خواهري نداريم.
اينطور نيست که حالا يکنفر بگويد که ما در دانشگاهي، پارکي، جايي، ما صيغه خواهري خوانديم. صيغه خواهري ما نداريم. ما صيغه يکي داريم، صيغه ازدواج، صيغه خواهر و برادري ما نداريم.
امام صادق «عليه السلام» فرمود: دوستان سه رقم هستند. سه رقم دوست داريم. دوستي که بلاست، دوستي که دواست، دوستي که غذاست. دوست بلا، احمق است و احمق هم چه کسي است، احمق نه اينکه خُل، افرادي که بيخودي، هي باد به آستين آدم ميکنند مثلاً بنده حجه الاسلام هستم. ميگويد: آيت الله قرائتي بيا، من قيمت تعاونيم حجه الاسلام است. آن هم به زور. حالا اين ميخواهد، مثلاً هندوانه زير بغل من بگذارد، ميگويد: آيت الله. به سرگرد ميگويد: سرهنگ، به سرهنگ ميگويد: تيسمار. دانشجو است، ميگويد: جناب مهندس. اين دوست است. افرادي که داريم، اگر کسي متملق است، تحقيرش کن، شخصيت کاذب به تو ميدهد و آن کسي که به دروغ تو را بالا ميبرد. هنرش را دارد، با دروغ تو را هم پائين بياورد. با دروغ بالا ميبرد، اين پيداست منطقي نيست، همينطور، هور، هوري بالا ميبرد خوب هور، هوري هم ميآورد پايين. اين را ميگي، فکر ميکنم او دزديده باشد. ميگه: نيست، ميگويد: لابد آن دزديده است. يعني کسي که بيخودي تجليل ميکند، بيخودي هم تحقير ميکند. دوست داريم احمق، دوستي که مثل غذاست، عاقل است، دوستي که مرض است، درد است، احمق است. دوست سوم، لبيب است، لبيب که در قرآن داريم «أُولُوا الْأَلْبابِ» لبُ يعني مغز، مؤمن مغز دارد، يعني بند به جايي است. در مقابل کافر که قرآن ميگويد: «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» ابراهيم/43 پوک است. قرآن مردم را دو دسته کرده است. مردم مغز دارد، مردم پوک. راجع به مؤمنين ميگويد: «أُولُوا الْأَلْبابِ» لب يعني مغز دارد. يعني مايه دارد، پوک، رفاقتها، بايد مغز داشته باشد. حتي بعد از مردن، پيغمبر ما، حضرت خديجه از دنيا رفته بود. گاهي يک گوسفند ميگرفت، ميکشد. به ياد حضرت خديجه، گوشتهاي اين گوسفند را تقسيم ميکرد بين دوستان حضرت خديجه. زنها و پيرزنهايي که با خديجه دوست بودند. ميگفت: من ميخواهم ياد بود خانمم را داشته باشم. من نبايد خديجه را فراموش کنم.
پسراني هستند. اينها مثلاً پدرانشان زحمت کشيده است، ديروز من، يکي از اين مهندسين آمده بود نهضت سوادآموزي، ديدم اينها سه تا برادر هستند، سه تا هم مهندس هستند. از يک روستا و پدرشان، يک شغل بسيار سادهاي داشت. امّا با زجر اين سه تا بچه را مهندس کرد. گفتم: حالا که شما، سه تا مهندس هستيد. وضعتان هم خوب است. شما نميخواهيد يک ياد بودي از پدرتان در آن روستا، گفتند: مثلاً، چي. گفتم: نميدانم چي، از يادبود پنج هزار توماني، يک آب سردکن، تا يک درمانگاه، تا يک بيمارستان، يک زايشگاه، تا يک پُل، تا يک کتابخانه، تا يک چيزي، بالاخره بي انصافي است که، پدر شما، يعني غفلت است که پدر شما با زجر، اينها آدم يادش نبايد برود.
بهترين دوستها، مادر است. کاميون دارها، گاهي حرفهاي خوبي پشت ماشين هايشان مينويسند. پشت ماشينها، گاهي يک چيزي مينويسند، تکان دهنده، البته گاهي هم، چرت و پرت مينويسند. اين مربوط است به اينکه آن کاميون دار چطور فکر ميکند. من يک بار در ماشين ميرفتم خيلي حرص ميخوردم، جوش ميزدم يک ماشين کاميون، پيچيد جلوي ما، ديديم، پشتش نوشته است؛ شد، شد، نشد، نشد. من ديدم راست ميگويد، من براي چي غصه ميخورم، حالا نشد که نشد، همچين اين کلمه، انگار يکخورده آرامم کرد. گاهي يک جمله، جملات قشنگي است. پشت يک ماشين ديدم، حالا يکي از دوستان اين کلمات پشت ماشين را جمع کرده است. يعني هرچه پشت ماشينها ديده است، نوشته است. اصلاً يک کتاب شد. فرهنگ شوفرها و اين حرفهاي خوبي هم دارند، اينطور هم نيست که، شوفرها با اين کلمات خيلي ميتوانند. شما اين تابلوهاي خياباني را ساده نگيريد. همين تابلوهاي خيابان که گفتند. آقا وقت داري بچة خود را ببوسي، اول فکر کن و بعد بچه دار شد. از همين تابلوهاي خيابان، زنهاي ايران، دو و نيم ميليون زاد و ولدشان کم شد. با همين تابلوها يعني تبليغ اثر دارد. يک جمله آدم در ديوار ميبيند. اين جمله آدم را، سلام نکردن نشانة تکبر است. سلامٌ عليکم، بالاخره اين جمله يکخورده اثر دارد.
ما تقاضا کرديم از تمام بانکها، شرکتها، مؤسسات، کارخانهها، يکي، يک تابلو بزنند. دل شکستن هنر نميباشد. حالا که چي، يک کلمه، کلمات سازنده. پشت يک ماشين نوشته بود که: دوست بي کلک، جلويش هم نوشته بود، مادر، واقعاً هم که راست ميگويد. انسان به دوست نياز رواني دارد.
گاهي عروس و دامادهايي که بچه دار ميشوند. بچهشان گريه ميکند، بچه چش است. او ميگويد: گرسنهاش است. او ميگويد: تشنهاش است. پستانک دهانش ميگذارند، آبش ميدهند. گريه ميکند. وقتي بغلش کردند. آرام ميشود. اين بچه ميخواهد بگويد: که من ميخواستم، يک کسي من را بغل کنم. کمبودش، کمبود روحي بود. مسئله غذا و شير و اينها نبود. اُنس مسئله مهمي است. ولذا داريم مؤمن، همين طور که تشنه به آب دل خنک ميشود. مؤمن با رفيق خوب خنک ميشود. منتها رفيق خوب را چطور انتخاب کنيم.
سقراط حکيم ميگويد که: براي انتخاب رفيق، چند تا خط کش داده است. ميگويد: اگر خواستي، با کسي دوست شوي، ببين اين آقا نسبت به پدر و مادرش چه جوري است. حالا شما دانشجو هستيد در دانشگاه، ميخواهيد با يک کسي دوست شويد. ببينيد، اين آقايي که ميخواهيد با آن دوست شويد، به پدر و مادرش نامه مينويسد. آن کسي که نسبت به پدر و مادرش بي خيال است. شما هر چي هم با آن رفيق شوي، خدمت کني، بيش از پدر و مادرش به آن خدمت نخواهي کرد.
آن کسي که نسبت به پدر و مادرش بي خيال است. شما هم با آن دوست بشوي، نسبت به شما هم بي خيال است، ميگويد: اگر ميخواهيد با کسي دوست شويد، ببينيد نسبت به پدر و مادرش چه جوري است. دوم نسبت به رفقايي که قبل از شما گرفته است. نسبت به رفقايي قبل از شما، ببينيد چه جوري است. سوم ببينيد، گرايشش چه جوري است، گرايشها فرق ميکند. يکي گرايش شعر دارد. يکي گرايش ورزش دارد، يکي گرايش مطالعه دارد. يکي گرايش، تو بازيها هر کسي، يک گرايشي دارد. تو کتابها، هر کسي، يک گرايشي دارد. اينها طبيعت انسان است. خدا اينطور خلق کرده است. من خودم گرايش شعري ندارم. شايد تمام شعرهايي که حفظ هستم، بيست تا نباشد. هر وقت هم ميروم بخوانم، غلط ميخوانم، و خراب ميخوانم، روح من روح شعر نيست، هرچه هم ميخوانم، . . . . عرض کنم، پس اگر خواستيم با کسي رفيق شويم، ميزان دوست شناسي يک ـ به بهترين دوستش، پدر و مادر چه برخوردي کرد، تا بعد ببينيم با من چه برخوردي خواهد کرد. دو ـ با دوستهايي که قبل از من گرفته چه برخوردي کرد، تا ببينيم با ما چه برخوردي خواهد کرد، سه ـ گرايش دوست من چه گرايشي است، تا ببينم من با اين دوست شوم، من را به کدام گرايش خواهد کشاند. و يکي هم مسئله خوشرويي و گله نکردن , چون داريم به دوستانتان که ميرسيد، ناراحتيهايتان را نگوئيد، شيرينيهايتان را بگوئيد.
ما رفته بوديم ايام جنگ براي رزمندهها، ديدنشان، ميگفتيم: آقا تو نامه که براي پدر و مادر مينويسيد، اصلاً بعضيها مينويسند، مادر، اگر سر بريدة من و تن سوختة من را آوردند، هيچ غصه نخور، اين چه وصيت نامهاي است که تو مينويسي. اين به هواي اينکه ايشان حزب الهي است. ميگفت: مثلاً. گفتيم: بنويس، مادر، اينجا اصلاً دود، گازوئيل نيست. اينجا اصلاً صف تخم مرغ وجود ندارد. از شيرينيها، همه تيپ، همه جوانيد، همه خوش هستيد، همه سالم هستيد. حالا نگو: مادر يک موش بود، به قد يک گربه. براي پدر و مادرت اين حرفها را ننويس. بعضيها هم نامه نمينوشتند، ميگفتند نامه ننويسيم تا خوب مادرمان دل تنگ شود. عوضش وقتي ميرويم، مادرمان با ما هيجاني برخورد کند.
حديث داريم اگر ميخواهي، با کسي رفيق شوي، ببين نماز ميخواند، يا نه، چون خدا اين همه نعمت به آن داده، در برابر خدا، بي خيال است. آنوقت تو چقدر ميخواهي به آن کمک کني، کسي که لطف خدا را برايش ارزش قائل نيست. لطف تو را هم برايش، ارزش، قائل بخواهد بود. اين به خدا تعهد ندارد، خوب چطور ميخواهي تو با آن رفيق شوي، به آن خدمت کني، به شما هم تعهد نداشته، بله ممکن است امروز، تا رفيق هستند، يک مرسي به هم بگوئيد، امّا بالاخره اين تعهد ندارد. اين پايش يکجا بند نيست. حديث داريم، آنهايي که گفتم براي سقراط بود. اين حديث است، فرمود: «اخْتَبِرُوا إِخْوَانَكُمْ بِخَصْلَتَيْنِ فَإِنْ كَانَتَا فِيهِمْ وَ إِلَّا فَاعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ مُحَافَظَةٍ عَلَى الصَّلَوَاتِ فِي مَوَاقِيتِهَا وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِي الْعُسْرِ وَ الْيُسْرِ»(كافي، ج2، ص672) با دوست تارک الصلاه، رفيق نشويد. مگر اينکه رفيق شويد و آن را نماز خوانش کنيد.
ما سه رقم جوان داريم: جوانهاي آبکي، يک ـ جوانهايي مثل آب هستند. از خودشان شکل ندارند. در هر ظرفي قرار گيرند رنگ همان ظرف ميشوند، مثل هوا، شُل هستند. يک سري جوانها نه، اينها از خودشان خط دارند، جوانهايي ميزان يک رقم جوان داريم، اينها رهبر و راهبر هستند. حالا شما، کدامها هستيد. الآن ميگويم، ببين آقا، گاهي جوان آبکي است ميگويد: خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شد. اين يک آيه قرآن است. ميگويد: روز قيامت اهل بهشت از اهل جهنم ميپرسند چطور شما گرفتار شديد، ميگويند «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ» مدثر/45 ما ديديم، زدند رقصيديم. يعني خواهي نشوي رسوا، و من يکوقت، اين را در تلويزيون گفتم يا در راديو، يکجا، اين را گفتم. که گفتم از شعرهاي غلط، خواهي نشوي رسواست. خيلي شعر غلطي است. اگر يک کشتي شکست، صد تا مسافر دارد، هشتاد تا بلد نبودند، غرق شدند، بيست تا شنا بلد هستند، اين بيستها بگويند. . . ، ميداني اين هشتاد تا که غرق شدند خواهي نشوي رسوا، بيا ما هم غرق شويم. از چرنديات عالم، همين شعر است. شعر غلط ما زياد داريم. از شعرهاي غلط، ديد موسي آن شباني را به راه، در کتابهاي درسي آمده است. اين شعر غلطي است. اصلاً اگر يک چوپان به خدا ميگويد که سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم، کجا هستي که، خوب آنوقت موسي ميگويد خدا اينطور نيست. اين حرفها را نزن، خدا ميگويد بندة ما را از ما جدا کردي، برو، بگو، دل تنگت هرچه ميخواهي، بگو، خوب پس موسي چه کاره است. موسي آجر است. هرچه ميخواهد بگويد پس من چکاره هستم. اگر پليس بايستد، هر ماشين هم هر جور ميخواهد. برود، خوب اين پليس خاصيتش چيست. اصلاً اين شعر معنايش اين است که موسي بسمه تعالي تو بي خاصيت هستي. و چه توهيني است که آدم پيغمبر او بگويد بي خاصيت. چه خبر است، ميخواهد، دل چوپان نشکند، اين رقمي هم نيست، ما اين شعرها را بايد يکمرتبه ديگر خط کش بگذاريم.
مقام معظم رهبري که فرمود در مراسم عزاداري، بايد حرف محکم روحانيون بزنند، اصلاً بايد يک ستادي باشد، اين شعري که مداح ميخواند، بايد مهر بخورد. مثل گوشتهاي قصابها هست که از دامپزشکي، سازمان گوشت، مهر ميزند. اگر سالم است، قصاب بفروشد. اگر سالم نيست، فروشش ممنوع باشد. يک حرفهايي ميزنند. حتي با سفارشات مقام معظم رهبري.
امسال ما يک روضه بوديم، ديديم يک بندة خدايي بلند شد. گفت: داني که چرا چوب را ميسوزانند؟ براي اينکه چوب خورد به دندان امام حسين، گفتم: بابا قبل از تولد امام حسين «عليه السلام» هم چوبها را ميسوزاندند. خوب اين چي چي است، داري ميخواني، داني که چرا آب فرات گلي است چون شرمنده است که چرا امام حسين از اين آب نخورد، آب همه رودخانههاي ايران هم آبش گلي است، اين چي چي است داري ميخواني، اشعار مداحها بايد چک شود. امضاء بگيرند که اين شعر، يک ستادي بايد باشد، ستاد بازرسي گفتنيها، بايد مهر بخورد که اين حق گفتن دارد يا ندارد. و جالب اينست که اگر يک لبنياتي، شيرش فاسد بود، ادارة بهداشت، ميآيد، مهر و موم ميکند، امّا بنده که غذاي فکري ميدهم، اگر غذاي فکري که ميدهم سالم نبود، کسي دهان من را مهر نميزند، همين طور که مغازه مهر ميشود، بايد دهان قرائتي هم، مهر شود، يک حرف خلاف زد.
يک مقداري بايد مواظب باشيم، با چه کسي رفيق ميشويم، با کسي رفيق شويم، که با پدر و مادرش رابطهاش گرم باشد. با ولي نعمت خدا، رابطهاش گرم باشد. در نيکي «در عسرويسر» « وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِي الْعُسْرِ وَ الْيُسْرِ» بعضيها اگر وضعت خوب باشد، رفيق هستي، وضعت بد باشد، رها ميکنند. در کظم غيض، حديث داريم اگر خواستيد، با کسي رفيق شويد، سه بار عصبانيش کن. اگر سه بار جوش آورد، فحش نداد، با آن رفيق شو. «لَا تَسُمَّ الرَّجُلَ صَدِيقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلَاثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ»(أمالي طوسي، ص646) وقت پول، يک چيز برايتان بخوانم، حديث داريم، اگر رفيقتان، حالا شما، هنوز رفيقايتان، دانشجو هستيد، هنوز رفيقايتان مهندس نشدهاند، حديث داريم، اگر با يک رفيقي، رفيق هستي. بعد رفيقت رئيس شد. اگر يک دهم، دوستي دورة دانشجويي را حفظ کرد. «ليس با صديقه سوء» باز هم رفيق بدي نيست.
يعني رياست به قدري خطرناک است که رفيق آدم که رئيس ميشود، طرف را صد در صد فراموش ميکند، که امام ميگويد؛ اگر ده درصد يادت بود، باز هم آدم خوبي است، يعني تا نود درصدش هيچي، يعني اينقدر، رياست اينقدر خطرناک است.
خوب، حديث داريم: عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَدْ عَرَفْتَ حَالِي وَ سَعَةَ يَدِي وَ تَوَسُّعِي عَلَى إِخْوَانِي فَأَصْحَبُ النَّفَرَ مِنْهُمْ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ فَأَتَوَسَّعُ عَلَيْهِمْ قَالَ لَا تَفْعَلْ يَا شِهَابُ إِنْ بَسَطْتَ وَ بَسَطُوا أَجْحَفْتَ بِهِمْ وَ إِنْ أَمْسَكُوا أَذْلَلْتَهُمْ فَاصْحَبْ نُظَرَاءَكَ»(كافي، ج4، ص287) اگر با هم رفيق ميشويد، يکجور پول خرج کنيد. آمد پهلوي امام صادق فرمود: آقا، «عَرَفْتَ حَالِي» تو ميداني، من وضع پوليم خوب است تاجرم، بچه تاجر هستم. «وَ سَعَةَ يَدِي وَ تَوَسُّعِي عَلَى إِخْوَانِي» شما ميداني که آجليم، مغز پسته است، تخمه گل آفتاب نيست. لباس من نميدانم — است، فرشم قالي است. بخاريم نميدانم گازي، چي چي است. ايها الحال آمد گفت شما امام صادق «عليه السلام» هستي و ميداني، وضع من خوب است. من چون وضعم خوب است، به رفيق هايم هم بريز و بپاش ميکنم. فرمود: رفيقات نميتوانند که مثل تو خرج کنند، فرمود: نه، گفت: تو حق نداري با آنها رفيق شوي، بخاطر اينکه، وقتي تو، بريز و بپاش ميکني، آنها ندارند، آنها احساس حقارت ميکنند، تو برو با يک بچه تاجر رفيق شو، يا اگر با اين فقرا رفيق ميشوي، از آن بريز و بپاشها کوتاه بيا، يکخورده مراعات کن چون اگر، مثلاً با هم مينشينيد، آقا براي من جوجه کباب بياور، براي ايشان هم اشکنه بياور، آخه، حالا تو جوجو کباب نخور، يا اگر ميخواهي بخوري، بلند شو، برو يک صندلي ديگه بنشين.
بعضيها شيک ترين ماشينشان را سوار ميشوند، روز اربعين و عاشورا ميروند، توي آن دِهي که مردم اسب هم ندارند سوار شوند. و بعد هم يک پُزي ميدهند که آره، ما بچة تهرون هستيم. خوب، که چي، حديث داريم پُز ندهيد و اگر هم حالت خوب است. ما داريم که اگر هم خند هات گرفت، در تشييع جنازه نخند، چون بالاخره مردم عزادار هستند، ناراحت هستند. ولي حالا تو به دليلي خندهات گرفته است، امّا حالا مراعات جوّ عمومي را بکنيد، در پول خرج کردن.
امام صادق «عليه السلام» را به آن خبر دادند که وضع گندم خوب نيست. فرمود: پس اگر وضع مردم خوب نيست پس چرا ما نان گندم بخوريم، ما هم نان، جو و گندم ميخوريم. وضع بدتر شد، فرمود: نان جو ميخوريم. يعني بايد مراعات کرد. اگر آنها ندارند، شما کوتاه بيا، ماه رمضان ولو شما زخم معده داري، ميخواهي روضه نگيري، بخاطر دوستانت، بايد مراعات کني، جلوي آنها، غذا نخوري. مراعات فضاي عمومي را کردند. امام فرمود: هر کس دوستي دارد. در پول خرج کردن مراعات آن را بکند. به پيشنمازها گفتهاند، جناب پيشنماز، وقت پيشنمازيت مراعات ضعيفترين مردم را بکن. حالا شما، سر شاد هستي، من يادم نميرود. يک آقاي کاشان، زمان شاه، منبر بود. خيلي منبرش را طولش داد يکنفر از پايين منبر گفت: حضرت آقا، شما ميداني چقدر خوب حرف ميزني، چون روز بيکار بودي، يک استراحت خوبي را کردي. شب هم مردم، بردنت افطاري، غذاي خوبي به تو دادند، من صبح تا شوم کار کردم، شب هم، افطار نان و ماست خوردم. شما مراعات من را هم بکن. خيلي تکان خورد آقا، گفت راست ميگويي، آقا روي منبر، بايد مراعات اين را هم بکنيد.
همه مردم در يک شرط نيستند. حديث داريم ايمان ده درجه. امام صادق «عليه السلام» يک کسي را فرستاد سراغ کاري، فرمود شما مأموريت داري، برو يک کاري را انجام بده، برگرد. رفت و برگشت، نرفت گزارش بدهد، شب رفت خوابيد و امام آمد سراغ خانهاش، گفت: آقا نيامدي گزارش بدهد، گفت: خسته بودم، گفتم، بخوابم، بعد بيايم خبر بدهم، گفت» خوب، رفتي مأموريت را انجام دادي وضع چه جور بود؟ گفت: آقا عجب مردم، شروع کرد گفت گفت، خيلي مردم آن منطقه را به رگبار بست که مردم آن منطقه، مردم بدي هستند. امام فرمود که، ببين مردم ده درجه است، بعضي ايمانشان دو درجه است، بعضي سه درجه است، بعضي چهار درجه است. بعد امام فرمود: آن کس که ايمانش چهار درجه است. فشار نياورد روي کسي که ايمانش سه درجه است. آن کسي که ايمانش سه درجه است فشار نياورد روي آن کسي که ايمانش دو درجه است. هر کسي، مثل ميوه، بعضي ميوهها نوبر هستند. بعضي ميوهها هفته دوم ميرسند، بعضي ميوهها، آخر تابستان ميرسند. علي ايها الحال، نگو: خدا، خاک بر سرت کند، تو آخر تابستان، بالاخره، توت از همه درختها شيرين¬تر است، منتها چهار تا آفتاب بيشتر لازم است بخورد. بعضي افراد زود ميرسند، بعضي افراد دير ميرسند، بايد آدم مراعات بکنند.
يکي از دلايلي که ميگويند: جنگ تا سوعا، به عاشورا تبديل شد، چون عصر تاسوعا حمله کردند يزيديها که امام حسين «عليه السلام» را بکشند. امام فرمود: جنگ فردا، ميگويند اگر عصر تاسوعا جنگ ميشد، حُر جزوء جهنميها بود. چون حُر فردا صبح ساعت 10 توبه ميکرد يعني بعضيها الآن وقتش نيست، ولي بعداً، به مرور زمان. ما اوّل انقلابمان، انقلابيونمان شايد دويست تا بودند در ايران، کم کم هي ملحق شدند، تا راهپيمايي ميليوني، راه افتاد. علي ايها الحال بايد با مردم مراعات کرد.
امام ميفرمايد: با کسي مسافرت کنيد. که خرج آنها را ندهيد. اگر يک عدهاي آمدند گفتند: آقاي قرائتي ما شما را ميبريم مکّه، ما شما را ميبريم مشهد، بيا برويم، من ميدانم ايشان پول من را بدهد، من بايد اونجا، زيارت بخوان ايشان باشم. حرفي ندارم زيارت بخوانم. امّا به شرطي که نوکر تو نباشم. تو براي خودت آقايي، من براي خودم آقام. يک کسي به من رسيد، طلبه بودم. يک کيف خيلي قشنگي داشت. پُزي داشت. گفت: آقا شيخ، آن زمان هم تلويزيون نبود که ما شهرت داشته باشيم، يک شيخ گمنامي بوديم. گفت: آقا شيخ اين پنج تومان را بگير، يک سوره براي مادر من بخوان. . . ، قرآن خواندن عبادت است، امّا اين ژستش توهين بود به من. من دست کردم، يک ده تومان و گفتم: شما هم اين ده تومان را بگير، يه سوره براي اجداد من بخوان. گفت: اِ، گفتم: پس معلوم ميشود توهين است، اگر توهين نبود، نميگفتي: اِ، همينکه گفتي اِ، پيداست که کار تو، توهين است. گفت: من قرآن بلد نيستم، گفتم: من وسط قرآن را ميخوانم، تو قل هو الله بخوان. پنج دقيقه من از وسط قرآن ميخوانم، پنج دقيقه تو، قل هو الله که بلد هستي. علي ايها الحال، گفتم: ببين اين قرآن خواندن تحقير است. من حرفي ندارم، قرآن را باز کنم، قرآن بخوانم، هديه به پدر شما، امّا پنج تومان بگير، يک قرآن بخوان، اين توهين است. ما خرجت را ميدهيم. عوضش اونجا براي ما، . . .
دوستي، بايد دوستي باشد، تابستان با هم ميروند کوهنوردي، با هم ميروند پيکنيک، با هم ميروند دريا، با هم ميروند سفر، با هم ميروند زيارت هر کجا با هم ميرويم، همه کارها را با هم، يکي مينشيند، يکي نوکري ميکند. چه خبر است اين آقا يکخورده پول بيشتر دارد. اين سال اول دانشگاه است، آن سال سوم دانشگاه است. اين استاد است، او شاگرد است، آن آيت الله است، اين طلبه است.
در يک گروهي با هم ميرفتند سفر، هر کاري کردند، پيغمبر کار نکند، فرمود: من اگر کار نکنم، از اين غذا نميخورم، بايد من هم کار بکنم. آقام، براي خودم آقا هستم. ولي وقتي با هم هستيم، سال اول دومي را بگذاريم کنار، استاد و شاگردي را بگذاريم کنار همه با هم هستيم. گفتند: آقا ما رفتيم مکّه، يکنفر خيلي خوب بود. فرمود: چه خوبي داشت. فرمود: تا ما مينشستيم غذا درست کنيم، ظرف بشوئيم، اين مشغول عبادت ميشد. فرمود: کار کردن شما، از عبادت او، ارزشش بيشتر است.
حرفهايمان را جمع کنيم. بحث ما دوستي بود. ولي حالا، من ميخواستم يک جلسه کنم، بعد نگاه کردم، ديدم يک جلسه کم است، دو جلسه، حالا که حرف زدم، فکر ميکنم هفت، هشت، ده جلسه است. ولي جلسه خوبي است. ما اگر بدانيم با چه کسي رفيق شويم، چه جوري رفيق را نگه داريم. لغزشهاي رفيق را چطور اصلاح کنيم. چه جوري انگيزهها را تغيير دهيم، مقايسه کنيم بين اين دوستيها و آن دوستيها. اينها مخصوص جمهوري اسلامي و کشورهاي اسلامي و مسلمانان است.
در غرب پسري ايراني، عقب باباش بود و دورش ميگشت و اذان ميگفت، يک غربي صداش زد گفت: ماهي چقدر به تو ميدهد؟ گفت: بابام است. گفت: باشد، چقدر به تو ميدهد؟ اصلاً تصور اينکه پسر به پدرش خدمت کند. چيزي به اين نام در غرب، بسيار کم وجود دارد. ميگفت: نامه نوشتند، به پسر که مادرتان مُرد. جواب داد به احترام مادرم يک دقيقه سکوت کردم. ببينيد. مرگ اخلاق در غرب. ما در زماني هستيم، در شرق مکتب فرو ريخته. در غرب اخلاق فرو ريخته. يعني در غرب اخلاق نيست. منطق در شرق نيست. و ما الحمدالله هم منطق داريم و هم اخلاق. گرايشها بايد مواظب باشد. اگر توجه نکنيم، اين اخلاقها، يک ذره، يک ذره، ور ميافتد.
بسياري از فاميل فقط در عزا همديگر را ميبينند. يا تو عزا، يا تو عروسي. صله رحم ور افتاده، اين به خاطر تشريفاتي است که شده است صله رحمها بايد ساده باشد. با يک ديگاش همه فاميل جمع شوند و بخندند واش بخورند. وقتي رفت، چلوکبابي و ساندويچي و نميدانم بستني و ميوه و اين چند رقم ميوه و وقتي اين رقمي شد، گران ميشود.
يک مسلماني در اتريش، شيعه شده است. ما خدمتش رسيديم، ايشان استاد دانشگاه است. اول مارکسيسم بوده است. فهميد، مکتبش لغو است بعد مسيحي شده است. در مسيحيت هم مقدار زيادي مطالعه کرده است. آدم مسلمان شده و در خطهاي اسلام، آمد. مسلمان شده آمد، ايران با امام بيعت کرد، جبهه ايران هم رفت، الآن هم در اتريش عدة زيادي را شيعه کرده است. ما در اتريش رفتيم مهمانش شديم، ديديم شيعههايي که به دست ايشان شيعه شدند، آمدند، هر کس ميآمد، يک قابلمه ميآورد، ايشان يک بحثي ميکرد راجع به اسلام و قرآن و بعد هم سفره پهن ميکرد و هر کس هرچه داشت، با هم ميخوردند. من به قدري لذت بردم. که عجب، گفت: هر هفته همه مسلمانهايي که به دست من مسلمان شده جمع ميشويم و يک قرون هم خرج براي کسي، ندارد. يک کسي باغ داشت، گفتم: تو باغ داري، فاميلهاي فقيرت را هم دعوت کن. گفت: به شرطي که فاميل فقير، قابلمهشان را بياورند. من اگر بدانم ظهر جمعه هر کسي قابلمهاش را ميآورد. خوب همه بيايند باغ و زير درختها بنشينند. گير اين است که ميآيند، روم ميافتند، من يک هفته ميتوانم، يکبار ميتوانم، سالي يکبار ميتوانم. ما بايد مهمانيها را آسان کنيم ولي رفت و آمدها را زياد کنيم و در کنار همه عبادت يادمان نرود. چقدر زيباست.
يک تالار عروسي رفتم. در کنار سالن عروسي، يک سالن نماز بود. وقت نماز که شد، عروسي کم کم چراغ هايش کمرنگ شد. جمعيت زيادي بلند شدند، رفتند در سالن نماز خواندند. من لذت بردم. ميشود، ما نمازمان را اول وقت بخوانيم، عروسي هم باشيم، تو پارک باشيم، تو پارک نماز هم بخوانيم، باز هم بنشينيم بستنيمان را بخوريم. از خدا غافل نبايد شد. نه در عزا و نه در عروسي.
خدايا به ما دوست خوب مرحمت بفرما. بچههاي ما را از دوست بد حفظ کن. خدايا طاغوت را در ايران شکستي، طاغوتهاي جهان را بشکن. به ما رهبر عادل دادي، رهبر عادل جهان، حضرت مهدي «عج» را به جهان عرضه کن. ايمان کامل، بدن سالم، فکر خوب، علم مفيد، عمر با برکت، نصيب فرد، فرد ما بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»