متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/4/2
بسم الله الرحمن الرحيم
بينندههاي عزيز، بحث را بعد از عاشورا در تلويزيون خواهند ديد. بحث ما بعد از عاشورا، با توجه به اينکه من، خدا اگر قبول کند، دوست دارم. شبيه معلمين قرآن باشم و عنوان از اول انقلاب، درسهايي از قرآن است. با توجه به آرم خودمان درسهايي از قرآن، حادثه بعد از عاشورا، آن قرآن و آن آيهاي که گل کرد ميخواهم مطرح کنم. موضوع بحثمان: درسهايي از قرآن. موضوع: آيهاي که زينب خواند، در حادثة کربلا.
مردم ايران، الحمدالله، ماجراي کربلا را خوب بلد هستند. گرچه از امامهاي ديگه ممکن است، اطلاعاتشان کمتر باشد. ولي ماجراي کربلا را خوب بلد هستند. بعد از حادثه کربلا، اهل بيت را بردند کوفه و بعد بردند شام و با وضع دلخراش و اهانتي که به اهل بيت شد، يزيد يک آيه خواند، يعني يک جملهاي گفت، گفته که: ديديد که اين پيروزي با ماست. ديديد که ما چطور اسير آورديم و کشتيم و غل و غم کرديم. يک آيه زينب کبري خواند من اين آيه را سوژه کردم دنبالش، دوازده تا آيه ديگه هم پيدا کردم. ده، دوازده تا آيه ديگه هم پيدا کردم و من اين آيه را انشاءالله ميخواهم صحبت کنم بسم الله الرحمن الرحيم «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ» آل عمران/178
نميدانم اين کلمه را شنيدهايد، يا نه، ميگويند، سنتهاي الهي. حالا فارسي ميگويم، قانونهاي خدا، ما دو تا قانون داريم، يک قانوني که خدا براي ما وضع کرده است ميگيم، قانون خداست. يک قانوني که خدا، خودش، براي خودش وضع کرده است. مثل اينکه شما براي خودت، برنامه ريزي ميکني. صبح ساعت 8 کجا، 9 کجا، 10 کجا. پس گاهي مجلس شوراي اسلامي، قانون براي مردم وضع ميکند. يکوقت خود هيئت رئيسه، براي خود اعضاي جلسه، براي خود اعضاي مجلس، قانون وضع ميکند. دو رقم قانون داريم. قانون خدا، براي خلق، قانون خدا براي خودش. آن قانون خدا، براي خلق را معلوم است. قانون خدا، براي خودش را ميگويند. سنتهاي الهي، يعني کارهايي که خود، خدا، براي خودش برنامه ريزي کرده است.
سنتهاي خدا چي است، يک، خدا برنامه ريزي کرده است که هدايت مردم با من است. «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى» ليل/12 بر ما واجب است که مردم را هدايت کنيم. حالا يک کس را ممکن است خواب ميبيند، بلند ميشود، هدايت ميشود. يک کسي کتاب ميخواند، يک کسي از طريق دوست هدايت ميشود. يک کسي از طريق مادر، پدر، معلم. بالاخره خدا هر کس را به يک طريقي يادش ميدهد که، يا روي فطرتش، روي فطرتش، هدايتشان ميکند. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» شمس/8 اين را ميگويند: سنت الهي، يکي از سنتهاي خدا، که خداوند براي خودش واجب کرده است، هدايت مردم است. دو – رزق «إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» هود/6 يعني رزق مردم با من است. کمش ميکنم، زيادش ميکنم. از اين ميگيرم به او ميدهم، از او ميگيرم به اين ميدهم، «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»، «إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» يکي از سنتهاي خدا، سنت املاء است. سه تا کلمه يک معنا دارد، املاء، امهال، استدراج، هر سه معناش، يعني بگذار تا پيمانه او پر شود، بگذار ببينيم چه ميکند. املاء، «أَنَّما نُمْلي لَهُمْ» املاء، امهال «فمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدا» طارق/17 مهلتش بده، استدراج «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» اعراف/182 که دوبار در قرآن آمده است، «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» يعني صبر ميکنيم تا پيمانهاش پر شود.
وزارت اطلاعات يک اصلي دارد، بنام، شايد آن را شما هم داشته باشيد، آن چي را پيدا ميکنيد، تعقيب و مراقبت، حالا داريد مشابه آنرا، کشف جرم، تعقيب و مراقبت يعني دنبالش را بگير، ببينيم چه ميکند. زود مچش را نگيريم. اگر کليد را برداشت، نگوئيم؛ اي دزد، بعد ببينيم، با چه نردباني، با چه طنابي، با چه چراغ قوهاي، از کدام در، با چه شيوهاي، اين را، خدا ميگويد: من افرادي را رها ميکنم. تعقيب و مراقبت ميکنم. تا ببينم چه کار ميکنند. بعضيها را، حالا چرا خداوند رها ميکند. اگر خدا، خداي خوبي است، خوب است تا آدم ميرود کليد را بردارد، بزند روي دست آدم، نگذارد ما تا خوب دزديمان را کرديم، آنوقت اعداممان کند. حالا ميگه، ميگويد: بعضي دزدها را، بعضي خلافکارها را تا ميرود، کليد را بردارد، ميگويم؛ هوي، کجا ميروي، بعضيها را لب در دزدي، بعضيها نه، اصلاً دزد حرفهاي هستند. ميگويم، بگذار پروندهاش تکميل شود.
پس تا حالا اين دو، سه دقيقه چه گفتهام، قانون دو جور است. قانون خدا، براي خلق، دو ـ قانون خدا براي خود. قانون خدا براي خود را اسمش را ميگذارند، سنتهاي الهي، يکي از سنتهاي الهي اين است که خدا، بر خودش واجب کرده است که يک کارهايي بکند، شرح وظايف خدا، که خدا براي خودش شرح وظايف ريخته است. يک ـ رزق مردم. دو ـ هدايت مردم، سه ـ مهلت دادن به فاسقين.
يزيد به زينب کبري «س» گفت: ديدي چه کار با شما کرديم. گفت: خدا سنتش قرار گرفته است که بگذاريم پيمانه بني اميه، يزيد پر شود. آيه را بخوانم «وَ لا يَحْسَبَنَّ» حساب نکند، و اين کلمة «وَ لا يَحْسَبَنَّ» يعني ديد انحرافي، گاهي آدم خيال ميکند، کارهايش درست است مثل آدمهايي که عينک سرخ ميزنند، همه شلغمها را خيال ميکنند، لبو است. عينک سبز ميزند، همه کاهها را خيال ميکند، علف است. بعضيها کج نگاه ميکنند. ولذا قرآن گفته است، خيال نکنيد، شهيد مرده است، زنده است، خيال نکنيد اينها اسير هستند، اينها آزاده هستند، حالا هفتة اُسرا، هم هست. خيال نکنيد اين فقير است، خيلي هم غني است چون روح قناعت دارد، غني آن نيست که دارد، غني آن است که راضي باشد به آنچه که دارد، ممکن است. آدم قانع با زيلو، غني باشد، آدم پولدار با قالي هم، گدا باشد. يتيم آن نيست که بابا ندارد. يتيم آن است که ادب ندارد. عالم آن نيست که علم انصاب دارد، عالم آن است که فلان علم را دارد «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» بقره/177 «بِر» اين نيست که اينطرف باشم يا آنطرف « وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» بر، ايمان است. سخن کسي نيست که افطاري و بريز و بپاش ميدهد، امام کاظم «عليه السلام» فرمود: سخي آن کسي است که خمس ميدهد. اين نيست، او هست. يه بحثي داريم، حدود شصت مورد من جمع کردم، که امام فرموده: اين که تو ميگوئي، اين نيست بلکه اون است. يعني فکر غلط را قيچي کرده، عزاداري، مثلاً غمه زدن نيست، عزاداري شناخت بالاست. عشق به امام حسين «عليه السلام» اين کار نيست، عشق به امام حسين «عليه السلام» آن کار است.
اهل بيت ما گاهي ديدهاند، مردم يک راهي ميروند، گفتند: داداش، کجا ميروي خيال ميکني، عاشق هستي، اگر عشق است، اين نيست، او نيست. اگر هم بناست از تعصب، تعصب اين نيست آن نيست، ايها الحال اين نيست، اون هست. يکي از شرح وظايف ائمه هست. که گاهي وقتها، امامان ما، مثلاً امام پرسيد؟ اين کيست که اينقدر دورش شلوغ است. گفتند: ايشان علامه است. فرمود: چه علمي دارد که به آن ميگوئيد علامه، گفتند: ميداند که ايشان عموش کي است، دائياش کي است، پدرش کي است، پدربزرگش کي است. گفت: اين علم حالا داشت يا نداشت، مهم نيست، علم واقعي اين است.
ما امامان ما، گاهي وقتها به مردم ميگفتند؛ ايني که خيال ميکني، آن نيست، اون است. مثل اينکه شما، به بچهات ميگوئي که، گل بزنند، شما ميگوئي گل زدن خوب است، ورزش است، براي هر جواني خوب است، امّا اگر گل بزني، و تو امتحانها رفوزه شوي، بد است. اصل اين است که براي شما درس باشد، منتها ورزش هم خوب است. ورزش کنار درس خوب است. سلامتي پهلوي فکر خوب، خوب است. قرآن هم گاهي ميآيد، ميگويد: گمان نکنيد، گمان نکنند کفار که اگر ما به آنها مهلت ميدهيم. دوستشان داريم. مهلتشان ميدهيم تا خوب، پيمانهشان سر رود.
حالا، از اين چي ميخواهم بگويم. آقاي قرائتي حرف حسابيت چي است امشب، وقت ما را گرفتهاي، بحث من اينست، هر کس را ديديد، خوش است و هر کس ديد خودش خوش است، يک وقت خيال نکند خدا دوستش دارد، گاهي خدا، دوستش ندارد، امّا براي اينکه سرش را بند کند. يک چيزهايي به آن ميدهد. ولذا آياتي داريم. قرآن ميگويد: فلاني را، پول زياد، پول و مقام و مدال به آن داديم «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها» توبه/55 آيه قرآن است، ميگويد: گاهي ميخواهيم، يک کسي را بسوزانيمش، پولش ميدهيم. آقا، ماهي ده تومان، بيست تومان، سي تومان دارد، راحت خوابيده است. بهش ميگويند: آقا، بانک قرعه به نام شما افتاد، چيز شدي، برنده شدي، خواب از سرش ميرود. فعلاً اولين قدم، اين است که خواب از سرش ميرود، گاهي وقتها خداوند، ما خودمان در خانه، اينطور هستيم. بچه هايمان که کوچولو هستند هي ميآيند از سر و کلّه ما، وقتي داريم روزنامه ميخوانيم، بالا ميرود، انگشترمان را در ميآوريم، مياندازيم، آن اتاق، تا اين بچه ميرود انگشتر را پيدا کند، ما يکخورده، مطالعه ميکنيم. خلاصه، سرمان را ممکن است خدا به چيزهايي بند کند. و آن معناش اين نيست که دوستمان داشته باشد.
آقايوني که دير پيچ تلويزيون را باز کردهايد. زينب کبري و اهل بيت اسير شدند. کوفه آمدند، شام آمدند. آن مرد نانجيب به زينب گفت. ديديد، شکست خورديد. ديديد، پيروز شديم. زينب کبري اين آيه را خواند. کفار خيال نکنند، اگر خدا رهايشان کرده است. دوستشان دارد، رهايشان کرده، تا پيمانهشان سر بيايد. حالا، آيه ديگر ميفرمايد: «فلا يغررکَ تقلبهم في البلاد» اگر ديديد رئيس جمهوري، وزير امور خارجهاي، کميسيوني، کنفرانسي، آمدند، رفتند. تلکس، فاکس، وحشت نکنيد، حتي اگر ديديد طوماري، راهپيمايي، موجي، موج هم شما را تکان ندهد. حرف حق بزن، محکم و ايساء «فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ» غافر/4 پيغمبر جنب و جوشهاي تو را، حواست را پرت نکند. آيه ديگر ميفرمايد که: «إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ» زمر/49 گاهي يک نعمتي را به افرادي ميدهيم، افراد ميگويند اين بخاطر، کارشناسان ما، کامپوترهاي ما، اقتصاددانهاي ما نه بابا، خيلي کشورها، کامپيوتر و اقتصادش از شما بهتر است. الآن هم هزار تا بدبختي دارند. لطف خدا را غافل نشويد.
به قارون گفتند: «وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» قصص/77 خدا داده به تو، تو هم به فقرا بده. گفت: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى» قصص/78 فرق بين بندة خدا و بندة شيطان اين است. بندة خدا ميگويد: هرچه هست از خداست. بنده غير خدا، ميگويد: از خودم است. دو تا پولدار را حساب کنيد. يک پولدار قارون، يک پولدار، سليمان. قارون ميگويد: «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى» مغز اقتصاديم، سليمان ميگويد: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» نمل/40، ها، دو تا پولدار، پولدار حق، حضرت سليمان پيغمبر، ميگويد: «ربي» خدا داده، پولدار منحرف ميگويد: «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى» مغز اقتصادي خودم است. اين سياست من بود، حزب من بود، رشد من بود.
قرآن ميفرمايد که: افرادي هستند، وقتي به آنها ميدهيم، ميگويد: مخم کار ميکند، «قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً» يونس/21 به مردم بگو گاهي خدا خوابت ميکند. خدا مکر دارد. مکر يعني تدبير، هر تدبيري بد نيست. گاهي «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» آل عمران/54 مردم برنامه ريزي ميکنند خدا هم برنامه ريزي ميکند. منتها خدا که برنامه ريزي ميکند. سيفون همه برنامههاي خلق را ميکشد. يک برنامه، همه خراب ميشود. تمام دستها کمک کرد که يوسف توي چاه بيفتد، خدا از چاه عزيزش کرد. نود و شش تا کشور از شاه حمايت کرد، و چهل و دو تا راديو به امام بد و بي راه گفت. با حمايت نود و دو رئيس جمهور و شاه، شاه سرنگون شد و با دري، وري گفتن چهل و دو تا راديو، امام عزيز شد، همه قدرتها در کربلا ميخواستند، حسين و خاندانش نباشد. ديگه هم کسي نبود، هر چه يار بود کشتند، هر چه يار بود در کربلا، کشتند، دو تا قطع نشد از هفتاد و دو تا، در کربلا، منتها دو تا قبلاً، دو سه روز قبلش، در کوفه سر مسلم بريده شد، سر هاني بن عروه هم بريده شد. از هفتاد و دو نفر سر هفتاد نفر را بريدند، اين دو تا هم که نبريدند، چَند روز قبلش در کوفه بريدند، جمعاً هفتاد و دو تا سر بريده شد، خيمهها هم سوخته شد، زنها هم زير سم اسب و بچهها هم اسير شدند. هيچي، فقط ارادة خداست، که حسين بماند.
قرآن ميفرمايد که «إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً وَ أَكيدُ كَيْداً» طارق/16-15 انسانها خيلي نقشه ميکشند. من هم که خدا هستم، نقشه ميکشم. امّا نقشه من، نقشة آنها را از بين ميبرد. «وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ» فاطر/43 قرآن گفته است، هر کس نقشة بدي بکشد، اگر يک شن توي يک ديگ انداختيد و اين ديگ را کاسه، کاسه کردند، به افراد دادند، خدا گفته، حالا که شن انداختي توي ديگ، چنان برنامه ريزي ميکنم، که بالاخره، آن شن بيايد توي قاشق و زير دندان خودت، «مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِيهِ وَقَعَ فِيهَا»(تحفالعقول، ص88) هر کس چاه بکند. براي اينکه مردم را بيندازد. خودش ولذا داريم، علامت اينکه کسي رزقش خوب شود، اين است که دلش به حال مردم بسوزد. اگر سوز دل داشتي وضعت خوب ميشود، اگر سوز دل نداشتي، الآخر، . . .
آيه ديگر ميفرمايد: «أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ» مومنون/55اي يزيد، خيال نکن اگر امام حسين «عليه السلام» را کشتي و ما را اسير کردي، خدا دوستت دارد، خدا ميخواهد، پيمانهات پر شود.
آيات قرآن در اين زمينه زياد است، «أَ يَحْسَبُونَ» آيا حساب ميکنند «أَ يَحْسَبُونَ» آيا اينطور حساب ميکنند «أَنَّما نُمِدُّهُمْ» که ما «نَمُدُّ» «مَدَّ» کش ميدهيم اينها را، عمرشان را پولشان را کش ميدهيم، دراز ميکنيم، آيا خيال ميکنند، اين توسعهاي که به زندگيشان ميدهيم «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ» اگر مالشان را زياد ميکنيم «وَ بَنينَ» اگر بچه هايشان را زياد ميکنيم. اگر تو را مال و بچه زياد بهت داد. خيال ميکني «نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ» مومنون/56 خيال ميکني، ما ميخواهيم، به تو خير برسانيم، «بَلْ لا يَشْعُرُونَ» سرت را گرم کرديم.
نگوئيد: خوشا به حالش چه ماشيني دارد. شايد همين ماشين، عامل سقوطش شود. نگوئيد چه چشم خوشگلي دارد. بايد همين خوشگلي، اسباب درد سرش شد. نگوئيد، عجب بچة نابغهاي، شايد همين بچة نابغه، باعث بدبختياش شد. نگوئيد: خوشا به حالش، ميگويند جاويد شاه، شايد همين جاويد شاه، پاش را گرفت و مرگ بر شاه شد. به هيچ چيز دل خوش نکنيد، جز لطف خدا، آيا خيال ميکند اگر مالش توسعه پيدا کرد، مال و مقام، آدم را از خدا غافل ميکند. يک ـ از نبوت غافل ميکند، دو ـ از محرومين غافل ميکند، سه ـ از معاد هم غافل ميکند. چهارـ چهار تا نمونه داريم، يک ـ آنجايي که مال، آدم را از خدا غافل کند، مثل: قارون، هر چه گفتند: «أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» قصص/77 خدا به تو داده است. گفت: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى» قصص/78 منع کار ميکند، خدا يعني چه؟ مال آدم را از خدا غافل ميکند. دو ـ اونجا که آدم را از پيغمبر جدا ميکند. هر چه گفتند: بابا، اين پيغمبر است. به آن ايمان بياور، گفتند: ما، «أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً» فرقان/41 اين گدا، پيغمبر ما پولدارها، اين رئيس ما، زير بارش نميرود. پيغمبر است. از معاد آدم را جدا ميکند. قرآن قصهاي را نقل ميکند، که يک سرمايه داري، باغ و مزرعه، بسيار مهم بود، آمد تو باغ، يک نگاه کرد، گفت که، «ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً» كهف/35 فکر نميکنم، اينها نابود شدني باشد «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً» كهف/36 گيرم هم قيامت شود، اونجا هم وضعم خوب باشد، حالا که اينجا وضعم خوب است، اونجا هم وضعم خوب است. يعني اصلش، از محرومين آدم را جدا ميکند، قرآن در سورة «ن والقلم» قصهاي را نقل ميکند، که حالا که، مالشان خوب است. گفت: چنان از اين مال استفاده کنيم، که فقرا، نبينند و نفهمند و چيزي هم، کامي هم نگيرند، پول آدم را از خدا ميبرد، پول و مقام و رياست، آدم را از خدا جدا ميکند. از پيغمبر جدا ميکند.
يزيد وقتي ميگويد: «لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل»(اللهوف، ص181) بازي بود، اصلاً نه وحي بود و نه جبرئيلي بود و نه قرآني بود، نه ديني بود، کلش کشک است. اين غرور يزيد براي چي است. براي پيروزي است.
قرآن ميگويد: وقتي در يک کار موفق شديد «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً» نصر/3-1 اگر نصرت خدا و فتح و پيروزي آمد، «فَسَبِّحْ» يعني حالا وقت داري که بگوئي «سُبْحَانَ الله» خودت را گم نکني. تازه بايد بگوئي سبحان الله، «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» كوثر/1 ما کوثر و خيل زياد داديم «فَصَلِّ» كوثر/2 به ما گفتهاند، هر وقت پيروز شدي، سجده کن، فوتباليست ما در کشوري، اگر برنده شد، فوري همه ايرانيها، سجده کنند، کول هم سوار شدن که ژاپن هم کول هم سوار ميشود، هنر ما اين است که در هر پيروزي بگوئيم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» فاتحه/2 به شکرانه اين «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» کوثر، خير زياد به تو داديم. «فَصَلِّ» بايد نماز بخواني، «وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً» نصر/2 مردم دسته به دسته به تو ملحق ميشوند «فَسَبِّحْ، فَسَبِّحْ، فَصَلِّ» ما در جبهه هايمان، مفاتيح و قرآن و گريه و نماز شب، و حزب بعث در جبهه هايشان شراب و. . . ، اصحاب امام حسين «عليه السلام» شب عاشورا چه حالي داشتند، آنها چه حالتي داشتند.
باز قرآن بخوانم، قرآن ميفرمايد «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ» انعام/44 دکتر وقتي ديد مريض قابل خوب شدن است، ميگويد: از اين غذا بخور از آن غذا نخور، امّا اگر ديد، مريض ديگه کارش، از اين کارها گذشته است. ميگويد: بگذاريد هرچه دلش ميخواهد بخورد. «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ» وقتي فراموش کردند، تذکرات ما را، «نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ» ما به آنها تذکر ميدهيم، آنها پشت پا مياندازند. «فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ» باز ميکنيم بر اينها «أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ» قرآن ميفرمايد: وقتي به اينها تذکر ميدهيم، اينها تذکر را پشت گوش مياندازند. حالا که پشت گوش انداختند حالشان را ميگيريم.
بد نيست يک نکته بگويم. تو قرآن دو تا «سوي» داريم؛ سوي يعني ميخواهي بگو، ميخواهي نگو، کفار به پيغمبر ميگفتند: يا رسول الله خودت را خسته نکن، بگوئي، ما گوش نميدهيم، نگوئي، ما گوش نميدهيم. «قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَام لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ» شعراء/136 بگي يا نگي، ما کار خودمان را خواهيم کرد. شد آنوقت روز قيامت قرآن ميگويد: مجرمين هر چه جيغ ميزنند در جهنم، ميگويم «سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْناام صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ» ابراهيم/21 کساني که در دنيا ميگويند: بگي يا نگي، ما همان هستيم. روز قيامت هم در جهنم هر چه، چيزو ويز ميزنند. خدا ميگويد: بسوزيد و نسوزيد، جيغ بزنيد و نزنيد. براي ما يکجور است. آن سِوي، به اون سوي «قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَام لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ» «سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْناام صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ»، «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ» تذکر ميدهيم، «نَسُوا»، نسيان، همينکه تذکرات ما را پشت گوش انداختند قرآن ميگويد که روز قيامت، افرادي کارنامة عمل را با دست راست ميگيرند. افرادي را نامه را با دست چپ ميگيرند. کساني که نامه را «وَراءَ ظُهُورِهِم» بقره/101 کساني که نامه را پشت سر انداختند، اونجا هم نامه را از پشت سر دريافت خواهند کرد.
خوب، برادرها، چطور آدم، جزء لشکر يزيد ميشود. چطور آدم بد ميشود. آدم يکمرتبه بد نميشود. يک گناه ميکند. گناه دوم، گناه سوم، گناه چهارم، زمان شاه، بي حجابي غوغا ميکرد در تهران، ما هم طلبه بوديم، طلبه نو، گاهي که ميآمديم تهران، زنها و دخترهاي بي حجاب را ميديديم، ميگفتيم: اوه، اوه، اوه چرا تهرون زيرو رو نميشود. يکخورده، يکخورده که آدم ميماند، گناه برايش عادي ميشود. گناه وقتي براي آدم عادي شد، آدم خطرناک ميشود. دفعه اول که آدم سيگار ميکشد. ريه سالم دود را پس ميزند. بعد مدتي، کيف ميکند از همين سيگار، دفعه اول آدم مرغ هم ميترسد، بکشد. بعد از آدم کشتن هم وحشت نميکند.
قاضي ميگفت: يک تروريست را پيدا کرديم، هفده نفر را در ترور گلوله زده بود، قاضي ميگفت: به آن ميگفتم، تو هفده نفر را کشتهاي، چيزيت نشد. گفت: اولي را که زدم، افتاد، يک تکان خوردم، ديگه بعد راحت شدم. تو استخر آب يخ که ميروي، دفعة اول بدن مور مور ميشود. بعد تمام ميشود. توي استخر آب گرم هم آدم برود. همين حالت را دارد. دفعه اول گناه ولذا قرآن ميگويد: «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ» بقره/81 گاهي گناه ميکند، بعد اين گناه تمام روحش را ميگيرد. حديث داريم، گناه در روح يک نقطه است، اگر انسان توبه نکند، اين نقطه هي گسترش، گسترش، گسترش، تا کم کم همه روح انسان را ميگيرد. عمرش ميشود، چرا گاه شيطان، فکر شيطاني، حرف شيطاني، چشم شيطاني.
به همين خاطر چهار رقم شيطان در ما نفوذ ميکند. يک ـ گاهي افراد را از دور، قرآن ميگويد «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ» طه/120 عدهاي را از دور شيطان يک سنگي را به آنها پرت ميکند. عدهاي را نه، شيطان ميرود بغلشان «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» اعراف/201 عدهاي را شيطان ميرود توي روحشان «الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ» ناس/5، اصلاً عدهاي را شيطان ميرود و ديگه بيرون نميآيد«فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» زخرف/36 ببينيد، چهار رقم مردان خدا را، قرآن ميگويد: «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ» يعني دستشان به آنها نميرسد ولي يک سنگي پرتاب ميکند. تماس شيطان نميتواند با آنها بگيرد، امّا يک تلنگري از راه دور، يک سري افراد که مؤمن هستند، شيطان ميرود، هولشان ميدهد، امّا يک تکاني ميخورند، «تَذَكَّرُوا» اعراف/201 وا ميايستند. عدهاي که خيلي شل هستند، شيطان ميرود توي روحشان، عدهاي که شيطان پذير هستند «فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» اصلاً شيطان ميرود و ديگر بيرون نميآيد، اصلاً فکر و چشم و زبان و همه ميشود شيطاني.
حالا حرفهايم را کم کم جمع کنم، «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» اعراف/182 قرآن ميگويد: گاهي وقتها، گناه ميکند ما به آن ميدهيم، حالا اينجا سه دسته هستند، اين سه دسته را هم بگويم و حرفهايم را جمع کنم. گناهکار سه رقم داريم. گناهکار، يک دسته گناهکار خودش بعد از گناه توبه ميکند، متوجه ميشود. علامت مؤمن اين است که وقتي گناه کرد، ناراحت شود. حديث داريم، ميخواهيد، ببينيد مؤمن هستيد و يا منافق، علامت خط کش آن اين است، اگر بعد از گناه ناراحت شدي ايمان است. اگر بعد از گناه ناراحت نشدي، نفاق است. يک سري آدمها، قرآن ميگويد، «ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ» نساء/17 بعد از گناه خودش متوجه ميشود. يک سري افراد هستند، خدا اينها را گوشماليشان ميدهد، يک تکاني، يک گوشمالي خدا به اينها ميدهد، زنگ بيدار باش، قرآن ميفرمايد: «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» انعام/42، «أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» اعراف/94گناه ميکند، ما يک گوشماليش ميدهيم، حالشان را ميگيريم بعد ميگويد: «لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» يا «لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» گناه ميکند، يک پيشامد تلخي برايش بوجود ميآوريم. اين پيشآمد بد باعث ميشود که متوجه ميشود. پس يک ـ خودش ميفهمد. دو ـ با تنيبه خدا، بيدار شده و توبه ميکند. سوم ـ يک سري گناهکار داريم، که نه خودش بيدار ميشود و نه هرچه زنگ بيدار باش، فقير را ميبيند، بعضي آدمها همينکه پول دارند ميگويند. خدا که به ما پول داد، خوب هر صد توماني، بيست تومانش را خودم ميروم خمس ميدهم. بعضي وقتها خودش خمس نميدهد. بايد گفت: آقا جون، «يَتِيمَاً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ» بلد/16-15 فاميلت است روي تراب و خاک نشسته است. هي بايد، برايش گفت تا بدهد. بعضي درختها، خودش، ميوهاش ميافتد، بعضي درختها را تکانش ميدهد، ميوهاش ميريزد، بعضي درختها را، مثل درخت گردو، بايد چوب توي کلهاش زد تا گردوش بيفتد. بعضي درختها اصلاً ميوهاي ندارد. سه رقم آدم داريم. درختهاي توتي مثل توت، خودش ميوهاش ميافتد. دو ـ درختهاي اناري بايد يک پيچش داد تا انارش را بکنيم، سه ـ آدمهاي توتي، آدمهاي اناري، آدمهاي گردويي، درخت چنار که اصلاً ميوهاي ندارد.
قرآن ميگويد، اگر ديدي هرچه آب به تو ميدهند، هرچه مواظبت ميکنند، از نظر برق و نور و فضا و جوي آب، هي هيچ ميوه نميدهي، پس خيال نکند درخت چنار که کنار جوي آب، هر روز آب ميخورد و در هواي خنک هم رشد ميکند و کاريش نداريم، اين را گذاشتهايم چوبش بزرگ شود و از بيخ پايش را اره کنيم، «وَ لا يَحْسَبَنَّ» درخت چنار که ما دوستش داريم و درخت گردو که توي سرش ميزنيم. گاهي درخت گردو را تو سرش ميزنيم و درخت چنار را هيچ کاريش نداريم، آن درخت چنار ناز نکند، من چنارم کسي کاريم ندارد. تو درخت انار را هي ميآيند، شاخه هايت را ميچلانند. آن فشاري که به درخت انار ميآيد. دليل بر اين نيست که انار را دوستش نداريم و آن آزاد گذاشتن درخت چنار هم دليل بر آن نيست که ما آنرا دوستش داريم. گاهي نگهاش ميداريم براي اينکه فردا، سرش را ببريم.
آمد پهلوي امام گفت: آقا اين «خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ مُسْتَدْرَجاً»(مشكاةالأنوار، ص27) من ميترسم از آنهايي باشم که خدا گذاشته است براي امتحانات ثلث سوم، بچههاي بد را تا ديدند نمرهاش بد است. خانم معلّم، آقا معلّم زنگ ميزند به پدر و مادر، آقا بچة شما، دو نمره کم آورده است. ولي بعضي بچههايي را که از اول خنگ هستند اصلاً معلّم هر روز ناراحت نميشود، ميگويد: آقا، جاي شما صف آخر، بنشين من اعصابم راحت باشد. يکمرتبه امتحان ثلث سوم يک صفر به آن ميدهد، به قد، در قوري، بچههاي خوب را اگر خلاف کردند.
نيروهاي انتظامي اگر ديديد در زندان يک کسي شيشه را شکست. پتو را پاره کرد، ممکن است تنيبه کنيد آنرا، امّا اگر يک کسي حکم اعدامش صادر شده است. فردا صبح چون قاتل بوده است، اعدامي است. حالا هم سه تا شيشه بشکند، دو تا هم پتو، دو پرس هم غذا بخورد. دو تا فحش بدهد، ميگوئي بابا ولش کن. اين هفت ساعت ديگه بيشتر زنده نيست. آدمهاي اعدامي را، ديگه مسئول زندان نميگويد: ديگه نميدانم چرا استکان شکستني و نميدانم چه کردي. خداوند ميگويد ما يک عدهاي را گذاشتهايم، اعدامي هستند، کاريشان نداريم.
زينب کبري به يزيد گفت: يزيد، خدا مثل درخت چنار، کاريت ندارد، براي اينکه يکمرتبه، ولذا در قرآن، چهارده مرتبه داريم، «بَغْتَةً» يعني رهاش ميکنيم، يکمرتبه ميگيريمش، «بَغْتَةً» يکمرتبه، آخر سال، نمرهاش را ميدهيم. يکمرتبه، اره ميگذاريم. «عَنْ سِنَانِ بْنِ طَرِيفٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ مُسْتَدْرَجاً قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ لِأَنِّي دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي دَاراً فَرَزَقَنِي وَ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي أَلْفَ دِرْهَمٍ فَرَزَقَنِي وَ دَعَوْتُهُ أَنْ يَرْزُقَنِي خَادِماً فَرَزَقَنِي قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ تَقُولُ قَالَ أَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ فَمَا أُعْطِيتَ أَفْضَلُ مِمَّا أُعْطِيْتَ»(مشكاةالأنوار، ص27) آمد پهلوي امام، گفت: آقا، من خوش هستم. نميدانم، آدم خوبي هستم خوشم يا نه، خدا مثل درختهاي چنار، آب ميدهد من را، تا بعد پدرم را دربياورد، فرمود: آيا خدا که نعمت به تو ميدهد شکرش هم ميکني. گفت: گفتم خدايا پول به من بده، پول به من داده. بچه ميخواهم، بچه به من داده، «وَ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي أَلْفَ دِرْهَمٍ فَرَزَقَنِي وَ دَعَوْتُهُ أَنْ يَرْزُقَنِي خَادِماً فَرَزَقَنِي»، «دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي دَاراً فَرَزَقَنِي» گفت: از خدا خانه خواستم، به من داد، پول خواستم به من داد. خادم خاستم به من داد. من هرچه خواهم، خدا به من ميدهد، حالا ترسيدهام نکند، از آنهايي هستم که خدا، هرچه ميخواهم، به من ميدهد، گذاشته براي امتحانات ثلث سوم. يکبار پدرم را در بياورد. آمد گفت به امام گفت: من دعايم مستجاب ميشود. خوش، خوش هستم. حالا برق گرفته من را که نکند آدم بدي باشم. امام فرمود: «فَأَيَّ شَيْءٍ تَقُولُ» گفت وقتي خدا، چيزيت ميدهد چه کار ميکني. گفت ميگويم: الحمدالله، شکر خدا ميکنم، فرمود: اگر شکر کني، تو از مستدرجين نيستي.
حالا شکر، گفتن: الحمدالله است. شکر ماشين اين است که يکنفر را سوار کني. شکر قدرت اين است که حمايت کني، شکر زبان، اين است که امر به معروف کني. شکر معنايش اين است.
امام صادق فرمود: اگر ديديد، طرف هي گناه ميکند «فأطمعُ نعمهً» او هي گناه ميکند، خدا هي به آن لطف ميکند، يک گناه، يک لطف، يک دروغ ميگويد، هزار تومان گيرش ميآيد. دو تا دروغ ميگويد، دو هزار تومان گيرش ميآيد. يک امضاء براي ناحق ميکند پنج هزار توان گيرش ميآيد، يک کسي هي گناه ميکند، هي هم پولش زيادتر ميشود. امام صادق «عليه السلام» فرمود، اين از آنهايي است که خداوند، گذاشته است براي امتحانات ثلث سوم. يکمرتبه ملقش ميزند.
حرفم را در اين دقيقه خلاصه کنم. اهل بيت را اسير کرد، آورد توي کاخ، به اهل بيت گفت: ديديد ما پيروز شديم. و حسين را کشتيم و شما را اسير کرديم. زينب کبري «س» فرمود: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ»(احتجاج، ج2، ص307) حرفهايي که جمع کردهام، اجازه دهيد پاک کنم و بعنوان يک کلاس، سؤال کنم. بسم الله الرحمن الرحيم، افراد بعضي که قابل هستند، تا اشتباه کردند و متوجه ميشوند و توبه ميکنند. بعضي خودشان متوجه نميشوند، خدا يک گوشمالي به آنها ميدهد، توبه ميکنند. بعضي، مسئلهشان از آمپول و کپسول و آسپرين گذشته است. اينها ديگه مردني هستند، دکتر ميگويد: بگذار هر آنچه ميخواهند، بخورند، بخورند. آياتي در قرآن داريم و رواياتي در روايات، که اگر ديديد، عدّهاي خوش هستند، ولي خمس نميدهند، دروغ ميگويد، غيبت ميکند، سيلي ميزند، فحش ميدهد، نميدانم، ربا، رشوه، اگر ديديد، دائماً، دارد ميگازد و هيچ تصادف هم نميکند، خدا در قرآنش گفته است، اينهايي که خوش هستند و تصادف نميکنند، گذاشتهايم، يکمرتبه بيندازيم، توي درّه.
لذا قرآن ميگويد «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» كهف/59 گاهي خدا ميفرمايد «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» شورى/30 تا خلاف کردي گوشت را ميماليم، اين يک آيه، گاهي ميگويد «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» يعني ما اينها را هلاک ميکنيم. امّا گذاشتهايم، يک مدّتي، بني اميه که آمدند، ياري يزيد و ابن زياد در کربلا، هيچ کدام آب خوش از گلويشان پائين نرفت، عمربن سعد فرماندار ري، نشد و شمر با وضع نکبتي به درک رفت، بعضي از آنها را سوزاندن، بعضي از آنها را تکه تکه کردند. خولي رفت توي مستراح، زير سبد قايم شد. از زير سبد، توي مستراح، پهلوي زنش کشتنش. ابن زياد نابود شد، هيچکدام آب خوش از گلويشان پائين نرفت. اي يزيد اگر ديدي، حسين را کشتي، امروز به نوايي رسيدي. خطر دنبالت است.
گناهکارها بايد مواظب باشند. اگر گناه ميکنند و خوش هستند. معلوم ميشود خدا برايشان، يک برنامهاي دارد.
خدايا به ما توفيق بده اگر خلاف کرديم، توفيق بده، توبه کنيم. خدايا قبل از آنکه، ما را بگذاري براي امتحانات ثلث سوم، با يک گوشماليهاي خيلي خفيفي از خواب غفلت بيدار کن و عذاب ما را به آخرت و به بي ديني، خاتمه نده. قاتلين کربلا را بر عذابشان بيفزا. کساني که در خط رهبري اطاعت کردند. فرمان رهبري را، تأييد بفرما. آنهايي که اطاعت از خدا و فرمان حق نميکنند، خدايا به ايمانشان بيفزا.
«والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته»