متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/3/5
بسم الله الرحمن الرحيم
بيننده ما زماني بحث را ميبيند که هم تولد امام دهم، امام هادي «عليه السلام» است و هم در آستانه غديرخم، با کسب اجازه از امام هادي «عليه السلام» ما ميخواهيم درباره غديرخم صحبت کنيم چون بالاخره، اميرالمؤمنين «عليه السلام» در اولويت است. راجع به غديرخم در اين پانزده سالي که در تلويزيون بوديم، هر سال صحبت هائي شده است. امسال هم، نکاتي را ميخواهيم خدمتتان بگوئيم. يکنفر، بعنوان يک مسلمان، اين آيه را خوب است، تفسيرش را بلد باشند من آيه را مينويسم، يک تفسير شيريني ميکنم انشاءالله، جوري اين تفسير را ميگويم که همه بتوانيد آن را بنويسيد و مقالهاش کنيد و بعد هم نکاتي را راجع به غديرخم عرض ميکنم. پيغمبر ما، چهل سالگي به پيغمبري رسيد، سه سال مخفيانه تبليغ کرد. بعد آيه نازل شد، چرا مخفي، علني تبليغ کن، «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» حجر/94 ديگه از خفا بيا بيرون، ده سال علني تبليغ کرد، اين پنجاه و سه سال در مکّه بود. مخالفين شروع کردند، کارشکني کردن، نسبتهاي ساحر، مجنون، شاعر، کاهن، هر نسبت ناروايي را دادند و بعد تصميم گرفتند به ترور، از هر قبيلهاي يک تروريست جمع شد، بنا شد، بريزند و پيغمبر را بکشند. حضرت هجرت کرد. از مکَه آمد به مدينه. در چه سني، در همين سن پنجاه و سه ساله، فاصله مکّه و مدينه، تقريباً هشتاد فرسخ شش سالي ماندند، حکومت اسلامي تشکيل دادند. خواستند، بيايند مکّه، کفار مکّه نگذاشتند. دو مرتبه برگشتند، يه دو سال ديگر ماندند. شد، هشتم هجري، پنجاه ساله وارد شد، يه شش سال ماند، رفت، برود، مکّه نگذاشتند برگشت، يه دو سال ديگر ماند. رفتند مکّه را فتح کردند. بتها را شکستند، برگشتند، يه دو سال ديگه ماند، شد، پيغمبر شصت و سه ساله سال آخر عمر، حجي نباشد، بشود. بنام حجه الوداع، يعني آخرين حج پيغمبر، اين آخرينها، مايه دارد.
آخرين کلام، آخرين حرف، آخرين پيام، من تقاضا ميکنم، از تمام مداحها و از تمام رئيس هيئتها، يک کار شيريني بکنيد که روح امام حسين عليه السلام روز عاشورا از شما شاد شود. به اسم آخرين نماز حسين «عليه السلام»، تحت عنوان آخرين نماز حسين، ظهر عاشورا، هر کجاي خيابان و بازار هستيد، فوري نماز بخوانيد. نکند ظهر عاشورا، خود امام حسين «عليه السلام» در نماز است، حضرت مهدي «عج» خودش در نماز است. شما در خيابان و بازار سينه ميزني، يا پاي ديگ حسين هستي. ظهر عاشورا تحت عنوان آخرين نماز حسين، خيابانهاي ايران را زير پوشش ببريم.
تحت عنوان آخرين حج پيامبر اعلام شد, مردم، پيغمبر دارد ميرود مکّه، هر که ميخواهد برود مکّه، بيايد مدينه، با کاروان پيغمبر حرکت کند. از اطراف آمدند مدينه کاروان جمعيت زياد شد. رفتند مکّه، اعمال حج را انجام دادند، برگشتند. در برگشت، رسيدند به يک منطقهاي، ميدان گاهي بود، چند راهه بود. يک همچين گونهاي راهي بود، راهي به يمن، راهي به مدينه، راهي به عراق، راهي به حبشه، دم يک ميدانگاهي، يعني به يک منطقهاي رسيدند، بنام غدير، يعني زميني که گودي دارد مثل بشقاب، خم، حالا چرا در اينجا بود، به سه دليل، يک، اينجا پنج راه بود، الآن مسلمانها، آخر عمر پيامبر است. مسلمانها دارند پخش ميشوند. اگر پيامي است، الآن بايد گفته شود. چون لب پنج راه است. دو، در اين غدير آب بود و جمعيت خودشان و اسبها و شترهايشان آب ميخواستند. سه، هميشه در يک کار نمايشي، آن کسي که مسئوليت اصلي را به کار ميبرد، در گودي باشد، تماشاچيها در بلندي باشند، که همه صحنه را ببينند، از نظر جغرافيايي، مکان، مکان مهمي بود. پنج راه بودن يک، آب داشت دو، براي معرفي اميرالمؤمنين، جايي بود که همه تماشاچيها ميديدند. آيه نازل شد، آيهاش اينست «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» مائده/67 آهاي رسول اعلام کن آنچه را به شما ابلاغ شده است. پيغمبر سال آخر عمرت است. الآن ديگه حاجيها پخش شوند، ديگه نميبيني اينها را. حاجي ما هم، ديگه تو را نميبينند. آخرين ملاقات است، يالا، يالا «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بگو آنچه را که نازل شد. «إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بگو آنچه را که از طرف خدا به تو نازل شده است، بگو «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر به تو ميگويم بگو، اگر نگوئي انجام ندهي «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» زحمتات بيست و سه ساله است پوچ ميشود.
مواظب باش، حرفي که ميگويم، بزني، کليدي است. بگو، اگر نگوئي، رسالت خدا را انجام ندادهاي، بعد هم ميگويد «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» نترس، خدا تو را از مردم حفظ ميکند. آيه نازل شد، جملات آيه از نظر آخوندها و طلبهها، و از نظر ادبيات عرب پر از نکته است. اول گفته است «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» نگفته: يا محمد و يا «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» انفال/65 چون پيغمبر را گاهي ميگويد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»، مسائل خانوادگي را ميگويد «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» امّا مسائل بين المللي را ميگويد «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» رسول يعني رسالت است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» نگفته، گفته است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» اين يک، «بَلِّغْ»گفت، نگفت «اَبْلِغْ» «بَلِّغْ» پررنگتر از «اَبْلِغْ» است، بلغ يعني محکم بگو و سفت بگو، نگفت: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»گفت: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» نگفت «اَبْلِغْ» گفت «بَلِّغْ»، «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» » نگفت «مِن الله» گفت «مِنْ رَبِّكَ» يعني، ايني که ميگويند: بگو، بخاطر تربيت امّت است. چون ميخواهم مردم را تربيت کنم، تربيت مردم نياز دارد که در يک آگاه، و يک مربي در رأس مردم باشد، و اگرنه ميگفت «مِن الله» گفت «مِنْ رَبِّكَ» بعد معلوم ميشود، اين کليد است، اين کليد را نگويي، همه لامپ کشها اگر به برق وصل نشود، خراب خراب است. وصل به برق کن، و اگرنه «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» اگر وصل به برق نکني، همه لامپها و سرپيچها پوچ است. بعد ميگويد: نترس، پس معلوم ميشود، يک چيزي است که پيغمبر هم از گفتنش، ميترسيد.
خوب، حالا اين را ما بايد بررسي کنيم، در پنج دقيقه اگر دل بدهيد، بررسي ميکنيم آقايوني که ميدانند، براي آقايوني که نميدانند، عنايت کنيد، پنج دقيقه آدم دل بدهد، چيزي ياد ميگيرد من چند هزار ساعت در ماشين نشستهام، چون دل ندادهام، هنوز رانندگي، ياد نگرفتهام. اگر سي ساعت دل ميدادم، ياد ميگرفتم. امّا الآن تقاضام اين است که، دل بدهيد. اين «ما» چي است، اي رسول، بگو آن چيزي را که نازل شد. اين «ما» چي است. آن که ميگه، چي است. بالاخره، جزء دين است. دين هم يا اصول دارد يا فروع دارد. اصول دين هم معلوم است. توحيد، جزء اصول دين است. نبوت جزء اصول دين است. معاد هم جزء اصول دين است. حالا امامت و عدل را بعد ميگوئيم. ميشود بگوئيم «بَلِّغْ» يعني اصول همين، پيغمبر شصت و سه سالت است، حج آخر است. لب پنج راه است مردم را ديگه نميبيني، يالا، يالا، دو ماه ديگه بيشتر عمر نداري، بگو: «لا اله الا الله» بگذار، پيغمبر تا دو ماه به مردنش «لا اله الا الله» نگفته بود، قطعاً توحيد نيست. بگو: که من پيغمبر هستم، اِ، پيغمبر تا دو ماه به مردنش نگفته بود، پيغمبري خودش را، بگو که معاد هست، نگفته بود. همان سالهاي اول «الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ» قارعه/2-1، «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» زلزال/1 بنابراين «بَلِّغْ ما» بگو آنچه را که گفتهام. آني که ميگوئيم، بگو، بگو، توحيد و نبوت و معاد نيست. چون اينها را سالهاي اول گفته است. نميشود، بگوئيم پيغمبر تا دو ماه به مردنش، توحيد و نبوت نگفته است، اين نميشود بيائيم سراغ فروع دين، «بَلِّغْ ما» يعني «بَلِّغْ نماز» فروع دين هشت تا است، نماز، روزه، زکات، خمس، جهاد، حج، امر به معروف و نهي از منکر اينها هم نميتواند باشد، ببينيد، زيادي گوش دهيد. آهاي رسول، بگو نماز بخوانند، تا دو ماه به مردنش نگفته بود نماز بخوانند، يعني همه حاجيها تارک الصلوه بودند. حالا حاجي تارک الصلوه داريم، ولي آن زمان که نبود. نميشود، نماز باشد. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ»، بگو: روزه و زکات و نماز و خمس، بعد نيست اين نکته را بداني، اين چهار تا قانون چون زور دارد، سال دوم هجرت آمد. يعني قانون روزه بگيريد، زکات بدهيد، خمس بدهيد، جهاد کنيد، اينها دوم هجري است و الآن سال دهم هجري است، يعني پنجاه و سه ساله آمد، هجرت کرد، روز اول هجرت پنجاه و سه سالش بود. الآن شصت و سه سالش است. يعني سال دهم هجري است و قانون، روزه و نماز و خمس و زکات، دوم هجري، يعني چند سال پيش آمده است. هشت سال پيش ببينيد،
يکبار ديگه بگويم، پيغمبر چه سني هجرت کرد؛ پنجاه و سه ساله، و الآن چند سالش است؟ شصت و سه ساله، پس ده سال پيش هجرت کرد و پس آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» سال دهم هجرت، يعني سال آخر عمر نازل شد و اين چهار تا قانون دوم هجرت آمده است. يعني چند سال پيش، هشت سال پيش. هشت سال پيش، هشت سال است مردم روزه ميگيرند، هشت سال است زکات و خمس و جهاد بارها، اينهايي که الآن با پيغمبر مکّه هستند بارها در جبههها هم با حضرت بودهاند. نميتوانيم، بگويم «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» حالا که از مکّه برمي گردي «بَلِّغْ ما» يعني، بگو: مردم بروند مکّه، ميشود، چرا؟ دارند از مکّه برمي گردند «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ»اي رسول بگو که مردم امر به معروف و نهي از منکر کنند، آنهم نميشود. براي اينکه، يک چيزي که پيغمبر ميترسد. پيغمبر اگر ترسو بود. بايد آن زماني بترسد که يکي بود آن زماني که يکي بود و با بُت و خداها درگير شد، نترسيد، حالا که صدهزار تا يار دارد، از چه چيزي بترسد، پيغمبر اگر ترسو بود، بايد روز اوّل بترسد که يکي بود. يکي بود. نترسيد، حالا ميان صد هزار تا حاجي بترسد. با بتها مبارزه کرد نترسيد، حالا از امر به معروف بترسد. قطعاً امر به معروف نيست. يک چيزي است که پيغمر ميترسد.
اين «ما» چي چي است اين «ما» را بتوانيم حل کنيم، قصّه تمام است. هيچ مسلماني نميتواند اينجا، يعني در يک بن بست قرار ميگيرد. مسلمانها در يک بن بست قرار ميگيرند چارهاي ندارند جزء اينکه حکومت علي بن ابيطالب را بپذيرند. هيچ چارهاي ندارند. آهاي رسول بگو آن چيزي را که از طرف خدا نازل شد. چي چي است؟ نه در اصول دين است و نه در فروع دين. امّا بعد ميگويد اگر نگوئي رسالت الهي را نرساندي «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» اگر انجام ندهي رسالت خدا را انجام ندادي، يعني ايني را که ميگويد: بگو «ما»، «ما» جزوء دين است. اين «ما» يک چيزي است که نه جزوء اصول است و نه جزء فروع، امّا چيزي است که تمام لامپ اصول دين و لامپ فروع دين، به اين کنتر وصل است. اين چه کنتري است. نه جزوء اصول است و نه جزوء فروع، امّا اصول و فروع، بند به او است. چون ميگويد اگر نگويي رسالت نيست. يعني اگر اين کنتر از بين برود، همه لامپها خاموش ميشود، بنابراين سؤال امامت جزوء اصول دين است يا فروع دين.
پاسخ: امامت نه جزوء اصول دين است و نه فروع دين، امامت ما در اصول دين است و ما در فروع دين است. اگر امام بود مردم ميگويند: بسمه تعالي. خدا هم مطرح ميشود. اگر امام نبود ميگويند بنام نامي شاهنشاه آريامهر، يعني امام که بود خدا مطرح ميشود. امام نباشد خدا هم فراموش ميشود. اگر امام بود، آثار رسول است. امام نباشد، آثار رسول هم محو ميشود. نبوت و توحيد، جلوهاش، به همين خاطر پيامبر فرمود «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»(إرشادمفيد، ج2، ص127) يعني نبوت من بند است به خون آن. اگر خون امام حسين «عليه السلام» نباشد، نبوت من هم محو ميشود.
پس ببينيد «ما» چي است. آهاي رسول بگو آنچه را که گفتيم. «ما» چي است؟ نه اصول است و نه فروع، امّا يک چيزي است که اصول و فروع بند به آن است. يک چيزي هم هست که ميترسد «و الله» ميگويد: نترس، بالاخره وقتي آيه نازل شد، پيغمبر فرمود: خيلي خوب، جلوييها برگردند. تو يک جاده، جمعيت در غديرخم چقدر است. من براي اينکه کلمات را حفظ کنيد، چند تا نکته ميگويم، اين را ميگويند روانشناسي تدريس براي استاد دانشگاه و معلّم، هنر است اين کار، که اگر خواست شاگردش، چيزي در ذهنش بماند، آن چيزي که ميخواهد بگويد. اگر مثال بزند به آن چيزي که در ذهنش هست
مثلاً به يک کسي گفتم: تلفن منزل شما چند است. گفت آدم سالم حرارت بدنش چند است. گفتند: سي و هفت، گفت: آفرين. نمرهات بيست، خانه ما سي و هفت، بيست. بفرما، اين ديگه يادم ميماند. شُد. حالا، چند نفر جمعيت در غديرخم است.
عدد افراد در غديرخم، چند نقل شده است، يکي از نقلها را ميگويم. که تا آخر عمر، يادتان بماند. عدد انبيا، صد و بيست و چهار هزارتاست، جمعيت در غديرخم، يکي از نقلها اين است که، صد و بيست و چهار هزارتاست، ديگه تا آخر عمر يادتان نميرود. چند تا از علما، از علماي سني، غديرخم را نقل کردهاند، عدد سال سيصد و شصت و پنج است. شصت و پنج را عوض کن، ميشود سيصد و پنجاه و شش، سيصد و پنجاه و شش نفر از صحابه و تابعين، و علماي درجه يک اهل سنت، نقل کردهاند که غديرخم واقع شده است. جلوييها برگرديد. بالاخره در يک جاده، جوانها تند ميروند، فرمود برگرديد. وايسيد، پيرمردها هم برسند. خيلي خوب، بعد پيغمبر يک صحبتي کرد، صحبت پيغمبر هم صحبت قشنگي است. جملاتي فرمود، فرمود که: توجه، اول فرمود «أَ لَا تَسْمَعُونَ» صدا ميآيد، بله، رو به اينطرف «أَ لَا تَسْمَعُونَ» ميشنويد حرفهاي من را، . . . از چهار طرف گفتند: بله، من اولش نفهميدم «أَ لَا تَسْمَعُونَ» را، پيغمبر در غديرخم، اول از مردم اقرار گرفت که صدا ميآيد، يا نه، نفهميدم و نفهميدم، جزء در مدينه، مدينه، حضرت زهرا وقتي ديد حق علي «عليه السلام» غصب شد، ميرفت در خانه پيرمردها را ميزد، ميگفت: مگر غديرخم نبودي که بابام گفت. آخه ميگفتند: يا زهرا پس چرا تاريکي آمدهاي، در را ميزني، گفت «جنتکَ مستغيثَ، جئتک مستنثره» آمدم التماس ميکنم، حق شوهرم رفت. مگر نبودي تو، گفتند: دور بوديم صدا را نشنيديم، حالا، تا گفتند: دور بوديم صدا را نشنيديم، يکمرتبه، برق من را گرفت، که بهمين دليل پيغمبر، اول از چهار طرف اقرار گرفت «أَ لَا تَسْمَعُونَ» يعني صدا را ميشنويد، مثل اينکه پيش بيني ميکرد. اينها نامردي خواهند کرد و زهرا خواهد رفت و خواهد گفت و اينها خواهند گفت، اون دورها بوديم، صدا را نشنيديم، اينها يک پيش بينيهايي است. «أَ لَا تَسْمَعُونَ» خوب وقتي آدم طرف را ميبيند، حاشا ميکند، بايد فيلمبردار بياورد، ضبط صوت هم بگذارد. دوربين مخفي هم بگذارد، «أَ لَا تَسْمَعُونَ» خوب،
بعد پيغمبر چند جملهاي فرمود، فرمود: که من در آينده نزديکي از ميان شما خواهم رفت. اوّل پرسيد من چه پيغمبري بودم. مثل اينکه يک کسي ميگويد آقا شما من را راستگو ميداني و يا دروغگو، ميگويد: نه استغفرالله، شما راستگو هستيد، ميگويد: اگر راستگو ميداني، قصد اين است. آيا من، گفتند: نه، ما شهادت ميدهيم که تو حق پيغمبري را ادا کردي. بعد فرمود: من شما را دعوت ميکنم، کلمه توحيد و نبوت را گفت و کلمه معاد را گفت و بهشت و جهنم حق است. سه تا اصول دين را گفت، توحيد و نبوت و معاد را گفت. بعد هم دست علي بن ابيطالب را گرفت، بلند کرد. نه اينکه علي را سر دست گرفت، علي را سر دست نگرفت، دست علي بن ابيطالب را بلند کرد، يکجوري که همه شناختند. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»(كافي، ج1، ص286) و هر کس من مولايش هستم پس علي مولاي اوست اين ماجراي غديرخم، در غديرخم ده تا نکته است. ده تا نکته را من ميگويم، هر کس ميخواهد بنويسد، پاي تلويزيون، چون اخيراً، در تهران ستادي تشکيل شده، تحت عنوان، نشر فرهنگ اسلامي، نوار بحث را که پنج شنبه پخش ميشود، نوارش را يکشنبه، چهار روز قبل ميگيرند. سوال از آن طرح ميکنند، بين محصلين تقسيم ميکنند، بعد محصلين مينشينند، ورقه را قبلاً خواندهاند، سوالها را از تلويزيون، جوابش را ميدهند. و تا الآن که تازهام شروع کرده، پنجاه هزار تا هم عضو پيدا کرده است، در خود تهران، در يک منطقهاش، و اين پيداست که ما ميتوانستيم از تلويزيون، استفاده جدي کنيم، يعني مستمعين تماشاچي را، تبديل کنيم به مستمعين جدي و چون ما مستمعين جدي داريم که دستشان درد نکند، من اينها را کم کم ميگويم. من چند تا چيزي اينجا نوشتهام.
يک – اين قرآن است، هيچ يک از احکام قرآن وقتي نازل شد، در مقابل صد هزار نفر نازل نشد، تنها قانون و حکمي که در ميان، بالاي صد هزار نفر نازل شد، حکم رهبري بود. اين از امتيازات غديرخم است. وقتي زکات ميآمد، آيه زکات ميآمد، بلال ميرفت به مردم ميگفت، آيه جهاد ميآمد، يعني هر آيهاي ميآمد، پيغمبر يا تنها بود، يا با دو نفر، هيچ وقت حکمي نيامد که پيغمبر، در ميان صد هزار نفر به بالا باشد. تنها مسئلهاي که ميان حدود صد هزار نفر بود.
دو- تنها مسئلهاي بود که پيغمبر سه روز مردم را زير آفتاب گرم نگه داشت، تا خوب پيرهاي در راه مانده برسند، جوانهايي هم که دهها کيلومتر جلو هستند، برگردند، سه روز آفتاب داغ اين چي چي است، ميخواهد بگويد، علي را دوست داشته باشيد، آخه بعضيها ميگويند که در غديرخم گفتند که علي را دوست داشته باشيد. خوب دوستي که سه روز آفتاب نميخواهد خوب ما دوستش داريم، بگذار برويم، پام سوخت، چون در تاريخ داريم، چنان پاي اينها ميسوخت، که لباسهايشان را کندند، زير پايشان گذاشتند. آخه سه روز پاي مردم را بسوزاند که بگويد؛ علي را دوست داشته باشيد. آخه دوستي که تبريک ندارد. حکومت تبريک دارد. آمدند، تبريک گفتند. و قبل از آن که پيغمبر اعلام کند، تنها مسئلهاي است که پيغمبر، اصرار داشت که حاضرين به غائبين برسانند و خبر بدهند، اينها، يه فوت و فنهاي کار است. قبل از آنکه برود مکّه اعلام کرد، پيغمبر هر کجا ميرفت، نميگفت. بيائيد، با هم برويم. امّا کارواني که ميرود مکّه، اين کاروان را با نقاره خواند، با تبليغات. مسلمانها را راه انداختند، که بابا بيائيد، اصلاً برنامه اين بود که، چون آخرين حج بود، بروند از نزديک هم، اعمال حج را ببينند و پيغمبر را الگوي عملي قرار دهند. هيچ سفري پيغمبر، همه خانمهايش را نميبرد تمام خانمهايش را در اين سفر برد. در جنگها پيغمبر قرعه ميکشيد. هر جنگي، يکي. دو تا خانمهايش را ميبرد، بعد هم نيست آدم هر کجا ميرود، خانمهايش را ببرد، چون گاهي وقتها خانم ميگويد که: بله، ميروي کيف هايت را ميکني، خوب، تو هم بيا ببين چي است. بعد ميآيد، ميگويد: بگذار سر خانهام باشم، حضرت عباسي بگذار.
اين هم که ميگويند؛ سفر خوش است، چون آدم سفر ميرود، بدبخت ميشود، برمي گردد خانه، ميگويد: هاي، هاي، يعني ميرود سفر به آن بد ميگذرد، قدر خانه خودش را ميداند، اينکه ميگويند سفر کيف دارد، يعني سفر زجر دارد، بعد از سفر در خانه کيف دارد. اين حاجيها که دلشان پر ميزند، برود مکّه، روزهاي آخر، ميآيند، پهلوي مدير کاروان، – آقا کي برمي گرديم ايران، هان، همان که يک عمري در صف بود، برود. حالا براي برگشتنش، اينطوري است. همه خانمهايش را برد، حضرت زهرا «س» هم بودند. اينها از امتيازات سفر است.
تنها قانوني که براي صد هزار نفر نازل شد، يکجا، تنها قانوني که با تبليغات راه افتاد. تنها قانون تنها سفري که پيغمبر، همه خانمهايش برد. هيچ وقت پيغمبر «صلي الله عليه و آله» در سخنراني هايش از مردم اقرار نميگرفت «أَ لَا تَسْمَعُونَ» صدا ميآيد. ميشنويد. در هيچ سخنراني، سابقه ندارد، پيغمبر از چهار طرف، اقرار بگيرد، پيداست، مسئله، مسئله مهمي است. در هيچ يک از سخنراني هايش، پيغمبر خبر مرگ خودش را نداد. اصلاً ببينيد، من اگر آمدم در تلويزيون گفتم: آقايون، اين سخنراني آخر من است و شما از شب جمعه آينده من را نخواهيد، ديد. يکمرتبه، آخرين سخنراني قرائتي. آخه وقتي آدم خبر مرگ ميدهد. اگر پدري به بچه هاش بگويد؛ آخرين ملاقات است، بيائيد من را ببينيد. اين بچه حساس ميشود.
پيغمبر فرمود که: «أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ إِنِّي مَسْئُولٌ وَ إِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ فَهَلْ بَلَّغْتُكُمْ فَمَا ذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ قَالُوا نَشْهَدُ بِأَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَاهَدْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا خَيْراً قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَمْ تَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ مِنْ بَعْدِ الْمَوْت»(تفسيرعياشي، ج1، ص334)در آينده نزديکي من نيستم. يعني ميخواست، قلقلک بدهد و يکخورده مردم را حساس کند که اين کلام، کلامهاي، . . . در هيچ سخنراني، خبر مرگ نداد. در هيچ سخنراني همه خانمهايش را نبرد در هيچ سفري، در هيچ سخنراني از مردم رأي اعتماد نگرفت، بعد بيست و سه سال که آدم نميگويد، من چه جوري هستم، بيست و سه سال پبغمبري کرده است، حالا از مردم ميپرسد، چگونه پيغمبري بودم، «فَمَا ذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ» نظر شما چي است. من چه جور آدمي بودم، همه گفتند: «قَالُوا نَشْهَدُ بِأَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَاهَدْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا خَيْراً» ما گواهي ميدهيم که بهتر تبليغات را کردي و بهترين خيرخواهيها و دلسوزيها را کردي. «فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا خَيْراً» پيغمبر ما در اين سخنراني، از اصول دين گفت. گفت که:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» توحيد «وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» «وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ» يعني «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» توحيد، «عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» نبوت، «وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ» فقط اصول دين را گفت: توحيد، نبوت، معاد. پشت سر توحيد و نبوت و معاد باز يک چيزي بگويد که رنگش، رنگ اصول دين باشد. نميتواند بگويد آقا، من جنابعالي را دوست دارم با تو رب. آخه آدم به يک کمي بگويد: من تو را و تو رب را دوست دارم اين توهين است. نميشود. آدم بگويد که بنده هم قالي ابريشمي را دوست دارم و هم شکستني، آخه ربطي ندارد به هم. بايد آن چيزي که پهلوي هم گذاشته ميشود، وقتي ميگويد «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» نساء/59 و صدام حسين» آخه چي چي را به چي چي ميبندي. اطاعت خدا کنيد، اطاعت صدام حسين کنيد. بايد نژاد به هم بخورد. اسفناج را با گلابي که نميشود، پيوند زد. وقتي، کلمات، کلمات اصول عقايد است. بايد اين مادهاي هم ميخواهد بگويد. جزوء اصول باشد، سه بار تکرار کرد. «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» يکي از ائمه اهل سنت، امام احمد حمبل است، ايشان ميفرمايد که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» را چهار بار تکرار کرد. شيعهها ميگويند سه بار تکرار کرد. سنيها ميگويند: چهار بار تکرار کرد. امام احمد حمبل، اين خيلي مهم است. در همان جا. هم مردم آمدند. تبريک گفتند. و ابوبکر و عمر قبل از همه آمدند، دست دادند و گفتند «هَنِيئاً لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»(بحارالأنوار، ج37، ص179) صبح کردي، در حالي که رهبر من هستي و رهبر تمام مؤمنين تاريخ، اين پيداست، مسئله ولايتي است و تبريک است. در همان جا، شاعر، شعر گفت.
در همان جا، حالا چهارده نفر از علماي اهل سنت، گفتند: غديرخم، چونه زدي نيست، تواتر است. و امام احمد حمبل، از چهل طريق يعني از چهل نفر ماجرا را نقل ميکند. ابن عقده از صد و پنج نفر، رد شويم. و مرحوم علامه اميني، نقل ميکند که دوازده نفر از علماي سني فقط براي غديرخم، کتاب مستقل نوشتهاند. اما آنهايي که کتاب نوشتهاند و لابه لايش غديرخم را نقل کردهاند اينها عددشان بيش از اينهاست ولي اينهايي که دربست براي غدير، کتاب نوشتهاند، عددشان چهارده نفر است.
بسيار خوب اميرالمؤمنين «عليه السلام» که بود، حالا رهبري علي، نگوئيد آقاي قرائتي، حالا، بالاخره، هزار و چهارصد سال پيش رهبر که بود، چه کارش داري. بابا، مردم، سيب زميني گران است. پياز ميداني کيلو چند است، ميداني گوشت کيلويي چند است. ميداني مشکلات مملکتت چي است. حالا نشستهايد شما آخوندها، مردم را معطل کردهايد که هزار و چهارصد سال پيش، چي بود.
يک جوان آمد گفت آقا، شما چرا همش حرفهاي کهنه ميزنيد. حرف نو بزن، گفتم: حرف نو چي است. گفت: الآن من ميخواهم ازدواج کنم، دانشجو هستم، پول ندارم، گفتم: مکتب علي ميگويد، ازدواج موقت است. مکتب غير علي ميگويد: ازدواج موقت نيست. اگر علي ثابت شد، همين الآن به درد تو ميخورد. گفت: ها، راست ميگويي، قربان علي بروم. گفتم: ها، بهر حال، اينطور نيست که ما يک اميرالمؤمنين را ميخواهيم ثابت کنيم، که هيچ، آخه يکوقت آدم ميگويد که: سي و سه پل را مظفرالدين شاه ساخت و يا ناصرالدين شاه، بابا بيا برو از روش، تو چکار داري که چه کسي ساخت، يکوقت، يک بحثي است. فقط فايده تاريخي دارد، کوه هيماليا، چهار هزار و ده متر است و يا چهار هزار و پنج متر، بابا، حالا اين پنج متر. چه نقشي دارد. بوعلي سينا شصت کيلو است، يا شصت و دو کيلو، اصلاً بعضي چيزها، دانستنش و ندانستنش، نقشي ندارد.
امّا الآن آنچه بر سر مسلمانان ميآيد، بخاطر اينکه مکتب علي نيست. علي بن ابيطالب ميگويد: تکه تکه ميشوم، تن به ذلت نميدهم. الآن سران کشورهاي اسلامي همه، از آمريکا ميترسند. چون فکر علي در مغزشان نيست. فکر علي، الآن هم در مغز هر رهبري باشد، آن کشور عزيز است، اصلاً علّتي که ما عزيز شديم، چون کشور ما، فکر علي در مغزش بود. مسئله علي و غير علي، يک چيز تاريخي نيست که، مثل کوه هيماليا و وزن ابوعلي سينا. مسئلهاي که امروز در ازدواج، تفکر است، همين، شما هيچ ميداني، الآن در ايران، سي درصد مواد غذايي از بين ميرود. يعني خوراک پانزده ميليون جمعيت را ما نفله ميکنيم. نيمههاي فطير، غذاهاي زيادي، اينقدر بريز و بپاش ميکنيم. فکر علي اينطور نيست.
امام رضا «عليه السلام» يک سيبي را ديد، نيمه خورده داد زد. فرمود: عدهاي در دنيا گرسنهشان است، چرا سيب را تا آخرش نميخوري. خان بودن شما به اين است که سيب را نصفش را بخوري، بقيهاش را دور بريزي.
آخه بعضيها فکر ميکنند اگر سيگار را نصفه دور بريزند، خان هستند. واقعاً چقدر ذليل است، کسي که خانيش را از دمب سيگار دارد، معلوم ميشود، پاش به هيچ جا بند نيست، اين ديگه عاجزترين آدم است. يا مثلاً ميگويد: آقا لباس من پشمي است. خوب حالا، مثلاً اگر نخي باشد، چه ميشود. يعني واقعاً، آدم چقدر بايد از تو خالي باشد که دلش بخواهد، خودش را با پشم، خودش را بزرگ کند. اينها فکر علي، زهد علي، اشک علي، عبادت علي، اين نمازهايي که ميخوانيم، که نماز علوي نيست.
ما پنج رقم نماز داريم، چيز، الآن ديگر از آقاي حسان هم استفاده کنيم. پنج رقم داريم، انواع نماز: يک- نماز شکر، بعضيها ميگيم نماز بخوان، براي اينکه خدا باران فرستاد، آب گياه، خورشيد، کوه، خودت را آفريد، چشم، ابرو، مثل اينکه ميگوئيم. بچه جان، بابا خوب است، آدامس، شکلات، جوراب، دوچرخه. اينها ميگيم نماز بخوان، نماز شکر است. مثل اينکه به بچه بگوئيم: بابا خوب است، بخاطر آدامس و شکلات. بعد که ميآيد بالا، ميشود نماز رشد. ميگيم نماز بخوان، براي اينکه رشد کني. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» عنكبوت/45 تو را از فساد باز ميدارد، تو را آدم مصلحي قرار داده. بعد ديگه نماز رشد هم نيست. نماز انس است. به موسي ميگويد: موسي «أَقِمِ الصَّلاةَ» نه براي آدامس و شکلات و خورشيد و ماه. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» طه/14 انس با ذکر خدا. به پيغمبر که ميرسد، ديگه نميتوانند بگويند. ميشود نماز قرب. من نميتوانم آيهاش را بخوانم، چون اگر بخوانم همه شما بايد سجده کنيد، ولي يک آيه داريم در قرآن، که ميگويد: اگر ميخواهي به خدا نزديک شوي، بايد بيفتي در خاک، آن هم به پيغمبر ميگويد.
ببينيد، يکوقت ميگويد. «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بقره/21، به مردم عادي ميگويد: عبادت کنيد، «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» چرا، براي اينکه «خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» به مردم عادي ميگويد: نماز بخوانيد، براي اينکه خدا به شما چيزي داد، اين نماز کلاس اول است. يکخورده که رشد کردند، ديگه نميگويد بابا را دوست دارند بخاطر آدامس و شکلات، ميگويد: خانه برايم خريد، ازدواج، جهيزيه، يکخورده نماز رشد است، کلاس دوم. به موسي که ميرسد، پيغمبر اولوالعظم، موسي نماز بخوان «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري» نماز انس، به پيغمبر ما که از همه پيغمبرها اعظمتر است. ميگويد تو بايد سجده کني، براي قرب خدا، آيه آن را بخوانم، سجده واجب است.
نماز قرب ما ميگوئيم علي يا غير علي، يعني کدام نمازها، نمازش، حجش، جهادش، اشکش، نالهاش، نعرهاش، رسيدن به محرومانش، مبارزه با طاغوتش، شمشيرش. وقتي ميگوئيم علي، يعني فکر علي، حکومت علي، عدل علي، خدايا ما و نسل ما را علي شناس و عاشق علي و حکومت ما را حکومت علوّي و مسير حکومت ما را، به سوي حکومت علوي و حکومت علي قرار بده. خدايا هرچه به عمر ما اضافه ميکني، به عشق و معرفت و محبت ما بيفزا. غديرخم را گرامي بداريد، جداً چراغاني کنيد، با عشق چراغاني کنيد. غدير را کاري کنيد که علي بن ابيطالب بگويد، دستت درد نکند. تعهد نسبت به عيدغدير داشته باشيد.
«والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته»