متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1373/2/29
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
بحث را شب جمعهاي بينندهها ميبينند پاي تلويزيون، که شب عرفه هست، در آستانه شب عيد قربان، آن شب جمعهاي که فردايش عيد قربان است و چون عرفه و عرفات و معرفت يک لغت است، موضوع بحثمان اين است که بحث معرفت، علم و معرفت و شناخت، شناخت دين، عبارتهاي مختلفي است از يک معنا، علم دارد، معرفت دارد، شناخت دارد، ديد دارد، روي اين زمنيه ميخواهيم با هم صحبت کنيم.
اول موضوع، اهميت شناخت و معرفت است، امتياز انسان بر حيوان، معرفت بالايي است که دارد، البته حيوانها هم معرفت دارند، حيوانها هم علم دارند چون قرآن ميگويد: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» نور/41، همه موجودات علم دارند، منتهي درجات علم انسان از باقيها بيشتر است، حيوان شعور دارد انسان هم شعور دارد، درجه شعور انسان بيشتر است، وقتي فرشتهها به خدا گفتند، خدايا بشر را براي چه خلق ميکني؟ بشر گناه ميکند، فساد ميکند، خونريزي ميکند، بشر را خلق نکن، همين فرشتههايي که خلق کردهاي بس است. خداوند فرمود و عملي انجام داد که به فرشتهها حالي کرد علم و شناخت انسان از فرشتهها بيشتر است، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» بقره/31، حضرت آدم همه علوم را ميتواند بگيرد، يعني بشر ظرفيتش از ظرفيت ملائکه بيشتر است.
دوم، انبياء آمدند براي اين که شناخت بشر را بالا ببرند. يک آيه نصفش را من ميخوانم نصفش را با هم بخوانيم، قرآن ميگويد ما پيغمبر فرستاديم براي اين که «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» آل عمران/164 يعني دليل انبياء شناخت دادن است، «يُعَلِّمُهُمُ» آمد به بشر ديد بدهد، علم بدهد، شناخت بدهد، حالا خير کثير را قرآن ميگويد در حکمت و ديد است. نميگويد هر که پول و دلار و سکه و خانه و باغ و مزرعه و گاو و گوسفند دارد چيزي دارد، ميفرمايد: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً» بقره/269 خير کثير را به کسي ميدهيم که ديد داشته باشد، يعني عالم و دانشمند باشد خير کثير دارد ولو مال نداشته باشد اما بهترين خانه و مزرعه را داشته باشد اما ماية علمياش کم باشد خير کثير نيست.
قرآن در سورة بقره آية دويست و شصت و نه، ميفرمايد «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ» هر کس را خدا حکمت و ديد بهش داد آن خير کثير دارد. رسول خدا «صلي الله عليه و آله» وارد مسجد شد ديد عدهاي مشغول بحث علمي هستند. عدهاي هم مشغول نماز هستند، فرمود هر دو خوبند اما من حالا که وارد مسجد شدهام و دو گروه را ميبينم ميروم جزء آن گروهي که بحث علمي ميکنند. اميرالمؤمنين به کميل گفت، همين کميلي که يکي از ياران حضرت علي است. و بهش هم ميگوييم دعاي کميل. کميل يکي از اصحاب حضرت امير است. فرمود يا کميل، اي کميل، «مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ»(تحفالعقول، ص171) هر کاري بخواهي بکني اول بايد شناخت داشته باشي الکي نيا، الکي نرو، شما وقتي ميخواهي در باز کني اول ميگويي کي است؟ بعد در را باز ميکني، بيخودي در را باز نکن، يکوقت ميبيني دشمن بود، يکوقت ميبيني دزد بود، اگر دختر توي خانه است يکوقت ميبيني مرد بود. اگر زن توي خانه هست يکوقت ميبيني مرد نامحرم بود. تا نگفتيد کي است در را باز نکنيد، اي کميل هر کاري ميخواهي بکني اول شناخت پيدا کن بعد آن کار را بکن، «لکل شيء طريق». حضرت فرمود هر چيزي راه دارد، «اما و طريقه الجنَّه العلم» راه بهشت با سواد شدن است.
امام باقر «عليه السلام» فرمود: «اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ»(معانيالأخبار، ص1) اگر ميخواهيد ببينيد در شيعيان ما کي درجهاش از همه بيشتر است، ببينيد کدام شناختشان بيشتر است، نگوئيد خانه ما گرانتر است، يا خانه فلاني. ببينيد کدامها شناخت و معرفت و علمشان بيشتر است. امام باقر «عليه السلام» فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا»(معانيالأخبار، ص1) امام باقر فرمود، روز قيامت وقتي خداوند مردم را حساب ميکند به مقدار فهمشان حساب ميکند آن کسي که نفهمتر است يکجور باهاش حساب ميکند، آن کسي که فهميدهتر است جور ديگر باهاش حساب ميکند.
امام صادق عليه السلام فرمود: در روز قيامت، خون شهدا با مداد علما، حساب ميشود و مداد علما به خون شهدا ارزشش بيشتر است. منتهي آن مداد چه مدادي و آن شهيد چه شهيدي، گاهي قلم يک قلمي است که قلم خودش شهيد ساز است، قلم شهيد پرور است، يک وقت نه، يک قلمي است که دارد يک چيزهايي مينويسد، ممکن است هر قلمي نه و هر عالمي هم نه، امام مقاله مينوشت زمان شاه، مقالههاي امام و پيامهاي امام چاپ ميشد و تکثير ميشد توي خانهها و سردابها و زيرزمينها و همان پيامهايي که چاپ ميشد، آن پيامها انقلاب را جوش آورد، شاه سرنگون شد. آن قلمي که يک نفر را تغيير بدهد، نه هر عالمي، هر خودکاري را به هر کاغذي کشيد. مداد عالم ارزشش از خون شهيد بيشتر است، منتهي اگر آن عالم مثل امام باشد. وگرنه ممکن است يک کسي، همينطور يک چيزي بنويسد، علمي هم باشد اما کسي را حرکت ندهد.
بيست و هفت بار خداوند توي قرآن فرموده «اِعْلَمُوا، اِعْلَمُوا» يعني چشمت را باز کن. بيست و هفت مرتبه ميگويد: «اِعْلَمُوا»، چشمت را باز کن و در سورة توبه آيه 122 ميفرمايد از هر چند نفر يکي برود طلبه بشود. آيهاي داريم راجع به طلبه شدن، آقاياني که چند تا پسر دارند، و پسرهايشان خوش استعداد است، يکي از آن پسرهايشان را بفرستند طلبه بشوند، ما صد هزار اسلام شناس ميخواهيم. تمام دنيا دستشان دراز است براي عالم و جمهوري اسلامي انقلابش را صادر کرد فکر انقلابياش را صادر کرد. الان مرگ بر آمريکا در دنيا راه افتاده، از صدقه سر ايران، حرکت لبنان، حرکت فلسطين، حرکت افغانستان، حرکت پاکستان، حرکت الجزايره هر کشوري هر حرکتي ميکند الهام بخش آن حرکت، حرکت ايران بوده. انقلاب ما صادر شد اما چيزي که نتوانستم صادر کنم هنوز عالم نتوانستهايم صادر کنيم.
بسياري از شهرها امام جمعهشان قرضي است، بسياري از شهرها حتي امام جمعهشان قرضي است، قاضيشان قرضي است، دادستانشان قرضي است، ميگوييم شهرتتان چي است، ميگويند ما کشمش صادر ميکنيم، گوشت صادر ميکنيم، لبنيات صادر ميکنيم، قالي صادر ميکنيم، اما عالم وارد ميکنيم. يعني پشم صادر ميکند آيت الله وارد ميکند. يعني صادرات پشم و کشک، صادرات گندم و جو و نان هست اما نتوانستيم، جمهوري اسلامي بايد اسلام شناس و عالم به دنيا صادر کند.
اين که همه را روي تخته نمينويسم چون همه اينهايي که پاي تلويزيون نشستهاند اهل قلم و کاغذ و حوصله نوشتن ندارند ولذا گاهي مينويسم گاهي همينطور ميگويم، اگر همه را بنويسم آنهايي که نشسته تماشا ميکند وقشتش ميگيرد، اگر هيچي ننويسم يک عده ميخواهند يادداشت بردارند حرام ميشوند. بنابراين من يکي ميگويم يکي نميگويم. بعضيها مينويسند.
هدف آفرينش و دليل انبياء شناخت است. هدف آفرينش آسمانها و زمين شناخت است. چرا؟ قرآن ميفرمايد که، عرض کنم بحضور شما، «اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» طلاق/12، خلق يعني چي؟ خلق کرد. «سَبْعَ سَماواتٍ» يعني هفت آسمان خداوند هشت آسمان را خلق کرد، چه کرد، چه کرد، براي چي؟ «لِتَعْلَمُوا، لِتَعْلَمُوا» دنبال آفرينش است، من هم آسمانها و زمينها را آفريدم تا معرفت پيدا کنيد. چرا خداوند پيغمبر را بردش آسمانها؟ ميفرمايد ما پيغمبر را برديمش آسمانها «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا» اسراء/1، چهارم، هدف معراج شناخت است، چون قرآن ميفرمايد: «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا»، تا آياتمان را به پيغمبر نشان بدهيم. چي دارم ميگويم؟
آقاياني که دير پيچ تلويزيون را باز کردهاند به مناسبت شب عرفه، شبي که حاجيها همه لخت شدهاند و کفن پوشيدهاند، بد نيست برايتان از حج بگويم، حاجيها کجا هستند، شب عرفه حاجيها، همه لخت ميشوند، جوراب، لباس، هر چي لباس دارند بايد بکنند فقط کفن بپوشند. يک پارچه سفيد مثل لنگ ميبندند به کمرشان، يک پارچه سفيد هم مياندازند روي دوششان مثل حوله، يک حوله کمر، يک حوله روي دوش، لباس سفيد، شلوار يا حوله، دوخته نبايد باشد، گره نبايد بخورد، هر که هر چه هست بايد باشد، پا برهنه، حاجي لخت ميشود، پا برهنه کفن ميپوشد ميرود چهار فرسخي مکه توي يک صحرا، از ظهر تا غروب توي صحرا مينشيند يک کلاس روزانه، اردوي ميليوني، کلاس روزانه، زمين فرش، آنجا چه ميکني؟ آنجا بايد دعا کني، گريه کني، چرا؟ حضرت آدم اينجا گريه کرد، چرا؟ پيغمبر اينجا توقف کرد. امام حسين اينجا گريه کرد، بهش هم ميگويند عرفات، يعني زميني که آدم بايد معرفت پيدا کند، شناخت پيدا کند، حاجي صبح تا ظهر، آن وقت غروب که شد حديث داريم اگر کسي شک کند آيا خدا ما را بخشيد يا نبخشيد، بگويي بخشيد يا نبخشيد گناه است. يعني بايد آنجا بگويي حتماً خدا ما را بخشيد، غروب عرفه، هوا که تاريک ميشود يکمرتبه يکي دو ميليون حاجي، از اين بيابان و کلاس روزانه بايد بروند توي يک بيابان ديگر، کلاس شبانه، سه تا صحراست بايد برويم، صحراي اول عرفات، صحراي دوم مشعر، صحراي سوم منا، سه تا صحرا، صحراي اول چهار فرسخي است، صحراي دوم ميآييم دو فرسخي، صحراي سوم ميآييم تقريباً يک فرسخي، صحراي اول روز است، صحراي دوم شب است، يکي دو ميليون فوري بايد حرکت کنند، از اين بيابان به آن بيابان، سواره و پياده جمعيتي دارند ميروند. عرفات محل معرفت است، مشعر محل شعور است. حاجي ميرود و برمي گردد بايد شعورش بيشتر بشود.
حديث داريم اگر حاجي رفت و برگشت عوض نشد، معلوم ميشود حجش قبول نيست. حديث داريم هر که ميخواهد ببيند نمازش فايده دارد يا ندارد، اگر نمازش او را از فساد دور ميکند نمازش فايده دارد، اگر نمازش او را از گناه دور نميکند نمازش خاصيتي ندارد، البته معنايش اين نيست حالا که خاصيت ندارد نخوانيم، خاصيتي را اضافه کن، نه که حالا که خاصيت ندارد نخوانيم. بخوان و با خاصيتش بخوانيم، معرفت، امتياز بشر, معرفت است.
دليل انبياء معرفت دادن و شناخت دادن به مردم است. هدف آفرينش معرفت و شناخت است، پيغمبر را خداوند برد معراج براي معرفت، معرفت خيلي چيز است، شناخت، بعضي انسانها هستند سواد دارند اما معرفت ندارند، سواد و معرفت با هم فرق ميکند. باسواد است مدرکش هم بالاست اما آني را که بايد بفهمد نميفهمد. بسيار خوب قرآن ميفرمايد که معرفت بقدري ارزش دارد که حتي ميارزد که آدم يک عالمي را که پيدا کرد دنبالش توي بيابانها بدود تا يک چيزي ازش ياد بگيرد.
حضرت موسي پيغمبر اولي العزم بود، حضرت خضر را ديد گفت: اجازه ميدهي من توي بيابانها عقبت بدوم به شرطي که چيزي ياد من بدهي، گفت باشد بيا، منتهي به شرطي که حوصله کني، زود حوصلهات سر نرود، پيغمبر اولي العزم بنام موسي عقب حضرت خضر توي بيابانها ميدويد که شايد يک چيزي خصر به موسي ياد بدهد، از اين ميفهميم که حتي اگر هم پيغمبر اولي العزم هستيم باز هم نياز داريم معرفتمان را بالا ببريم. کسي نگويد من فوق ليسانس دانشکده فلان هستم، جملهاي است حکيمانه، ميگويند هر که کم چيزي ياد گرفت خيال ميکند باسواد است، هر که بيشتر ياد گرفت فکر ميکند باسواد نيست کم سواد است، هر که خيلي چيزي ياد گرفت حالا ميفهمد که سواد ندارد تکرار ميکنم، نصفش را من ميگويم نصفش را شما بگوييد. هر که کم چيزي ياد گرفت پهلوي خودش خيال ميکند باسواد است، مثل مشکي که کم آب تويش است هي لق لق، مثل پول خردي که هي جرق جرق پول خرد سر و صدا ميکند، آدم که ميان ميليونها کتاب دويست تا کتاب خوانده است باسواد که نيست. آدمي که کم باسواد است خيال ميکند باسواد است. آدمي که خيلي باسواد است ميفهمد که کم سواد است، آدمي که خيلي خيلي باسواد است حالا ميفهمد که بي سواد است. يعني هر چي سواد ميرود بالا آدم ميفهمد که…،
موسي پيغمبر اولي العزم به حضرت خضر ميفرمايد که «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» كهف/66 سورة کهف آيه 66 اجازه ميدهي من توي بيابانها عقبت بدوم «عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» اجازه ميدهي من عقبت بدوم چيزي يادم بدهي؟ علم ميارزد که آدم ناز بکشد. گاهي يک حاج خانمي ميگويد من، بروم خانه فلاني، خوب بله چه خبر است، تو يک خورده گردنبندت گرانتر است وگرنه هيچ، هيچ هنري و هيچ ارزشي نداري، ارزشت به گردنبندت است، گردنبند هم غير خودت است، بنابراين حالا، دو تومان، چهار پنج تومان ماشينت گرانتر است، خانهات گرانتر است گردنبندت گرانتر است اين معنايش اين است که نروي شاگردي کني، آدم هر کجا هست بايد خجالت نکشد شاگردي کند. چه اشکالي دارد آدم چيزي ياد گيرد؟
آيت الله العظمي گلپايگاني، مرجع تقليد بود، يک جواني از مصر آمد ديدنش، بهش گفتند اين جوان قاري قرآن است، گفت عجب، قاري است، پس من حمد و سوره را ميخوانم ببين درست است؟ گفتند بابا زشت است شما يک مرجع تقليد پهلوي يک جوان ميخواهي حمد و سورهات را بخواني، گفت چه اشکالي دارد مرجع تقليد نود ساله نمازش را پهلوي يک جوان بيست ساله بخواند، اشکالي دارد؟ چه اشکالي دارد شما حاجي خانم که سنت بيشتر است، برو پهلوي دخترت شاگردي کن، پهلوي عروست شاگردي کن، يکي از بتها همين بتهاست که خودمان را نميشکنيم، من بروم پهلوي اون؟ بله، تو برو پهلوي اون، بزرگترين تکبرها همين تکبرهاست. بزرگترين بتها اين بتها است که آدم خيال ميکند يک بتي است عارش ميشود شاگردي کند. موسي اولي العزم شاگردي ميکند.
حالا حضرت يوسف چطور شد شاه شد، عزيز شد؟ جواني بود معرفت و شناخت داشت، شاه مصر خوابي ديد، گيج شد خواب يعني چه، خواب ديد هفت تا گاو لاغر هفت تا گاو چاق را ميخورند. لاغر چاق را ميخورد؟ قاعدهاش اين است که چاق لاغر را بخورد. ولي نه، ديد گاو لاغر گاو چاق را ميخورد. بلند شد گفت نميدانم اين خواب چي است. کسي نتوانست تفسير کند، يوسف در زندان بود تفسير کرد. گفت هفت تا گاو لاغر هفت تا گاو چاق را ميخورند، يعني هفت سال قحطي ميشود، هفت سال هم محصولات زياد ميشود، اين هفت سالي که قحطي است آن هفت سالي که پر درآمد بوده، هرچي که توي آن هفت سال پر درآمد جمع شده است و چاق شده است اين هفت سال قحطي آنها را ميخورد يعني اين هفت ساله هرچي پس انداز کردهايد ميخورد. بخاطر همين تعبير خواب از زندان آزادش کردند و کم کم رسيد به حکومت. يعني علم يوسف را به حکومت ميرساند. شناخت و علم يوسف را عزيز مصر ميکند، به حکومت ميرساند.
سليمان، توي پيغمبرها هيچ پيغمبري به اندازه حضرت سليمان وضعش خوب نبود، خيلي مهم بود، وقتي ميخواست بگويد خدا به من چيزي داده است ميگويد «يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» نمل/16، اي مردم، «عُلِّمْنا، عُلِّمْنا» يعني خدا به من ياد داده، چي چي؟ «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ»، يعني زبان پرندهها را ميفهمم، منطق يعني نطق، طير هم يعني پرنده، من نطق پرندهها را ميفهمم، بعد فرمود: «وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» يعني همه چيزي خدا به من داده ببينيد چي ميفهميم. وقتي سليمان ميخواهد بگويد خدا به من چيزي داده اول ميگويد علم داده بعد ميگويد همه چيزي داده، اگر از شما پرسيدند چي داري اول بگو سواد دارم بعد بگو ماشين هم دارد. نگو ماشين دارم، خانه دارم، ديپلم هم دارم، اول بگو سواد دارم بعد، حضرت سليمان وقتي ميخواست سرمايهاش را بگويد، اول ميگويد خدا به من چي داده، اول «عُلِّمْنا»، علم داده، اول منطق پرندهها را ياد داده، يعني مسئله علم را اول گفت، مسئله قدرت را بعد گفت، اينها مهم است.
کسي که علم دارد تسليم است. آدمهايي که کم سواد دارند پزشان زياد است. يکوقت يکي از اينهايي که دو سه کلمه درس خوانده بود آمد پهلوي من گفت آقاي قرائتي، گفتم بله، گفت: چرا بول نجس است؟ گفتم: ديگر نجس است. چرايش را نميدانم، بدهيد آزمايشگاه بول را، ببينيد چه موادي دارد. من که دکتر نيستم. گفت: بول و عرق يکجور است. هر دو ساخت کليه، منتهي عرق که از پيشاني ميآيد پاک است بول نجس است و حال آن که بول و عرق هر دو ساخت کليهاند. گفتم: بابا ببين من نميدانم ساخت چي است. من نه دکتر و پزشکم و نه آزمايشگاه دارم. گفت: نخير. دنياي علم است. گفتم: به تو چه، تو چقدر درس خواندهاي. حالا ديپلم خواندهاي و با دو سه سال اضافه. مگر سواد داري تو. ديدم خيلي گردن کلفتي ميکند من يک چيزي بهش گفتم زد گاراژ. سرش را پائين انداخت و رفت. اين ميخواست بگويد که ترکيبات شيميايي بول و عرق يکي است پس چرا يکيش حلال است يکيش پاک است، يکيش نجس، گفتم: اول که ترکيبات شيميايياش يکي است حرفي نيست، آخر شما بالفرض ترکيبات شيميايياش يکي باشد بر فرض هر دو ساخت کليه باشد بالاخره محل بيرون آمدن هم فرق ميکند. بعد گفتم آقا يکدانه خال اگر از روي دماغ کسي بيايد بيرون کلي طرف زشت ميشود. همين خال اگر از بغل لبش بيايد بيرون کلي طرف خوشگل ميشود. ترکيبات شيميايي خال هم يکي است. تا ببينيم از کجا آمده بيرون. از اينجا بيايد بيرون يکجور است، از اينجا بياييد بيرون يکجور است، يعني چه که حالا شما ميگويي ترکيبات شيميايياش، بعد باز براي اين که گردن کلفتياش را يکخورده بشکنم گفتم: برگ انار باريک نيست؟ گفت: چرا، گفتم: برگ انگور پهن است، گفتم: دليلش چي است؟ چرا برگ انگور و انجير پهن است و برگ انار باريک است، حتماً يک رابطهاي بين اين برگ و مزه ميوه هم دارد منتهي علوم طبيعي هنوز اين رابطه را کشف نکرده، مگر ما همه چيزي را ميدانيم. ما در علوم طبيعي مگر همه چيزي را کشف کردهايم؟
حالا، ارزش علم، بچهها، مسأله علم خيلي مهم است. نگوييد تابستان شد آخ جون. چي چي آخ جون، تازه تابستان هم تعطيل بشود بقول شهيد عزيز باهنر، تعليم تعطيل شده، تربيت چي؟ بايد هميشه آدم درس بخواند، خدا به پيغمبرش ميگويد تو فارغ التحصيل نيستي، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً» طه/114 آية قرآن است. يعني پيغمبر تو بايد اين دعا را بگويي دائماً بخواه علمت زياد بشود. هيچوقت توقف نکن،
حضرت سليمان يکنفر پهلويش بود گفت: من کاخ فلاني را از فلان کشور در يک لحظه ميآورم اينجا، يک کاخ را بلند ميکنم ميآورم اينجا، در چقدر؟ به اندازهاي که، تا قبل از اين که از اينجا پا شوي، يعني تا نشستهاي توي اين چند دقيقه، من چند دقيقه تا نشستهاي کاخ را از يک کشور ميکشم اينجا، منتهي قرآن ميگويد که «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» نمل/40 آن کسي که آن جني که اين حرف را زد، آن موجودي که اين حرف را زد به خاطر يک رقم علمي که داشت. علم ميتواند کاخ را، اگر به شما صد سال پيش ميگفتند آقا، بنده فاصلة يکساعت پانصد تا انسان را سوار آهن ميکنم يکساعته پانصد تا آدم را روي آهن مينشانم و بعد ميآورم از مشهد به تهران، اگر صد سال پيش يک کسي يک همچين حرفي ميزد ميفرستادندش ديوانه خانه، ميگفتند اين خل است ميگويد پانصد نفر را سوار آهن ميکنم يکساعته ميآورمش، ولي علم اين کار را کرد. علم اين کار را کرد.
الان چشم ما را کامپيوتر ميگويد نمرهاش چند است. برمي دارند چشم را، مشخصاتش را ميدهند به کامپيوتر، کامپيوتر ميگويد اين چشم بايد شمارهاش اين باشد. استخوان پوسيده را کامپيوتر ميگويد چند سال است زير خاک است. استخوان پوسيده را مشخصاتش را ميآورند ميدهند به کامپيوتر ميآيد ميگويد اين استخوان فلان ساعت خاک شده، فلان روز خاک شده، امام حسين روز عاشورا که شهيد شد روز عاشورا چه روزي بود، دوشنبه بود يا سه شنبه يا يکشنبه، مهر بود يا آذر بود يا آبان، کامپيوتر وضع را روشن ميکند. دنياي علم اين است.
آن شخص به حضرت سليمان گفت تا نشستهاي من يک کاخ را ميآورم اينجا، منتهي ارزش علم است. حالا، يکمقداري حرفهايمان را جمع و جور کنيم، اگر کسي علم دارد اما رشد ندارد، آن علمي مهم است که آدم را راه بياندازد اگر آدم باسواد هست اما بي ادب است، قرآن راجع به کساني که علم دارند امّا از علمشان استفاده نميکنند. مثل زده، مثل الاغ، الاغي که کتاب بار کند الاغ است. «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً» جمعه/5، باسوادي که سوادش او را تربيت نکند، راهش نياندازد، هدايتش نکند، قرآن ميگويد مثل الاغي است که کتاب بارش است، مثل گربههاي مدرسه فيضيه، گربههاي مدرسه فيضيه. بيست سال است توي مدرسه فيضيهاند اما نه فقه بلدند، نه اصول، بودن توي مسجد فيضيه آدم را ملا نميکند، کتاب داشتن و کتاب خواندن آدم را ملا نميکند، مدرک هم همينطور است. ممکن است آدم شش تا مدرک داشته باشد يکجور شد نکند. برخوردش با پدر، برخوردش با مادر، برخوردش با همسايه، برخوردش با، قرآن ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ» انفال/22 بدترين جنبندهها آن کسي است که از عقل و فکرش استفاده نميکند. حالا بي سوادي، بي سوادي عامل انحراف فکري است، انحراف فکري بخاطر بي سوادي است.
حضرت موسي بني اسرائيل را از شر فرعون نجات داد، از رود نيل عبور داد، از شر فرعون نجات داد. يک، از رود نيل عبور داد، دو، رفتند آن ور به پيغمبرشان گفتند ميشود يک بت براي ما درست کني، ببين اين بت پرستها، خوشا بحالشان بت دارند، ما بت نداريم، يا موسي، به پيغمبر گفتند براي ما بت بساز، يا موسي، مثل اين است که آدم به يک مرجع تقليد بگويد براي من يک کراوات بياورد، آدم بايد خيلي گيج باشد، ميخواهي کراوات بياوري به يکي از اين سوپر دولوکسها بگو، به يک آيت الله العظمي ميگويد براي من کراوات بياور، خيلي اينها احمق بودند. به حضرت موسي گفتند کهاي موسي، بيا يک لطفي بکن، يک بت براي ما درست کن. «قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» عراف/138 يک بت، حضرت موسي فرمود «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»
حيف که شما نميفهميد، انحراف فکري، انحراف جنسي، بجاي ازدواج ميرفتند سراغ گناه لواط، حضرت فرمود: «أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون» نمل/55، «تجهَلُون» يعني نميفهميد، انحراف اخلاقي، «في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ» فتح/26 حميه جاهلي يعني تعصب جاهلي، ما، هيات ما، هيات ما سي سال است از اين خيابان ميرود حالا هم بايد از اين خيابان برود. پدربزرگ ما يک همچين شبي سفره مياندازد ما هم، آقاي ما چنين بوده، رسم ما چنين بوده، تمام آداب و رسومي که قرآن و حديث نداريم، عقل نداريم، يعني نه آيه ميگويد اين کار خوب است، نه حديث ميگويد اين کار خوب است، نه عقل ميگويد اين کار خوب است. تمام آداب و رسومي که پايهاش علمي نيست اين هم تعصب جاهلي است، «حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ» تعصب جاهلي، بي خودي ميگويد نه، من گفتهام چنين، چنين، من گفتهام چنان، چنان، تعصب و يکدندگي، انحراف اخلاقي، مي آمدند پشت خانه پيغمبر ميگفتند هي، بيا بيرون، محمد بيا بيرون، آيه نازل شد عجب آدمهاي احمقي هستيد، بابا رسول الله است، چرا اينطوري صدايش ميزنيد، «إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» حجرات/4 آنهايي که هوي ميگويند، «مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» پشت ديوار هوي ميگويند.
بوق ميزنند، چرا بوق ميزني، همسايهها بيدار ميشوند، بابا کار با من داري از ماشين بيا پائين در خانه مرا بزن. اين بخاطر اين که آقاي تن پرور از ماشينش پياده نشود بوق ميزند خيلي اين مردم بعضي هايشان نياز به موعظه دارند، آقا جان چرا بوق ميزني، من ميخواستم بوق بزنم اين خانه بيايد بيرون، خوب اين خانه ميخواهي بيايد بيرون، اين بوق تو همه محله, دو بعد از نصفه شب است، سبزي داريم، اسفناج داريم، کت کهنه ميخريم، فرهنگ را ببينيد، بخاطر اين که ميخواهد کت کهنه بخرد يک عده مردم را از خواب بيدار ميکند.
تابستان، قرآن بخوانم، قرآن ميگويد بچهها، حالا که ديگر هوا گرم است بچهها گوش بدهند، قرآن يک آيه دارد ميگويد پسر کوچولوها، دختر کوچولوها، شما حق نداريد در اتاق بابا را باز کنيد، تابستان است، شب است روز است، وقتي هوا گرم است اتاق بابا و ننه را حق نداري باز کني. بچه سه ساله حق ندارد در را باز کند برود تو بايد در بزند. وقتي ميگويد بچه در اتاق بابا را باز نکند آن وقت اسفناج فروش محله همه را از خواب بيدار ميکند. خوب حالا جالب اين است که اينهايي هم که جنس کهنه ميخرند، محله فقرا يک چيزي ميخرند محلة پولدارها، محله فقرا وانتي ميآيد ميگويد که منقل قراضه، نان خشک، دمپايي پاره ميخريم، محل اشراف و پولدارها ميگويد تلويزيون رنگي، يخچال فريزر ميخريم. قالي کهنه ميخريم. يعني نوع خريدشان هم، ولي هر دو در اين که مردم آزارند يکياند.
بازي زمان دارد، آقازادهها، تابستان پيش ميآيد، بازي کردن توي کوچههاي بن بست و غير بن بست و توي خيابانها بازي کردن از ساعت يک و نيم تا ساعت سه و نيم، تا ساعت سه، آن يکساعتي که بعضي از افراد، بعضي از مريضها، پيرزنها، مردها، خوابند، آن ساعت گناه است. زمان خواب، نگو آقا ما ده نفر هستيم دو نفر توي خانه خوابيده، اصل به خواب است.
بد نيست اينجا يک چيزي بگويم. توي يک اتاقي بيست نفرند، هجده تا سيگارياند، دو تا سيگاري نيستند. خوب اينجا اکثريت با سيگاري هاست. سيگار بکشيم يا نکشيم، از نظر حقوقي بايد بروند بيرون بکشند. نگويند آقا اکثريت با ما است، اکثريت غلط، اکثريت غلط بايد برود پشت بام سيگار بکشد که دودش برود هوا، اينجا ولو دو نفرند ولي حق با اين دو نفر است. چون ميخواهند، اين دو نفر حق دارند هواي سالم بخورند. آن هجده نفر اشتباه ميکنند هوا را آلوده ميکنند. نبايد بگوييم اکثريت با ما است يا مسائل ديگر.
آقا، شب توي خانه يکنفر ميخواهد بخوابد، پنج نفر ميخواهند تلويزيون گوش بدهند. حق با کي است؟ حق با يک نفر است، نگويند آقا تو يک نفري نخواب، خوب ما بيشتريم او يک نفر است ولي شب مال خوابيدن است. شب مال خوابيدن است ولو يکنفر، حق با آن يک نفر است. هواي اتاق سالم، حق با اين دو نفر است که ميخواهند هواي سالم، اينجا اکثريت نيست.
در قرآن هشتاد و دوبار گفته اکثر مردم کج ميروند، نميدانند، نميفهمند، همه جا اکثريت به درد نميخورد. معرفت و شناخت قرآن ميفرمايد افرادي ميآمدند پشت خانه پيغمبر هوي، داد ميزدند، آيه نازل شد: «ان الذين ينادونک من وراء الحجرات اکثرهم لايعقلون»، اينها بي شعورند ميگويند هوي، عمو، چرا ميگويي عمو، نفتي، چرا ميگويي نفتي، آشغالي، را؟ تو تحصيلکرده هستي، تو با سوادي، تو با معرفتي، به کارمند شهرداري بايد بگويي آشغالي اگر او نبود ميکروب وجودت را برمي داشت. سپورها و کارمندهاي شهرداري که مسئول نظافت شهر هستند، بگردن همه حق دارند، آن وقت تو ميگويي آشغالي، اسمشان را بد ميآوري؟
يک آيه بخوانم، قرآن ميگويد «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» حجرات/11، لقب همديگر را زشت نبريد، اوهوي. اوهوي يعني چه؟ اسم همديگر را خوب ببريد. و از تعصب اين که گاهي وقتها مردها اسم زنشان را بد ميبرند. مرد ميگويد اوهوي، خانم شما اوهوي است؟ يعني حضرت رسول وقتي ميخواست حضرت خديجه را صدا بزند ميگفت: اوهوي، بد اسم بردن، زشت اسم بردن، داد زدن، محرم جلو است، صداي بلندگو اذيت کردن، شيپور زدن، نقارههاي بيجا، اينها همهاش گناه است. مردم آزاري.
آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني يکي از علماي درجه يک مشهد بود. عالمي بود بقدري با تقوا بود که اگر ميايستاد همه علما پشت سرش نماز ميخواندند. خيلي آدم با تقوايي بود آقازادهاش براي من نقل کرد، ميگفت بابايم توي حياط نشسته بود، تابستان کنار باغچه، بعداً پا شد آمد طبقة بالا. يکمرتبه، کمرش هم خم بود. يعني دولا دولا راه ميرفت، کمرش خم شده بود پيرمرد هشتاد ساله، ميگفت ديدم با اين که آمد طبقه بالا نشست، دولا دولا قبايش را گرفته، دولا دولا از بالا باز ميآيد پائين. بهش گفتم: آقا کجا ميروي؟ گفت من لب باغچه که نشسته بودم يک مورچه رفته روي عباي من. من آمدم بالا ديدم اين مورچه است. خواستم تکانش بدهم ترسيدم اين مورچه خانهاش را گم کند و من ظلم کنم به اين حيوان، من ميروم لب باغچه اين مورچه را بگذارم همان جايي که بود که مورچه ظلمشان به مورچه نميرسد، اين آقا عزاداريش به هزار نفر ميرسد. ترافيک به وجود ميآورد، راه بندان، بلندگو، دودش، نميدانم علماتش، مواظب باشيم آقا، به همين خاطر ميگويند اول مسأله ياد بگير بعد برو توي بازار، کسي اگر مسأله بلد نباشد وارد بازار بشود زود گول ميخورد.
يکوقت ميبيني خانهاش را رهن داده، اِ اِ، من توي خانه ربايي نماز خواندهام. رهن گير فقهي دارد. آقا من يک ميليون به شما ميدهم، صد هزار به شما ميدهم توي خانة شما مينشينم. گير دارد. ميشود گفت من خانة شما را اجاره ميکنم، اجارة شما را کم ميدهم منتهي عوض اين که اجاره به شما کم ميدهم يکمقداري به شما وام ميدهم. وام بدهي و اجاره درست است. همينطور آقا، اين چهارصد هزار تومان پهلوي شما باشد، خانه شما را من تويش مينشينم، يکوقت ميبيني عمري نماز خواندهايم توي خانه باطل. دقت کنيد برادرها، مسأله بايد بلد باشيم.
نامه نوشته بود به مرجع تقليد که من يک عمري است اول دست راستم را غسل ميکنم، بعد دست چپ. ايشان نوشت نمازت باطل، حجت باطل، زنت بهت حرام، اِ، اِ ندارد، بايد مسأله ياد گرفت. اگر کسي مسأله بلد نباشد گاهي ممکن است ازدواج بکند، بعضي از دخترها را نميشود باهاشان ازدواج کرد، افرادي هستند باهاشان ازدواج ميکنند، چهار تا بچه پيدا ميکنند، بعد معلوم ميشود که اين دختر براي اين حرام بوده. شناخت مسأله، درست مثل شناخت رانندگي، اگر از پليس راه نپرسي جاده چطور است يکوقت ميروي توي دره هم ميافتي، به مقصدت هم نميرسي، قدم به قدم بايد مسأله پرسيد. آقا اين کار درست است يا درست نيست. چرا هم ندارد. قانون خداست، هرجايش را ميفهمي، ميفهمي، ممکن است يک چيزهايي را هم نفهمي، بعد بفهمي.
حرفهايم را جمع کنم. اميدوارم که آقازادهها يکمقداري برنامه ريزي کنيد، من اين را يکبار گفتهام يکبار ديگر هم ميگويم. شايد دوباره ديگر هم بگويم. در آستانه تابستان هستيم. مدير عاملهاي کارخانه کيف نکنند سود کارخانه چند ميليون رفت بالا. يکي دو ميليون از سود کارخانه بريزند براي بچة کارگرها، شما که سالي دوازده ماه از پدرش کار ميکشي، يک مقدار از اين پولي که از پدرش گير آوردي بگذار براي بچة کارگرها، بچههاي کارگرها جا ندارند، استخر ندارند، زمين ورزش ندارند، مربي ندارند. مدير عاملي مدير عامل خوبي است که يک کاري براي بچههاي کارگرها بکند. تمام کساني که امکاناتي دارند، امکاناتشان را براي نسل نو باز دارند، من تعجب ميکنم از بعضي از مردم، يک تکه نان توي کوچه و خيابان ببيند ميگويد نعمت خداست. اما راه ميرود نميگويد اين بچهها نعمت خدا هستند.
الان تابستان که پيش ميآيد شانزده ميليون نعمت خدا توي خيابانها ولو هستند. کسي نميگويد اين شانزده ميليون مغز نعمت خدا هستند. خوشا بحال آن فکري که براي اينها يک فکري بکند. و اين هم خودش معرفت ميخواهد که آيا ما منار بسازيم يا اردو بسازيم. آيا محراب کاشي کني يا مسابقة کتابخواني بگذاريم.
ضمناً بايد بهتان بگويم بچههاي مناطق سردسير بايد باسوادتر باشند. بچههاي همدان، زنجان، ميانه، تبريز، اروميه، دماوند، نميدانم، تويسرکان، ملاير، اراک، مناطقي که هوا خنک است ديپلمه هايش بايد باسوادتر باشند. ليسانسيه هايش بايد باسوادتر باشند، طلبه هايش بايد باسوادتر باشند. چون هواي قم وقتي داغ است، هواي نجف داغ است، هواي کاشان و اهواز و بندرعباس داغ است اگر يک گوشه هوا داغ است. يک گوشه هم هوا خنک است در عين حال آنجايي که داغ است و آنجايي که خنک است ديپلم و ليسانش يکجور سواد داشته باشد. خوب آب و هواي خنک حقش ادا نشده. شکر آب و هواي خنک اين است که مناطق سردسير، بچه هايش، رابطهشان با کتاب و علم بيشتر باشد.
خدايا اينهايي که در عرفات هستند اينهايي که در مکه هستند حجشان را قبول بفرما. همه را به سلامت به وطنهايشان برگردان. اينهايي که آرزو دارند بروند مکه که در آن چهار فرسخي زمين عرفات بمانند، آرزومندان را حج مقبول نصيب بفرما. خدايا هرچه به عمر ما اضافه ميکني به علم و معرفت ما بيافزاي.
«والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته»