متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/12/17
بسم الله الرحمن الرحيم
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ » يوسف/3، پيغمبر اسلام ما داستاني را كه بهترين قصهها است براي تو ميگوييم قصه هم برا سرگرمي نيست، خيال نيست قصه واقعيت دارد، قصه علمي است قصه براي عبرت است، نه براي سرگرمي، براي هوشياري است نه براي خيال. قصه يوسف رابراي تو ميگوييم گرچه تو قبلاً خبر نداشتي قصه را خداوند شروع ميكند«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ » يوسف/4، در اين كه چرا خداوند به قصه يوسف گفته بهرين قصه تو قرآن قصه زياد است چرا قصه يوسف بهترين قصه هاست، چون معتبرترين قصه هاست، چون ميگويد، «بِما أَوْحَيْنا» يوسف/3 از طريق وحي است اين قصه، لذا قصهاي كه از طريق جبرئيل وحي بشود بهترين قصه است چون معتبر است دوم: بهترين قصه هاست چون كه جهاد با نفس است چون جهاد اكبر در آن است جهاد اصغر در آن است گذشتن از شهوت در آن است شايد هم اين قصه يك قصهاي كه همه امكانات گناه براي يوسف بود ولي يوسف خودش را نگه داشت يعني خودداري در برابر گناه، شايد اين است، شايد به خاطر اين است كه در اين قصه يوسف تمام كساني كه هستند خوش عاقبت شدند بالاخره برادران يوسف كه يوسف را در چاه انداختند خوش عاقبت شدند يوسف آنها را بخشيد، بالاخره يوسف كه در چاه افتاد خوش عاقبت شد از چاه آمد بيرون، بالاخره يعقوب كه نابينا شد بعداً بينا شد خوش عاقبت شد، بالاخره فراق پدر به وصال كشيده شد خوش عاقبت شد، وضع قحطي برگشت وضع خوبي شد گريههاي يعقوب تبديل به شايد شد اين كه ميگويند بهترين قصه چون تمام كساني كه تو قصه يوسف هستند خوش عاقبت شدند همه دسته گل آب دادند اما بالاخره خداوند به همه آنها رحم كرد، شايد هم گفته «أَحْسَنَ الْقَصَص» يوسف/3 بهترين قصه است چون محور قصه نوجوان است شايد هم به خاطر اين است كه تمام قصه لفظ كريم در آن آمده.
توي اين قصه ربك الكريم نداريم، «لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ» حاقه/40 داريم، « إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ » يوسف/31 داريم، «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ» واقعه/77 داريم يعني در اين قصه همه قرآن و يوسف و پروردگار و پيامبر همه با كرامت نام شدند توي اين قصه حوادث زيادي است، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ» يوسف/3 ما اين قصهي زيبا را براي تو نقل ميكنيم، قصه چيست، قصه اينات كه، ، «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ » يوسف/4 يوسف به بابايش گفت من خواب ديدم خورشيد و ماه و يازده ستاره سجده كرد، در بحار داريم كه پيغمبر فرمود خواب سه قسم است، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الرُّؤْيَا ثَلَاثَةٌ بُشْرَى مِنَ اللَّهِ وَ تَحْزِينٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ الَّذِي يُحَدِّثُ بِهِ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَيَرَاهُ فِي مَنَامِهِ»(بحارالأنوار، ج58، ص191) خواب سه نوع است: يا بشارتي است از جانب خداوند متعال. گاهي خوابها بشارت ميدهند، گاهي در خواب از طرف شيطان دلهره و وسوسه است و گاهي حرفها و خاطرات روز است كه شب به خواب ميآيد پس خواب سه رقم است يا بشارت الهي است، يا دلهره شيطاني است، يا خاطراتي است كه انسان در روز دنبالش است در قرآن چند تا خواب مطرح شده كه اين خوابها همه عملي شده يكي خواب يوسف، يوسف خواب ديد يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرش كرنش كردند بعداً هم كه به حكومت رسيد يازده برادرش كه آن را به چاه انداخته بودند با پدر و مادر آمدند دربار، پايتخت حكومت يوسف و در برابرش سجده افتادند گاهي خواب ا بعد از سي چهل سال تعبير ميشود اين طور نيست كه اگر امشب شما خواب ديدي فردا تعبير شود. شاه مصر خواب ديد هفت گاو لاغر دارند هفت گاو چاق را ميخورند يعني هفت سال قحطي دارند هفت سال كه هر چه ذخيره شده ميخورند هفت سال گندم خيلي خوب بود هفت سال هم قحطي شد آن هفت سال كه قحطي شد به عنوان گاو لاغر، هفت گاو لاغر گاو چاق را بخورند اين خواب هم تعبير شد، خوابهايي كه در قرآن آمده، پيغمبر خواب ديد كه در بدر كفار كم هستند، كفار تو بدر خيلي بودند اما پيغمبر خواب ديد كم هستند قرآن ميفرمايد كه «إِذْ يُريكَهُمُ اللَّهُ في مَنامِكَ قَليلاً» انفال/43خدا تو خواب نشان دادند كه اينها كم هستند، و اگر تو خواب خيلي ميديديد ميترسيديد برويد به جنگ، تو خواب جمعيت دشمن را براي شما كم نشان داد شما ديديد جمعيت كم است رفتيد جلو پيروز شديد اگر از اول ميدانستيد جمعيت زياد است جرأت حمله نداشتيد.
گاهي وقتها خداوند براي اين كه يك كاري را انجام بدهد بزرگ را كوچك ميكند تا انسان جرأت پيدا كند برود مادر موسي خواب ديد كه بچهات را شير بده بگذار توي صندوق بيندازش توي رودخانه. طبق رواياتي كهمي گويند، «وَ أَوْحَيْنا إِلىام مُوسى» قصص/7 وحي كرديم به مادر موسي ميگويند وحي مراد خواب بوده، پيغمبر اسلام صلي عليه و اله و سلم خواب ديد كه عدهاي سرشان را ميتراشند و سرتراشيده وارد مسجد ميشوند مسجدالحرام، از مدينه عدهاي ميروند مكه با سرهاي تراشيده پس ببينيد، يا حضرت اسماعيل خواب ديد كه بچهاش را قربوني كند، هفت خواب توي قران هست كه خوابهايي است كه خداوند نقل ميكند كه اينها همه خواب بود و تعبيرش درست بود بنابراين خواب كانالي است براي اطلاعات، كانال اطلاعات يكي كامپيوتر يكي كتاب، يكي استاد است، گاهي خواب افكار روز است، يكي از علماء و مراجع تقليد خواب ديد كه در سامراء بود خواب ديد آن پولي كه هر سال از ايران برايش ميآمده امسال نميآيد بلند شو در كمد را باز كن دو تا صد توماني هست اين خرجي يك سال شما از خواب بيدار شد ديد ميرزاي شيرازي ايشان را احضار كرد رفت خدمت ميرزاي شيرازي گفت سلام عليكم، ميرزاي شيرازي گفت حال شما خوب است، گفت الحمدلله، گفت بلند شو در كمد را باز كن دو تا صدتوماني بردار عين آني كه در خواب ديده بود بعد هم گفت خوابت را به كسي مگو. «قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ» يوسف/5 يوسف خواب ديد خورشيد و ماه و يازده ستاره بر او سجده ميكنند خوابش را براي بابايش گفت، بابايش گفت خواب يك اسراري دارد خوابت را به برادرهايت مگو، در اين جا چند نكته وجود دارد، در قرآن نام و خاطرات بيست و پنج پيغمبر بيشتر نيامده از اين صد و بيست و چهار هزا پيغمبر، بيست و پنج تا، تاريخش در قرآن آمده باقياش هم نيامده، ، «مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا » غافر/78 يك عمده پيغمبرها را گفتيم يك عده را نگفتيم قصه يوسف با بيست و چهار پيغمبر ديگر فرق دارد فرق آن اين است كه قصه انبياء بعد از نبوتش است قصه يوسف قبلاي نبوتش است دوم اين كه همه انبياء از قوم خودشان رشد كردند حضرت يوسف در بين غريبهها و بيگانگان رشد كرده است.
مسئله سوم اين كه قصه يوسف در مكه نازل شد و مكه يك سه سال بر پيغمبر خيلي سخت گذشت اعتصاب كردند گفتند كسي به پيغمبر غذا ندهد معامله نكند اينها را در يك محاصره اجتماعي، اقتصادي قرار گذاشتند اينها رفتند در شعب ابي طالب، اين سه سال سخت ترين سال بر پيغمبر بود در آن سه سال قصه يوسف آمد يعني پيغمبر اگر سختي برايت فشار ميآورد ميخواهم برايت قصه بگويم از اين پيداست كه گاهي آدم در سخت ترين شرايط بهترين كتاب برايش قصه است قصههاي واقعيت دار، قصههاي مفيد. و آن قصههايي كه انسان را تمكين ميكند تسليت ميدهد پيغمبر گاهي خيلي خسته ميشد خيلي ناراحت كه ميشد خداوند ميفرمود يا رسول الله خسته شدي بيايم برايت قصه بگويم، يكي از كارهاي خوب اساتيد دانشگاه اين است كه گاهي لابلاي درسشان مشكلات جواني خودشان را براي دانشجوها بگويند يا علما براي طلبهها بگويند يكي از علماي قم به من گفت من ميخواهم براي طلبهها درس اخلاق بگويم چي بگويم. گفتم از بدبختيهاي خودت بگو. چون طلبه هزار رقم گرفتاري دارد الآن كه حقوق طلبه خيلي خوب است نصف يك كارگر است اگر اهل قلم و بيان و منبر نباشد حقوق رسمي طلبه بالاي ده هزار تومان نيست مگر اين كه حوادثي پيش بيايد عيدي پيش بيايد از ده تومان بيشتر بشود هميشه زير ده تومان است الآن كه حكومت دست آخوندها است كه ميگويند شير نفت تو جيب آخوندهاست، گفتم خاطره سختي نداري بگويي، گفت چرا خاطره سخت دارم بگويم، گفتم بگو، گفت من يك وقت كه طلبه بودم، ميخواستم حمام بروم پول نداشتم ترسيدم حمامي هم قبولم نداشته باشد ساعتم را پولي حمامي گرو گذاشتم رفتم غسل كردم گفتم همين را بگو كه طلبه احساس نكند بگو ما هم از اين چيزها كشيديم. پيغمبر در مكه در فشار كفار در محاصره هيچ كس به اينها غذا نميدهد، با اينها صحبت نميكند، آمد و رفت ممنوع در فشار اقتصادي، پيغمبر و چند نفر از يارانش تنها و تنها، آن وقت خداوند قصه يوسف را ميگويد، ميگويد، ميگويد يوسف در چاه تنها بود اين قصه يوسف در آن زمان براي پيغمبر يك آرام بخش بود، آرامشهاي رواني، دانشكده پزشكي بايد يك دورهاي بگذارد كه گاهي وقتها مريض ميفهمد كه مردني است هم خود مريض فهميده وقتي آدم بفهمد مردني است خيلي به او سخت ميگذرد. آن وقت آن جا كساني كه دور آدم هستند بايد چه طور حرف با آدم بزنند، در عمليات جبهه يك موجي يك انفجاري صورت داده بود يك نفر هم بدنش از كار افتاده بود فقط عقلش كار ميكرد در تلويزيون هم نشانش دادند كه ميگفت خودم ميفهميدم زنده هستم ولي همه ميگفتند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» بقره/156 ميگفت بردنم توي سردخانه گذاشتند كفنم كردند ميگفت وقتي ميخواستند بلند كنند من ميديدم زنده هستم اما زبانم جان نداشت بگويم زنده هستم يك مرتبه وقتي ميخواستند توي قبرم بگذارند گلاب پاشيدند تا گلاب پاشيدند، گلاب سرد بود بدنم تكان خورد، فهميدن من زنده هستم، يعني گاهي زنده را توي گور ميكنند گاهي وقتها شرايط اين طوري ميشود يوسف خواب ميبيند خوابش را به بابايش ميگويد بابايش ميگويد خواب را نگو در خواب اسراري است يوسف در بيگانگان رشد كرد خاطرات يوسف قبل از نبوتش بود قصه يوسف را ميخواهيم بگوييم در قصه يوسف و برادرهايش آياتي است براي سائلين از آيه هشت شروع كنيم، «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» يوسف/8. گفتند باباي ما يوسف و برادرش را بيشتر ار ما دوست دارد. اينها دوازده تا برادر بودند ده تا از يك مادر دو تا از هم يك مارد، يوسف و يكي از يك مادر، مابقي هم از يك مادر « نَحْنُ عُصْبَة» در حالي كه ما قوي هستيم گروه هستيم و ما كار ساز و توانمند هستيم، «إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» پدر ما منحرف است نه اين كه انحراف فكري و اخلاقي دارد انحراف در علاقهاي كه دارد كج ميرود بيخود باباي ما يوسف را بيشتر دوست دارد از اين معلوم ميشود كه بچهها دو دارند كه محبوب باشند اگر پدري بچه هايش فرق بگذارد حسادت بچهها را تحريك كرده حديث داريم كه مادر و پدر بين بچهها يك جور باشد جهيزيه ميخواهيم بخريم يك جور جهيزيه، مهريه يك جور همه را با يك چشم نگاه كنيم اگر كسي بين بچه هايش فرق بگذارد در من لا يحضره الفقيه داريم كه گناه كبيره كرده است. اگر كسي يك بچهاش را ببوسد و بچه ديگرش را نبوسد گناه كرده به يكي سوقاتي بياورد و به ديگري نياورد گناه كرده هر انساني دوست دارد محبوب شود چون دوست دارد محبوب بشود اينها ديدن محبوبيت يوسف بيشتر است گفتند ما يوسف را سر به نيست كنيم، «اقْتُلُوا يُوسُفَ»، بياييد يوسف را بكشيم آيه بعد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكاقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ» يوسف/9، اشتباهي كه اين جا بين، رخدادي بود كه فرق بين تبعيض و تفاوت را نميدانند مردم ايران هم بعضي هايشان نميدانند اين دو تا را خيلي فرق بگذاريد، تبعيض: چيزي كه بد است ظلم است، تفاوت عدل است، ممكن يك كسي تفاوت داشته باشد اين عادل است معلم كه ميايد سر كلاس به يك نمره ميدهد به يك پانزده به يك بيست، نمرهها با هم تفاوت دارد اما اين عدل است، پرشك ميآيد توي بيمارستان به يكي ميگويد آمپول به يكي سرم به يكي قرص اينها تفاوت دارد اما اين عدل است بعضيها ميگويند آقا چه طور شما را سوار ماشين كردند ما را سوار نكردند. دينا همهاش پارتي است.
بنده شب گذشته ايشان مشكلي داشت اما نتوانستم مشكلش را حل كنم رفتم احوالپرسي كردم. به خاطر اين كه احوالش را پرسيدم علاقه ايشان به من زياد شد فلذا وقتي من يك كاري دارم اين يك كار را براي من انجام ميدهد.
من احوالش را پرسيدم تو احوالش را نپرسيدي و گرنه ما داريم، احترام سادات را بگيرند، خوب سيدها و غير سدها تفاوت دارد، سيدها جدشان ما را از آتش پرستي نجات داده است جد تو چه كرده است گاهي وقتها افراد يك تفاوتي ميبينند ميگويند تبعيض و پارتي باز است. اينها خيلي به هم شبيه هستند آن كه ظلم است، تبعيض است، تبعيض يعني اين كه به يكي چايي بدهي و به يكي ندهي در شرايط مساوي، اما اگر ديديم يكي روزه است به او چايي ميدهيم و يكي روزه نيست ميگوييم صبر كن نيم ساعت ديگر، اين ظلم نيس مثل اين كه شما وارد عروسي ميشويد ميگوييد اين هم بي عدالتي است ببين عروس لباس خوب پوشيده بقيه نپوشيدند يك كسي در يك شرائطي، هر تفاوتي تبعيض نيست. اين جا حضرت يعقوب بچه هايش را بيشتر دوست داشت يوسف رابيشتر دوست داشت اما تبعيض نبود يوسف يك كمالاتي داشت كه آنها نداشتند يعقوب تفاوت عمل ميكرد بچهها تفاوت را خيال ميكردند تبعيض است هر تفاوتي با تبعيض فرق ميكند تفاوت حق است و گرنه خواسته باشي بگويي من معلم عادل هستم از دم نمره شانزده بدهد من پزشك عادل هستم از دم يكي يك سرم به آنها بزن اين طور نيست كه، اگر آدم همه را به يك چشم ديد عادل است پس اگر همه را با يك چشم ببنيد ظلم است يعقوب تفاوت برخورد ميكرد اما بچهها تفاوت را خيال ميكردند تبعيض است گفتند چه كار كنيم، گفتند يوسف را بكشيم.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»