متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/12/7
بسم الله الرحمن الرحيم
در محضر مبارك كارگران عزيز و خانوادههاي محترم شهدا و دختران عزيز شاهد هستيم. بحث ما در ماه رمضان امسال، دربارهي داستان انبياء است. ما دو جلسه دربارهي حضرت آدم و دو جلسه هم دربارهي حضرت نوح گفتيم. چند جلسه هم دربارهي زندگي حضرت موسي صحبت كرديم. در جلسهي قبل سيماي فرعون را گفتيم. سيماي موسي را هم در اين جلسه بگوييم. قرآن دربارهي سيماي حضرت موسي ميفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً»(مريم/51) خالص بود. مسئله خلوص خيلي ارزش دارد. مثل مسجدي كه بر اساس اخلاص ساخته شود يا اشكي كه خالص باشد. خالص بودن كار خيلي مهم است. خدا آيت الله العظمي گلپايگاني را رحمت كند. دكتر گفت: در چشمت قطره بريز. ايشان فرمود: نيم ساعت ديگر ميريزم. دكتر گفت: چرا الآن قطره را نميريزي؟ فرمود: الآن يك موقعي است كه واعظ ميخواهد بيايد و روضهي امام حسين(ع) را بخواند. اين قطره پاك است ولي من نميخواهم اشكي كه براي امام حسين ميريزم با چيز ديگر مخلوط باشد. ميخواهم اشكم براي امام حسين(ع) خالص باشد. آن چيزي كه مملكت ما را حفظ كرد، اخلاص امام و امت و بسيجيها و عزيزان بود. «كانَ مُخْلَصاً» اخلاص مهم است. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا»(مريم/52). از بندگان مقرب بود.
در موسي سوزي بود كه در ديگران نبود. خداوند به موسي ميگويد: اي موسي ميداني براي چه تو را پيامبر كردم؟ ميگويد: نه! ميفرمايد: چون تو دلت براي ديگران ميسوخت.
سوز و تعهد و درد ارزشي والا دارد. در كاشان اگر كسي بخواهد به كسي فحش بدهد ميگويد: برو بي درد. يعني بي دردي بد است و سوز داشتن و درد داشتن يك ارزش است. وقتي آدم بشنود كه فلان حادثه رخ داده است، بايد غصه بخورد. اي موسي ميداني چرا تو را از مقربين قرار دادم؟ براي اينكه سوز داشتي. «قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتي وَ بِكَلامي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرينَ»(اعراف/144). تو منتخب من هستي. «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى»(طه/13). اصلاً من تو را در ميان مردم انتخاب كردم. خداوند حكيم است. بي خود كسي را برنمي گزيند. اگر كسي وقت سحر بلند شود و در اتاق خالي، وقتي همه خواب هستند دو ركعت نماز شب بخواند، پيداست كه در ميان كساني كه خواب هستند، خداوند تو را برگزيد كه با او حرف بزني. در ميان افرادي كه نماز ميخوانند و حواسشان جاي ديگر است، يك دل به خدا توجه كرده است. پس معلوم است كه خداوند به آن دل نظر كرده است. امام زين العابدين در مناجات خود در سحرهاي ماه رمضان ميخواند و ميگويد: خدايا چرا من در سر نماز كسل و خواب آلود هستم؟ نكند تو مرا از خانهي خودت ترد كني. خداوند افراد خاصي را برمي گزيند. خداوند راجع به موسي ميفرمايد: «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ»(صافات/120). سلام و درود بر موسي و برادرش هارون! ميگويد: «أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ»(قصص/35). موسي و هارون! گرچه شما در ظاهر لباس ساده و چوپاني پوشيديد و در كاخ رفتيد و فرعون ابرقدرت را دعوت كرديد، اما او با آن كاخ فرو ميريزد و شما با همين عصاي چوپاني پيروز ميشويد. حزب الله پيروز خواهد شد. بالاخره كار موسي و فرعون اين طور شد.
فرعون زير بار نرفت و موسي را كه با يارانش بودند، تحت تعقيب قرار داد. به دريا رسيدند. موسي گفت: چه كار كنم؟ جلوي ما دريا است. پشت سرمان هم ارتش فرعون است. خداوند به موسي گفت: عصايت را در دريا بينداز. موسي عصا را به دريا زد. آب دريا روي هم سوار شد. وسط دريا خشك شد. موسي با يارانش از دريا عبور كردند. فرعون هم دنبال موسي عبور كرد تا موسي را دستگير كند. همين كه موسي و يارانش از آب رد شدند، اينها وسط دريا رسيدند، آبها كه مثل ديوار روي هم انباشته شده بودند، بر هم سوار شدند و فرعون و يارانش غرق شدند. معناي«وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»(اعراف/128) اين است. در طول تاريخ موسي هست. در طول تاريخ فرعون هست.
در اين جلسه ميخواهم خاطرهاي از موسي بگويم. در قرآن كه صد و چهارده سوره دارد سورهاي به نام سورهي كهف داريم. از آيه شصت و چهار به بعد اين قصه را از سورهي كهف ميگويم. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»(كهف/65). حضرت موسي به يكي از بندگان خدا رسيد كه رحمت خدا شامل حال او شده بود. او به مقام نبوت رسيده بود و از طرف ما علوم زيادي به او داده شده بود. موسي يك معلم به نام خضر پيدا كرد. خداوند به موسي توفيق يك معلم خوب را داد. پيدا كردن معلم خوب يكي از توفيقات است. موسي به خضر رسيد و خضر معلم موسي شد.
از اين آيه ميشود فهميد كه انسان هرچه قدر باسواد باشد، باز هم دست بالاي دست بسيار است. موسي پيامبر اولوالعزم است و قرار است شاگردي كند.
بسياري از تحصيل كردههاي ما نميتوانند قرآن بخوانند. حتي اگر سطح معلوماتشان بالا باشد. ولي افرادي كه سطح معلوماتشان متوسط است ميتوانند قرآن را بخوانند. اشكال ندارد كه ما به خاطر قداست ماه رمضان روزي نيم ساعت قرآن بخوانيم. مقام موسي از خضر بالاتر است ولي شاگرد حضرت خضر است.
موسي به حضرت خضر گفت: «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(كهف/66). موسي گفت: اجازه ميدهي كه من شاگردت شوم؟ ميگويد: شاگرد نسبت به استاد بايد ادب داشته باشد.
من براي آموزش و پرورش موفق يك مثال ميزنم. اگر خواستيد ببينيد آموزش و پرورش موفق هست يا موفق نيست، امتحان كنيد. ببينيد ادب دبستانيها نسبت به معلمشان بيشتر است يا راهنماييها؟ دبستانيها. ببينيد ادب راهنماييها نسبت به معلم بيشتر است يا دبيرستانيها؟ راهنماييها. اگر كسي باسواد شود و ادب او بيشتر شود، اين علم، علم مفيد است. اما اگر كسي باسواد شود ولي روز به روز پرروتر شود، معلوم است علمش مفيد نيست. علم مفيد علمي است، كه آدم هرچه باسوادتر ميشود، ادبش هم بيشتر شود. يعني بچههاي هجده ساله بايد نسبت به پدرشان مودبتر از بچههاي ده ساله باشند. چون پدر و مادر به يك بچهي هجده ساله بيشتر خدمت كردهاند. تو كه هجده سال از زحمات پدر و مادر كمك گرفتي، بايد مودبتر از كسي باشي كه پنج ساله است. با كمال تأسف خيلي از شاگردها و بچهها همين كه رشد ميكنند، پرروتر ميشوند.
حديث داريم: با پدرانتان آرام حرف بزنيد. صداي خود را از صداي پدرتان بالاتر نبريد. خيره به پدرتان نگاه نكنيد. نگاه به صورت پدر و مادر عبادت است. نگاه به معلم، ارزش دارد. سه چيز بوسيدني است: 1- در كلاس 2- دست معلم 3- كتاب
موسي به خضرگفت: اجازه ميدهي كه من از شما پيروي كنم؟ گفت: يك شرط دارد. از چيزهايي كه خداوند به تو ياد داده است، به من هم ياد بدهي. معلوم است كه علم بايد رشد داشته باشد. اگر آدم باسواد شود ولي رشد او زياد نشود، آن علم مفيد نيست.
نزد علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان رفتم. گفتم: قرآن ميگويد: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(فاطر/28). عالم از خدا ميترسد.
من اول طلبيگي خود كه علمي نداشتم، تقوايم بيشتر بود. سر نماز حال ديگري داشتم. گريه ميكردم و توجهم بيشتر بود. الآن كه طلبه شدم و باسواد شدم، سر نماز حواس من جاي ديگري است. اول طلبگي خود حضور قلبم در نماز بيشتر بود. قرآن ميگويد: هركس باسواد ميشود خوفش از خدا بيشتر ميشود. پس معلوم است كه اين آيهي قرآن در من پياده نشده است. علامه طباطبايي فرمود: آن چه تو خواندهاي، علم واقعي نبوده است. اگر علم واقعي بود، هرچه باسوادتر ميشدي تقوايت نيز بيشتر ميشد. علم واقعي اين است كه به انسان رشد بدهد.
موسي به خضر گفت: اجازه ميدهي كه شاگرد تو شوم؟ تا از چيزهايي كه خداوند به تو ياد داده است به من هم ياد بدهي تا من هم رشد پيدا كنم. خضر گفت: «قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»(كهف/67). تو صبر نداري و شاگرد كم حوصلهاي هستي. من كارهايي را خواهم كرد كه تو تحمل آن را نداري. ممكن است من دست به كاري بزنم. حرفي بزنم يا عملي از من سر بزند كه تو خيال كني اين عمل درست نيست. كم حوصلگي نكن. گفت: «وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً»(كهف/68). تو صبر نداري، عذر داري. عذر تو اين است كه خبر از اسرار نداري. كسي كه خبر از اسرار ندارد ميگويد: چرا چنين ميكند؟ مثل مكانيكي كه دارد ماشين را باز ميكند و يك بچهي دو ساله ميگويد: پدر چرا او ماشين را به هم ميزند. اين بچه از اسرار خبر ندارد. بسياري از افرادي كه صبرشان كم است، از اسرار خبر ندارند. موسي گفت: من شاگرد تو ميشوم. قول ميدهم كه صبر بكنم. اينها گفتگو و گزينش قبل از مصاحبه است. دانشجو وقتي ميخواهد وارد دانشگاه شود، بايد يك مقدار با استاد صحبت كند. «قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْراً»(كهف/69). گفت: به خواست خدا صبر ميكنم. نگفت: من صابر هستم. گفت: ان شاءالله صابر هستم. يعني صبر ميكنم ولي خدا بايد به من كمك كند. خانوادههاي شهدا! خدا به شما كمك ميكند. پس صبر كنيد. انسان هيچ چيز از خودش ندارد. اگر خدا كمك كند، دل را آرام نگه ميدارد. به ما گفتهاند كه هر كاري ميكنيد، ان شاءالله بگوييد.
مي گويند هواپيما در فرودگاه تا چند دقيقه ديگر مينشيند. گفتم: بگو ان شاءالله! گفت: ان شاءالله نميخواهد. كامپيوتر نشان ميدهد. گفتم: در هر كشوري هواپيمايش سقوط ميكند. آن هواپيما هم كامپيوتر دارد. اگر خداوند غضب كند، هواپيما و خلبان و كامپيوتر باهم سقوط ميكنند. رفت گفت: ان شاءالله هواپيما چند دقيقه ديگر در فرودگاه مينشيند. كشورهاي ديگر انشاءالله ميگويند. جمهوري اسلامي خجالت ميكشد كه ان شاءالله بگويد. تا ان شاءالله نگوييد، هيچ كاري درست نميشود. چون همه چيز در دست خداست. «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً»(كهف/70). حضرت خضر گفت: پس شروع كنيم. آموزش را شروع كنيم به شرط اينكه وقتي شاگرد من ميشوي، چيزي از من نپرسي. خودم ميگويم. پس تو حوصله كن. گفت: باشد. قول ميدهم كه حوصله كنم. موسي و خضر معلم و شاگرد شروع به حركت كردند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً»(كهف/71). با هم حركت كردند. از اين پيداست كه لازم نيست معلم و شاگرد حتماً سر كلاس باشند. گاهي هم معلم و شاگرد بايد به اردو بروند. خيلي حرفها را آدم بايد در راه ياد بگيرد. با هم سوار كشتي شدند. حضرت خضر شروع به سوراخ كردن كشتي كرد. موسي گفت: سوراخ ميكني كه آب وارد كشتي شود؟ آب كه بيايد همه با هم غرق ميشويم! ميخواهي اهل كشتي را غرق كني؟ خيلي كار بيخودي ميكني. حضرت خضر گفت: «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»(كهف/72). نگفتم تو حوصله نداري. موسي گفت: معذرت ميخواهم. «قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْراً»(كهف/73). گفت: اشتباه كردم. فراموش كردم. كار تو عجيب بود. قرار بود كه من چيزي نگويم ولي تو داري كشتي را وسط دريا سوراخ ميكني. چيزي نبود كه آدم ساكت باشد. بنابراين كار تو به قدري مهم بود كه من ترجيح دادم فعلاً قرار داد را ناديده بگيرم. شما از سر تقصير ما بگذر. گفت: خيلي خوب. حركت كردند و از كشتي پياده شدند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً»(كهف/74). همين طور كه موسي و خضر داشتند ميرفتند، به يك پسر بچه رسيدند. حضرت خضر آن بچه را گرفت و در وسط كوه كشت. موسي صبرش تمام شد و گفت: يك انسان بي گناه را كشتي؟ او كه كاري نكرده بود. تو منكر انجام دادي. خيلي كار بدي كردي.
مي دانيد چرا اين قصه را ميگويم؟ شب نيمهي ماه رمضان عدهاي به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح كردي؟ امام حسن فرمود: صلح معاويه اسرار داشت. گرچه شما به من نيش ميزنيد. نيش شما به من نظير انتقاد موسي به حضرت خضر است. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»(كهف/75). حضرت خضر گفت: باز هم دفعهي دوم بيان را شكستي. به تو نگفتم: تو نميتواني صبر كني؟ حضرت موسي ديد دوباره پيمان را شكسته است. گفت: خيلي خوب. اگر از دفعهي بعد من چيزي گفتم، رابطهمان با هم قطع ميشود. «قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً»(كهف/76). اگر بعد از اين از تو سوال كردم. ديگر با من دوستي نكن. حديث داريم: اگر خواستيد با كسي دوست شويد سه مرتبه او را عصباني كنيد. تا سه مرتبه جوش آورد. اگر فحش نداد با او دوست شويد. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»(كهف/77). موسي و خضر به يك روستايي رسيدند. به مردم روستا نگفتند كه ما پيامبر هستيم. گفتند: ما دو انسان هستيم. گرسنه هستيم. ميشود يك تكه نان به ما بدهيد؟ به اهل روستا گفتند: به ما طعام بدهيد. اينها ضيافت نكردند و مهماني ندادند. به اين دو بزرگوار نان ندادند. مردم بخيلي بودند. اين دو پيامبر در ده راه ميرفتند. ديدند يك ديواري دارد كج ميشود. خضر به موسي گفت: لباسهايت را در بياور. ميخواهيم بنايي كنيم. موسي گفت: براي مردمي كه يك لقمه نان به ما ندادند، كار بي مزد انجام دهيم؟ لااقل يك پولي بگيريم و بعد كار كنيم. گفت: نان نميخوريم و بي مزد كار ميكنيم. چون كارهاي خضر در قالب موسي نميرفت موسي خيلي ناراحت شد. وقتي خضر ديد كه او ديگر بريده است، گفت: «قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً»(كهف/78). حالا ديگر من و شما از هم خداحافظي ميكنيم. تو تحمل شاگردي مرا نداري. اما بد نيست حالا كه ميخواهي خداحافظي كني، اسرار اين سه كار را به تو بگويم. چرا من آن كشتي را سوراخ كردم؟ ميداني براي چه بود؟ «أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً»(كهف/79). من براي اين كشتي را سوراخ كردم، چون چند نفر فقير پول روي هم گذاشته بودند و اين كشتي را خريده بودند. كارگري ميكردند. يك شاه ستمگر كشتيهاي سالم را ميگرفت. من فكر كردم اين كشتي را سوراخ كنم كه شاه بگويد: اين كشتي به درد ما نميخورد و از خير آن بگذرد. مثل اين كه دكتري ميگويد: اين دست را قطع ميكنم تا سرطان انگشت به قلب نرسد. زاره يكي از ياران خوب امام صادق بود. حضرت امام صادق(ع) به پسر زاره گفت: به پدرت بگو: حكومت بني عباس ميخواهد تو را بگيرد و بكشد. من گاهي وقتها در جلسه از تو انتقاد ميكنم. اين انتقادي كه ميكنم براي اين است كه دوستت دارم. خيلي دوستت دارم ولي از تو انتقاد ميكنم كه شخص خيال كند كه من تو را دوستت ندارم و كاري به كار تو نداشته باشد. من مصلحتي كشتي را سوارخ كردم. «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»(كهف/80). اما اين بچهاي كه كشتم. اين بچه پدر و مادر خوبي دارد اما اگر اين بچه بزرگ ميشد، آدم ناجنسي ميشد. اگر او بزرگ ميشد، طغيانگر ميشد. من از علم غيب خبر دارم. خدا به من گفته است: كه آيندهي او خيلي خراب است. خيلي خطرناك است. اگر بزرگ شود پدر و مادر خوب را هم چپه ميكند. براي همين من سر اين بچه را ميبرم. خداوند يك بچهي خوبتر به آنها ميدهد.
يك وقت فكر نكنيد و بگوييد: اين بچهي بدي است، پس او را بكشيم. نه اين كار يك خط ويژه است. شما كه هيچ، حتي حضرت موسي هم اجازهي چنين كاري را نداشت. اما چرا آن ديوار را خراب كردم؟ پدر مومني از دنيا رفته بود. زير ديوار يك مقدار پول همراه با لوحي طلايي براي بچهها گذاشته بود. بعضيها ميگويند: اين گنج طلا نبوده و كلمات خوبي بوده است. بعضيها ميگويند: كلمات خوبي بوده و بر روي صفحهي طلا نوشته شده است. اگر اين ديوار كج خراب ميشد، اين گنج لو ميرفت و مردم آن را ميبردند و بچههاي يتيم بي نصيب ميماندند. بنابراين دو پيامبر گرسنه در روستايي كه به آنها نان ندادند تا بخورند، مجاني بنايي كردند. به خاطر اين كه پدر خوب بود و خداوند ميخواهد به خاطر پدري خوب، وضع بچهها خوب شود. از اين آيه معلوم ميشود كه اگر مرد مومن باشد، خداوند بچه هايش را از بدبختي نجات ميدهد.
خيلي از اينهايي كه وضع خوبي دارند، از عقل و سياست خودشان نيست. پدرشان آدم خوبي بوده است. آب خنكي را به دست آدم تشنهاي داده است. سنگي را از جلوي راهي برداشته است. پدر آدم خوبي بوده و خداوند به خاطر خوبي پدر به بچهها هم رحم ميكند. ما بچههاي شهدا هستيم. پدران شما، پدران صالحي بودند. چون پدران صالحي بودند، خداوند اين انقلاب را به خاطر خوبي پدران شما تا آخر حفظ ميكند. اگر پدر صالح باشد، خدا ارث پدر را براي بچه هايش ميگذارد و بچهها را از مشكلات نجات ميدهد.
به امام حسن مجتبي گفتند: چرا با معاويه صلح كردي؟ جملات بسيار زشتي را به آن حضرت گفتند. گفتند: تو مومنين را ذليل كردي. صلح تو بسيار بد بود. امام حسن مجتبي فرمود: كار من مثل كار حضرت خضر بود و اشكالات شما وارد نيست. گاهي اولياء خدا كارهايي ميكنند كه ما آنها را نميفهميم.
روزي كه امام وارد تهران شد بعد از دو سه روز حكومت نظامي شد. برنامهاي بود كه تهران را بمباران كنند. قلع و قمع كنند كه شاه برگردد. مرحوم آيت الله طالقاني به امام تلفن زد كه وضع را بگويد. امام فرمود: مردم در خيابان بريزند. مرحوم طالقاني گفتند: آقا اين كار شما درست نيست. يعني امام خضر شده بود و مرحوم طالقاني موسي شده بود. امام فرمود: آقاي طالقاني اين كه ميگويم: مردم در خيابان بريزند، از من نيست. دستور از جاي ديگر است. از آنجا گفتند: كه امام با حضرت مهدي(عج) رابطه دارد. اين جا هم حضرت خضر گفت: اين كارهايي كه كردم هيچ كدام از خودم نبود. از طرف خدا بود. بنابراين يك برنامهي ظاهري و يك برنامهي باطني داريم. اولياء خدا گاهي يك چيزهايي را ميبينند كه ديگران نميبينند. آيت الله العظمي گلپايگاني به آيت الله بهجت گفته بود كه من در تهران از دنيا خواهم رفت. آنجا مرا تشيع جنازه خواهند كرد و بعد مرا به قم ميبرند. اولياء خدا يك خبرهايي دارند.
آدمهايي كه نورشان نوراني است، ميتوانند شعاعي را بگيرند. مثل راديوهايي كه آنتن آنها خوب است و ميتوانند امواج كشورهاي ديگر را هم بگيرند. در دنيا خبرهايي است كه اولياء خدا آنها را ميگيرند. چشمي كه گناه ميكند و لقمهي حرام ميخورد، نميتواند امواج را بگيرد. آدمهاي باتقوا ميتوانند خبرهايي را از غيب بگيرند. افراد خوب هم درجه بندي دارند.
خدايا تو به خاطر مرد صالحي كه مرد، دو تا پيامبر را به زحمت انداختي كه بچه هايش مشكلاتي نداشته باشند. خدايا مشكل بچههاي شهداء، خانوادههاي شهدا را حل كن و بچه هايشان را از بهترين ياران اسلام قرار بده. پدر صالح ما امام بود. روح بنيان گذار جمهوري اسلامي را از ما راضي بفرما. هرچه به عمر ما اضافه ميكني به علم و ايمان ما بيفزاي. عيدي تولد امام حسن مجتبي(ع) را حل مشكلات، استجابت دعا و دريافت بركات شب قدر قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»