متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/12/3
بسم الله الرحمن الرحيم
در خدمت خانوادههاي شهدا و برادران بسيجي و جمعي ديگر از عزيزان هستيم. بحث ما در ماه رمضان امسال نگاهي به داستان انبياء بوده است. دربارهي زندگي حضرت آدم در دو جلسه صحبت كرديم. دربارهي حضرت نوح در سه جلسه صحبت كرديم. حالا داستان موسي را ميگوييم. نام موسي بيش از هر پيامبري در قرآن آمده است. ما فعلاً از سورهي اعراف شروع ميكنيم. چون ماه رمضان ماه قرآن است، ما با قرآن شروع ميكنيم و برادر عزيزمان قرآن را ميخواند. كساني كه قرآن را باز كردهاند، ميتوانند همراه ايشان بخوانند كه در ماه رمضان يك آيهي قرآن هم خوانده باشند. بعد هم من خيلي ساده داستان را نقل ميكنم طوري كه بچهي ده ساله هم بتواند داستان را بفهمد. از آرزوهايي كه من دارم اين است كه براي بچهها يك تفسير بنويسم. چون قرآن ميگويد: «هذا بَيانٌ لِلنَّاس»(آل عمران/138). قرآن بيان مردم است. بچهها مردم هستند. تفسير ما سنگين است. البته تفسير سنگين هم بايد داشته باشيم ولي تفسير روان هم بايد داشته باشيم. اميدوارم بتوانم خيلي روشن قصهي موسي(ع) را بگويم. قصهي حضرت موسي قصهي مهمي است. پس باسوادهايي كه پاي تلويزيون هستند ميتوانند قرآن را باز كنند و سورهي اعراف را بياورند. از سورهي اعراف آيه صد و سه شروع ميكنيم.
«ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ»(اعراف/103). بيش از صد و سي مرتبه اسم موسي در قرآن آمده است. زندگي حضرت موسي را ميشود در پنج دوره تقسيم كرد.
1- دورهاي كه متولد شد و مادرش ترسيد و به فرمان خدا عمل كرد. چون به فرعون گفته بودند: امسال پسري متولد ميشود كه كاخ تو را زير و رو ميكند. فرعون گفته بود: اگر زني نوزاد پسر به دنيا ميآورد، بچهاش را بكشيد. مادر موسي، موسي را به دنيا آورد. ديد بچه پسر است. ترسيد كه فرعون او را بكشد. به مادر موسي وحي شد كه موسي را شير بدهد و داخل صندوق بگذارد و داخل رودخانه بياندازد. به خواهر موسي گفت: دنبال رودخانه برو و ببين سرنوشت او چه ميشود. ساحل و موج اين صندوقچه را كنار انداخت. فرعون هم كنار رودخانه مشغول تماشا بود. صندوقچه را گرفت و در صندوقچه را باز كرد و ديد كه يك پسر در اين صندوقچه است. در يك لحظه خواست كه او را بكشد. خانم موسي گفت: او را نكش. اميدوارم خداوند از طريق اين بچه به ما نفعي برساند. چون زن فرعون زن خوبي بود. من خودم زني را سراغ دارم كه نزد من آمده و التماس كرده كه شوهر من نماز نميخواند. شوهرش را دعوت كرده و من با ايشان صحبت كردم. شوهرش هم تصميم گرفت كه ديگر نماز بخواند. يعني زنهايي داريم كه شوهرشان را به نماز وادار ميكنند. زن هم ميتواند امام و رهبر باشد. زن هم ميتواند ديگران را نجات بدهد. زن ميتواند انبياء را نجات بدهد. يكي از زنهايي كه انبياء را نجات داد، زن فرعون بود. با اين كه در كاخ فرعون بود و فرعون طاغوتي بود، اما اين زن به قدري خوب بود كه توانست موسي را نجات دهد. پس يك دوره، دوره بچگي موسي است.
2- يك دوره، دورهي ازدواج موسي است كه داماد پيامبري به نام شعيب شد. پيامبري داماد پيامبر شد. پدر زن و داماد هر دو پيامبر بودند. ازدواج موسي تاريخچهاي دارد.
3- يك دوران، دوران درگيري با فرعون تا غرق كردن فرعون است.
4- يك دوره هم دورهاي است كه فرعون غرق شده و حكومت به دست حضرت موسي است.
5- يك دوره هم دورهاي است كه ياران موسي سراغ گوساله پرستي رفتهاند.
زندگي موسي را در چند مرحله ميشود تفسير كرد. علامه طباطبايي ميفرمايد: هيچ پيامبري به اندازهي موسي معجزه نداشته است. چون بني اسرائيل خيلي آدمهاي لجوجي بودند، براي همين موسي معجزههاي زيادي آورد تا بلكه اينها آدم شوند. ما حضرت موسي را همراه با معجزههايي به سمت فرعون و دار و دستهاش فرستاديم. اين كه موسي به سراغ فرعون ميآيد، معلوم ميشود كه اولين كار انبياء مبارزه با طاغوت است. طاغوت كوبي و طاغوت شكني و بت شكني شرح وظيفهي انبياء است. حالا چه بت سنگي و چه گوشتي باشد. فرعون بت بود. ميگفت: «فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات/24). به مردم ميگفت: من خداي شما هستم. «فَظَلَمُوا بِها» موسي را فرستاديم ولي ظلم كردند و به آيات و معجزات ايمان نياوردند. پس اين آيه ميگويد: موسي سراغ فرعون آمد. «وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»(اعراف/104). موسي نزد فرعون آمد و گفت: «يا فِرْعَوْنُ» از اين كه ميگويد: يا فرعون! اين درس گرفته ميشود كه انبياء از كسي نميترسند. نگفت: ابرقدرتا، ملكوتا، شاهنشاها! فرمود: اي فرعون! اين خودش خيلي مهم است. «إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ». من رسول خدا هستم. چرا گفت: يا فِرْعَوْنُ؟ انبياء ديگر ميگفتند: يا قوم! ولي حضرت موسي ميگويد: يا فِرْعَوْنُ! فرق بين باقي انبياء و موسي اين است كه در زندگي انبياء حكومت تشكيل نشده بود و قبيله، قبيله بودند. و لذا پيامبرها به قبيلهها ميگفتند: يا قوم! اي قبيلهي من!
در زمان فرعون ديگر قبيلهها به سوي يك تشكيلات شهرنشيني و حكومتي پيش رفته بودند و موسي سراغ شاه رفت. يعني انبياء ديگر سراغ قبيله ميرفتند، اما موسي سراغ حكومت آمد. چون زندگي قبيلهاي يا قومي بود. زندگي فرعون حكومتي بود. «يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ» من فرستادهي خدا هستم. به فرعون خيلي برخورد كه يك چوبان اين چنين با او سخن بگويد. موسي با همان لباسهاي چوپاني آمده بود و يك چوبدستي در دست داشت. موسي گفت: من پيامبر هستم و تو بايد از من اطاعت كني. فرعون خيلي ناراحت شد و در يك لحظه گفت: او رواني شده است؟ او موجي است؟ چوپان پيامبر شده و آمده و مرا دعوت ميكند؟ در يك لحظه فرعون هيجاني شد و گفت: او دارد بيهوده ميگويد. براي اين كه موسي بگويد: من بيهوده نميگويم، گفت: هرچه من ميگويم، درست است. «حَقيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ»(اعراف/105). هرچه من ميگويم حق است. براي تو وحشت آور است ولي هرچه ميگويم حق است. من پيامبر هستم و تو بايد از من اطاعت كني. دليل آن هم اين است كه من بينش دارم. «قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ». از اين آيه معلوم ميشود كه انبياء معصوم هستند. حرف ياوه نميزنند. حرف انحرافي نميزنند. «حَقيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ». من جز حق چيزي نميگويم. يعني من معصوم هستم. «قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ». يعني من معجزه دارم. هم معصوم هستم و هم معجزه دارم. شرح وظايف من اين است كه بني اسرائيل را كه به بردگي كشيدهاي، آزاد كنم. من آمدم بني اسرائيل را نجات بدهم. فرعون حرفهاي موسي را شنيد و گفت: «قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ»(اعراف/106). فرعون گفت: شما معجزه داري؟ معجزهات كجاست؟ اگر معجزه داري بياور تا من ببينم. اگر صادق هستي و راست ميگويي معجزهات را نشان بده. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ»(اعراف/107). موسي عصايي را كه در دست داشت بر زمين انداخت. تا عصا را انداخت، عصا تبديل به اژدها شد.
عصاي موسي خيلي كاربرد دارد. يك جا به سنگ ميزند و از آن آب در ميآيد. يك جا به دريا ميزند، دريا خشك ميشود. عصا را در كاخ رها ميكند، عصا اژدها ميشود. حالا موسي از كجا ميدانست كه عصا اژدها ميشود؟ ميگويند: تعزيه خوانها براي روز عاشورا، شب عاشورا تمرين ميكنند. موسي قبلاً تمرين كرده بود. يعني خود خداوند كه به موسي گفت: تو پيامبر هستي گفت: عصا را بينداز. موسي عصا را انداخت. عصا به مار تبديل شد. بنابراين خاطرش جمع بود كه اگر عصا را بيندازد اژدها ميشود. قرآن ميگويد: «أَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً»(قصص/31). دفعهي اول كه حضرت موسي پيامبر شد به خدا گفت: چه طور من بفهمم كه پيامبر هستم. خدا براي اين كه به موسي نشان دهد، گفت: عصا را بيانداز. موسي عصا را انداخت. عصا به يك مار كوچك تبديل شد. وقتي نزد مردم آمد و عصا را انداخت، عصا تبديل به مار عادي شد. وقتي نزد فرعون رفت و عصا را انداخت، عصا به ماري بزرگ تبديل شد. چون فرعون گردن كلفت بود و لذا بايد جلوي آدم گردن كلفت اژدها باشد. يعني بر حسب هر مخاطبي يك طور ظاهر شد. مثل آسپرين بچه كه با آسپرين بزرگترها فرق ميكند. به خاطر اين كه مخاطبين مختلف بودند، بايد معجزه ايشان فرق كند. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ». عصا را انداخت و يك اژدها شد. «وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ»(اعراف/108). معجزهي دوم حضرت موسي اين است كه دستش را در جيب خود كرد. وقتي دستش را بيرون آورد ديد كه كف دستش نور ميدهد. گفت: اين هم معجزهي دوم است. يد بيضا كه ميگويند، همين است. «يد» به معني دست است. «بيضاء» به معني سفيد است. در فارسي ميگوييم: فلاني با يد بيضاء آمد. يعني با قدرت و هيبت آمد. گفت معجزهي دوم من اين است. دست مرا ميبيني. فرعون ديد كه او دو معجزه كرد. عصا را انداخت و اژدها شد. از كف دستش هم نور ميآيد. حالا بايد چه كند؟ «قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ»(اعراف/109). اطرافيان گفتند: او ساحر است. او ساحر دانشمند و زبر دستي است. هدفش چيست؟ او آمده تا حكومت را بگيرد. هدفش نبوت و دعوت و ارشاد نيست. او حسودي كرده و نميتواند حكومت فرعون را ببيند. او آمده است تا كاخ مرا تصرف كند. «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ»(اعراف/110). موسي ميخواهد ارض شما را بگيرد. يعني ميخواهد زمين شما را بگيرد. مواظب باشيد. جاي ديگر ميگويد: «إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ»(غافر/26). فرعون گفت: من ميترسم موسي دين شما را عوض كند. يك جا ميگويد: «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ» ميترسم زمينهاي شما را بگيرد. يعني به يك عده ميگفت: اگر گوش به حرف موسي دهيد دينتان را عوض ميكند. به يك عده ميگفت: زمينهاي شما را ميگيرد. به هر حال تهمت زدن آسان است. فرعون وقتي معجزهي حضرت موسي(ع) را ديد گفت: موسي يا ميخواهد دين و فكرشما را منحرف كند يا ميخواهد قدرت مالي شما را بشكند. حالا چه كنيم؟ فرعون گفت: او ساحر است ولي مردم كه قبول نميكنند. گفت: يك اطلاعيه به تمام كشور ميدهيم كه هركس ميتواند سحر و جادو كند به اينجا بيايد. با سحر و جادو موسي را وادار ميكنيم كه با ساحران ما مبارزه كند. «قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ»(اعراف/111). «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» موسي و هارون با هم آمدند. گاهي در امر به معروف و نهي از منكر يكي فايدهاي ندارد. فرعون خيلي گردن كلفت بود. وقتي خداوند به موسي گفت: برو فرعون را موعظه كن. موسي گفت: تنهايي كه نميشود. خدا گفت: پس موسي و هارون با همديگر برويد. موسي و هارون برادرش، دو نفري رفتند. گاهي در امر به معروف و نهي از منكر، آدم بايد تنهايي برود. گاهي تنهايي فايده ندارد و بايد دو نفري رفت. گاهي ميگويد: «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»(يس/14) بايد دو نفر بروند و يك نفر هم پشتيباني كند. مثل جنگ كه گاهي فرد به فرد است و گاهي هم يك گروهي جلو ميروند و از عقب هم پشتيباني ميشوند. گفتند: موسي و هارون را نكشيم. فعلاً به آنها مهلت بدهيم و ماموراني در شهرها بفرستيم تاتمام ساحرها را در دربار جمع كنند. «يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ»(اعراف/112). «وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ»(اعراف/113). ساحرها از اطراف كشور به دعوت فرعون در دربار جمع شدند. «وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ». آن كسي كه در دربار ميآيد، هدفش اسكناس است. كسي كه يار خدا باشد دور شاه جمع نميشود.
ساحرها گفتند: اگر آبروي موسي را بريزيم، اجر و پولي به ما ميدهي؟ اگر ما غالب شديم و پيروز گشتيم و رقيب تو را شكستيم، اجر و پولي به ما ميدهي؟ فرعون گفت: بله! پول كه چيزي نيست. اصلاً يك ورقه، كارت سبز به شما ميدهم. شما جزء مقربين من ميشويد. شما مرا از شر اين رقيب نجات بدهيد و موسي را بكشيد، بعد من يك كارت سبز به شما ميدهم تا شما مستقيم به كاخ بياييد و از مقربين من شويد. «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ»(اعراف/114). از اين پيداست كه ارزش پست سياسي از پول بيشتر است. «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ». يكي از اهداف انبياء و ساحرها اين است. انبياء كه معجزه انجام ميدهند، هدفشان ارشاد است. انبياء ميخواهند مردم را ارشاد كنند اما ساحرها ميخواهند مردم را بچاپند. در يكي از جلسات قبل گفتم كه بين سحر و معجزه هفت تا هشت تفاوت وجود دارد. گفتم: معجزه تمرين نميخواهد ولي سحر تمرين ميخواهد. معجزه استاد نميخواهد ولي سحر دوره ميخواهد. سحر مربي و استاد ميخواهد. ساحر هدفهاي مختلفي دارد و يكي از هدف هايش اين است كه بالاخره به زبان ميآورد و ميگويد: پول چه شد؟ ساحرها براي پول كار ميكنند، ولي انبيا براي ارشاد مردم كار ميكنند. ساحرها آمدند و در برابر موسي ايستادند. گفتند: اول تو سحر ميكني يا ما سحر كنيم؟ اين ساحرها غرور خاصي داشتند. چون هم تعدادشان زياد بود و هم مطمئن بودند كه كسي به آنها نميگويد كه بالاي چشمتان ابرو است. با يك غروري گفتند: يا موسي! يا اول تو عصايت را بيفكن يا ما مشغول شويم. موسي فرمود: اول شما انجام دهيد. «قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ»(اعراف/115). حضرت موسي فرمود: «قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ»(اعراف/116). وقتي ساحرها طناب و چوبي كه داشتند رها كردند، چشمهاي مردم را سحر كردند. يعني به چشمشان آمد كه اينها دارند تكان ميخورند. حالا اين طنابها را با جيوه مخلوط كرده بودند و آفتاب به اينها ميخورد و اينها تكان ميخوردند. درست مثل سرابي كه آدم فكر ميكند، چشمهي آب است. چشم مردم را سحر كردند. چون ساحر به چشم كار دارد. انبيا به بصيرت كار دارند. بين بصر و بصيرت تفاوت است. او چشم ميخواهد و اين ديد ميخواهد. يك وحشتي هم در مردم بوجود آوردند. چون مقدار زيادي چوب و طناب ريختند و همهشان با هم تكان خوردند. يك وحشت و رعبي در مردم ايجاد كردند.
يك سحر بزرگي را بوجود آورند. طوري كه حضرت موسي هم ترسيد كه نكند مردم با اين حركت نكند گول بخورند. خدا فرمود: نترس! تو در دستت عصا داري. الآن عصا را مياندازي و اژدها ميشود و تمام اين طنابها را ميبلعد. كسي كه به خدا متصل است از حركتهاي سياسي، از تبليغات، از تهديدات و از جوسازيها نميترسد. تو به يك قدرت غيبي متصل هستي. در قرآن داريم كه موسي هم ترسيد. يعني اين كه ترسيد كه مردم تحت تأثير اين حركت قرار بگيرند. خدا فرمود: كسي كه به خدا متصل است، نبايد بترسد.
در جاي ديگر داريم: «فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى»(طه/67). سحر عليه معجزه! ما مذهب عليه مذهب داريم. شاه گاهي يك آخوندي را عليه آخوند ديگر ميتراشيد. در مقابل سال چهل و دو كه امام فرياد زد، شاه قرآن چاپ كرد. يعني قرآن عليه قرآن است. در جنگ با اميرالمومنين قرآن را بر سر نيزه كردند. قرآن كاغذي در مقابل قرآن ناطق است. يعني هميشه يكي از جنگهاي سياسيون اين است كه يكي را ميتراشند كه رقيب درست كنند. رقيب تراشي مذهب عليه مذهب، مسجد عليه مسجد! منافقين در مدينه آمدند و يك مسجد ساختند. كه مردم را از مسجد پيامبر به آنجا بكشند. آيه نازل شد كه آن مسجد براي ضربه به اين مسجد است. رفتند و با كلنگ آن را خراب كردند و آنجا را محل ريختن زبالهها كردند. مسجد را آتش زدند. چون آن مسجد براي خدا ساخته نشده بود. آن مسجد را عليه مسجد پيامبر ساختند.
«وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ» يك سحر بزرگي انجام دادند. حالا خدا چه ميكند؟ خدا ميگويد: موسي حالا تو عصا را بينداز. «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»(اعراف/117). به موسي وحي كرديم. خطاب كرديم كه حالا عصا را بينداز. موسي عصا را انداخت. يك باره با تمام قدرت «تَلْقَفُ» همهي طنابها را بلعيد. پيامبرها در تمام شرايط بحراني از خدا كمك ميگيرند. خدايا اين سحر و جادو! حالا بگو چه كنم. ديگر اين جا بايد تو به من كمك كني. هر وقت حقيقت پيدا شد، باطلها همه ذوب ميشوند. حقيقت و معجره كه پيدا شد، همهي باطلها ميروند. خورشيد كه درآمد، همهي تاريكيها برطرف ميشود. باطل يك غولي است كه دلهره ميآورد، اما چيزي در درون ندارد. ارادهي خدا همهي توطئهها را خنثي ميكند. خداوند اراده كرد كه از طريق معجزهي موسي همهي سحر و جادوها از بين رفتند.
«فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(اعراف/118). حق روشن شد. و عمل آنها همه پوچ شد. «فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ»(اعراف/119). كار ساحرها مغلوب شد و ساحرهايي كه باد در دماغشان انداخته بودند و در كاخ آمده بودند و ميخواستند از فرعون جايزه بگيرند همه ناراحت برگشتند. وقتي معجزه راديدند. «وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ»(اعراف/120). همهي ساحرها كه با پول فرعون آمده بودند، همه طرفدار موسي شدند. يك مرتبه سجده كردند و گفتند: زنده باد موسي! زنده باد موسي!
بالاخره حق پيروز است. شاه دلش به نيروهاي مسلح خوش بود. همان خلبان شاه آمد و طرفدار امام شد. همان سرهنگ و سرتيپ شاه آمدند و طرفدار امام و امت شدند. حق پيروز است و باطل نابود ميشود. انسان در يك لحظه تغيير عقيده ميدهد. اينها ساعت هشت طرفدار فرعون بودند. اما ساعت هشت و ده دقيقه طرفدار موسي شدند.
به هر حال آن چيزي كه خيلي مهم است اين است كه فرعون ديد كه روبروي مردم رسوا شد. هرچه خدا بخواهد همان ميشود. بالاخره راه انبياء پيروز است و راه فرعونها از بين خواهد رفت.
خدايا به ما ايماني بده كه در سحر و جادوهاي سياسي و اقتصادي، در رنگارنگهاي اجتماعي و اقتصادي، در حركتهاي مختلف، ما راه تو و انبياء را محكم بگيريم و هيچ حادثهاي ما را از تو منحرف نكند.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»