متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/12/1
بسم الله الرحمن الرحيم
در محضر مبارك انجمنها اسلامي و هيئت امناي مساجد و بعضي از كارمندان دولت بعضي از اقشار شغلهاي آزاد بازاري بعضي از برادران عزيز روحاني در استان گيلان هستيم.
موضوع بحث ما امسال ماه رمضان قصه انبياء است.
چون ماه رمضان ماه قرآن است و قبل از افطار هم فكر كرديم چه گفته شود گفتيم داستان انبياء را بگوييم دو جلسهي قصه آدم سه جلسه قصه نوح و چند جلسه قصه حضرت موسي.
در اين جلسه. يك جلسه ما تولد موسي را گفتيم و كودكي موسي را. حالا در اين جلسه جوانيهاي موسي را خواهيم گفت و داماديش را جلسهي بله برون و عقد و زايمان و تا برسد به نبوت. داريم تاريخ موسي را ميگوييم. در اين قصه كه من ميگوييم از تاريخ و حديث كمك نگرفتهايم فقط از متن قرآن ميگويم. فقط متن قرآن است. قصههاي قرآن قصههاي حق و پر داستان و پر عبرتي است. قصههاي الكي و سرگرمي نيست.
سورهي قصص جزء بيست آيهي چهارده.
«وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ» قصص/15.
حضرت موسي جوان شد. وارد شد در حالي كه مدرم هم «حينِ غَفْلَةٍ» حالا يا خواب بودند يا عيد بود رفته بودند بيرون مردم در باغ نبودند.
موسي جوان بود وارد شهر شد ديد دو نفر با هم دعوا ميكنند يكي طرفدار فرعون است قبطي و ديگر از بني اسرائيل است. يكي طرفدار خودش و ديگر طرفدار او. داشتند با هم دعوا ميكردند.
از همين جمله معلوم ميشود كه حضرت موسي در جوانياش يك تشكيلاتي داشت يعني گروهي حزبي داشت كه ميگفت اين جزء گروهش بود و آن يكي جزء گروهش نبود.
طرفدار موسي كه داشت دعوا ميكرد تا موسي را ديد به عنوان يك جوان گفت: بيا كمكم كن.
موسي آمد كمكش كند يك مشت محكم زد. و چنان زد به آن طرفدار فرعون كه مرد.
و گفت اصلاً ورود من در اين شهر با اين استمدادي كه اين طرف از من كرد اين كار بدي بود و شيطان ما را گول زد.
البته حالا مشت زدن درست بود يا نبود چون فرعون و طرفدارانش آن قدر از بني اسرائيل كشته بودند كه تازه اگر يكي از طرفداران فرعون عمدي كشته ميشد عيبي نداشت يكي به يكي. اينها دهها هزار پسر بي گناه را كشته بودند حالا يك مشت خطايي زده و يك نفر مرده.
از اين آيه معلوم ميشود كه موسي يك جوان نيرومندي بود كه با يك مشت يك نفر را كشت. موسي قدرت داشت.
وقتي مشت را زد گفت:
«قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ» قصص/16.
گفت: خدايا من نبايد مشت را زده باشم ولي حالا كه مشت را زدم عمدي نبوده خطايي بوده بنا نبود كه با اين مشت طرف بميرد. حالا من گناه كردهام مرا ببخش. خدا هم او را بخشيد.
حديث داريم: خوشا به حال هر كسي كه تا خلاف كرد فوري اقرار كند.
حديث داريم: اگر ميخواهيد خداوند شمار را ببخشد بعد از گناه به زبان بياوريد خدايا من نبايد اين كار را كنم. انجام دادم. خداوند موسي را بخشيد و گفت: خدايا حالا كه مرا بخشيدي از اين به بعد هيچ وقت يار مجرمين نخواهم بود. از اين به بعد هميشه كمك مظلومين خواهم بود.
«قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» قصص/17.
گفت: خدايا حالا كه به من نعمت دادي، من ديگر يار مجرمين نخواهم بود.
ما يك وقت در مسجدالحرام نشسته بوديم بحث نفت بود و قيمت نفت و دلار و برنامهاي كه سعودي روي نفت و دلار پياده ميكند و قيمت نفت. همين طور كه بحث ميكردند يكي از اين وهابيهاي سعودي آمد گفت: مسجدالحرام جاي عبادت است جاي نفت و قيمت نفت نيست. من يك چيزي به او گفتم خيلي خوشمزه.
گفتم: اتفاقاً قيمت نفت جزء سورهي حمد است.
چون شما در سورهي حمد ميگوييد: «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» فاتحه/7 خدايا راه كساني را به من نشان بده كه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ». «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» چيست؟
در اين آيه به ما ميگويد: «أَنْعَمْتَ عَلَيَّ»، «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ». «أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» كسي را كه خداوند به او نعمت داده «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ».
هيچ وقت نبايد يار مجرم باشد.
و نگه داشتن قيمت پايين نفت، اين كمك مجرمين است. هر چه كشورهايي كه نفت دارند قيمت نفت را براي شكستن ايران، قيمت نفت را پايين ميآورند تا مشتريها نفت را از آنها بگيرند و تا ما نتوانيم نفت را گران بفروشيم بي پول شويم و كارهايي كه ميخواستيم انجام دهيم نتوانيم.
كسي كه يار مجرمين شد «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» نيست. اين طور نيست كه اسلام با نفتش از هم جدا باشد. و كسي كه اين است «عَلَيْهِمْ» نشد يا مغضوب عليهم و يا ضالين.
موسي گفت: خدايا مرا ببخش. خدا هم بخشيد. و او گفت حالا كه مرا بخشيدي من يار مجرمين نخواهم بود و باز هم حمايت از مظلومين خواهم كرد. بالاخره موسي زد يك نفر را كشت و حكومت تحت تعقيب است چون نه به خاطر اين كه يكي يكي را كشته يك اسرائيلي آخه ببينيد اگر يك آمريكاييها هر جنايتي كنند طوري نيست اما اگر يك آمريكايي در لبنان گروگان بيفتد حالا همه داد ميزنند.
مهم اين است كه يك اسرائيلي با مشت موسي كشته شده مهم اين است كه چه طور موسي يك نفر را كشت. خيلي سر و صدا بلند شد. چو عمومي پيچيد. همه مامورين حكومتي دنبال اين هستند كه موسي را بگيرند. موسي هم دل تو دلش نيست. سر نوشتش با اين مشتي كه زد چه خواهد شد؟
«فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ» قصص/18.
همين طور كه منتظر سرنوشت بود كه مأمورين حكومتي ميگيرندش يا نميگيرندش، اوضاع چه ميشود، باز هم فرداي آن روز ديد همان ديروزي باز دارد با كس ديگر جر و بحث ميكند و كتكاري ميكند.
گفت: موسي بيا كمك, موسي رفت كمكش كند آن طرف فرعوني گفت: ديروز يك نفر را با مشت كشتي و امروز مرا بكشي؟ موسي فرمود: قصه مشت و كشتن در همه جا لو رفته.
«فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ» قصص/19.
موسي گفت: ديروز تو با يك نفر دعوا كردي من آمدم كمكت كنم مشتم يك نفر را كشت امروز هم با يكي ديگر دعوا ميكني؟ تو پيداست كه فتنه گري.
حضرت موسي وقتي ميخواست كمك كند آن طرف هم گفت ديروز يك نفر را كشتي و امروز هم يك نفر را تو نميخواهي مصلح باشي تو جباري.
اينجا گفت: تو نميخواهي مصلح باشي. آن جا ميگويد هذا من شيعه. از اين شيعه تو نميخواهي مصلح باش پيداست حضرت موسي قبل از پيامبري شيعه يعني گروه داشت و ادعاي اين را داشت كه من مصلح هستم كه اين مرد گفت تو مصلح نيستي.
و قبل از پيامبري هم يك آدم انقلابي، حزبي بود يعني داراي خط و فكر و تشكيلاتي داشت.
مأمورين دنبالش بودند كه يك نفر آمد گفت موسي فرار كن كه دارند ميآيند بگيرندت.
«وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ» قصص/20.
موسي يك عامل نفوذي در دربار داشت از خويش و قوم فرعون بود ولي جاسوس حضرت موسي بود باز اين كه جاسوس داشت در كاخ از اين پيداست كه يك آدم تشكيلاتي بود.
هر كسي ميخواهد چيزي شود بايد رگش در جواني باشد.
آيت الله بهاءالديني از علماي نود سالهي قم هست. رفتيم پهلويش گفتم: ما هر چه از امام ديديم پيري ديديم. شما كه نود سالت هست از بچگي با امام بوده خاطرهاي از جوانيهاي امام نداري.
مي گفت: امام تازه از خمين آمده بود. و يك شخصيت هفتاد و پنج ساله زمان رضا شاه پدر محمد رضا شاه هفتاد و پنج ساله بود و امام هم بيست و چند ساله بودند از خمين آمده بودند.
مي گفت: آن هفتاد و پنج ساله از شخصيتهاي مهم مملكتي يك حرف چرندي زد. اين جواني كه از خمين آمده بود(امام) چنان زد تو گوشش كه من كه آن جا بودم ديدم عينكش چهار تكه شد.
وقتي امام دوازده بهمن آمد بهشت زهرا به شاپور بختيار گفت: من تو دهن اين دولت ميزنم. آن كسي كه در پيري ميگويد من تو دهانش ميزنم بايد رگش در جواني باشد. تا در جواني آن رگ نباشد در پيري آن رگ نيست.
موسي قبل از آن كه پيامبر بشود رگ اين راداشت كه يك دار و دستهاي داشته باشد و ادعا كند مصلح هستم و عامل نفوذي هم در كاخ داشته باشد. اين پيداست كه سرش درد ميكرد. و در اين مورد حديث هم داريم كه سرش درد ميكرد: خدا به موسي گفت: موسي ميداني چرا در بين همه من تو را پيامبرت كردم؟
گفت: نه گفت: در تو يك سوز و شوري بود كه در ديگران آن سوز و شور نبود. تا كسي استعداد دروني نداشته باشد به جايي نميرسد. يك عامل نفوذي آمد گفت: موسي دارند ميايند بگيرندت فرار كن در رو.
حالا دارد در ميرود و دلهره دارد. و ميگويد: خدايا نجاتم بده از قوم ظالمين.
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» قصص/21.
موسي خارج شد از شهر در حالي كه خوف داشت منتظر بود كه سرنوشتش چه ميشود.
گفت: خدايا نجاتم بده از ستمگران.
اين آيه را امام حسين(ع) هم خواند آن شبي كه در مدينه ريختند از آقا بيعت بگيرند از مدينه در رفت و رفت مكه و گفت: «رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ».
خوب حالا كجا رفت يك جوان انقلابي دارد در ميرود و رفت سمت مدين. «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ» قصص/22. وارد مدين شد. مدين منطقهاي است كه حضرت شعيب آن جا پيامبر بود. كه اين منطقه فاصلهي زيادي تا پايتخت فرعون داشت و ديگر دست مأمورين فرعون به مدين نميرسد. وارد منطقه شد تا وارد منطقه شد يك صحنهاي را ديد.
«وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ» قصص/23.
وارد مدين شد ديد كه يك چشمهي آبي هست كه چوبانها بزغاله هايشان را دارند آب ميدهند ولي دو تا خانم هم كنار ايستادند. رفت پهلوي دو تا خانمها گفت: شما چرا كنار ايستاديد. «قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ» بابا تو فراري هستي فرار كن چه كار داري به اين خانمها.
آدمي كه روحش، روح مظلوم يابي است اين طور نيست كه بي تفاوت باشد. گاهي يك نفر كنار جاده بال بال ميزند و ما ترمز نميكنيم. ما كه به درد رهبري نميخوريم. موسي فراري تحت تعقيب در شهر غريب همين كه ديد دو تا خانم كنار ايستادند رفت و گفت شما چرا كنار ايستاديد. اين معلوم است آدم متعهد بود. متعهد يعني وقتي يك مسئلهاي را ميبيند داد ميزند، حساس ميشود اگر وقتي گفتند مسلمانهاي بسني فقط پاي تلويزيون ميگويد ا.
لبنان ا. اين فقط پاي تلويزيون نشسته ميگويد: اين به درد نميخورد. هر حادثهاي ميشنود ميگويد: ا, آدم بايد وقتي صحنهاي را ديد حساس باشد.
حساس شد گفت: چرا؟ گفتند: آقا ما يك پدر پيري داريم نگفت حضرت شعيب است پيامبر است. اينها دختران پيامبر بودند. پدر پيري داريم در خانه نشسته و ما بزغالهها را ميآوريم ميچرانيم. چوپان هستيم. ولي چون تن ما به تن مردها نخورد كنار ميايستيم اول آنها به بزغالهها آب بدهند و بعد ما. موسي آستين خود را زد بالا و رفت جلو و زود بزغالهها را آب داد. «فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ» قصص/24. موسي بزغالههاي دخترها را گرفت و رفت جلو يك تنه به اين زد و يك تنه به آن و به بزغالهها آب داد و آنها را به دختران تحويل داد و گفت حالا برويد خانهتان.
بعد هم رفت زير يك درختي نشست و گفت: خدايا كمبود دارم فقير هستم گرسنه هستم. مشكل دارم مشكل مراحل كن. حالا خيلي مشكل دارد خانه ندارد همسر ندارد لباس ندارد جا ندارد پول ندارد نان ندارد. دخترها رفتند خانه پدرشان گفت چه طور زود آمديد.
گفتند يك جواني آمد كمكمان كرد و زود بزغالهها را آب داد. و لذا امروز زودتر آمديم خانه.
«فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» قصص/25.
پدرش به يكي از اين دخترها گفت: برو به موسي بگو بيايد خانه. به همان جواني كه كمكتان كرده بگو بيايد ميهمان ما باشد. دختر پيامبر رو حيا راه ميرفت.
اين مال دخترهاست كه در خيابان با كرشمه ناز راه نروند. آيه زياد داريم زن و دختر خارج از خانه پايكوبي نكند. فكولش را نشان ندهد با عفت و حيا راه رود.
اين دخترها با اين كه نقش اقتصادي داشتند و چوپاني ميكردند اما در عين حال حيا داشتند.
آمد به موسي گفت: موسي. بابا هم گفته بيا خانه. ميخواهيم اجر سقايي را به تو بدهيم مزدت را بدهيم. موسي براي پول كار نكرد ولي شعيب پول به او داد.
اين هم درسي است براي مردم. مردم نگويند اين براي خدا كار ميكند. كسي هم كه براي خدا كار كرد پولش دهيد. آخه ميگوييم اين حزب اللهي است قربه الي الله. خوب او براي خدا كار ميكند تو هم براي خدا يك چيزي به او بده. اصلاً ديگه ورافتاده قديمها پول ميدادند حالا كسي پول نميدهد. نميدانم روي چه حسابي شده. اصلاً انگار همه چيز پلاستيكي شده.
قديم آخوندي را ميبرند روستايي. به او ماست و پنير و افطار ميدادند. گريه ميكردند ولي الآن مردم ميگويند خوب سازمان تبليغات برايمان آخوند بفرستد. من ميگويم قابل نيستم ولي تو بگو قابل هستي. درست است او براي خدا سقايي كرده ولي شعيب به او پول داد.
گفت: بابايم گفته بيا به تو پول بدهم.
حديث داريم: اگر جواني دختري را ديد به خاطر تقوا چشم خود را هم گذاشت و گفت خدايا از حلال قسمتم كن خداوند زن خوب قسمتش ميكند. چشمهاي دزد زن خوب كم گيرشان ميآيد چشمهاي پاك بيشتر زن خوب گيرشان ميآيد.
موسي چشمش پاك بود. به دختر گفت اگر جلوتر از من بروي نگاهم به قد و بالايت ميافتد شما از عقب برو به من بگو خانهتان از كدام طرف است. كه من قيافهي تو را جلوي چشمم نبينم. موسي رو حيا بود. دختر رو حيا راه ميرفت. اين دو تا رفتند خانهي پيرمرد. پيرمرد كه بود؟ پيامبر بزرگوار حضرت شعيب(ع)گفت: خوب چه بوده قصه. موسي قصه را گفت. شعيب گفت: خوب در خانهي خودم باش.
حالا بله برون است.
اين آيهي بله برون است. شعيب ميخواهد دخترش را بدهد به موسي جالب اين كه خود دختر شعيب گفت: بابا اين جوان خوبي است. اجيرش كن مثل اين كه دختر هم خلاصه. . .
گفت: جواني است قوي و امين. اجيرش كن تو هم كه پير هستي اجيرش كن براي ما چوپاني كند.
حالا پيشنهاد اين كه اجيرش كن.
«قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ» قصص/26.
بسم الله الرحمن الرحيم
شماره نوار: 770
موضوع بحث: حضرت موسي(ع) 3
در اين جلسه كه ده دوازده تا نوار در چند روز در استان گيلان پر كرديم هم بايد از مردم هم از مسئولين هم از صدا و سيما تشكر كنيم.
در اين چند روز زحمت داديم و بحثهايي را از قرآن داشتيم اين آخرين بحثي است كه در اين استان ضبط ميشود بخصوص كه حركتي كه مراجع به اقامه نماز در آموزش و پرورش در اين استان شده بسيار حركت خوبي بود. صدها نماز جماعت در آموزش و پرورش برقرار شده كه برادران روحاني ميروند و صدها نماز جماعت كه غير برادران روحاني اقامه ميكنند.
حركت نماز در سازمانها در پادگانها در ادارات در اداره كلها. بحمدلله وضع بسيار وضع خوبي است و به سوي بهتر شدن هم ميرود اميدوارم برسيم به جاي كه نماز در كشور ما جايگاهي كه بايد داشته باشد، داشته باشد. اميدوارم صداي اذان كه بلند ميشود در كل ايران بازارها تعطيل شود خيابانها تعطيل شود.
امام صادق(ع) فرمود: ظهر كه ميشود صداي اذان را كه ميشنويد خيابان كار را رها كنيد برويد به سوي مسجد و نمازخانه تا بگويند: هولاء جعفري اينها شيعه هستند كه اين طور به نماز اهميت ميدهند متأسفانه وضع نماز كم رنگ شده بود و خوشبختانه وضع نماز دل ايران در هر استاني ما ميرويم خوب شده خدا انشا ءالله همهي ما را از مقيمين نماز قرار دهد. الهي آمين.
امسال ماه رمضان نباشد كه در حوالي افطار كه بحث ما را امت اسلامي گوش ميدهند قصههاي قرآن را بگويم.
قرآن حدوداً دويست و شصت و هشت تا قصه دارد و قصهها، قصههاي مفيد و پرمطلب و شيريني است. از اول ماه رمضان قصهي آدم نوح شنيده شد و قصهي حضرت موسي را در چند مرحله گفتيم. كودكي موسي جواني موسي امام جواني و فرار موسي و هجرت موسي و الآن رسيديم به مسئله داماد شدن حضرت موسي اين جلسه، جلسهي بله برون و نامزد و انتخاب همسر است.
ممكن است بعضي از افراد در جريان نبودند كه اين قصه چيست من از آنهايي كه بحثهاي قبلي را شنيدند عذرخواهي ميكنم يكي دو دقيقه حرف را تكرار ميكنم تا بحث امروز بچسبد به بحث ديروز در دو جلسهي قبل اين بود كه به فرعون گفته بودند امسال پسري متولد ميشود كه كاخ تو را زير و رو ميكند. كودتا ميكند نابود ميكند رژيم تو را.
فرعون دستور داد همهي پسرهايي كه متولد ميشوند را بكشند. مادر موسي، موسي را آورد بعد از تولد موسي مادرش دلهره پيدا كرد. خداوند به مادر موسي الهام كرد شيرش بده در يك صندوق در رودخانه بيندازد موج اين صندوق را ميبرد و ميبرد ولي برد به ساحل دشمن ما يعني فرعون كه كنار ساحل نشته تماشا ميكند صندوق را ميبيند و ميگيرد.
مادر موسي الهام را دريافت كرد بچه را شير داد در صندوق گذاشت. صندوق را انداخت در رودخانهي نيل موج دارد ميبرد مادر هم به خواهر موسي گفت از دور مواظب صندوق باش كنار رودخانه برو ببين سرنوشت صندوق چه ميشود. دختر كوچولو عقب صندوق باش كنار رودخانه برو ببين سرنوشت صندوق چه ميشود. دختر كوچولو عقب صندوق رفت. ديد فرعون صندوق را گرفت. در صندوق را باز كرد ديد پسر است. يك لحظه خواست بكشدش. همسر فرعون كه زن خوبي بود گفت نكش او را شايد او را به عنوان بچهي خودمان نگه داريم.
اين بچه در كاخ بود سر سفرهي فرعون. فرعون دشمن خودش را سر سفرهي خودش بزرگ كرد. ايام گذشت دايهاي آوردند كه شير بدهند به اين بچه. اين بچه نوزاد پستان دايه را دهان نگرفت اين دختر كوچولو آمد گفت من يك خانواده سراغ دارم كه ميتوانند اين بچه را تكفل كنند.
بروم بگويم بيايند شايد اين خانواده اين بچه را بتواند شير بدهد. نگفت آن خانواده مادرش است اين دختر آرام آرام به مادرش گفت و مادرش هم بدون اين كه هيجاني شود و جيع بكشد چون اگر هيجاني ميشد و جيغ ميكشيد لو ميرفت كه مارش است. خيلي آرام آرام با يك حركت تاکتيكي و اطلاعاتي آمد و بچه را گرفت و پستان مادرش را دهان گرفت موسي به مادر برگشت مادر موسي در كاخ زندگي ميكردند. موسي كم كم رشد كرد و كم كم جوان شد.
ولي بالاخره سرش درد ميكرد براي يك سري كارها يك سوز و شوري داشت. گروهي را داشت در بني اسرائيل چون از نژاد بني اسرائيل بود ياراني تهيه كرده بود. به هر حال يك روز در يك درگيري كه بين يك نفر اسرائيلي ويک فرعوني شده بود يعني يكي از طرفدارهاي موسي و يكي از طرفدارهاي فرعون شاخ به شاخ شده بودند جر و بحث و درگيري بود. موسي به حمايت از يار خودش رفت يك مشت زد طرف فرعوني نابود شد. طرفداران فرعون گفتند نه شد كه يك اسرائيلي، يك فرعوني را بكشد. بسيج شدند كه موسي را بگيرند. موسي يك عامل نفوذي. يك جاسوس. يك طرفدار در كاخ داشت. بنام مومن آل فرعون اين مومن خبر داد به موسي كه دارند ميگيرندت در رو. موسي هم در رفت. از آن منطقهي پايتخت فرعون رفت به يك شهر ديگر بنام مدين وارد مدين كه شد ديد چشمه آبي است و چوپانها گله هايشان را آب ميدهند ولي كنار هم دو تا خانم ايستادند. با چند تا بره.
موسي فراري آمد پهلوي دو تا خانم گفت: شما چرا كنار ايستاديد. گفتند: پدر پيري داريم نمي تواند چوپاني كند ما گوسفندها را ميچرانيم حالا آمديم گوسفندها را آب بدهيم لب چاه مرد اجنبي است كنار ايستادهايم مردها بروند بعد ما بريم. موسي گوسفندها را از اين دخترها گرفت خودش آمد باقدرت به اينها آب بدهد دخترها زود رفتند خانه.
بابايشان گفت: امروز زود آمديد. گفتند: يك جوان آمد بزهاي ما را آب داد. گفت: برويد به او بگوييد بيايد. يكي از دخترها آمد گفت: بابايم گفته بيا تا مزد سقايي را به تو بدهم. مزد آبرساني را بهت بدهد. موسي آمد ديد اين پيرمرد پيامبري است بنام حضرت شعيب ,حضرت شعيب گفت: ماجرا چيست. موسي گفت: ماجرا اين است.
گفت: خيلي خوب تو فعلاً در اماني. حالا من ميخواهم يكي از دخترهايم را بهت بدهم.
اين ماجرا فشردهي دو جلسه قبل.
نكاتي هم در اين قصه بود كه در جلسهي قبل گفتيم. اما حالا در اين آيه. آيه در سورهي قصص است آيه بيست و پنج است سورهي قصص.
«قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ» قصص/26.
موسي فراري حالا وارد خانهي پيرمردي شد كه پيامبر است و دارد قصه را نقل ميكند و بعد يكي از اين دخترها «قالَتْ إِحْداهُما» يكي از اين دو تا دخترها گفت: «يا أَبَتِ» باباجان «اسْتَأْجِرْهُ» اين جوان را اجير كنيد. به عنوان كارگري نگه دار پيش هر خانهي خودمان چرا؟ ان خير من ستاجر اين جوان «الْقَوِيُّ الْأَمينُ» هم قوي است چون لب چاه ما قدرتش را ديديم كه قدرت جان و بازويش قدرتش طوري بود كه توانست همهي چوپانها را كنار بزند هم زور دارد هم امين است در راه نگاه بد به من نكرد. و حتي من كه جلويش ميرفتم به من گفت: تو ميخواهي راهنما باشي براي خانه عقب برو به من آدرس بده. كه من نگاه به قيافه و قد و بالاي تو نكنم. هم چشمش پاك است هم زور بازويش زياد است.
اين خودش يك درس است كه پست را ميخواهيد به كسي بدهيد به يك كسي بدهيد امين باشد و قوي. بعضها در جمهوري اسلامي امين هستند ولي قوي نستند و بعضيها هم قوي هستند امين نيستند.
اين خودش يك درس است كه اجازه بدهيد دخترها حرف بزنند. آخه ما خيال ميكنيم دختر فقط در يك سري مسائل خاص چيزي ميفهمد. نه اين جا يك مسئله اقتصادي است يك مسئله دامداري است و يك دختر هم به پيامبر پيشنهاد ميكند و پيامبر هم به پيشنهاد دختر گوش ميدهد. اين طور نيست كه هر چي عقل است در كله مردها باشد. اين طور نيست كه زن حق حرف زدن نداشته باشد. دخترت طرح ميدهد.
دختر طرح را داد.
حضرت موسي گفت: «قالَ إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَني ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُريدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحين» قصص/27. پيامبر حضرت شعيب(ع) كه يكي از پيامبران بزرگوار است گفت: كه اني(من پيرمردم) «أُريدُ»(اراده كرده ام) من تصميمي گرفتهام به يك جوان انقلابي فراري. تصميم چيست؟ ميخواهم دامادت كنم. با چه كسي؟ يكي از اين دو تا دخترها. ميخواهم يكي از اين دخترها را به عقدت در بياورم.
جوانهاي امروز بودند ميگفتندكاش ما اين چوپاني را ميكرديم. ارزش داشت. ولي نه. مال يك چوپاني نبود.
گفت: دخترم را عقدت ميكنم به تو ميدهم به شرط اين كه هشت سال ديگر هم چوپان باشي. بعد گفت كه «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً» اگر ميخواهي هشت سال را ده سالش كن. آن ديگر مربوط به خودت هست. «فَمِنْ عِنْدِكَ». يا هشت سال يا ده سال.
خيلي از اين آيه چيزي درميايد. يك نكتهاش را در تلويزيون چند ماه قبل گفتهام كه شنيديد كه پيشنهاد اين كه دخترم رابگير عيب نيست. يعني آدم اگر داماد خوب گيرش آمد اشكال ندارد طرفدارهاي عروس بروند سراغ داماد. يعني هميشه لازم نيست داماد برود خواستگاري اگر داماد خوب گيرت آمد دلال بفرست در خانهاش كه من آمادگي دارم كه بيايي داماد من شوي.
ضمناً «إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» يعني يكي از اين دو تا. آخر بعضيها ميگويند زن از خانه نبايد بيايد بيرون. نه اين دخترهاي شعيب بودند.
يعني اين دو تا. به يك كسي ميگويند كه پيدا باشد. پس پيداست دخترها همچنين هم پشت پرده نبودند دختر بايد عفيف باشد. در آيهي قبل داريم: تمش علي استحياء. راجع به همين دخترها ميگويد: «تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ» قصص/25. خيلي با حياء راه ميرفتند. عفت دخترها صد درصد بود. اما اين به اين معنا نيست كه از خانه بيرون نيايند. معنايش اين نيست كه هيچ كس اينها را نبيند. ما تينها يعني اين دو تا را كه ميبينين. هم حيا دارند هم ديده ميشوند.
اشكال ندارد عفت نمرهاش بيست ولي در كتابخانه باشد. در مدرسه باشند، درمانگاه باشند. علي استحياء. من تصميم دارم يكي از دخترهايم را به شما عقد كنم. مهريه «عَلى أَنْ تَأْجُرَني ثَمانِيَ حِجَجٍ» قصص/27 اجير من باشي هشت تا حج. چرا نگفته هشت سال گفته هشت تا حج اين كه ميگويد هشت حج باز پيداست حج تاريخش به قبل از عيسي و موسي و. . .
اصولاً در قرآن زمان بندي بر اساس عبادت است مثلاً ما وقتي ملاقات داريم ميگوييم ساعت هشت شب در صدر اسلام نميگفتند هشت شب ميگفتند بعد از نماز عشا. شش شب نميگفتند ميگقتند بعد از نماز مغرب نميگفتند پنج بعدازظهر ميگفتند بعد از نماز عصر. نميگفتند هشت سال ميگفتند هشت حج يعني محور زمان بندي نماز بود و حج. «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» نور/58. «مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» نور/58 در قرآن داريم.
زمان بنديها بر اساس نماز است.
آخر يك وقت ميگويند خانهي شما كجاست؟ فرق ميكند كه شما بگوييد صد متر از مسجد رد ميشوي يا بگويي صد متر از پمپ بنزين رد ميشوي. يعني محل محور مسجد باشد يا پمپ بنزين هر دو آدرس است اما از آدرسها آدم ميفهمد كه محور چيست؟
اين مسجدهاي باعظمت كه ساخته ميشود اينها خيلي دليل است. شما وقتي ميرويد از شوشتر ميبينيد مثلاً مسجد جامع مال هشتصد سال پيش است و جمعيت مثلاً صد هزار نفر ميتوانند در اين مسجد نماز بخواند. از اين معلوم ميشود كه شوشتر سابقهي اسلامش چه قدر است جمعيت شوشتر چه قدر است. احترامشان به مسجد و اتحادشا اصلاً يك مسجد بزرگ خيلي چيزها در آن است يعني معاني زيادي دارد.
شعيب گفت: موسي تو فراري هستي پهلوي خودم بمان داماد سرخانه. دخترم را بهت ميدهم هر كدام را كه خواستي, از اين معلوم ميشود كه اين كه ميگويند تا دختر بزرگ هست دختر دوم را شوهر نميدهيم اين هم مهم نيست ممكن است داماد بيايد دختر دومي را قبول كند و يك داماد ديگر دختر اولي را انتخاب كند.
ايشان نگفت اول او بعد او. گفت: «إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» يكي از اين دو.
دو قلو كه نبودند در «هاتَيْنِ» چند تا چيز است. يكي اين كه پيشنهاد ازدواج از طرف عروس است اشكالي ندارد. يكي اين كه دخترها در آن جا نشستهاند. اشاره ميكند ميگويد اينها. اشكالي ندارد. يكي اين كه اول و دوم ندارد. يكي اين كه زمان بندي بر اساس تاريخ حج است. يكي اين كه اگر ميتواني هشت تا را بكني ده تا ديگر آن اختيار با خودت است «فَمِنْ عِنْدِكَ». من اراده نكردم مشقت بيندازم تو را. نمي خواهم در فشار بماني. قرآن يك آيه دارد براي رزق و نفقه. كه آدم چه قدر خرجي بدهد به خانمش ميگويد: «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» بقره/236 داري بده نداري نده.
آن چيزي كه زشت است چشم هم چشمي است. ما پيشنهاد كرديم به صدا و سيماي رشت(گيلان) كه بيايند يك ازدواج آسان درست كنند.
آقا بگيرند. خوب همهي مردم بگيرند. چه اشكال دارد پيراهن عروس را ده تا عروس بپوشند. آخه پيراهن عروس را چندين هزار تومان ميخرند بعد يك عروس در ساعت سه ساعت ميپوشد خوب خواهرش هم همين را بپوشد. دخترخالهاش هم همين را بپوشد. يك پيراهن را همه بپوشند. همه در فقر ميسوزيم همهمان جيغ ميزنيم. بيخودي.
ما بايد يك كاري بكنيم ازدواج را آسان كنيم. چه قدر آسان است جوان ميآيد يك چايي بخورد نخورده يكي از دخترهايم را عقدت ميكنم همان جا بله برون و بسم الله. خيلي ازدواج آسان است و ما خيلي مشكل كرديم آن را.
اي كاش در هر شهري يك تابلو ميزندند تابلو اين باشد من خيلي از اين تابلو خوشم آمده در تهران الحمدلله صدها تابلوي زيبا رفت بالا. تابلوهاي ده متر دوازده متري و بعضي بيست متري. يك جملات قشنگي رويش است. اگر در هر شهري اين تابلو را بزنند. ازدواج را آسان كنيد نصف گناهان كم ميشود. بهترين قدرت براي تهاجم فرهنگي اين است كه جوانهاي ما ازدواج كنند. مهريه را كم بگيريد شرايط را كم كنيد.
موسي ميخواهد بله بگويد.
«قالَ ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ» قصص/28. سخن داماد است حضرت موسي گفت: باشد اين بين من و شما قراداد. امضاء
هر كدام را قبول كنم براي من سخت نيست. هشت سال چوپاني كنم طوري نيست. ده سال هم چوپاني كنم طوري نيست. البته چوپاني كردن براي شعيب هم ارزش دارد چون شعيب يك پيري بود و موسي يك جوان. هميشه يك جوان پهلوي پير يك دورههايي هم ياد ميگيرد. (طرح كاد), بالاخره او پيامبري است كه هنوز پيامبر نشده و شعيب سال هاست كه پيامبر شده. اينها را بايد ياد گرفت.
بعضي از طلبهها از خارج آمده بودند قم. خوب ما چند هزار طلبه داريم كه از سي تا چهل تا كشور آمدند قم درس ميخواندند و برمي گردند. من يك وقت گفتم اين طلبهها كه ميآيند قم درس ميخوانند با دو سه سال قم ملا نميشوند ممكن است باسواد شوند ولي آخوندي هزار فوت و فن هم دارد. خيلي از فوت و فنها در كتابها نيست با تجربه ثابت ميشود.
من خودم رفتم در يك عقدي، عقد بخوانم. يكي از علماي تهران هم بود خوب من شدم وكيل عروس آن عالم هم شد وكيل داماد بنا بود صفيه بخوانيم يك وقت ديدم كه من رفتم بخوانم گفت صبر كن, گفتم: چرا؟ عروس گفت بله پدر عروس هم اجازه داد. گفت: نه. دايي عروس كيست؟ عموي عروس. آيا شماها اجازه ميدهيد. ما ديديم اين عالم تهراني از همهي افراد مجلس اجازه ميخواهد. گفتم: بابا. در رساله نوشته عروس بگويد بله پدر عروس هم بگويد بله , ديگه شما از همهي جوجههاي خانه هم اجازه ميگيريد. براي چه اين كار را ميكني؟
گفت: اگر ما فقط پدر عروس بگويد بله صفيه را بخوانيم بقيهي پيرمردها ميآيند چاي و شيريني ميخورند و ميروند و ميگويند ما رفتيم عروسي ولي عروسي خنك بود. كسي ما را محل نينداخت. اما اگر از بقيه هم اجازه بگيريم آنها ميگويند عروس با اجازهي ما بله گفت و عقدش خوانده شد ميروند يك پتو ـ سماور ـ ميآورند براي جهيزيه عروس
گفتم: اينها ديگر در كتابها نيست اينها فوت و فن آخوندي است كه من بلد نيستم تو بلدي.
گاهي بايد يك كساني يك دورههايي ببينند. هميشه پيرها تجربههايي دارند كه بايد از آنها استفده كرد. عجب شانسي دارد داماد چون پول نقد هم نميخواهد. (حضرت موسي) بمان كم كم كار كن. اجير شدو اتاق و عروس و دورهي آموزش علمي و فني و بهرحال شد داماد سرخانه. ده سال آن جا ماند. هم از شر فرعون راحت شد هم سر و سامان گرفت.
چه قدر خوب است اينها كه خانهشان بزرگ است و وضع مالي آنها خوب است. داماد فقير بگيرند. هنر اين نيست كه تاجر دخترش را بدهد به پسر تاجر. دو تا تاجر هنر نكردي هنر اين است كه يك ماشين سالم يك ماشين خراب را بكسل كند.
اگر هر تاجري با يك جوان فقيري البته حالا نه فقير فقير. يكي خانه دارد و جوان هم خيلي جوان خوبي است. فقط خانه ندارد بگو آقا بيا داماد من شو و در خانهي من هم بنشين.
و به اين وسيله مشكل هم را حل كنيم. بعد هم خانه دار ميشوند. هيچ كس اول داماديش خانه نداشته جز افراد نادر و هيچ كس هم بي خانه نمرده جز افراد نادر. همهي مردم اول ندارند ولي كم كم پيدا ميكنند.
خوشم آمد از يكي از تجار تهران. خيلي تاجر مهمي است. گفت: من ميخواهم يك دختري براي پسرم بگيرم كه دختر صد در صد خوب باشد ولي فقير فقير. گفتم: اتفاقاً از آن كارهايي كه خدا ميپسندد. دختر صد در صد خوب. علمش، تقوايش شكلش، نجابتش درسش همه چيزهايش خوب است فقط خانوادهي فقير است.
تو هنرت در اين است كه اين را براي پسرت بگيري. كه جهازش را هم خودت بدهي.
زنده كردن يك خانواده شرف است. دو تا تاجر كه با هم هنر نيست كه. هنر اين است كه به هم گره بخوريم پيوند هنر است.
بهر حال. شعيب پيامبر است و موسي پيامبر نيست. شعيب گله دارد موسي نگه دارد. جالب اين كه حضرت شعيب گفت: از فلان سال هر چي گوسفندها زاد و ولد كنند. هر گوسفندي مثلاً رنگش اين طور باشد مال موسي. اتفاقاً هر ميش كه ميزاييد به نفع موسي ميزاييد. بعد از ده سال موسي ميخواست برود يك گله هم با خوش برد. هيچ اشكال ندارد بگويي آقا شما داماد من باش ما اين فاستوني را ميآوريم اين فاستوني سرمهاي درآمدش مال تو. ما سي و دو قلم صابون ميآوريم آن صابون فلان آرم مال تو.
من تاجر سراغ دارم به يك فقيري زنگ زد گفت: من سي و چهار رقم جنس دارم يك جنس را نيت كردم هر چه سود داشت مال تو حالا شانست. اتفاقاً هم خوب شد و يكي كسي راه افتاد.
شما هشت رقم جنس داري يك رقمش مال فقرا. يازده رقم قالي داري بگو درآمد پشتي¬ها مال فقرا. مال كميتهي امداد. يازده رقم برنج داريم بگوييم اين يك رقم مال فقرا.
اگر برسانيم خدا يك باران به وقتي ميآيد كه همهي كمبودها جبران ميشود. يك سيل بي مزه بيايد همهي درآمدها خراب ميشود. ما اين طور ريشمان دست خدا است كه به يك باران با وقت و بي وقت حالمان گرفته ميشود. با خدا معامله كنيم.
ده سال تمام شد ديگر حالا موسي ميخواهد مستقل شود. زن و بچهاش را بردارد و برود.
«فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» قصص/29.
ده سال تمام شد موسي مهريهاش را به پدر زن داد. ده سال براي پيامبر كار كرد و دورههايي هم از او ديد. تجربه ديد. زن و بچهاش را برداشت برود شهر خودش ديگر ده سال فراري بس است ديگر. در را كه داشتند ميآمدند سرما بود يا راه را گم كرده بود چون موسي ده سال پيش كه داشت فرار ميكرد از شر فرعون ظاهراً از بيراهه فرار كرده بود و راه را گم كرده بود. يا شب بود راه را گم كرده بود. بالاخره به خانمش گفت: بايستيد. اين كوه طور است يك آتش است من بروم آتش بياورم يا از آتش گرم ميشويم يا از طريق آتش جاده را پيدا كنيم.
رفت آتش بياود. «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ» قصص/30.
همين كه حضرت موسي آمد روي كوه طور آتش ببرد يك مرتبه در آن سرزمين با بركت در آن كوه طور يك صدايي. خداوند امواجي را بوجود آورد. يك مرتبه موسي صدايي شنيد. اين كه ميگويند موسي كليم الله است كليم از كلام است يعني كلامي را شنيد كه ميگويد يا موسي. «إِنِّي أَنَا اللَّهُ» من الله هستم. «رَبُّ الْعالَمينَ» و تو الآن شدي پيامبر.
موسي يك مرتبه متحول شد. من پيامبرم. اين صدا چه صدايي است. تو شدي پيامبر. براي اين كه موسي را از شك بياورد بيرون گفت معجره اين كه عصا را رها كن.
«وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ» قصص/31. من خداوند هستم رب العالمين هستم. تو پيامبر شدي معجزهات هم اين است. ببين. عصا را رها كن. موسي عصا دستش بود انداخت ديد يك مار شد. ترسيد. خداوند گفت: نترس. دوباره مار را بگير عصا ميشود.
پس ببين تو پيامبري. دستت را بكن در جيبت بياور بيرون كف دستت نور ميدهد. اين دو تا معجره حالا ديگر مسئوليت تو اين است كه بروي به دربار فرعون و طاغوتي كه از آن فرار كردي. بروي هدايتش كني و بگويي تو خدا نيستي و بايد بندهي خدا باشي.
تا اين جا. جلسهي بعد اين كه موسي ميرود در دربار و از فرعون دعوت ميكند كه بيايد بندهي خدا شود. ادامهي بحث جلسهي بعد.
بياييم چند تا دعا كنيم كه چه اشكال دارد لازم نيست همهي دعاها فني باشد.
خدايا براي تمام دختران ما و براي تمام پسران ما همسر خوب مقدر بفرما. الهي آمين
قيد و بندهايي و غلهايي كه به پاي خودمان بستيم در امر ازدواج غل بستيم گير انداختيم خودمان را خدايا غلهايي كه خودمان به دستهاي خودمان ريختيم ما را سنت شكن و توفيق بده تشريفات توقعات و غلها را برطرف كنيم و خدايا دل ما را با خودت آشنا. و هر چه به عمر ما اضافه ميكني به ايمان و علم و معرفت و عشق و بركت و ما بيفزاي. الهي آمين
به ما رهبر عادل دادي. رهبر عادل جهان حضرت مهدي(ع) را به جهان عرضه كن. الهي آمين
كساني كه اگر سالم بودند روزه ميگرفتند همهي مريضها بخصوص آنها را شفا مرحمت بفرما. الهي آمين
كساني كه اگر سالهاي قبل سالم بودند و روزه ميگرفتند الآن زير خاك خوابيدهاند پدران و مادران ما همهشان را رحمت كن. الهي آمين. و ما را از كاميابهاي اين ماه مبارك قرار بده. الهي آمين.
بار ديگر از همهي افراد تك تك تشكر ميكنم.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاتة»