متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/11/28
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين جلسه مهمان استان گيلان هستيم و در هر جلسه قشري شركت ميكنند. در اين جلسه خواهران محترم شركت كردند. خواهران تربيت معلم و دانشجو و بسيجي و. . . در اين جلسه شركت كردهاند. موضوع بحث اين جلسهي ما ادامهي جلسه قبل است و مستمعين ما خواهرها هستند. خوبي قرآن اين است كه درسهايي كه قرآن به ما ميدهد مسئله خواهر و برادر ندارد.
ما صد و بيست و چهار هزار پيامبر داريم اما نام بيست و پنج نفر از آنها در قرآن آمده است. دليل اين كه نام بقيهي آنها نيامده است، خود قرآن است كه ميفرمايد: «مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ»(غافر/78). «لَمْ نَقْصُصْ» يعني داستان آن را نگفتيم. پس ما انبيايي داريم كه داستان آنها در قرآن نيامده است. داستان بعضي انبياء بارها در قرآن آمده است و اين به خاطر اهميت آن است. يكي از اين قصهها قصهي حضرت نوح است. اولين پيامبر اولوالعظم كه داراي كتاب است و مكتب جهاني داشت حضرت نوح(ع) است. حضرت نوح نهصد و پنجاه سال پيامبري كرد. در قومش ظاهر شد و قومش را دعوت به يگانگي كرد و فرمود: بتها را كنار بگذاريد. من از قهر خدا بر شما ميترسم. شما بت پرستي را كنار بگذاريد. مستكبرين و اشراف گفتند: ما به حرف تو گوش نميدهيم. مستكبرين سه كار كردند:
1- رهبر را تضعيف كردند و گفتند: «بَشَرٌ مِثْلُنا»(ابراهيم/10) تو بشري مثل ما هستي و امتيازي بر ما نداري. 2- ياران تو يك عده پابرهنه و مستضعف هستند. 3- حرفهاي تو حرفهاي علمي نيست. آدمهاي ساده انديش دور تو جمع شدهاند. پس نه مكتب تو عميق و علمي است و نه اطرافيانت آدمهاي سرشناسي هستند و نه خودت امتيازي داري. اينها حرفهاي مستكبرين بود. حضرت نوح فرمود: اين كه ميگوييد: من مثل شما هستم، درست است ولي جسم من مثل شماست. به من وحي ميشود. علمي كه خدا به من داده است به شما نداده است. لياقت و عصمتي را به من داده كه به شما نداده است. من مشمول رحمت هستم و شما از رحمت خدا دور هستيد. اين كه ميگوييد: يك عده پابرهنه دور من هستند، مگر پابرهنهها اشكالي دارند.
اين كه ميگوييد: حرف من عميق و علمي نيست، حرف من عميق و علمي است، چون با دليل و بينش و معجزه است. شما ميتوانيد مثل من منطق و معجزه داشته باشيد. شما منطق و معجزه نداريد به خاطر همين است كه نميتوانيد حرف مرا كه هم منطق دارد و هم معجزه است، تحمل كنيد. بالاخره يك عدهاي گوش ندادند و خداوند فرمود: نوح خودت را خسته نكن. بيش از اين عدهي قليل ديگر كسي به تو ايمان نميآورد. (در تفسير آمده است كه در طول نهصد و پنجاه سال فقط هشتاد نفر ايمان آوردند.) حضرت نوح هم دعا كرد و نفرين كرد و گفت: خدايا من شبانه روز آنها را به سوي تو خواندم. سورهي نوح جزء بيست و نهم قرآن است. از آيهي هفت تا هشت گزارش كاري است كه نوح انجام داد و گزارش كار خود را به خدا ميگويد.
مي گويد: خدايا من اين كارها را كردم ولي مردم گوش به حرف من ندادند. «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً»(نوح/10). خدايا من به مردم گفتم: استغفار كنيد. اگر از شرك و بت پرستي توبه كنيد و استغفار كنيد، خدا شما را ميبخشد. «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»(نوح/11). خداوندا من به مردم گفتم: اگر ايمان بياوريد خداوند باران رحمتش را بر شما نازل ميكند. «وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً»(نوح/12). اگر شما به خداوند ايمان بياوريد، خداوند مالتان را زياد ميكند. فرزندانتان را زياد ميكند. به باغ هايتان بركت ميدهد. به نهرهايتان بركت ميدهد. اصلاً اگر دين داشته باشيد، خداوند زندگي مادي شما را هم خوب ميكند. اين آيه به ما درس ميدهد كه گاهي وقتها كه قحطي ميشود، زلزله ميشود، باران نميآيد، حوادثي ميآيد كه در آمدها كم ميشود و بركت از مال و عمر و فكر مردم ميرود، به خاطر گناه است. متن قرآن اين است. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»(اعراف/96). اگر مردم اهل ايمان باشند و تقوي داشته باشند، خداوند مشكلاتشان را حل ميكند. شايد اگر كشاورزهاي ما زكات ميدادند، در چهارده استان سيل نميآمد. شايد اگر مردم اهل خمس و زكات بودند، مشكلات كمتر ميشد. گاهي ما با كامپيوتر و كارشناس و كميته و گروه و هيئت و كارشناس ارشد ابعاد و مسائل را بررسي ميكنيم. اما ريشه جاي ديگر است. به آن ريشهها توجه نداريم. قرآن ميگويد: ايمان و تقوي عامل توسعه رزق است. آيهي قبل مهم است كه ميفرمايد: «لَيْلاً وَ نَهاراً» خدايا من شب و روز آنها را خواندم. «ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً»(نوح/9) «أَعْلَنْتُ» يعني من علني گفتم. «قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً»(نوح/5). نوح گزارش كار ميدهد. خدايا من قوم خود را هم شب و هم روز دعوت كردم ولي مردم گردن كلفتي كردند. «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً»(نوح/6). خدايا هرچه من اينها را بيشتر دعوت كردم، فرار اينها بيشتر شد. حوض آبي را فرض كنيد. اگر يك لاشه مرده در اين حوض باشد، هرچه باران ببارد، آب تكان ميخورد و بوي بد آب بيشتر ميشود. مشكل در باران نيست. مشكل در اين لاشهاي است كه داخل حوض است. لاشه تكبر و لاشهي حرص، لاشه بخل و حسد در مردم ايجاد شده بود. اين فساد اخلاق در روح انسان است و هرچه باران بيشتر نازل شود، تكبر بيشتر ميشود. ميگويد: خدايا هر دفعه هرچه گفتم، اينها بيشتر فرار كردند. «وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً»(نوح/7). هر وقت من اينها را دعوت كردم، دستانشان را در گوششان كردند كه صداي مرا نشنوند. ضمناً اين آيات را نقل ميكند. دلگرمي براي پيامبر مهم هست. چون پيامبر وقتي قرآن را خواند، عدهاي در كنار مكه گفتند: «قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ»(فصلت/26) يعني به حرف پيامبر گوش ندهيد. به قرآن گوش ندهيد. امام حسين هم كه روز عاشورا سخنراني كرد، گفتند: كف بزنيد كه صداي امام حسين به ارتش يزيد نرسد. اگر كف زدند، مهم نيست. در طول تاريخ نسبت به حضرت نوح هم چنين برخوردي داشتند. نميگذاشتند حرف را بشنوند. حتي در تاريخ داريم كه كنار دروازهي مكه به مسافرها پنبه ميدادند و ميگفتند: پنبه را در گوشتان بگذاريد. شخصي به نام محمد در مسجدالحرام قرآن ميخواند. ممكن است حرف هايش در شما اثر بگذارد. يكي از اينها گفت: آخر اين چه ديني است. شايد او حق ميگويد. پنبه را برداشت و ديد حرف منطقي است. «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ» يعني انگشتان خود را در گوششان ميگذاشتند. «وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ» و لباسشان را روي سرشان ميكشيدند كه قيافه نوح را نبينند. خدايا من اين چنين اينها را دعوت كردم. شب و روز از آنها خواستم. هرچه گفتم آنها بيشتر فرار كردند و با من اين چنين برخورد كردند. پيامبر خيلي مظلوم است. «وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً». بر لجاجت اصرار داشتند و استكبار بزرگ داشتند. استكباري كه با هيچ موعظهاي كوتاه نميآيد. «ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً»(نوح/8). من علني و روشن به آنها گفتم، ولي گوش ندادند. «ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً»(نوح/9). علني و پي درپي گفتم. هركاري كردم گوش ندادند.
الآن در جامعهي ما آدم هست كه كتاب نميخواند. فيلم نميبيند. به مسجد نميرود. اصلاً انگار جمهوري اسلامي وجود ندارد. انگار در سيبري زندگي ميكند. خبر از هيچ چيز ندارد. ماه رمضان است ولي پايش را در مسجد نميگذارد. آدمهاي اين چنيني هم داريم. سال ميآيد و ميرود، نگاه به قرآن نميكند. پاي موعظه عالم نمينشيند. اصلاً انگار در اين كرهي زمين زندگي نميكند. در اين هشت سال جنگ كساني را داشتيم كه خيلي ايثار كردند. اما كساني را هم داشتيم كه يك سر سوزن پايشان را از روي مار برنداشتند.
به سوره نوح برگرديم. خداوند به نوح گفت: كشتي بساز. حضرت نوح شروع به ساختن كشتي كرد. هركس ميآمد او را مسخره ميكرد و ميگفت: پيامبريت نگرفت، سراغ نجاري رفتي؟ پيامبر هم گفت: شما به ما بخنديد، يك زماني هم ما به شما خواهيم خنديد. به او متلك ميگفتند كه براي اين كشتي از كجا آب خواهي آورد؟ ميخواهي چگونه كشتي را در آب بيندازي. ساختن كشتي كه تمام شد، خداوند به زمين گفت: آب را بجوشان. از زمين آب جوشيد. آب بيرون آمد و تمام زمين زير آب رفت. خدا قبلاً به حضرت نوح گفته بود كه مومنين در كشتي سوار شوند. بستگانت خود را كه به تو ايمان آوردند، سوار كشتي كن. همسر و پسر خود را هم سوار كشتي نكن. براي اين كه در محيط زيست نسل حيوانها قطع نشود از هر حيوان يك نر و يك ماده سوار كن. كشتي را ساخت و اينها را سوار كرد. اول حيوانها را سوار كرد و بعد آدمها را سوار كرد. كشتي راه افتاد. آب جوشيد. كشتي روي موجها كه به اندازهي كوه بود، حركت ميكرد. «وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ»(هود/42). كشتي نوح مومنين نوح را كه هشتاد نفر بودند حركت ميدهد. اين كشتي مومنين را در يك موجي ميبرد كه موجها مثل كوه هستند. در تورات اندازهي كشتي مطرح شده است. ولي چون در قرآن نيست ما هم آن را نگفتيم. آن كشتي خيلي بزرگ بوده است. چون اگر كوچك بود موجي كه ميآمد آن را غرق ميكرد. كشتي كه هشتاد نفر مسافر را با گروهي از حيوانات در خود جاي بدهد، كشتي بزرگي است. هنر كشتي سازي نوح بالا بود. البته خداوند گفته بود كشتي بساز «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا»(هود/37) ما به تو ميگوييم كه چگونه آن را بسازي. از اين پيداست كه اگر انبيا كار كنند، اشكال ندارد. پبامبر نجار بود و كشتي خوبي ساخت. كشتي او بزرگ بود. موج مثل كوه بود. نوح ديد كه پسرش در كناري ايستاده است. همينطور او را نگاه ميكرد. هنوز آب از زمين نجوشيده بود. نوح فكر كرد كه شايد پسرش پشيمان شده است. «وَ كانَ في مَعْزِلٍ» يعني عزلت گرفته بود. همينطور كنار ايستاده بود و صحنه را ميديد. نوح گفت: «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا»اي پسرم ايمان بياور و سوار شو. با كافرين مباش. با كافرين بودن مهم نيست. چون گاهي وقتها انسان مسلمان است اما با كافرين است. مثل كشورهاي اسلامي كه خيليها مسلمان هستند، ولي با كافران هستند. اينجا نميگويد: از كافرين مباش. ميگويد: با كافرين مباش. تو با كفار نباش. ايمان بياور و سوار شو. «قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ»(هود/43). پسر گفت: من ايمان نميآورم. سوار هم نميشوم. اگر ديدم غرق ميشوم بالاي كوه ميروم. اين كوه مرا حفظ ميكند. پدر گفت: امروز كه قهر خدا آمد ديگر هيچ كس تو را حفظ نميكند. موجي بين پدر و پسر آمد و بين آنها فاصله افتاد و پسر نوح جزء غرق شدگان شد. اين آيه ميگويد: اگر خواستگار براي دختر شما آمد و شما بگويي: من اين داماد را قبول ندارم. اين داماد چنين است. داماد من بايد چنان باشد. اگر كسي به فكر خدا بود، موحد است. اگر به جاي خدا سرپناهگاهي را گرفت، اين رگ شرك است. «سَآوي إِلى مدرك» مدرك مرا حفظ ميكند. «سَآوي إِلى جهازيه» جهيزيه مرا حفظ ميكند. «سَآوي إِلى ابرقدرت شرق و ابرقدرت غرب» ابر قدرتهاي شرق و غرب مرا حفظ ميكنند. اين چنين دامادي خوب نيست و نشان از شرك دارد. هركس به هر چيز غير از خدا تكيه كند، فكر پسر نوح در وجود او هم هست. ببينيد اين كه در قرآن گفتند: تدبر كن، معناي تدبر چيست؟ معناي تدبر اين است كه وقتي آيه را خواندي، ببين اين آيه چه ميخواهد بگويد. قرآن كتاب قصه است؟ پسر نوح ميگفت: من بالاي كوه ميروم. ميخواهد بگويد: به غير خدا و به هرچه پناه ببري شرك است. وقتي امام افراد را دعوت ميكند، ميگويد: به دامن اسلام بياييد. آنها ميگفتند: ما در دامن آمريكا ميرويم و آمريكا ما را حفظ ميكند. پرچم آمريكا را روي كشتي ميزنيم و از درياي خليج عبور ميكنيم. خدا رحيم است. بله! خدا رحيم است اما خدا حكيم هم هست. خدا رحيم است و قبل از تولد پستان مادر را پر از شير ميكند، اما حكيم هم هست. جوان را جلوي چشم پدرش غرق ميكند. چون فقط خدا رحيم نيست، خدا حكيم هم هست. آخر گاهي وقتها ميگوييم: خدايا رحمت تو كجاست؟ رحمت خدا زياد است ولي خدا حكيم هم هست.
گاهي وقتها ميگوييم: مگر خدا قدرت ندارد كه اين كار را بكند؟ قدرت دارد اما حكمت هم دارد. خود شما هم همين طور هستيد. شما قدرت نداري يقهات را پاره كني؟ قدرت داريم اما حكمت هم داريم و ميدانيم كه اين كار حكيمانه نيست. خداوند هميشه تمام صفاتش با قيد حكمت است. وقتي از قدرتش استفاده ميكند كه آن كار حكيمانه باشد. وقتي رحيم است كه آن رحم، حكيمانه باشد. در اين جا رحم كردن به پسر نوح حكيمانه نيست. خداوند هم رحيم و هم حكيم است.
آيا فكر ميكنيد كه خدا قدرت ندارد كه شما بدون آن كه درس بخواني ابوعلي سينا شوي؟ بله خداوند قدرت دارد كه شما از همان زماني كه متولد ميشوي ابوعلي سينا باشي، اما اين كار حكيمانه نيست. حكمت در اين است كه انسان ذره ذره درس بخواند و با زحمت به يك جايي برسد. «وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ»(هود/44). گفته شد: اي زمين آبت را متوقف كن. آسمان ديگر بس است. به زمين و آسمان يك ايست داديم. آب متوقف شد و فرونشست. كار تمام شد و كفار غرق شدند. كشتي در كنار كوه جوان لنگر گرفت. ميگويند: اين آيه از نظر سخنوري خيلي مهم است. ضمناً از اين آيه معلوم ميشود كه زمين و آسمان هم يك شعوري دارد. چون زمين و آسمان تحت امر خداوند هستند. حتي آياتي داريم كه اينها شعور دارند. قرآن در سوره زلزال ميگويد: «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها»(زلزال/5-4). خداوند وحي كرد كه خبرهايت را بگو. هيچ اشكال ندارد كه ما بگوييم: غير از ما ديگران هم شعور دارند. زمين آب خود را فرو بريز. آسمان بايست. كار تمام شد و كفار غرق شدند. اينها را براي چه ميگويد؟
اينها را ميگويد كه خيلي به ابرقدرتها چشم ندوزيد. خداوند در يك لحظه ميتواند نظامشان را نابود كند. در كشور خودمان ديديم كه در فاصلهي چند روز چه طور ابرقدرت شرق بساطش در هم چيده شد. نصف دنيا تكيه به شوروي داشتند و بعد شوروي در انتظار دو گوني سيب زميني بود. «وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمين»(هود/45). نوح فرياد زد و گفت: خدايا پسرم از اهل من است. پسرم را نجات بده. پسرم غرق ميشود. تو وعده داده بودي كه اهل من نجات پيدا ميكنند. الآن بچهي من اهل من است و دارد غرق ميشود. جواب آمد:
«قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ»(هود/46). پسر تو از اهل تو نيست. خيلي روايات داريم كه اميرالمومنين ميفرمايد: اين شيعه نيست. امام صادق فرمود: ما اين را به شيعه بودن قبول نداريم. «لَيْسَ مِنِّي»(كافي، ج3، ص269) يعني از ما نيست. امام صادق فرمود: از ما نيست يعني بيخود ميگويد كه شيعه هستم. پيامبر فرمود: «لَيْسَ مِنِّي» از ما نيست يعني او را به مسلماني قبول ندارم. « ليس مني» كساني هستند كه ادعاي اسلام ميكنند ولي مسلمان واقعي نيستند. «لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» خداوند ميفرمايد: نخير از اهل تو نيست.
مگر هركس گفت: شيعه هستم، شيعه است؟ ميشود كسي شيعه باشد ولي هر شب با لقمهي حرام افطار كند؟ آيا ميشود كه شيعه خمس و زكات ندهد؟ پيامبر وارد مسجد شد و نه نفر را بيرون كرد و بعد سر نماز رفت. گفتند: يا رسول الله! چرا اين نه نفر را بيرون كردي؟ فرمود: اينها نماز ميخوانند ولي زكات نميدهند. مسلمان يك بعدي كه نميشود. مسلماني كه تخصص نيست. مثل پزشك نيست كه بگويد: من متخصص قلب هستم. مسلمان با پزشك فرق ميكند. ملسماني تخصص نيست. من متخصص اين هستم كه روز عاشورا پيراهن مشكي بپوشم. اين هيچ كار درستي نيست. من متخصص انگشتر عقيق هستم. اين هيچ كار درستي نيست. من متخصص عزاداري و روضه خواني و سينه زني هستم. اين هيچ كار درستي نيست. مسلماني تخصص نيست. بايد هر كس مسلمان هست، همهاش مسلماني باشد. شما جنس كارخانه را ديديد. وقتي چرخ خياطي از كارخانه ميخريد، روي آن مارك دارد. روي پيچ گوشتي آن مارك دارد. كسي هم كه مسلمان است، بايد روي كارهاي ريز و درشتش آرم الله داشته باشد.
يكي از اشتباهاتي كه اخيراً ايرانيها كردند اين است كه اسم دخترهاي خود را الهه ميگذارند. الهه به معني خداي ماده است. اين بسيار زشت است. بعد هم فرمود: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»(هود/46). چيزي را كه نميداني از من نپرس. بيخود شفاعت نكن. از اين معلوم ميشود شفاعت انبياء در و دروازه دارد. پيامبر خواست شفاعت كند، خداوند فرمود: «مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(بقره/255). بدون اذن خدا پيامبر هم نميتواند شفاعت كند. اين جا حضرت نوح خواست شفاعت كند، اما خداوند فرمود: شفاعت تو قبول نيست. شفاعت محدود است. نميشود ما بگوييم: حالا ما گناه كنيم امام حسين(ع) شفاعت خواهد كرد. هرچه نوح گفت: پسرم ايمان بياور. آيه آمد كه او از هل تو نيست.
قصه تمام نشد ولي وقت ما تمام شد. براي اين كه قصه را تمام كنيم، ادامه را سريع بگويم. حضرت نوح گفت: خدايا به تو پناه ميبرم. اگر واسطه شدم كه او را شفاعت كنم، از تو معذرت ميخواهم. بعد به نوح گفتيم: از كشتي پياده شو و يك نژاد ديگري با يك زندگي نويني بر اساس ايمان روي كرهي زمين برپا كنيد.
خدايا به ما توفيق بده و در بين نداهاي حق و باطل، خودت دست ما را بگير تا به نداي حق گوش دهيم. ما را از غرق شدن در شهوات و ماديات و كفر و جهل و فسق و فساد و تفرقه نجات بده. ما را از غرق شدن در ماديات كه نتيجهاش غرق شدن در قهر توست نجات بده.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»