متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1372/7/22
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي، الهمني التقوي
در يكي دو جلسه هست راجع به اين صحبت ميكنيم كه هدف از آفرينش چيست. موضوع: هدف از آفرينش انسان، خدا براي چي انسان را آفريد. اين سوال ريشهي تاريخي دارد از اول، ميشود گفت تا بشر بوده اين سوال برايش بوده منتهي آن كسي كه، آن چيزي كه انسان را وادار ميكند همچنين سوالي بكند ده تا انگيزه دارد كه انگيزه هايش را در جلسهي قبل گفتم. آرزو دارد بهش نميرسد. ميخواهد ازدواج كند با كسي، به عشق او و به فكر اوست. بعد شكست ميخورد.
ناراحت است ميگويد اصلاً خدا براي چي مرا آفريد. اگر همان وقت آن همسري كه در نظرش است بهش بدهند، اين سوال حل ميشود. در درس شكست ميخورد ميگويد خدا براي چي ما را آفريد. در تجارت شكست ميخورد ميگويد خدا براي چي مرا آفريد. گاهي وقتها علت اين كه سوال ميشود شكست است و ده دوازده تا عامل دارد كه من اينها را گفتهام حالا خواسته باشيم تكرار كنيم. امروز فكر كردم كه ما يك اصولي را بررسي كنيم بعد از آن اصول خودش مساله حل ميشود. به چند اصل توجه كنيم. يک ـ هدف هر چيز بيرون او است، يك ماشيني كه دارد حركت ميكند هدفش توي ماشين نيست، هدفش بيرون است. نميشود يك چيزي هدفش توي خودش باشد. هر كس هر كاري ميكند هدف بيرون است.
ما توي دنيا، هدف دنيا را توي دنيا ميخواهيم. آن وقت گير ميكنيم. تمام چيزها را، شما هر چيزي كه توي مغزت ميآيد فكر بكن، هر چيزي هدفش، هندوانه كه آفريده شده، هدف هندوانه توي هندوانه نيست، هدف هندوانه عطش جنابعالي است. كه عطش جنابعالي بيرون هندوانه است. هدف عدس توي عدس نيست بيرون عدس است. هدف خورشيد توي خورشيد نيست. يكي از اشكالاتي كه ما قاطي ميكنيم اين است كه هدف دنيا توي دنيا ميخواهيم، اصلاً سوراخ دعا را گم كردهايم.
اصلاً هدف هر چيزي بيرون آن چيز است. بنابراين هدف دنيا هم بايد بيرون دنيا باشد. چه طور شده كه شما هدف هر چيزي را بيرون قبول ميكنيد اما هدف دنيا را توي دنيا ميخواهيد؟ نهج البلاغه، آخرها، سطرهاي آخر نهج البلاغه يك جمله دارد. اميرالمومنين ميفرمايد: «الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا»(نهجالبلاغه، حكمت463)، شما ديگر دانشجو هستيد معنا نميكنيم. «الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا»، يعني آفرينش دنيا براي غير دنياست. هدف كفش توي كفش نيست. هدف كفش براي پاست كه پا بيرون كفش است. هدف قيچي توي قيچي نيست. هدف ناخنگير توي خودش نيست، هدف ناخنگير ناخن است. كه ناخن بيرون از ناخنگير است.
اصولاً تمام هدفها بيرون است، معطل نشويم، يك اصل كلي، تمام هدفهاي چيز، بيرون چيز است بنابراين هدف دنيا هم، هدف ما هم بايد بيرون باشد، آن وقت خودت را توي خودت پيدا ميكني، هدف هر چيزي بيرون است، هدف قرآن كه ميگويد ابر و باد و مه و خورشيد و فلك. يعني شاعر ميگويد، شاعر اقتباس از قرآن كرده، «خَلَقَ لَكَمْ، سَخَّر لَكُمْ، مَتَاعٌ لَكُمْ» يعني ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، يعني اينها هدفشان بيرون از خودشان است. اين اصل اول.
پس هدف مال نيست چون مال توي دنياست. اگر هدف زندگي مال بود بايد آدمهايي كه به پول رسيدهاند ديگر مسألهاي نداشته باشند و ما ميدانيم آدمهاي بسيار پول دار هم مشكل دارند. اگر هدف شهوت باشد آنهايي هم كه همسر بسيار خوشرنگ و آبي دارند بايد مشكلي نداشته باشنند. آنها هم مشكل دارند.
هدف مقام اگر باشد بايد آن كسي كه به مقام رسيد مشكل نداشته باشد. اگر هدف مال و مقام بود بايد آنهايي كه رسيدهاند مسألهاي نداشته باشد و ما ميبينيم كه همه مساله دارند. پس هدف مال و مقام بود آنهايي كه رسيدهاند مسالهاي نداشته باشد و ما ميبينيم كه همه مساله داردند.
پس هدف توي دنيا نيست. اصل دوم. براي شناخت هدف بايد به بيرون فكر كنيم. يك بچه كه ميدود نبايد نگاه كنيم كه بچه ميدود، نگاه به اين كه بچه بسوي چه ميدود. نگاه كنيم چي است كه اين دارد، اگر يك پليس دارد ميدود، يك آمبولانس دارد ميرود بايد حساب كنيم اين، از بيرون نگاه كنيم، كسي كه غرق در گناه و نفس و شهوت است، و لذا خدا رحمت كند شهيد قدوسي را، يك طلبه ازش پرسيد هدف از آفرينش بشر چيست؟ فرمود گناه نكن ميفهمي، يعني تا مادامي كه توي خودت طواف كني نميفهمي، ماهي اگر خواست بفهمد آب چي است بايد بيايد بيرون آب بفهمد. خيليها در جمهوري اسلامي يك كارهايي كه شده نميدانيم چرا، الآن همين حركتي كه در شوروي شد. در شوروي بين رئيس جمهور و مجلس ديديد كه چه بگير و ببندي و دنگ و فنگي، همين كار در ايران هم بود. بني صدر رئيس جمهور بود و چهار ده ميليون هم راي داشت. نيروهاي مسلح هم، فرمانده كل قوا بود به دستور امام، ارتش داشت، سپاه داشت. يعني فرمانده نيروهاي كل مسلح، دستور امام، چون امام فرمانده كل قوا بود، تفويض كرده بود به ايشان. هم نيروهاي مسلح را داشت هم چهار ده ميليون رأي داشت. رئيس جمهور بود. مجلس باهاش مخالف بودند. چه طور شد كه اين جا قصه به راحتي حل شد و طوري هم نشد و آن جا اين قدر.
آن وقت آدم اين جا ميفهمد كه نقش امام چي بود. يعني اين جراحي امام بود كه اين غده سرطاني را چه طور بريد و گذاشت كنار و اين قصه را تمام كرد رفت. ما تا شوروي را نبينيم. توجه نميكنيم توي ايران همين حادثه بود و ما به سلامتي از كنارش رد شديم. در خدمت مقام معظم رهبري، زماني كه ايشان رئيس جمهور بودند رفتيم خارج، در يكي از اين كشورها رئيس جمهور به مقام معظم رهبري يك چيزي گفت ايشان فرمود ما توي ايرانيم نميفهميم كه چه خبر است رئيس جمهور آن كشور آن كشور گفته بود ما يك مشكلي داريم كه نميدانيم ايران چه طور حل كرد. ايشان گفته بود چي؟ گفته بود شما يك نيروي مسلح بود كه زمان شاه بود شما از بچههاي خودتان بسيج و سپاه درست كرديد با ارتش گره زديد آب از آب تكان نخورد، و ما هي فكر ميكنيم مگر ميشود يك نيروي مسلح نوپا، سريع ساخته بشود، سازماندهي بشود، متخصص بشوند، مسلح بشوند، آموزشهاي مختلف را ببينند، سريع خودشان را درست كنند و با نيروي قديمي، جديدي، با هم گره بخورند و آب از آب تكان نخورد، اين را رئيس جمهور پرسيده بود، كه آقا فرموده بود كه ما چون توي ايرانيم نميدانيم چه كردهايم. اينها بيرون ايران فكر ميكنند چه طوري ميشود يك نيروي پنجاه ساله با يك نيروي دو ساله سريع جوش بخورند و طوري هم نشود هميشه قضاوتها از بيرون. داور كشتي بايد بيرون باشد. توي كشتي آدم نميتواند داوري كند.
هدف هر چيزي بيرون است. براي شناخت بايد بياييم بيرون. يكي، از آقاي محمد تقي جعفري، استاد، پرسيدند فلاني چه طور است؟ فلاني آدم خوبي هم نبود منتهي نظر شما راجع به او، گفت فلاني دانشمند است اما همهاش دور خودش طواف ميكند. بابا، يك خورده هم بيا بيرون يك دو ركعت هم نماز طواف بخوان آخر، طواف، توي خودت، آن وقت نماز را بيرون، ميگفت ايشان هيچ وقت نماز طواف نميخواند. يعني پايش را از خودش بيرون نميگذارد. ميگفت وجودي است باسواد است ولي همهاش دور خودش ميچرخد. اين حاضر نيست يك خورده بيايد بيرون يك دو ركعت هم نماز بيرون بخواند، دور خودش ميگردد.
سوم، براي كشف هدف از صاحب هستي سوال كنيد. بالاخره ما اگر خواستيم ببينيم هدف هستي چي است. از خدا بايد بپرسيم، سوال كنيم چي است چون يك ساعت ساز وقتي يك چيزي ميسازد، اين را به ساعت ساز بايد بگوييم آقا براي چي درست ميكني اصولاً هر صانعي و هر سازندهاي از ساخت خودش هدف را بهتر ميداند. شما راجع به هر كالايي و محصولي خواستي ببيني هدفش چي است بايد از سازندهاش بپرسي. ما بهتر اين است كه از خدا بپرسيم. يك وقت ميگوييم آقا از فرويد ميپرسيم، از ماركس ميپرسيم، هدف چي است؟ ميگويد هدف اقتصاد. از نرويد ميپرسم ميگويد هدف شهوت، وقتي آدم از مكتبهاي شرقي و غربي پرسيد هدف آفرينش چي است، يكي ميگويد انسان حيواني است اقتصادي. بايد، از صاحب خانه بپرسيم.
يك قطعه زمين را به يك كشاورز نشان ميدهي ميگويد هدف كشت، به فوتباليست، ميگويد چمن كاري براي گل زدن. به بي خانه، ميگويد صد مترش را بدهند دو تا اتاق بسازيم. به وزيردرمان و بهداشت، آقا اين جا براي بيمارستان خوب است. به آموزش و پرورش، خدا ميداند فضاي آموزشي كم داريم. يعني به هر كه بگويي با عينك خودش نگاه ميكند. شما عينك سرخ ميگذاري، همه شلغمها را لبو ميبيني، عينك سبز ميگذاري همه كاهها را علف ميبيني، پارچه را بدهي ميگويم براي عمامه خوب است، به شما بدهد ميگويي براي پيراهني خوب است. بهر حال به يك لات يك چوب بدهي ميگويد براي كتك كاري خوب است. به يك پيرمرد ميگويد براي عصا خوب است.
اگر ميخواهيد ببينيد هدف از آفرينش چي است از اين آدمهاي شكمو و شهوتي نپرسيد. ميگويند يك عده دور فيل رفتند ببينند فيل چي است ولي همه كور بودند. رفتند دور فيل را گرفتند، يكي دست ماليد به پاهاي فيل، گفت فيل ستون است، رفت كنار ايستاد. يكي دست ماليد به گوشش گفت فيل بادبزن است، يكي دست ماليد به شكمش، درست است فيل همه اينها را دارد اما هيچ كدام اينها فيل نيستند. انسان شهوت دارد ولي انسان شهوت نيست. انسان شكم دارد اما انسان شكم نيست. نميشود از ماركس و انگلس پرسيد، چون اينها عينكهاي خاصي گذاشتهاند و همه چيز را به همان عينك ميبينند. براي اين كه ببينم هدف از آفرينش چي است بايد از خالقش بپرسيم اين اصل سوم.
چهارم، بيش از ظرفيت خود توقع نداشته باشيم. گاهي وقتها هدفهاي عالي است منتهي ما ظرفمان نميكشد. پنجاه سال پيش ميگفتند اين جنگل براي چي است؟ ميگفتيم جنگل درخت است ديگر. حالا هي، لورتين براي چي است، رودهي كور براي چي است، مرد پستان ميخواهد چه كند. هزار تا سوال بود. آسمان چرا آبي است. گاهي وقتها ظرف كوچك است، مثل يك مورچهاي كه، حالا فرض كنيد كه در يك جنگلي ميليونها درخت است، هر درختي هزارها برگ دارد، روي يك برگش يك كرم كوچك دارد تكان ميخورد. اين كرم بگويد كه هدف از آفرينش چي است؟ به اين ميگويند دكي، آخر اين، تو يك كرم كوچك روي برگ كوچك روي يك درخت كوچك توي يك جنگل، گاهي وقتها انسان، ديپلم گرفته، هدف از هستي چيست؟ ا، بيا، آخر خجالت هم خوب چيزي است.
يك مقداري عرض كنم به حضور عالي كه بچه كه ميرود به بازار، به بابايش ميگويد بابا ميروي بازار چه كني، ميگويد كه ميروم بازار پول بياورم. خوب بچه الآن بابايش ميآيد يك خورده كه معامله كرد قدم اول، خوب بابا صدتومان گرفت ميگويد بابا برويم خانه ديگر پول كه پيدا كردي. يعني ديد بچه آلاسكا و كيم و آدامس و شكلات و اين هاست و همين كه بابايش صد تومان پيدا كرد ميگويد برويم خانه. ظرفيتها فرق ميكند، و لذا بچه كه هستند ميگوييم آرزويت چي است، ما الآن به جوانها ميگوييم آرزويت چي است؟ همين كنكور قبول بشويم. اصلاً اصول دين و فروع دينش قبولي كنكور است. بعد و الله ما در تخصصي بعد تشكيل زندگي بدهيم. يعني همين طور نيست كه ما بتوانيم كل عالم هستي را در يك لحظه بتوانيم، و لذا ميگويند اگر ميخواهي ببيني فكر چه قدر كار ميكند از نحوهي دعاها، از دعاي افراد ميشود فهميد سطح فكرشان چي است.
اميرالمومنين(ع) يك دعا ميكند ببينيد دعا را، معمولاً ما كه دعا ميكنيم ميگوييم خودم، خدايا درد دلم خوب بشود، سر دردم خوب بشود، خطم، صدايم، ماشينم، گواهينامهام، بالاخره همهاش خودم، كتم، شلوارم، قلمم، كيفم، ميشود. اما يك خورده كه ازدواج كرد ديگر خودم ميشكند. ميشود خودم و زنم و پدرزنم و مادرزنم، يعني يك مقدار از دايره، يك خورده كه وسيعتر ميشود، فرماندار ميشود ميگويد خودم و شهرم و منطقه و خونه و استان دار ميشود خودم و استان و حوالي و رئيس جمهور ميشود تا يك ذره، يك ذره، شعاع وجودي انسان زياد ميشود و لذا امام وقتي از دنيا ميخواهد برود ميگويد من بادلي آرام، چون هم اين جايش را درست كرده هم همهي كارهايش، .
اين كه ميگويند قصد قربت كن يعني از خودم برو بيرون. قصد قربت يعني رضاي خداوند. يعني توجه به آخرت، يعني ديوار ماديات را بشكن، قصد قربت اثر تربيتي دارد. وقتي ميگويند در كارهايت قصد قربت كن يعني تمام پلها را بشكن رد شو، برو تا بي نهايت قرب الي الله يعني هدف من اين نيست كه شيرجه بروم ترشوم، خوب اين كه، مهم نيست، مهم اين است كه حالا كه آدم شيرجه ميرود بگويد شيرجه ميروم قصد غسل جمعه ميكنم كه اين غسل جمعه را خدا دوست دارد. يعني از اين لابلاي شيرجه براي آن ورش هم.
من به رئيس كارخانهي آدامس ديروز زنگ زدم گفتم كه شما، چون آدامسهاي ايران را باز كرديم با آدامسهاي خارجي، ديديم توي آدامسهاي خارجي عكس سكس ميگذارند، توي آدامسهاي ايران عكس سوسك ميگذارند، گفتيم آخر ما چيزي نداريم براي اين كه مثلاً، حالا اگر سوسك ميخواهي، خروس بكش، كه لااقل بگوييم حيوان سحرخيز كه لااقل بچهها، از خروس هم بيشتر از سوسك. يا مثلاً توت فرنگي يا حالا، بهرحال نگاه كنيم ببينيم كه، ما تصميم نگرفتهايم از چيزهاي جزئيمان كارهاي كلي، شيرجه هايمان هدر رفت و حال آن كه ميتوانستيم در هر شيرجهاي قصد غسلي هم بكنيم ولو غسل مستحب. و ما ميتوانيم در هر آبي كه به صورتمان ميزنيم وضو بگيريم. حرام شديم. خدا ميداند حرام شدهايم.
اين قدر من غصه ميخورم مردم الكي ميخوابند. خوب تو كه ميخوابي يك مشت آب بريز صورتت با وضو بخواب، حديث داريم كسي كه وضو بگيرد برود بخوابد تا صبح ثواب عبادت برايش مينويسند. همهي مردم ما وقت خواب، قبل از خواب، بعد از خواب صورتشان را ميشويند، اما هنر اين است كه اين سد را بشكند وقتي آب به صورتش ميزند قصد وضو بگيرد، ما ميتوانيم از دنيا كانال بزنيم به سمت آخرت. بيش از ظرفيت خودمان توقع نداشته باشيم.
مسئله ديگر اين كه از وسائل دروني هدف را كشف كنيم. اين هم يك اصل است. ببينيد آقا، اگر شما را بردند براي اين كه يك خانه ميخواهي بخري، بنگاه معاملاتي شما را برد توي اين خانه، ميگويد آقا خانه را ببين، مي گفت يك خانه بسيار خوب با آب و برق و تلفن و شوفاژو هواي خوب و چي و خيلي ارزان، يك كسي گفت آقا من ميخواهم اين خانه را ببينم، گفت توي خواب بايد ببيني حالا، نه توي بيداري شما را بردند اين خانه را ببيني، شما كه ميروي خانه را ببيني، در اتاق را كه باز ميكني از چيزهاي تو هدف را ميفهمي، مثلاً در اين جا را باز ميكني ميبيني يخچال است و چراغ گاز است و ظرف. از چيزهايي كه توي اين جاست ميفهمي كه هدف آشپزخانه است، يك جا را باز ميكنيم ميبينيم قفسه كتاب است، يك جا را باز ميكنيم ميبينيم رختخواب است و تنخواب است. پس از چيزهاي تو هدف را ميفهميم.
حالا خودمان را باز كنيم. همان طور كه در آشپزخانه را باز ميكني از چراغ گاز ميفهمي كه اين جا كجاست از كمد كتاب و از رختخواب ميفهميم كه اين جا كجاست همان طور كه از چيزهايي كه توي اتاق است ميفهميم كه اتاق مال چي است، از چيزهايي كه توي درونمان است ميفهميم كه ما چي هستيم، من چي هستيم، ما شكميم، خوب اصول دين چندتاست؟ سه تاست، خوراك، پوشاك، مسكن، ديگر چي؟ در ما يك استعدادهاي ديگر هم هست كه اگر هدف زندگي مادي بود اين همه استعداد لازم نبود. پس همين طور كه در بازديد از خانه از چيزهايي كه در اتاق است هدف از اتاق را كشف ميكنيم از چيزهايي كه در انسان هست هدف انسان را كشف ميكنيم و در انسان غير از مسائل مادي نيازهاي معنوي هم هست. عشق هست، سوز هست، عاطفه هست، فطرت هست نيازهاي روحي و رواني است، پس پيداست ما فقط براي زندگي مادي نيستيم، اگر ما براي زندگي مادي بوديم خودمان بايد فقط شكم باشيم.
مثل اتاق دانشجويي، اتاق دانشجويي را كه باز ميكني ميبيني يخچال هست، كتاب هست، تختخواب هم هست، اين پيداست اين جا فقط آشپزخانه نيست. اگر آشپزخانه بود كتاب نبود. فقط كتابخانه نيست اين خوابگاه دانشجويي است. حجره طلبه است، كه ميبيني توي حجره طلبه همه چيز تويش است. بنابراين هدف از آفرينش چيست؟ از وسائل دروني ما ميتوانيم هدف را كشف كنيم. اصل ششم: تمايل انسان به بي نهايت است، انسان محدود راضيش نميكند، دنيا محدود است. دلارش، پولش، زورش، حتي كرهي زمين را كه بگيري ميخواهي ماه را بگيري، ماه را كه بگيري ميخواهي، انسان وجودش بي نهايت طلب است، پس اين كه انسان وجودش بي نهايت طلب است از اين هم ميتوانيم بفهميم كه هدف بي نهايت است. هدف محدود نيست.
هفتم: اگر هدف ماديات باشد خسارت كردهايم. چون بالاخره شما انساني، اگر هدف اين باشد كه من درس بخوانم، حالا چون، عرض كردم دانشجو هستيد باز بگويم. شما جوانيد، دور و بر بيست سال سنتان است. درس ميخوانيد براي چي؟ درس، مدرك، خوب بگذار بنويسم اين را، درس براي چي؟ مدرك، مدرك براي چي؟ استخدام براي چي؟ زندگي، زندگي براي چي؟ هيچي، اگر اين باشد بالاخره ميشود زندگي پوچ. چون درس بخوان براي مدرك و استخدام و زندگي و بعدش هم هيچي خوب قبلاً چي بودي؟ قبلاً هيچي، آخر خط ميشوي، اصلاً مثل خود كلمهي هيچي. كلمهي هيچي را وقتي مينويسيم. هيچي وقتي پاكش ميكنيم هيچي، اصلاً باشد هيچي. آن وقت آدم ميگويد براي چي ما را خلق كرده. من كه نيست ميشوم مگر اولش نيست بودم، آن وقت انسان فداي جماد بشود؟ بالاخره حالا عمرت را دادي يك خانه و ماشين و تلفن گرفتي، خانه آجر است، قالي پشم است، ماشين آهن، تو چي بودي؟ آدم. آدم شد فداي آهن، آدم شد فداي آجر، آدم فداي آجر بشود خسارت است.
اگر هدف ماديات باشد، نميخواهم بگويم ماديات و اقتصاد اصل است اما هدف نهايي نيست، دنيا مثل خورشيد است. خورشيد را از نورش بايد استفاده كرد اما به نورش نگاه كني كور ميشوي، از نورش استفاده ميكنيم، به نورش نگاه نميكنيم. آب كشتي را رويش ميافتيم، كشتي را مياندازند روي آب ميرود. اما اگر آب بيايد تويش غرق ميشود. يعني آب واردش ميشود غرق است. پس بايد آب را بعنوان پشتي استفاده كرد. نور را بايد وسيله استفاده كرد. هدف اگر ماديات باشد اين است.
هشتم اگر دنيا هدف باشد دنيا نميتواند هدف باشد چون دنيا طفلي است. يك شعر دارد مثنوي، خيلي شعر خوبي است، ميگويد در جان دل جوهر و عالم عرض، يعني اصلاً كل هستي مال شماست. بدليل اين كه ميگويد سخرلكم، بارها اين آيه را خواندم. «سَخَّر لَكُمْ، خَلَقَ لَكُمْ، مَتَاعٌ لَكُمْ»، يعني ابر و باد و مه و خورشيد مال تواند پس تو اصلي، در جهان دل جوهر و عالم غرض، يعني اصل تو هستي و عالم سايه است، سايهي عالم كي بود دل را غرض، در جهان دل جوهر و عالم عرض سايهي دل كي بود. دل را غرض،
يعني سايه نميتواند غرض باشد، دنيا سايهي ما است. سايهي ما نميتواند غرض ما باشد. اصلاً دنيا ارزشش بخاطر ما است، ما هستيم كه نرخ گذاري ميكنيم. ميگوييم عسل شيرين است، سركه ترش است، اصلاً ما نباشيم سركه و عسل چه فرقي ميكند؟ يك كسي فقيري ميكرد ميگفت بدهيد، شب جمعه است در راه رضاي خدا، گفتند بابا امروز دوشنبه است، گفت چه فرقي ميكند، من ميخواهم پول را بگيرم.
ببينيد آقا، من يك وقت خدمت علامه طباطبايي رسيدم(رحمه الله عليه) گفتم خدا براي چي مار را خلق كرد، گفت جنابعالي آمدهاي مزاحم شدهاي، اصلاً اگر تو نبودي مار چه اشكالي داشت؟ مار هم وجودي است، عقرب هم وجودي است، بلبل هم وجودي است هدهد هم وجودي است، منتهي تو آمدهاي، پشه مزاحم تو است، مار مزاحم تو است، خيال ميكني بدتر است كي گفت هر چه مزاحم تو است پس بد است و كي گفت هر چه به نفع تو است پس خوب است. دنيا آخر خط نيست.
و باز از مثنوي با اين شعر ما نويسد، باز هم بخوانم، خيلي اين شعر، شعر معروفي است، ميگويد از جمادي مردم و نامي شدم، وز نما مردم ز حيوان سر زدم، مردم از حيواني و آدم شدم، پس چه ترسم كي ز مردن كم شوم، حملهي ديگر بميرم از بشر، تا برآرم از ملائك بال و پر. از جمادي مردم و نامي شدم، مواد غذايي,خاك بوديم, شديم سيب زميني، شديم گندم، شديم تبه، جماد شديم، شديم تبه، بعد اين گندم هم مراحلي را طي كرد شد انسان و البته لابلاي رشد سختيها هم هست، اگر ما يك لحظه به گندم عقل بدهيم، گندم ميرود دادگاه شكايت ميكند، ميگويد من از اين انسان راضي نيستم، براي اين كه اول اين كشاورز آمد داس گذاشت، مرا از مادرم زمين جدا كرد. دوم هم زير آفتاب سوزاندم خشكم كرد، بعد هم كوبيدم، بال و پرم و كاه را از من جدا كرد. بعد من گندم كچول را زير سنگ آسياب له كرد، بعد داد به خميرگير تا ميخوردم مشتم زد. بعد آب ريخت رويم ترم كرد، بعد دادم به نانوا توي سرم زد، بعد كمر مرا به تخته تنور كوبيد، بعد صورت مرا با آتش سوزاند. مرگ بر انسان. اگر گندم عقل ميداشت، منتهي ميدانيد ميگوييم چه؟ ميگوييم گندمي اگر بناست از جمادي مردم و نامي شدم، اگر خواسته باشم مواد غذاي خاك بشود گندم و گندم بشود سلول انسان، تو اگر خواسته باشي بشوي انسان و انسان خواسته باشد بشود انسان بايد حوادث تلخ را تحمل كند. تلخيها رمز تكامل است.
اميرالمومنين ميفرمايد درختهايي كه مرتب آب ميخورد چوبش بدرد نميخورد، هر درختي بيشتر تشنگي ميخورد چوبش محكمتر است. تنور شكم دم بدم تافتن مصيبت بود روز نايافتن. سختيها، دانشجويي سخت است. تازه الآن هم طلبهها و هم دانشجوها با اين كه مشكلات فراواني داريم وقتي نگاه ميكنيم نسبت به گذشته.
خدا رحمت كند آيت الله شهيد اشرفي را، آقازادهاش ميگفت ما دور روز هيچي نداشتيم بخوريم، از ضعف، هر دو، پسر و پدر افتاده بوديم. خدا رحمت كند شهيد محراب آقاي مدني را، ميگفت عبايم مدتها سوراخ بود وقتي راه ميرفتم اين سوراخ پيدا بود، سوراخ عبا را شتا ميگرفتم راه ميرفتم كسي نفهمد آخرش يك بار از حرم امام رضا درآمدم به اين قيافه، حال فرض كنيد من، عبا بود، ميگفت اين عبا سوراخ بود. پاره بود براي اين كه كسي نفهمد من اين قسمت پاره را دست ميگرفتم اين طوري راه ميرفتم كسي نفهمد. ولي خوب همهاش بايد مواظب عبايم باشم، يك بار ول ميشد پيدا ميشد. ميگفت يك بار از حرم امام رضا درآمدم، منتهي به امام رضا قرار گذاشته بودم راجع به دنيا چيزي نگويم. من همهي دعاهايم، دعاهاي بالا باشد. براي دنيايم از خدا چيزي نخواهم ولي از بس خسته شده بودم، از آن ور هم ميخواستم راجع به دنيا چيزي حرف نزنم، از آن ور هم از عبايم خسته شده بودم يك روز از حرم امام رضا كه آمدم اين عبايم را همچين كردم به امام رضا، سوراخ را نشان دادم گفتم، يعني هم ديگر خسته شدهام، ميگفت هم ميخواستم بگويم خسته شدهام، تا كي عبا پاره؟ و هم ميخواستم راجع به دنيا حرف نزنم.
گفت كه، حالا، بهرحال لا به لاي سختيها شيريني هاست. تا زشتي نباشد قدر زيبايي معلوم نميشود تا مرض نباشد قدر سلامت معلوم نميشود شما يك مرتبه گفتي الحمدلله رب العالمين، من شصت دارم، را، شصت داري؟ در عمرمان نگفتهايم الحمدلله شصت داريم. بعد ميرويم در بازي واليبال توپ ميخورد شصتمان درد ميآيد، بعد دستمان را ميبنديم بعد ميخواهيم دكمه را ببنديم نميشود، ميخواهيم بنويسيم، ميبينيم نميشود، الحمدلله ما شصت داريم، يعني تا نگيرند ازمان قدرش را نميدانيم. از طرف ديگر هدف براي چي است؟ انسانهاي وارسته دل به جايي بستهاند، اين هم يك اصل است. ما نگاه ميكنيم يك آدمهايي هستند دلشان جاي ديگر در روايات داريم خودشان توي مردماند، اما حواسشان جاي ديگر است.
«اللَّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ وَالِهَةٌ وَ سُبُلَ الرَّاغِبِينَ إِلَيْكَ شَارِعَةٌ وَ أَعْلَامَ الْقَاصِدِينَ إِلَيْكَ وَاضِحَةٌ وَ أَفْئِدَةَ الْعَارِفِينَ مِنْكَ فَازِعَة»(مصباحالمتهجد، ص738)، در زيارت امين الله، خدايا اولياء تو دل به جاي ديگري بستهاند. اصلاًً توي اين باغ نيستند كه، فقط هدفشان، مثل امام. امام مثلاً خوب كه حرفها را بهش ميزديم، ميگفت معنويت شما، آقا خانهات چطور است. از يك پيرمردي پرسيده شد اين خانه شما بهتر است يا خانهي داداشتان، فرمود توي هر كدام از خانهها نماز شب خوانده شود. آقا اين چه دانشجويي است؟ حساب نيست دانشجو نمر هاش چند است، ممكن است نمرهاش دو تا بالاتر باشد اما تقوايش پايينتر باشد.
يك كسي داشت بنايي ميكرد با پول حرام. حضرت رسيد فرمود كه «رَفَعَ الطِّينَ وَ وَضَعَ الدِّينَ»(مستدركالوسائل، ج3، ص467)، يعني گل را بالا برد، دين را آورد پايين، با پول حرام دارد بنايي ميكند. «رَفَعَ الطِّينَ»، يعني گل را دارد بالا ميبرد، ولي«وَضَعَ الدِّينَ»، كسي به مرد خدايي گفت استخاره كن براي تجارت، استخاره كرد. بد آمد، رفت توي تجارت پول خوبي گير آمد، گفت پس چطور بد آمد؟ ما كه سود خوبي برديم. فرمود يادت هست توي آن سفر، يك نماز صبحت قضا شد؟ كل درآمدت با خواب بينت الراين نميارزد.
افرادي هستند خط كششان چيز ديگري است. اشاره ميكنند وقت تمام شد، خوب حالا، صاحب هستي ما گفتيم در اصل سوم، براي كشف هدف از صاحب اصلي سوال كنيم، خدايا تو مرا آفريدي، براي چي آفريدي؟ جواب ميدهد. يک ـ يك جا ميگويد «لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» اسراء/12، ميگويد من آفريدم تا بدانيد، براي علم و معرفت. يك جا ميفرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» ذاريات/56. يك جا ميگويد «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها» هود/61، شما را از زمين درست كردم، تا آباد كنيد. «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها». يك جا ميگويد «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ملك/2. هدف آفرينش چي است؟ اصل سوم اين است كه براي كشف هدف از صاحب هستي بپرسيم. خدا براي اين ما را آفريد.
حرف هايم را جمع كنم، آقايان دير پيچ تلويزيون راباز كردهاند يا دير آمدهاند خانه ميگويند شيخ امشب چه گفت؟ بسم الله الرحمن الرحيم، فهرست بحثم اين است، سه جلسه داريم صحبت راجع به اين ميكنيم، هدف از آفرينش انسان چي است. در اين جلسه سوم گفتيم به چند اصل بايد توجه كنيم. يكي اين كه هدف هر چيزي بيرون است. هدف قيچي، ناخنگير، اسب، شتر، خورشيد، زمين، دريا، هدف هر چيزي بيرون آن است. هدف دريا توي خود دريا نيست براي بيرون است، هدف قيچي خود قيچي نيست، بيرون است. بايد هدف دنيا را بيرون دنيا فكر كنيم، توي دنيا، بنابراين هدف توي دنيا نيست. مال و منال، چيزي كه توي دنيا است هدف دنيا نيست، براي شناخت هدف بايد برويم بيرون. داور بايد بيرون معركه باشد.
و براي كشف هدف بايد از صاحب هدف بپرسيم، يعني از خالق و از سازنده و از مهندسي كه ساخته بايد بپرسيم هدف شما از اين چيزي كه ميسازيد چي است و بيش از ظرفيت خودمان توقع نداشته باشيم كه ما هدف كل هستي را بدانيم علوم قطره به قطره كشف ميشود و اهدافش استخراج ميشود. از مسائل دروني ميتوانيم هدف را بفهميم اگر هدف ما زندگي مادي بود. ما اين همه استعداد نياز نداشتيم. تمايل انسان به محدود نيست. به بي نهايت است. اگر هدف انسان ماديات باشد، انسان فداي جماد شده و اين خسارت است. بعد از اين مقدمات گفتيم اگر خواسته باشيم ببينيم هدف چي است و از صاحب خانه بپرسيم صاحب خانه ميگويد«لِيَبْلُوَكُمْ»، هدف اين است كه: رشد، معرفت، عبادت، پرواز از ماديات به معنويت.
خدايا تو را بحق محمد و آل محمد به ما توفيق بده تو را و هدف را گم نكنيم. الآن آمريكا هدف راگم كرده، شوروي هدف را گم كرده، كل مردم كرهي زمين هدف را گم كردهاند جز اولياء خدا، و قليل، عدهي كمي هستند كه ميفهمند كه هدف هستي چي است. باقيها هدف را، غرق در شهوت و گناهند، هدف را گم كردهاند. و لذا ميگويد: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» اعراف/179، خدايا ما را از غافليني كه خط و هدف را گم كنند، از غافلين ما را قرار نده. هر وقت غافل شديم ما را در مسيري كه هدف از آفرينش آن مسير است، هر وقت غافل شديم خودت ما را در آن مسير قرار بده، البته هدف معنوي معنايش اين نيست كه نسبت به دنيا غافل بشويم. از دنيا هم نبايد غافل بشويم. چون اگر كسي گرسنه باشد، فقير باشد، بدبخت باشد به آن اهداف هم نميرسد. بايد دنيا را بگيريم. ولي عرض كردم، دنيا را مثل خورشيد، از نورش استفاده كنيم، اما در نورش غرق نشويم. از نور خورشيد استفاده كن، به نورش نگاه نكنيم كور ميشويم. از آب دريا استفاده كنيم براي حركت كشتي اما نگذاريم آب وارد، دنيا ما را تسخير نكند، ما دنيا را تسخير كنيم. فرق است بين كسي كه دنيا را تسخير ميكند براي هدف بالا يا دنيا ايشان را تسخير ميكند. معناي بحث امروز ما غفلت از دنيا نيست. چون يک صد و پانزده تا كلمهي دنيا توي قرآن است يک صد و پانزده تا كلمهي آخر. از اين كه هر دو تا كلمه يک صد و پانزده تا است در كل قرآن يک صد و پانزده تا دنيا و يک صد و پانزده تا كلمهي آخرت پيداست دنيا و آخرت را بايد هر دو را بهش توجه كرد.
فقط گير اين است كه عدهاي غرق شدهاند. فلذا ميگويد آقا درآمدش بالاست، آقا شغلش حرام است، نامردي است، خيانت است، جنايت است، ميگويد درآمدش بالاست. اين معنايش اين است كه اسكناس و دلار و سكه و زمين و بنايي و پز و مقام و عنوان از اهداف بالاتر غافل شده. اين خيلي مهم است. از اين كه شما را ديدم خوشحال شدم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»