شهید مصطفی ردانی پور
فرمانده قرارگاه فتح سپاه پاسداران انقلاب اسلا می
در سال 1337 ه ش در يكي از خانههاي قديمي منطقهي مستضعفنشين (پشت مسجد امام) درشهر« اصفهان» متولد شد. پدرش از راه كارگري و مادرش از طريق قاليبافي مخارج زندگي خود را تأمين و آبرومندانه زندگي ميكردند و از عشق و محبت سرشاري نسبت به ائمهي اطهار (ع) و حضرت زهرا (ع) برخوردار بودند، تا آنجا كه با همان درآمد ناچيز جلسات روضهخواني ماهانه در منزلشان برگزار ميشد.
سختكوشي و تلاش، با زندگي مصطفي عجين شده بود، به طوري كه در شش سالگي (قبل از آنكه به مدرسه راه يابد) به مغازهي كفاشي ميرفت و در ايام تحصيل نيز نيمي از روز را به كار مشغول بود.
او كه از بيت صالحي برخاسته بود و به لحاظ مذهبي، خانوادهاي مقيد ومتدين داشت، تحصيل در هنرستان را به دليل جو طاغوتي و فاسد آن زمان تحمل نكرد و از محيط آن كناره گرفت و با مشورت يكي از علما به تحصيل علوم ديني پرداخت.
شهيد ردانيپور سال اول طلبگي را در حوزهي علميهي اصفهان سپري كرد. پس از آن براي ادامهي تحصيل و بهرهمندي از محضر فضلا و بزرگان راهي شهر قم شد و در مدرسهي حقاني به درس خود ادامه داد. مدرسهي حقاني در آن زمان بنا به فرمودهي شهيد بهشتي (ره) پذيراي طلابي بود كه از جهت اخلاقي، ايماني و تلاش علمي نمونه بودند. او نيز كه از تدين، اخلاق حسنه، بينش و همت والايي برخوردار بود، به عنوان محصل در اين حوزه پذيرفته شد.
با سختكوشي و تحمل مشقتها آشنايي ديرينهاي داشت، حتي در ايام تعطيل از كار و كوشش غافل نبود.
ايشان حدود شش سال مشغول كسب علوم ديني بود. با نضج گرفتن انقلاب اسلامي با تمام وجود در جهت ارشاد و هدايت مردم وارد عمل شد و با استفاده از فرصتها براي تبليغ به مناطق محروم كهكيلويه و بويراحمد و ياسوج سفر كرد و در سازماندهي و هدايت حركت خروشان مردم مسلمان آن خطه، تلاش فراواني را از خود نشان داد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي وتشكيل سپاه، شهيد« ردانيپور» با عضويت در شوراي فرماندهي سپاه ياسوج، فعاليتهاي همه جانبهي خود را آغاز كرد. او با بهرهگيري از ارتباط با حوزهي علميهي قم در جهت ارايهي خدمات فرهنگي به آن منطقهي محروم، حداكثر تلاش خود را به كار بست و در مدت مسؤوليت يك سالهاش در سمت فرماندهي سپاه ياسوج، به سهم خود، اقدامات مؤثري را به انجام رساند. درگيري با خوانين منطقه و مبارزه با افرادي كه به كشت ترياك مبادرت ميورزيدند از جمله كارهاي اساسي بود كه نقش تعيين كنندهاي در سرنوشت آيندهي اين مردم مستضعف به جا گذاشت.
اين شهيد بزرگوار كه با درك شرايط حساس انقلاب اسلامي، دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاري مسؤوليت به يكي از برادران، به دامان حوزهي علميه بازگشت تا بر بنيهي علمي خود بيفزايد.
هنوز چند ماهي از بازگشت او به قم نگذشته بود كه حركتهي ضدانقلاب در كردستان و بعضي از مناطق كشور شروع شد. او كه از آگاهي و شناخت بالايي برخوردار بود و نميتوانست زمزمههاي شوم تجزيهطلبي مزدوران استكبار جهاني و جنايات آنان را در به شهادت رساندن و سر بريدن جهادگران مظلوم و پاسداران قهرمان تحمل نمايد ـ با وجود اينكه در دروس حوزوي به پيشرفتهاي چشمگيري نايل آمده بود ـ به منظور مقابله با جريانات منحرف و آگاهيبخشي به مردم و بازگرداندن امنيت و ثبات كردستان، به سوي اين خطه شتافت. يك سال تمام به همراه نيروهاي جان بر كف و رزمنده براي سركوبي اشرار و نابودي ضدانقلاب و برملا كردن چهرهي كثيف آنان تلاش و فعاليت كرد.
در جلسهاي كه به اتفاق نمايندهي حضرت امام (ره) و امام جمعهي اصفهان، خدمت حضرت امام (ره) مشرف شده بودند، ايشان از معظمله در مورد رفتن به كردستان كسب تكليف كردند. حضرت امام (ره) به شهيد ردانيپور امر فرمودند: «شما بايد به كردستان برويد وكار كنيد.»
در آنجا، هم به كار تبليغ و ترويج احكام اسلام مشغول بود و هم به عنوان مجاهد في سبيل الله در جنگ با ضدانقلاب شركت ميكرد. علاوه بر اين، در بالا بردن روحيهي رزمندگان اسلام در آن شرايط حساس و بحراني نقش به سزايي داشت و در شرايطي كه رزمندگان اسلام تمايل بيشتري به حضور در جبهههاي جنوب را داشتند، اين شهيد بزرگوار سهم زيادي در نگهداشتن برادران رزمنده در منطقه كردستان داشت و در ترويج اسلام زحمات طاقتفرسايي را متحمل گرديد.
با شروع جنگ تحميلي، به همراه عدهاي از همرزمان خود از« كردستان» وارد جنوب شد و با نيروهاي اعزامي از اصفهان (سپاه منطقهي 2) كه در نزديكي آبادان «جبههي دارخوين» مستقر بودند، شروع به فعاليت كرد. ايشان » معروف بود، عليه دشمن بعثي به مبارزهبا رزمندگان اسلام در خطي كه به «خط شير پرداخت و از مهمترين علل شش ماه مقاومت مستمر نيروها در اين خط، وجود اين روحاني عزيز و دلسوز بود كه به آنها روحيه ميداد، سخنراني ميكرد و يا مراسم دعا برگزار مينمود.
ايشان با تجربهاي كه از كار در جبهههاي كردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبليغ و تقويت روحي رزمندگان ميپرداخت و با برگزاري جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثري در افزايش سطح آگاهي و رشد معنوي رزمندگان ايفا مينمود و در واقع وي را ميتوان يكي از مناديان به حق و توجه به حالات معنوي در جبههها ناميد.
به دليل اخلاص و تعهدي كه داشت به تدريج مسؤوليت هاي خطيري را به عهده گرفت و در اولين عمليات بزرگي كه توسط سپاه اسلام انجام شد (عمليات فرمانده كل قوا)، نقش به سزايي داشت. در عمليات شكست محاصرهي آبادان و طريقالقدس ـ كه مناطق وسيعي از سرزمين اسلامي از چنگال غاصبان رهايي يافت ـ با سمت فرماندهي گردان فعالانه انجام وظيفه كرد و در هر دو عمليات ياد شده مجروح شد. اما پس از مداواي اوليه، بلافاصله در حالي كه هنوز بهبودي كامل نيافته بود به جبهه بازگشت.
خاطرهي جانفشاني او در كنار برادر همرزمش، فرماندهي دلاور جبهههاي نبرد، شهيد حسن باقري در «چزابه» در اذهان رزمندگان اسلام فراموش نشدني است و لحظه لحظهي ايثار و فداكاري او زبانزد خاص و عام است.
سردار رشيد اسلام شهيد ردانيپور همواره در عملياتها حضوري فعال داشت. صحنههاي فداكارانه نبرد «عينخوش» يادآور دلاوريهاي اين سرباز گمنام اسلام و همرزمانش در عمليات فتحالمبين است، كه در كنار شهيد خرازي ـ فرماندهي تيپ امام حسين (ع) ـ رزمندگان اسلام را هدايت و فرماندهي ميكردند. در همين عمليات برادر كوچكترش به درجهي رفيع شهادت نايل آمد و خود او نيز بشدت مجروح و در اثر همين جراحت نيز يك دستش معلول شد. او در همان حالي كه دستش مجروح و در گچ بود براي شركت در عمليات بيتالمقدس به جبهه شتافت. پس از آن در عمليات رمضان، فرماندهي قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، كه چند يگان رزمي سپاه را اداره ميكرد، به طوري كه شگفتي فرماندهان نظامي ـ اعم از ارتش و سپاهي ـ را از اينكه يك روحاني فرماندهي سه لشكر را عهدهدار است و با لباس روحاني وارد جلسات نظامي ميشود و به طرح و توجيه نقشهها ميپردازد را برميانگيخت.
او در عمليات محرم، والفجر 1 و والفجر 2 شركت داشت و تا لحظهي شهادت هرگز جبهه را ترك نكرد و فرمان امام عظيمالشأن (ره) را در هر حال بر هر چيزي مقدم ميدانست.
ايشان در كمتر از 3 سال سطوح فرماندهي رزمي را تا سطح قرارگاه طي كرد، كه اين مهم، ناشي از همت، تلاش، پشتكار و اخلاص در عمل اين شهيد عزيز بود.
او كه تا اين مدت همسري اختيار نكرده بود، در اجراي سنت پيامبر گرامي اسلام (ص) پيمان زندگي مشترك خود را با همسر يكي از شهداي بزرگوار، پس از تشرف به محضر امام امت (ره) منعقد كرد و سه روز پس از ازدواج، به جبهه بازگشت.
مسلح به سلاح تقوي بود و در توصيه ي ديگران به تقوي و خصايل والاي اسلامي تلاش زيادي داشت. خصوصاً به كساني كه مسؤوليت داشتند همواره يادآوري ميكرد كه:
«كساني كه با خون شهدا و ايثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنواني پيدا كردهاند، مواظب خود باشند، اخلاق اسلامي را رعايت كنند و بدانند كه هر كه بامش بيش برفش بيشتر.»
او معتقد بود كه بايد در راه خدا نسبت به برادران رفتاري محبتآميز داشت و همانگونه كه از خدا انتظار بخشش ميرود، گذشت از ديگران نيز بايد در سرلوحهي برنامهها قرار گيرد.
ايشان با ياد امام زمان (عج) انس و الفتي خاص داشت، در مناجاتها و دعاها سوز و گدازش به خوبي مشهود بود، لذا همواره سفارش ميكرد:
«آقا امام زمان (عج) را فراموش نكنيد و دست از دامن امام و روحانيت نكشيد.»
از خصوصيات بارز آن شهيد در طول خدمتش، توجه به دعا و مناجات با خدا بود و كمتر وقتي پيش ميآمد كه از تعقيبات و نوافل نمازها غفلت كند.
او به قدري به دعا و زيارات اهميت ميداد كه حتي در وصيتنامهاش نيز سفارش ميكند كه به هنگام دفنم زيارت عاشورا و روضهي حضرت زهرا (س) را بخوانيد.
چشم به مقام و موقعيت و مال و منال دنيا ندوخت و براي احياي آيين پاك خداوندي و ياري و دستگيري مظلومان، سختيها را به جان خريد و در اين راه از جان عزيزش گذشت.
شهيد ردانيپور همواره نزديكان خود را در بعد تربيتي افراد خانواده مورد سفارش قرار ميداد و در وصيتنامهي خود براي تربيت فرزندانش تأكيد كرده است:
«همواره آنها را عليگونه و زهراگونه تربيت نماييد تا سعادت دنيا و آخرت را به همراه داشته باشند.»
او هميشه اعمال خود را ناچيز ميشمرد و بر اين مطلب تأكيد داشت كه ميخواهد رفتنش به جبههها و گام برداشتن در اين مسير، صرفاً براي خدا باشد. به لطف و كرم عميم خداوند اميدوار بود و هميشه دعا ميكرد تا مجاهدهاش كفاره گناهانش شود.
دو هفته پس از ازدواج، صدق و تلاش اين روحاني عارف و فرماندهي شجاع در عمليات والفجر 2 به نقطهي اوج رسيد و عاشقانه رداي شهادت پوشيد و به وصال محبوب نايل شد. بدينسان در تاريخ 15/5/62 بر پروندهي افتخارآفرين دنيوي يكي ديگر از سربازان سلحشور سپاه امام زمان (عج)، با شكوهي هر چه تمامتر، مهر تأييد نهاده شد و جسم پاكش در منطقهي حاج عمران مظلومانه بر زمين ماند و روح باعظمتش به معراج پركشيد؛ گرچه تا اين تاريخ نيز ايشان در زمرهي شهداي مفقودالجسد است.
وي كه بارها در جبهههاي نبرد مجروح گرديده بود و اغلب تا سرحد شهادت نيز پيش رفته بود، در حقيقت شهيد زندهاي بود كه همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش ميكرد.
اين جمله از اولين وصيتنامهاش براي شاگردان و رهروانش به يادگار ماند:
«عمامهي من كفن من است.»
4 دیدگاه
دوستدار حسین
اینا کجان ما کجاییم
خدایا،یا امام رضا تو که شفاعت اون اهو رو کردی شفاعت مای خرم بکن،ما ادم بشیم
زهرا
شفاعت کسی را کردن لیاقت میخواد همین طوری که نمیشه
یه شرمنده
سلام
آقا مصطفی دوست شهید من بی سر وپاست
داداشی منه
حرف نداره
خیلی آقاست
هرچند شهیدان را فقط شهدا می شناسند
زهرا
همه شهیدان خوبن.همه ی شهیدا ما را دوست دارن. ما هم همی شهیدان را دوستداریم.
یعنی دوست داشتن شهیدا دوطرفس