متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1371/5/8
بسم الله الرحمن الرحیم.
«الهى انتقنى بالهدى و الهمني تقوى»
در خدمت برادران و خواهرانى هستيم كه در سازمان انتقال خون تشريف دارند و وسيله نجات عزيزانى را فراهم مىكنند. دستتان درد نكند. خداى جزاى خير به شما بدهد. مسئله انتقال خون يك كارى است كه هم براى آن كسى كه خون مىدهد ارزش دارد و هم براي سلامتي مفيد است. قديمىها حجامت مىكردند و اصولاً اگر گاهي خون بدن انسان عوض شود براى كسى كه خون مىدهد ارزش است و آن كسى هم كه خون به بدنش تزريق مىشود گاهى عمر دوباره پيدا مىكند. بسيار كار خوبى است و خداوند به من منت گذاشت و چند دفعه موفق شدم كه خون بدهم. گاهى كه راديو و تلويزيون اعلام مىكرد و ايام جنگ بود، من خون دادم و خيلى هم خوب است. حتى يك چيز خوبى از عزادارهاى امام حسين شنيدم كه من بايد در تلويزيون از اين عزادارها تشكر كنم. چندين هيئت امسال به جاى اينكه قمه بزنند، چون گاهى هيئت امام حسين آدم را طورى مىكند كه واقعاً با يك عزادارى و سينه زدن اشباع نمىشود. چون امام حسين(ع) خودش سر از پا در راه خدا نشناخت عاشقانى دارد كه سر از پا نمىشناسند. در طول سال گوشت يخى مىخورد ولى گوسفند تازهاش را براى غذاى امام حسين مىدهد. در طول سال روغن ارزان استفاده مىكند، ولى اگر روغن خوبى گيرش بيايد، جمع مىكند براى عاشوراى امام حسين(ع) غذا ميدهد. كسى كه در راه خدا سر از پا نشناخت، مردم هم فكر گرانى و ارزانى نيستند. امام حسين عاشق خيلى دارد. جمعى از عاشقان ايشان قمه مىزنند. امسال چندين هيئت قمه زن در سازمان انتقال خون آمدند و يك دفترى به نام دفتر سيد الشهدا تشكل دادند. گفته شد كه اينها آمدند و يك السلام عليك يا اباعبدالله گفتند. لحظاتى عزادارى كردند و بعد خونى كه مىخواست روي زمين بريزد، خون دادند و ثواب خون دادن را هديه به روح امام حسين(ع) كردند. كار بسيار خوبى است كه رمضان امسال كردهاند. من لازم مىدانم كه در ميان هيئتهاى قمه زن از اين چند هيئت تشكر كنم. بحثى كه من امروز در نظر گرفتهام، يك بحثى است كه همه ما به آن گرفتار هستيم. تقريباً بحث مهمى است. خيلى ظريف و دقيق است. از عالم ربانى تا يك آدم عادى، از كوچك و بزرگ همه به آن گرفتار هستيم و نيازمند هستيم. اميدوارم كسانى كه پاى تلويزيون اين بحث را شنيدند در پايان بحث دعا كنند كه در خود ما هم اين مشكل حل بشود. اين چه بحثى است. موضوع بحث غرور و عجب است. همين كه مىگويند: مثلاً فلانى خودپسند است. حالا اين بحث، يك بحث هايى دارد. اول اينكه نشانهها، مثلاً من نشانه هايى را بگويم. نشانههاى غرور، بعد دليل غرور را بگويم. بعد درمان عجب را بگويم. عجب به معنى خودپسندى است. گاهى افراد خيال مىكنند كه آدم خوبى هستند. لازم هم نيست كه به زبان بگويد: توجه توجه! من آدم خوبى هستم. نه! هيچ حرفى هم نمىزند. هر جايى كه نشسته هى احساس مىكند كه يك امتيازى دارد. باقىها را بهتر نمىداند و خودش را بر ديگران برتر مىداند. نشانه هايش را بگويم. ببينيد شما هم جزء آن هستيد يا نيستيد؟ نشانهها: 1- پندپذير نيست. وقتى به او مىگويى: خانم، چه شده است؟ قرآن مىگويد: «ثانى اتفه» «اتف» به معنى كتف است. «ثانى» يعنى خم مىكند. «ثانى اتفه» يعنى همين طور كتفش را بالا مىاندازد. سر بالا مىاندازد. ابرو بالا مىاندازد. كتف بالا مىاندازد. خوب اين، پندپذير نيست. 2- اهل مشورت نيست. آدمى كه عجب دارد مىگويد: من خودم مىفهمم. كم عقل كه نيستم. از همه شما بهتر مىفهمم. نمىخواهم از تو بپرسم. تو چه كسى هستى كه من از تو بپرسم؟ اگر يك چنين نشانهاى داريد، عجب داريد. 3- اهل تشكر نيست. اصلاً تشكر از كسى نمىكند. وقتى پشت ميزش نشسته است، اين آقاى آبدارچى، چاي مىآورد. چاي را اينجا مىگذارد. اين پايش را برنمى دارد. خوب بگو: دستت درد نكند. نه خير، به ايشان ابلاغ شده است. طبق ماده فلان و از تبصره فلان كه بايد چاي بياورد. خوب جانت در بيايد بگو: متشكرم. اين خيال مىكند حالا كه رئيس است، ديگر نبايد تشكر كند. مادر ميگويد: فاطمه بلند شو و آب بياور آب را مىگيرد تشكر نميكند. ميگويد: خوب دخترم است. چشمش كور بايد بياورد. بگو: دستت درد نكند. چه مانعى دارد كه آدم از دخترش تشكر كند؟ از پسرش تشكر كند؟ اصلاً ما خيال مىكنيم كه تشكر حتماً بايد از غريبه باشد. ديپلماسى باشد. انسان از خانمش، خانم از شوهرش، بچه از مادرش، خواهر از برادر، برادر از خواهر، كوچك از بزرگ، بزرگ از كوچك، آدمى كه تشكر نمىكند، مىگويد: اين وظيفهاش است. اين پيداست كه كلهاش باد دارد. باد كله، خيلى باد مهمى است. خيلى مرض بدى است. در سرش غرور است. بگو: متشكرم. نگو: وظيفهاش است. ببينم حالا اگر او به وظيفهاش عمل كرد، شما بگويى: متشكرم، طورى مىشود؟ 4- منت مىگذارد. اهل منت است. من رفتم چنين كردم، امروز به تو وام دادم. ديروز تلفن كردم. منت مىگذارد. چند دفعه ديدن او رفتهام، اما او بازديد من نيامده است. مريض شده است، رفتم و از او پرستارى كردم. چه كارهايي كردهام؟ هركسى بگويد كه كجا چه خدمتى به كسى كردهام، منتى كه مىگذارد اين منت نشان دهنده اين است كه اين خودش را مىپسندد. دارد خودپسندى خودش را اظهار مىكند. علاوه بر اينكه قرآن مىفرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»(بقره/264) اگر خدمتى كردى و منت گذاشتى، قبول نيست. 5- فقط كار خودش را مىبيند. وقتى به دكان نانوايى وارد مىشود نمىخواهد در صف برود. مىگويد: آقا من كار دارم. بگذار من اول بگيرم. آخر اين آقايانى كه در صف هستند بيكار نيستند. روى كره زمين فقط تو كه كار نداري. اين كار خودش را مهم مىداند. دو ركعت نماز مىخواند، خيال مىكند كه خيلى كار مهمى كرده است. كار خودش برايش مهم است. 6- در عبادات سرسنگين است. وقتى مىگويند: آقا اين كار را بكن. مىگويد: ما به اندازه كافى كار خير كردهايم. وقتى مىگويند: يك كار خيرى بكن. مىگويد: ما به اندازه كافى كار خير كردهايم. از اين پيداست كار خيرى كه كرده است، براي خودش خيلى مهم است. 7- در صديقه خود اصرار دارد. اصرار در صديقه خود دارد. وقتى حرف مىزند، حرف خودش درستتر از بقيه حرف هاست. تلاش مىكند و دست و پا مىزند كه او رأى بياورد. حرفت را بزن حالا خواستند گوش بدهند، نخواستند گوش ندهند. اين سماجت مىكند كه حرف من را بپذيريد. اين هم پيداست كه يك خودپسندى در درونش هست. خودش را از خدا طلبكار مىداند. خودش را از خلق، دولت، ملت، طلبكار ميداند. من به امام رضا گفتم و او گوش نداد. اين خيال مىكند كه امام رضا كارگر ايشان است. اصلاً طلبكار است. ميگويد: ما مسجد جمكران رفتيم. نماز شب هم خوانديم. نذر هم داديم. حالا مثلاً يك ديگ، چقدر است؟ خيلى خودش را طلبكار مىداند. ما جبهه هم رفتيم ولى بعد از جبهه بيش از پنجاه تومان به ما وام ندادند. حالا مثلاً جبهه رفتى دستت درد نكند. تو حزب اللهى هستى اما بايد ما هم به جبهه رفتهها، مردم و جامعه و دولت توجه مخصوص بكنيم. اين هم وظيفه مردم است. اما تو اينطور نگو. حقش اين است كه گنبد حضرت على را طلا كنند. اما خود حضرت على نبايد بگويد: كه توجه توجه! گنبد من را طلا كنيد. خودش روى خاك مىنشيند و مردم مىآيند و گنبدش را طلا مىكنند. يعنى ما بايد توجه داشته باشيم. نبايد خودمان طلبكار باشيم. خودش را طلبكار از مردم ميداند. از دولت طلبكار ميداند. ميگويد: دولت نمىخواهد ماشين را ارزان كند؟ نمىشود تو سوار بر دوچرخه بشوى؟ آخر يك كسى به يك كسى گفت: انگشترت را به من بده. گفت: چرا؟ گفت: مىخواهم هر وقت كه نگاهش كردم به ياد تو بيفتم. گفت: به تو نمىدهم تا هر وقت ديدي نيست ياد من بيفتي. شما مگر نمىخواهى ياد من باشي؟ اگر بناست كه ياد من باشى، چرا از وجود من نباشى؟ اگر قرار است كه ياد من باشى از ادب هم مىتوانى ياد من باشى. خودش را از خلق طلبكار مىداند. ميگويد: ما در اين مملكت فوق ليسانس هستيم، ولى به ما كار نمىدهند. خوب برايت خرج شده است كه فوق ليسانس شدى. حالا بايد بدهى. باز هم مىخواهى بخورى. دو تا توقع دارند. يكبار خوردهاند و باسواد شدهاند. يكبار ديگر هم مىگويند: ما مىنشينيم و باز هم بخوريم. نه! خوردى و باسواد شدهاى. حالا بايد پس بدهى و اين در دنياى آخوندى هم هست. من كه درس خواندهام، حوزه علميه قم، سهم امام به من داده است، خوردهام و درس خواندهام. حالا بايد پس بدهم ولو مردم چيزى هم ندهند. من بايد بيايم در بين مردم و براى مردم حديث بخوانم. منتها حالا چون خرجى نمىگيرم، حالا مردم مىدهند كه چه بهتر، اما من بگويم: كه يك بار به من دادهايد و من خوردهام آخوند شدهام. حالا يكبار ديگر بدهيد، بخورم. اين نامردى است. يكبار به تو پول داديم خوردى و باسواد شدى. حالا كه باسواد شدى، بايد بيايى و پس بدهى. اين مىگويد: يكبار به من داديد، خوردم و باسواد شدم. يكبار ديگر هم به من بدهيد بخورم. غيضش بد است. و اگر نه خود مردم به وظيفه خودشان عمل مىكنند. شرطش بد است. شما الان تحصيل كردهاى و دكتر شدهاى، حالا بايد در اختيار مردم باشى. ديگر حالا اين از مردم طلبكار است. از دولت، از پدر و مادر طلبكار است. به پدر و مادرش مىگويد: من ديپلم دارم. خوب او پول مفت به تو داد كه تو ديپلم گرفتى. پدر و مادر پول مفت به آقازاده و دختر خانم دادهاند، خورده است و باسواد شده است. پسر و دخترى كه با نان مفت، نه نان مفت، نانى كه پدر و مادر براي آن جان كندهاند، تحصيل كرده است، حالا به اين پدر و مادر مىگويد: تو سواد ندارى. اين طلبكار است. مثل آدمى كه روى نردبان مىرود و هرچه پا مىزند، مىگويد: خاك بر سرت كه چوب هستى. آقا چوب است ولى اگر آن نبود تو بالا نمىرفتى. اينها نشانههاى غرور است. اما حالا چرا مغلوب مىشود؟ دليلش در عبارتهاي امام است. امام عبارتهاى رك و صحيحي دارد. امام مىفرمايد: دليل عجب دو تا چيز است. 1- ضعف عقل است. در يك حديث داريم. عقلش ضعيف است. يك جا داريم فساد عقل است. اين هم يك حديث ديگرى هست. يك جا ديگر داريم «رأس الجهل»، چرا آدم خودپسند است؟ در يك حديث داريم «اجاب المرأ بالنقشه دليل على ضعفه عقله» آدم خودپسند پيداست كه عقلش ضعيف است. در يك جا ديگر داريم «رضاك ان فيك» اينكه از خودت راضى هستى «دليل على فساد عقله. . . ». حديث ديگرى داريم كه مىفرمايد «العجب رأس الجهل» «لاجهل اجر من العجب» چرا؟ براى اينكه عجب از جهل بدتر است. چون آدم جاهل گاهى به فكر باسواد شدن مىافتد. آدم خودپسند مىگويد: اصلاً من خوب هستم و نياز ندارم كه نزد كسى علم ياد بگيرم. آدم بى سواد گاهى به فكر اين مىافتد كه حالا كه همه باسواد هستند من هم بروم و ياد بگيرم. آدم باسواد اگر غرور و عجب داشته باشد، مىگويد: نه، خودش را بالاى همه مىداند. اما بگذاريد اين ضعف عقل را هم معنا كنم. خدا شهيد رجايى را رحمت كند. ايشان خدمت حضرت امام(ره) رفته بود. زمانى كه رئيس جمهور شد. گفت: آقا شما رئيس جمهور شديد. حالا كه رئيس جمهور شدهايد، يك وقت عجب شما را نگيرد. خبرى كه نيست. اصلاً ايران يك تكه زمين از آسيا است. آسيا يك تكه زمين از كره زمين است. كره زمين يك كرهاى در منظومه شمسى است. منظومه شمسى يك بخشى از كهكشان است. اينقدر امام فرمود كه بعد تو كه رئيس جمهور ايران هستى، يك گوشه هستى. اين چيزى نيست. بچهاى كه قلكش را به زمين مىزند و مىگويد: چقدر پول دارم؟ اين بچه به دليل اين است كه عقلش ضعيف است. اگر بفهمد كه چقدر پول در دنياست، اينقدر قلكش را تكان نمىدهد. آدم هايى كه مىگويند: من خيلى مهم هستم، اين پيداست كه نمىداند چقدر ارزش است. لذا آدمهايي كه غرور دارند را گاهى بايد نزد يك آدم هايى برد كه عجبشان بريزد. امسال در مدينه و در مسجد پيغمبر(ص) نشسته بودم. يك جوان بيست و هفت ساله آمد و كنار من نشست. احوالپرسى كرديم. ايشان چند تا جمله گفت. همينطور كه گفت من فهميدم و سرم را پايين انداختم. يك خرده ديگر حرف زد، من سرم را پايين انداختم. يك خرده ديگر حرف زد، من سرم را پايينتر آوردم. سرم را تا نزديك زمين پايين آوردم. يعنى به قدرى اين جوان من را خوار كرد، فهميدم كه اين هديه پيغمبر است. گفت: آقاى قرائتى من بيست و هفت سالم است و ده سال اسير بودم. هفده سالگى اسير شدم. در اين ده سال كل قرآن را حفظ هستم. وقتى گفت: هفده ساله است يك خرده شل شدم. تا گفت: همه قرآن را حفظ هستم، يك خرده بيشتر شل شدم. گفت: مقدار زيادى نهج البلاغه را هم حفظ هستم. گفت: من ماه رمضان امسال خداوند لطف كرد كه هر شب تمام قرآن را خواندم. يعنى سى مرتبه تمام قرآن را خواندم. بعد گفت: زبان انگليسى را هم خوب ميدانم. يك كمالاتى گفت. كارهايي را كه در اين ده سال اسارتش انجام داده بود، گفت. به قدرى اين جوان خوب بود، كه وقتى رفت من گريه كردم. الله اكبر! اين چه كسى بود؟ فرشته بود. گاهى آدم هايى هستند، كه يك صد تومان يك جا مىدهد. يك هزار تومان يك جا مىدهد. يك شله زردى نذر مىكند. ما امروز صبح پنج تومان به يك فقير داديم نمىدانم كه چرا ماشين پنچر شد؟ اى بابا يك پنج زارى داده است و مىخواهد تمام ملائكهها در استتار آقا باشند كه امروز آقا پنج زار داده است. اينها لوس هستند. مثل لاستيكهاى ماشين كه تنظيم باد مىشوند اينها هم بايد تنظيم باد بشوند. چه كسى قلكش را تكان مىدهد؟ كسى كه عقلش كم است و خبر از اسكناسهاى دنيا ندارد. قرآن مىگويد: «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»(اسراء/85) به همه بشر مىگويد. به آيت الله هم مىگويد. مىگويد: شما سوادى نداريد. دختر خانم چنين در خيابان راه مىرود كه انگار مىبينى كه اين از كجاى دنيا روى زمين افتاده است. ميگوييم: دختر خانم تشريف بياوريد. خيلى قيافه شما سوپردولوكس است. ميگويد: بنده سال چهارم دبيرستان هستم. شانزده تا هم تجديدى دارم. آقا پس اين ژست چيست كه گرفتهاى؟ اين ژست آن آدم را مىكشد. كلهاش هم پوك است. آدم يك موقع از گداهايى كه پوز مىدهند، غيضش مىگيرد. مثلاً يك پرفسورى است پوز مىدهد. مىگوييم: خوب حالا پروفسور است. اما پرفسور هم غلط كرده است كه پوز مىدهد. اصلاً دنيا جاى پوز نيست. حضرت امير مىگويد: چرا پوز مىدهيد؟ مگر نمىدانى كه در شكمت چيست؟ تو حامل نجاست هستى. تكبر به تو چه؟ زشت است كه ما تكبر داشته باشيم. آدمى كه از ترس پشه در پشه بند مىرود چيزي نيست. يك چاقوكش در تهران بود كه مىگفت: تمام چاقوكشهاى تهران از من مىترسند. بعد مىگفت: من از زنم مىترسم. بعد مىگفت: زن من از سوسك مىترسد. آخر يك آدم با اين شرايط بايد پوز بدهد. آدمى كه آدرسش يادش برود، خانهاش را هم بلد نيست، بايد پوز بدهد؟ آدمى كه با يك تب شكلش بر مىگردد بايد پوز بدهد؟ بياييد بنده خدا باشيم. خدا گفته است: نماز بخوان. بگو: چشم! مثلاً در نمازخانههاى ما بايد فقط تلفنچى و آبدارچى و كميسر و كميته و اينها باشد؟ حالا آقاى مدير كل اگر بيايد نماز جماعت بخواند طورى مىشود؟ رئيس دبيرستان بيايد و با بچهها نماز بخواند طورى مىشود؟ حالا مثلاً چون ليسانس رياضى است، نبايد با بچهها نماز بخواند. من به تربيت معلم رفتم. ديدم كه دَرِ يكى از دستشويىها را قفل كردهاند و نمىگذارند كسي در آن برود. روي در نوشته بودند مخصوص اساتيد است. باقى دسشويىها هم شلوغ بود و بچهها ايستاده بودند. من در دفتر آمدم و گفتم: آقا ادرار استاد و شاگرد هم با هم فرق مىكند؟ گفتند: نه. گفتم: خوب پس برو و آن در را باز كن. جوانها در صف هستند و آنوقت تو آن در را قفل كردهاى؟ خوب در آن را باز كن و هر وقت استاد آمد، برود. ما فكر مىكنيم دو كلاس كه درس خوانديم، ديگر ادرارها هم بايد از هم جدا باشد. اصلاً ضعيف هستيم. نمىتوانم بگويم كه ديوانه هستيم ولى ضعيف هستيم. ضعيف هستيم كه پوز مىدهيم. به چه چيزى پوز مىدهيم؟ در خانهها چقدر زنها دعوا مىكنند براى اينكه به شوهر خود پوز مىدهد. آقاجانم گفته است. برادرم گفته است. مرد پوز مىدهد. زن پوز ميدهد. بسيارى از اين پوزهايي كه مىدهند باعث ميشود كه زندگىها از هم بپاشد. اصلاً بلند مىشود مىرود و مىگويد: پس برو پيش مادرت زندگي كن. حالا كه تو گفتى: مادرم اينطور است پس بلند شو و به خانه مادرت برو. يك عدهاى نشسته بودند و پوز مىدانند. يكي مىگفت: پدر من چه كسى است. ديگري مىگفت: پدر من چه كسى هست. مخصوصاً اين جلسه را راه انداختند تا سلمان را خوار كنند. ميگفتند: سلمان فارسى كه كار درست و حسابى ندارد، او را خوار كنيم. من بگويم: من كه هستم. تو بگو: من كه هستم كه سلمان دستش خالى باشد و ضايع شود. به سلمان رسيد، گفتند: سلمان تو كه هستى؟ گفت: هيچ، يك آدم گمراهي هستم كه حالا خداوند توسط اسلام من را هدايت كرده است. به هرحال پوز خيلى پدر در بياور است. صدها هزار خانوادهها، زن و شوهرها از هم متلاشى مىشود. براى اينكه عروس خانم و آقا پسر به هم پوز مىدهند. چه پول هايى براى پوز خرج مىشود. اين تالار گرفته است. من هم بايد تالاري بگيرم كه از اين بهتر باشد. ما دربارهي آدمى كه پوز مىدهد، آدمى كه خودپسند است، با خداوند متعالى، با مردم، با خودش، با رسول خدا، با شيطان، با عقل و دين، با عبادت، پز ميدهد براي همهي اينها حديث داريم. حديث داريم كه اميرالمومنين فرمود: «رضى ان المسجد و خصف ربه» همينكه آدم از خودش راضى باشد، خدا بر او غضب مىكند. خداوند غضب مىكند بر آدمى كه خودش را خوب مىداند. «ثمرة العجب البغضاء» آدمى كه خودپسند است، مردم او را دوست ندارند. آدم خودپسند يك آدم غريبى است. «لا وحدة اوحش من العجب» آدمى كه خودپسند است، نه اينكه نمىخواهد با همه تا بخورد، اصلاً يك آدم امتياز طلب است. مثلاً مىنشيند و مىبيند كه همه كانادا مىخورند. مىگويد: ببخشيد براى من كوكا بياوريد. ميگوييم: تو را به اين قرآن راستش را بگو. مىدانى فرق كوكا، كانادا چيست؟ حضرت عباسى نمىداند. فقط همه كوكا مىخورند اين كانادا مىخورد. آنها كانادا مىخورند، مىگويد: براى من كوكا بياوريد. همه چاي مىخورند، مى گويد: براى من آب جوش بياوريد. همه آب جوش مىخورند، مىگويد: براى من چاي بياوريد. اصلاً مرضى دارد كه دلش مىخواهد برخلاف همه باشد. اصلاً كمبود دارد. ميخواهد كه همه به او نگاه كنند. عقدهاى است. مثلاً بنده راه مىروم و مىبينم كه كسى من را نگاه نمىكند. عمامهام را روى دماغم مىگذارم. خوب اين يعني چه؟ مريض هستى. آدمى كه مريض نباشد، عادى راه ميرود. اصلاً يك طورى پيپ مىكشد، يك طورى رانندگى مىكند، يك طورى موتور سوارى مىكند، اسب را مىدواند، يك فرمى لباس مىپوشد، اصلاٌ كمبود دارد. تشنه اين است كه چهار نفر نگاهش كنند. مردم آدم خودپسند را ترد مىكنند و خدا به آن غضب مىكند. پيغمبر فرمود: «شرار امتى» بدترين امت من آنهايى هستند كه خودپسند باشند. شيطان مىگويد: به به! «. . . مالكم من اسوق سرةالشيطان» شيطان مىگويد: يك كسى كه خودپسند شد، بهترين فرصت براى ميدان من است. چون به دنبال خودپسندى، تحقير ديگران است. بى اعتنايى است. اميرالمومنين فرمود: «آفت العب العجب» «آفت الدين العجب» عجب هم به عقل و هم به دين ضرر مىزند. چون آدم اگر خودپسند نباشد با تو مشورت مىكند، اما آدم خودپسند مىگويد: من بهتر مىفهمم و مشورت نمىكند. وقتى مشورت نمىكند از عقل ديگران استفاده نمىكند و محروم است. عجب آفت عقل است. آفت دين است. آفت نماز است. امام زين العابدين مىگويد: خدايا توفيق به من بده كه عبادت كنم. «ولا تبسو عباده فى العجب» اگر كسى را عجب بگيرد، عبادت هايش از بين مىرود. آدمى كه مغرور است، در قيامت كور و كر محشور مىشود. به هرحال عجب خطراتى دارد. چون آدم بد عمل خودش مىفهمد كه كارش بد است. مىگويد: من آدم بدى هستم. آدمى كه عجب دارد خيال مىكند كه آدم خوبى است اما بد هم هست. يعنى هم بد است و هم خيال مىكند كه خوب است. مثلاً فرض كنيد كه آدم دهانش بوى پياز بدهد و خيال هم كند كه دهانش بوى عطر مىدهد. آدمى كه مىفهمد كه دهانش بوى پياز مىدهد، با هركسى رو بوسى نمىكند. با هركسى دست نمىدهد. اما آدم هايى هستند كه عجب دارند اما خيال هم مىكنند كه خوب هستند. اين خيلى مصيبت است و لذا قرآن مىگويد: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً(كهف/103)» به شما بگويم كه از همه مردم بدبختتر چه كسى است؟ كسانى هستند كه داخل آنها خالى است و خيال مىكنند آدمهاي خوبى هستند و آدمى كه عجب دارد اينطورى است. پيش خدا آبرو ندارد و خيال هم مىكند كه آبرو دارد. در مهجه داريم «لاترفع صلوته فوق رأسه» نماز آدم خودپسند قبول نمىشود. داريم كه دو نفر وارد مسجد شدند. يكى از آنها خيلى مغرور بود. يكى هم خيلى خجل بود. وقتى كه از مسجد بيرون مىآمدند، آنكه عجب او را گرفته بود، آن كسى كه مغرور بود خدا بر آن غضب كرد و آنكسى كه وارد مسجد شد و شرمنده بود، خدا به آن لطف كرد. به هرحال، آدم خودپسند از تحصيل محروم است. مىگوييم: آقا ياد بگير. بارها اين را گفتهام. يك بار ديگر هم بگويم. ميليونها زن بى سواد در خانهها داريم و به همان مقدارى كه زن بى سواد در خانه داريم، زن باسواد هم هست. مىگوييم: خانم الان تابستان است. دختر و پسرت هم باسواد هستند و در خانه بيكار هستند. شبها، يك ساعت، دو ساعت، نيم ساعت، پيش اين دختر درس بخوان. ميگويد: مگر آدم پيش بچهاش درس مىخواند؟ من شاگرد اين باشم. اين حاج خانم هم عجب دارد. غرور دارد. آنوقت چه كار مىكنيم؟ ما چند ميليون تومان خرج مىكنيم كه اين حاج خانم را باسواد كنيم. اگر واقعاً زنها غرور خودشان را كنار در خانه، پيش عروسشان و دخترشان بگذارند و درس بخوانند، يك بخشى از مشكلات مملكت كه بايد صرف نهضت سواد آموزى بشود، ديگر صرف نمىشود. مىگويند: يك كسى به يك نهر آبى رسيد. سوار اسب بود. اسب در نيم متر آب ميتواند برود. اما ايستاد. هر چه شلاق زد، ديد كه نمىرود. پايين آمد و خودش در آب افتاد. اسب راكشيد، نيامد. رفت و از عقب زنجير زد، نيامد. پاشنه كشش را در آورد و به آن كوبيد و ديد كه نمىرود. بيچاره شد. يك مردى منظره را ديد و گفت: چه شده است؟ گفت: نهر نيم متر آب بيشتر ندارد. اسب مىتواند برود اما نمىرود. افسار را مىكشم، نمىرود. گفت: بيل بردار و آب را گلى كن، اسب مىرود. اين هم بيل برداشت و آب را گلى كرد. تا آب گلى شد، اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بيامرزد، دليلش چه بود؟ گفت: دليلش اين بود، كه اسب مىآمد و خودش را مىديد و كسى كه خودش را ببيند پا روى خودش نمىگذارد. عجب دارد. كسى كه خودبين باشد، حاضر نيست پا روى خودش بگذارد و كسى كه پا روى خودش نگذارد، حركت نمىكند. چه مانعى دارد كه آدم مشورت كند. ابراهيم صد ساله با بچه سيزده ساله مشورت مىكند. مىگويند: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى»(صافات/102) من مأمور شدهام كه تو را ذبح كنم. «فنظر» نظريه بده. «ماذاترى» رأى تو چه است؟ ابراهيم صد ساله از پسر سيزده ساله حرف مىپرسد. يكى از فوايد مشورت اين است كه ببينيم آن چه مىگويد؟ اظهار نظر كنيم. عجب داريم، حاضر نيستيم كه بگوييم: از ما بهتر است. آقا من اگر از اين اداره بيرون بروم، طورى مىشود؟ بسم تعالى هيچ طورى نمىشود. تو در عالم خيال هستى. يك كسى يك جايى يك مسجد ساخته بود. اسم مسجد را عوض كرده بود. مىگفت: آقاى قرائتى اگر اين كار نمىشد اين وضع شهر فلج بود. ديدم كه اين بيچاره گير كرده است. من خارج بودم وقتى آمدم ديدم مجلس اين كار را كرده است. من نفهميدم كه مجلس چرا اين كار را كرده است؟ لابد يك توجيحى دارد. اولين حكمشان اين بود كه بيايند مثلاً اسم يك شهر را عوض كنند. حالا مثلاً مشكلات حل شد؟ نمىدانم توجيح آن چيست؟ لابد يك توجيحى دارند. من نمىفهمم. بهتر اين است كه بگويم: من نمىفهمم. چون بالاخره آنهايى كه هستند عاقل هستند، لابد من نمىفهمم. يك ديوانه در نجف مىگفت: هرچه كه مردم مىگويند من نمىپسندم. هرچه هم من مىگويم، مردم نمىپسندند. يا همه مردم ديوانه شدند و يا من تنهايى ديوانه شدهام. بعد مىگفت: همه مردم كه نمىشود ديوانه شده باشند، پس لابد من تنهايى ديوانه شدهام. عجب مىگيرند. اگر مردم با من بودند، رشد كردند و اگر مردم با من نبودند رشد نكردند. اينطور است. اگر مردم به من سلام كردند، روحانيت عزيز است و اگر به من سلام نكردند، مردم ضد آخوند شدند. مردم اگر بى دين شده باشند پس چرا عاشورا سال به سال اينقدر رونقش بيشتر است؟ چرا هر سال عزادارى امام حسين(ع) بيشتر مىشود؟ مردم كه با امام حسين(ع) رفيق هستند، اينجايى كه پاى خدا و پيغمبر باشد، مردم سفت هستند. آنجايى كه به من سلام نمىكنند بايد ببينم كه گير در من است. گير در من است. اگر مردم بى دين باشند، بايد در روز عاشورا عزادارىها كمرنگ بشود. از حضرت على، شب بيست و يكم كم نمىگذارند. از امام زمان(عج) در نيمه شعبان كم نمىگذارند. از امام حسين هم كم نمىگذارند. از روز قدس هم كم نمىگذارند. از استقبال و تشييع جنازه امام هم كم نمىگذارند. از عشق به رهبر هم كم نمىگذارند. پس آنجايى كه كم مىگذارند، پس حتماً يك چيزى در من است. لابد من گير كردهام. اينكه آدم بگويد: اگر مردم با من هستند، پس دين دارند و اگر با من نيستند پس دين ندارند، اين عجب است. پدر بگويد: هرچه به تو مىگويم گوش بده. شايد طرف نخواهد كه هرچه تو مىگويى گوش بدهد. چه كسى گفته است كه همه حرفهاى پدر درست است؟ گاهى وقتها پدرها چرت و پرت مىگويند. پدر اينطور بگويد: آقازاده من حرفم اين است. شما حرف من را برو و با چند تا آدم عاقل در ميان بگذار. بعد ببين حرف من درست است يا نه؟ نگو كه چون پدر هستم بايد اطاعت كنى. اين درست نيست. بچهها را بايد با منطق بار آورد. بدترين چيزها را وقتى خداوند مىخواهد انتقاد كند، خوبى هايش را مىگويد. مىگويد: آب جو نخور. فايده هم دارد. چون بالاخره در مشروبات الكلى يك گروهى به نان و آب مىرسند. انگور ساز، كارخانه شراب سازى، ماشينهاى كاميونى كه حمل و نقل مىكنند، ساقى، آنكسي كه شيشه را مىشويد، دلال، بنگاه دار، گمركى، انبار دار، ميليونها آدم به نان مىرسند، هزارها آدم به نان مىرسد. اما در عين حال قرآن مىگويد: «و اطعام اكبراً» اين خوب را ديدى، ضررش بيشتر است. شراب روى اندام، روى نسل، روى اعصاب، روى روان اثر بد ميگذارد. يعنى هر چيزى را هم كه مىخواهيم انتقاد روى آن بكنيم، بايد خوبى آن را بگوييم. اصلاً اگر آدم عبادت نكند بهتر است يا عبادت كند و عجب او را بگيرد؟ داريم «سيئة» حديث داريم افرادى هستند نماز شب ميخوانند ولى خدا مىبيند كه اگر دو، سه شب ديگر نماز شب بخواند دو برمى دارد. يك مرتبه از خواب بلند مىشود و مىبيند آفتاب زده است. خاك برسرم! مىگويد: همين قبول است. همينكه گفتى خاك برسرم. من همين را مىخواهم. خدا از ما عبادت كه نمىخواهد، عبوديت مىخواهد. گاهى يك خانم موهايش بيرون است. مىگوييم: خانم تو كه مذهبى هستى، حجابت را حفظ كن. مىگوىد: برو به آن بگو كه اصلاً لخت است. آن غلط است و تو هم غلط هستي. منتها ممكن است كه خدا او را بيامرزد و شما را نيامرزد. چرا؟ براى اينكه آن كسى كه بى حجاب، بى حجاب است، مىگويد: بسم تعالى من بد هستم. تو مىگويى: بسم تعالى من خوب هستم. فرق نمىكند. اگر گفتند: يك قاشق شراب نخور، نگو: فلانى دو ليترش را خورد. آنكه دو ليترش را خورد ميفهمد، مىگويد: من شراب خور هستم و چون خودش را بد مىداند، ممكن است كه توبه كند. ولى تو يك قاشق مىخورى و مىگويى: يك قاشق كه چيزى نيست. اينكه مىگويى: چيزى نيست، آنوقت اين را نمىبخشد. حديث داريم كه يك روز حضرت فرمود: از گناهانى بترسيد كه خدا نمىبخشد. گفتند: مگر گناهى داريم كه خدا نمىبخشد؟ رفراندوم شد. گفتند: رأى بگيريم. هركسى يك چيزى گفت. فرمود: آن گناهانى را كه خدا نمىبخشد، گناهانى است كه آدم بگويد اينكه چيزى نيست. حالا ما با آن دست داديم، اينكه چيزى نيست. رفتيم و با هم بستنى خورديم، قرضى نبوده است. اين تعبيرهايي را كه آدم مىگويد كه چيزى نيست. اگر كسى گناهى بكند و بگويد: اينكه چيزى نيست، اين مهم است. ببين آقا من يكي از اين شنهايي كه در دكان سنگكى است، يك ريگ كوچك، يك شن كوچك به سر شما پرتاب كنم و بگويم: چيزى نبود. تا بگويم: چيزى نبود، شما تا آخر عمر ناراحت هستى. اما اگر عصبانى شدم و يك سنگ يك كيلويي را پرتاب كردم، بعد بگويم: آقا من عصبانى بودم و پرتاب كردم، معذرت مىخواهم، شرمنده هستم. شما گاهى يك كيلويي را مىبخشى اما آن يك شن را نمىبخشى. چون يك كيلويي گفت: من شرمنده هستم. اما آنكه شن پرت كرد مىگويد: من شرمنده نيستم. انسان بايد خودش را پهلوى خدا شرمنده بداند. درمان عجب چيست؟ من در اينجا چيزهاى زيادى نوشتهام. من فهرست آن را مىخوانم. بحث آن را اگر لازم شد، در يك جلسه ديگر خواهم گفت. اول اگر در عظمت خدا فكر كنيم، عجب ما را نمىگيرد. يعنى وقتى بدانيم كه چقدر اسكناس در دنيا هست با اين قلك دلمان خوش نمىشود. به فكر عظمت خدا باشيم. اصلاً قرآن مىگويد: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض»(جمعه/1) تمام هستى سبحان الله مىگويد. يعنى اينكه اگر دو تا سبحان الله گفتى دور برندار. كل هستى سبحان الله مىگويد. در شعرش داريم «ما سميعيم و بصيريم» باهوش هستيم و امام در نامهاى كه به دخترش نوشته است، فرمودهاند: دخترم تمام هستى در حال سبحان الله هستند و به قول قرآن ما صداى آنها را نمىشنويم و نمىفهميم. آن تسبيح آگاهانه است. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَه»(نور/41) اگر قرآن مىگويد كه در هستى شعور است، در هستى سبحان الله هست، در هستى سجده هست، يعنى تو با سبحان الله و سجدهات دچار عجب نشو. فكر در ضعفهاى خودمان باعث ميشود كه دچار عجب نشويم. يك سري از دعاها براي دوري از عجب خوب است. «انا الذى، انا الذى»، تو آن بودى كه، تو آن بودى كه، «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى(ضحي/6)» يادت مىآيد كه خودت هم تجديد شدى. حالا تا فهميدي فلان دختر يا پسر تجديد شدند به آنها خنديدى. يادت رفته است كه خودت هم تجديد شدى؟ يك پيرمرد افتاد، به او خنديدى. يادت رفته است كه خودت هم افتادى؟ نيش به آن مىزنى. سر به سر كسى نگذار و ياد ضعفها هم باش. ياد عظمت خدا عجب را كاهش مىدهد. ياد ضعفهاى خودمان عجب را كاهش مىدهد. ياد اينكه اين نعمتها را از ما مىگيرند، عجب را كاهش مىدهد. آدم بداند كه اين نعمتها را دو روز و يا سه روز ديگر مىگيرند. فكر در تاريخ عجب را كم ميكند. قرآن آيات زيادى دارد كه ميگويد: در قوم عاد، قوم ثمود، فرعون، نمرود، فكر كنيد. شاه كجاست؟ طرفدارهايش كجايند؟ پرى روز گفتند كه برادر شاه مرده است. گفتم: چقدر تو بدبخت هستى. كسى جاويد برادر شاه نگفت. حالا براي شاه مىگفتند: جاويد شاه! اما ديگر نمىگفتند: جاويد برادر شاه. اينكه پشت موتور مىنشيند از اينكه خودش سوار موتور مىشود، مشكلش بيشتر است. مىگويد: برادر شاه است. كدام آخوند رويش مىشود كه به منبر برود و بگويد: جناب آقاى مرحوم شادروان. . . ! اصلاً چه كسى رويش مىشود كه در تشييع جنازهي او برود؟ اين عاقبت حكومتها است. فكر كنيد در اينكه اين نعمتها از بين مىرود. فكر در مسئوليتها عجب را كاهش ميدهد. گاهى وقتها آدم خيال مىكند كه ما كارى نكردهايم. يك كسى مىگفت: خدايا عجب آنها را گرفته است. مىگفت: ما كه كارى نكردهايم، به تمام واجبات عمل كرديم. مالى هم كه نداشتهايم. نه مالى داشتيم كه دزدى ببرد و نه دينى داشتيم كه يزيد ببرد. ما حسابمان با خدا صاف صاف است. اگر بميريم، مستقيم به بهشت مىرويم. ما كارى نكردهايم. خيلى خودش را باخته بود و يك شب خواب ديد، از اين چوبهاى بلند هست كه گردو با آنها مىتكانند، يك شب خواب ديد كه يكى از اين چوبها را در شكمش كردند و او را در هوا ميگردانند. او هم جيغ ميزد. يك خرده كه اذيتش كردند، او را پايين آوردند. گفت: كه چرا من را چنين كرديد؟ گفت: يك روز يك پرنده بى گناهى را گرفتى و يك چوب جارو در شكم او كردى. اين پرنده هرچه بال مىزد تو مىخنديدى. اگر خدا خواسته باشد كه حال تو را بگيرد، خيلى دست گل آب دادهاى. مىگويى: ما كارى نكرهايم. مگر كار فقط آدم كشى است؟ اينقدر دسته گل آب دادهايم، خيال مىكنيم كه كارى نكردهايم. ميگوييم: كجا بودى؟ ميگويد: روضه بودم. ولى كجا ماشينت را پارك كردى؟ يك حديث بخوانم كه تا آخر عمر يادت باشد. يك چيز ديگر هم بگويم. مطمئن هستم هيچ كدام از شماهايى كه پاى تلويزيون نشستهايد اين حديث را نشنيدهايد. دهها هزار حديث هست كه ما نميدانيم و اين حديث، از همان حديث هاست كه ما تا آخر عمر بايد يادمان باشد و تا حالا هيچ كدام از ما نميدانستيم. نمىدانيد كه اين چه حديثى است؟ روز عاشورا امام حسين فرياد كرد و فرمود: هر كس كه به مردم بدهكار است، راضى نيستم كه جزء اصحاب من باشد. اين حديث را شنيده بوديد؟ كسى لياقت دارد كه در ركاب حسين شهيد بشود كه مال مردم در زندگيش نباشد. راضى نيستم كه مديون به مردم، بدهكار به مردم در لشكر من باشد. اين حديث خيلى حديث عجيبى است. اين حديث را من در اسحاق الحق، جلد نوزده ديدم. يكى از رفقا آمد و گفت: اين حديث را ديدهاى؟ گفتم: كجاست؟ آنوقت در كتابخانه رفتم و ديدم كه هست. خيلى حديث عجيبى است. ما همينطور مىگوييم: ما نمازمان را خوانديم. سينهمان را هم زديم. عزاداريمان را هم كرديم. بدهكار به مردم نيستى؟ خمست را دادهاى؟ ما داريم بچههاى مظلومى كه در اتاق آفتاب رو زندگى مىكنند و يخچال ندارند. در هواى داغ خانوادههاى بى يخچال داريم. ما داريم بچههايي را كه وقتى پدر به خانه مىآيد بچه هايش مىگويند: نتوانستى ميوه بخرى؟ پدر از خجالت خيس عرق مىشود. شما شش رقم ميوه مىخرى و در يخچال مىگذارى و بعضى را هم بد مىخورى و بعد هم مىپوسانى. بعد خيال مىكنى، بله ما براى نيمه شعبان يك چك كشيديم. ده هزار تومان براى چراغانى كمك كرديم. براى امام حسين هم يك چك كشيديم. همين كه چك كشيدى، آدم خوبى هستى؟ خدا مىداند كه چقدر پدر خجالت بچه هايش را مىكشد و خدا مىداند چه خانواده هايى هستند كه يخچال ندارند و خدا مىداند كه كفش نو را آتش مىزند و مىسوزاند و خدا مىداند اين بى حجاب هايى كه خودشان را نشان جوانهاى عزب مىدهند، جوانى كه پر از شهوت است و پول ندارد كه ازدواج كند، اين دختر خودش را نشان مىدهد، خدا مىداند كه اين دختر با دل اين جوان چه كار مىكند؟ اين كار را نكنيد. بر فرض هم كه دين نداريد. دل مردم را نسوزانيد. به هرحال همه ما گير هستيم.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به ما توفيق بده كه به وظيفه خودمان هرچه كه هست عمل كنيم و ما را از عجب و غرور نجات بده. از همه شركت كنندگان تك تك تشكر مىكنم. بار ديگر از آن هيئتهاى قمه زدن كه به جاى اينكه خونشان روى زمين بريزد، مىآيند ياحسين مىگويند و خونشان را به مريضها مىدهند، از اين هيئتها يك بار ديگر هم تشكر مىكنم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»