متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1371/4/25
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحثى كه بعد از عاشورا گوش مىدهيد بحث بسيار شنيدنى و مفيدي است. خيلى از شما هم اين بحث را نشنيدهايد و شنيدنش هم لازم است. اين بحث تحت عنوان، انتقام است. موضوع مختار و انتقام از قاتلين كربلا است. من يك سيماى كلى براى شما بگويم. يزيد چند سال حكومت كرد؟ سه سال حكومت كرد. سال اول حادثه كربلا را بوجود آورد. سال دوم دستور قتل عام مردم مدينه را داد. سال سوم مكه را خراب كرد. ديگر بيشتر نمىتواند خراب كند. فقط اگر يك سال ديگر هم بود، قرآن را آتش مىزد. لعنت تمام فرشتگان و انس و جن و لعنت هر ذى شعورى بر بنى اميه و قاتلين امام حسين(ع) باد. من ماجرا را براى شما اينطور بگويم. وقتي حادثهي كربلا ايجاد شد، زن و بچه امام حسين را به عنوان اسير به مدينه بردند. تا وارد مدينه شدند، يك كسى را خواستند كه طبع شعر داشت. گفتند: تو پدرت شاعر بوده است. گفت: خودم هم طبع شعر دارم. گفت: پس برو و بگو كه خاندان امام حسين بعد از اسارت دارند به مدينه مىآيند. وارد مدينه شدند يكسره سر قبر پيامبر رفتند. گفتند: يا رسول الله در كربلا نبودى. موجى در مدينه و كوفه و مكه افتاد. در كوفه يك ذره يك ذره مردم گفتند: اين چه غلطى بود كه ما كرديم؟ آخر مردم كوفه از درون بنيه ايمانى داشتند. اما چون حضرت امير حكومت مىكرد عدالت على بن ابيطالب را در آنجا ديده بودند و فرق بين على بن ابيطالب و ديگران را هم مىدانستند. بد نيست كه يك خاطره براى شما بگويم. در كوفه ايرانى زياد بود. غير عرب زياد بود. پيغمبر كه آمد دستورش بين ايرانى و غير از ايرانى، عرب و اعجم مساوى بود، بعد از پيغمبر مسير عوض شد. حتى گفتند: به ايرانىها دختر ندهيد. ايرانى حق ندارد كه قاضى بشود. فرمانده نظامى شود. شغل كليدى به غير از عربها ندهيد. يك مقدارى غير عربها تحقير شدند و لذا اينها پيغمبر را دوست داشتند. بعد از پيغمبر ناراضى بودند و منتظر حكومت على بن ابيطالب بودند. على بن ابيطالب هم كه پنج، شش سال حكومت كرد، باز مثل پيغمبر عمل مىكرد. اينها با على خوب بودند. مثلاً فرض كنيد يك حادثهاى پيش مىآيد. پولى، دلارى، پيكانى، زمينى، عروسى، عشقى، فيلمى، يك وقت يك بچهاى كه از خانواده مذهبى است، براى يك مدتى تاب مىخورد. يك جاى ديگر مىرود و برمى گردد. بعد مىگويد: اين چه غلطى بود كه كرديم؟ گفتند: چرا ما چنين كرديم؟ آدمى كه مدتها از هواى سالم استفاده كرده است. وقتي دچار اعتياد ميشود و با سيگار و ترياك و هروئين آشنا ميشود، مىگويد: چرا اينطور شدم؟ مردم كوفه هم اينطور بودند. يعنى مذهبى بودند و طرفدار على بن ابيطالب بودند. اما در يك مرحله با تهديد و تشويق، كلاهى سرشان رفت. علىاي حال مردم كوفه آنقدرى هم كه ما به آنها فحش مىدهيم، حرام زاده نبودند. حلال زاده هايى بودند كه بدبخت شدند. مثل بچه مسلمانى كه ترياكى شود. هروئينى شود. فاسد شود. مثل نماز خوانى كه تارك صلوة شود. بنابراين بعد از اين كه امام حسين شهيد شد، يك خرده «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِم»(انبياء/64) به خودشان برگشتند و گفتند: آخر اين چه بود؟ ما از على بن ابيطالب چه بدى ديده بوديم كه با پسرش اين چنين كرديم؟ يك ذره يك ذره جوش آمدند. چهارهزار نفر گفتند: ما بايد شهيد شويم. چون خيلى غلط كرديم كه ساكت شديم. پسر پيغمبر را در كنار آب، تشنه كشتند. شروع به قيام كردند. دولت وقت هم بنى اميه بود. با اينها درگير شد و سه هزار و سيصد نفر از اينها را كشت و هفتصد نفر ديگر ماندند. اين چهارهزار نفر را توابين مىگويند. يعنى كسانى كه از سكوت خودشان ناراحت بودند كه چرا يك ظلمى شد و ما نگاه مىكرديم؟ سكوت هم گناه است. بگذار يك حكم فقهى بگويم. اگر مظلومى را مىكشند و شما بايستى و نگاه كنى، از نظر حقوق اسلامى بايد نور چشم شما را از بين برد. نه اينكه چشمت را با چاقو در بياورند. نه! چشم باشد. نور چشم شما را بايد بگيرند. براى اينكه وقتي مظلوم را مىكشند يا با حمايت بكنى و يا بايد جيغ بزنى. تماشا كردن ظلم است و جايز نيست. يك كسى را دارند مىزنند. شما بگويي: به من چه؟ مگر مىشود كه اينطور بود؟ اينها چهار هزار نفر بودند. سه هزار و سيصد نفر از آنها در يك ماجرا شهيد شدند. هفتصد نفر از آنها هم به مختار پيوستند كه حالا من قصه مختار را مىگويم. توابين از كجا بودند؟ از شهر كوفه بودند. بعد كه اسرا به مدينه آمدند، در مدينه ولوله شد. ما پسر پيغمبر را از مدينه با زن و بچهاش بفرستيم و آنوقت زن و بچهاش تنها برگردند. مردم مدينه هم عصبانى شدند و گفتند: ما با يزيد بيعت نمىكنيم. يزيد دستور داد كه سه روز جان و مال و ناموس مردم مدينه دست سربازهاى من باشد. جمعيتى در مدينه ريختند و آمار كشتهگان را برايتان بگويم. پنج هزار نفر سرباز از شام در مدينه ريختند. هزار نفر صحابى را كشتند. يعنى افرادى كه با پيغمبر بودند، چهار هزار نفر را هم غير از صحابى كشتند. نهصد تجاوز ناموسى هم داشتند. مردم مكه هم گفتند: ما زير باز نمىرويم. دستور دادند و دوباره حملهاى به مكه شد. مردم مكه به مسجد الحرام پناه بردند و كعبه را خراب كردند. خانههاى اطراف را ويران كردند. اين هم ماجراى مكه بود. لكن يك صاعقهاى از آسمان رسيد و آنها نابود شدند. در قرآن يك آيه داريم كه مىفرمايد: «و من يرد فيه بهذا. . . » مكه چيزى است كه اگر كسى خواسته باشد كه آن را خراب كند، نابود مىشود. ابرهه هم كه لشكر فيل سوار تشكيل داد و آمد كه كعبه را خراب كند «تَرْمِيهِم بحِِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ(فيل/4) فجََعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولِ(فيل/5)» پرندگانى آمدند و با سنگريزه آنها را نابود كردند. مكه يك خط ويژه است. اين كارهاى يزيد بود. اما قصه مختار را براى شما بگويم. مختار كه بود؟ اسمش مختار بود و لقبش چيتان بود. حضرت على وقتى بچه بود، به اين مختارى كه كوچك بود مىگفت: كيف! يعنى آدم تيز هوش و زرنگي بود. پدرش ابن عبيد بود. پدرش هم مرد صالحى بود. پدرش فرمانده لشكر بود. لشكرى كه به ايران حمله شد، فرماندهى آن را پدر مختار داشت. مختار سيزده ساله بود كه در جبهه جنگ بود. مادرش يك زن داراى عقل و فصاحت و رشد بود. در سال اول هجرى در مدينه متولد شد. خود مختار بسيار شجاع، بسيار سخنور، بسيار عابد بود و بعد از اينكه قاتلين كربلا را گرفت و اعدام كرد، دائماً روزه مىگرفت. مىگفت: من خدا را شكر مىكنم كه خدا توسط من قاتلين كربلا را از بين برد. سيزده سالگى كه پدرش در جبهه شهيد شد، تحت سرپرستى عمويش بود كه عموى آن هم نور چشم حضرت على بود. استاندار حضرت على بود. پس مختار جمعاً از خانواده شريفي بود. مادرش با كمال بود. پدرش رزمنده بود. عمويش استاندار حضرت على بود. خودش هم تيز هوش بود. مختار ذاتاً يك چنين موقعيتى داشت. سابقه مختار را بگويم. مختار هم زندانى ميثم طمار بود. «تمار» تمر، خرما! تمار خرما فروش است. مثل «حداد» كه آهن فروش است. مثل «خباز» كه نان فروش است. مثل «بقال» بقل به معنى سبزى فروش است. ميثم طمار، از ياران خوب على بن ابيطالب بود. حكومت ضد على، ميثم را گرفت و زندان كرد. مختار را هم گرفت و زنداني كرد. مختار هم زندانى ميثم بود. ميثم طمار با مختار در يك زندان بودند. يك روز ميثم طمار در زندان مىگويد: من يك چيزهايى براى تو از على شنيدهام. برايت بگويم؟ گفت: بگو. گفت: على بن ابيطالب به من گفت: اين مختار قيام خواهد كرد. ابن زياد كه الان من و تو را گرفته است و در زندان كرده است، به دست تو كشته خواهد شد. تو با همين پاهايت روي صورت ابن زياد لگد خواهى زد. مثلاً شاه يك زندانى را بگيرد. ولي يك انسان به يك طريقى به اين زنداني بگويد: تو زمانى كه از اين زندان بيرون ميروي، شاه به دست تو كشته خواهد شد و تو لگدى هم به صورت شاه خواهى زد. اينها را چه كسى مىگويد؟ ميثم طمار از قول على بن ابيطالب در زندان به جناب مختار مىگويد. ناقل قصه «ابن ابي الحديد» است. حالا يك كسي سوال ميكند؟ اين مختار كه اينقدر آدم خوبى بود، چرا گذاشت بعد از كربلا دشمن امام حسين را بكشد؟ خوب بود كه در كربلا مىآمد و امام را يارى مىكرد. كجا بود؟ زندان بود. چطور شد كه زندان رفت؟ ماجرا به اين صورت بود كه مسلم بن عقيل قبل از امام حسين وارد كوفه شد كه مسئله را بررسى كند و بعد خبر بدهد. مسلم اول وارد خانه مختار شد. بعد كه ديد اوضاع دارد يك طور ديگر مىشود، حضرت مسلم بن عقيل خانه هانى رفت. مختار بيرون كوفه رفت تا يك لشكرى را درست كند و براي كمك بيايد. وقتى كه رفت لشكرى درست كند، وقتى آمد كه كار از كار گذشته بود. يعنى خانهي هانى ريختند و مسلم را گرفتند و شهيد كردند و مختار را هم كه وارد كوفه شد، گرفتند و وارد زندان كردند. و لذا وقتى امام حسين به كربلا آمد، مختار در زندان بود. توابين چند نفر بودند؟ چهار هزار نفر بودند. چند نفر از آنها مانده بودند؟ هفتصد نفر ماندند. اين هفتصد نفر وقتي به كوفه برگشتند در زندان به مختار پيغام دادند كه ما خلاصه تصميم گرفتهايم كه به خاطر سكوت خودمان، يك كار انقلابى بكنيم. چون از زهرا(س) شرمنده هستيم. حسين را كشتند. ما بايد يك كارى بكنيم. سه هزار و سيصد نفر از ما شهيد شدند. ما هفتصد نفر ماندهايم. ما هفتصد نفر به رهبرى تو آماده هستيم تا تو از زندان به ما خط بدهى و ما انجام بدهيم. اجازه مىدهى كه ما در زندان بياييم و در زندان را بشكنيم؟ فرمود: نه! سرباز زياد است و شما اگر بيايد و هجوم كنيد شما هم قتل عام مىشويد. ما شما را براى روزگارى ميخواهيم. گفتند: تو بايد از زندان نجات پيدا كنى. گفت: من يك شوهر خواهرى دارم كه پسر عمرو است. پسر عمرو شوهر خواهر من است و چون عمرو محبوبيتى دارد، شما نزد پسرش كه شوهر خواهر من است، برويد و بگوييد: يك نامه به دربار بنويسد. بخاطر گل روى عمرو و احترام پسر عمرو، من را از زندان آزاد كنيد. از طريق نامه پسر عمرو آزاد شد. حالا مختار چه كسى است؟ صاحب كتاب الغدير، علامه امينى(ره) در بيست كتاب راجع به مختار نقل مىكند كه مفصل نوشته شده است. علمايى مثل محقق اردبيلى، حلى، آقا شيخ عباس قمى، آيت الله العظمى خوى، صدوق، طوسي علماى زيادى راجع به مختار تحقيقاتى كردهاند. مختار آدم بسيار خوبى است. خود ايشان هم مفصل تقدير كرده است. اخيراً كتاب فارسى نوشته شده است. فاضل محترم آقارضوى اردكانى، يك كتابى به نام قيام مختار نوشته است كه حدود هفتصد صفحه است. اين هفتصد صفحه براى اين بحث مطالعه شده است. ضمناً خود من هم با بعضى از علماى قم كه در تاريخ خيلى تحقيق كردهاند تماس گرفتم. دربارهي مختار به اندازهاى كه يك مسلمان بايد بداند، برايتان گفتم. اين كتاب قيام مختار را هم هركسى كه حوصله دارد بخواند. چيز خوبى است. اى كاش صدا و سيماى ما پنجاه ميليون تومان مىداد و اين حركت مختار را فيلم مىكرد. اصلاً يك فيلمنامه است. منتها يك فيلمنامهاى كه هر سطرش از يك منبعى تحقيق شده است. يعنى يك كلمه به تو بگويم. مختار كارى كرد كه دل زهرا شاد شد. اميرالمومنين دعايش مىكرد. امام زين العابدين دعايش كرد. امام باقر دعايش كرد. هر امامى كه به اسم مختار مىرسيد، مىگفت: رحم الله! مختار دل ما را شاد كرد. خيلى شيرين كارى كرد. ده نفر در كربلا وقتى امام حسين را شهيد كردند روي بدن امام حسين با اسب تاختند. مختار گفت: ما ده نفر را مىخواهيم كه اسب هايشان را نعل تازه بزنند و بتازند. ده نفر دست هايشان را بالا كردند. اين ده نفر را خواست. فرمود: اين ده نفر را كتف بسته بخوابانيد. فرمود: اينقدر اسب بايد از روى اينها برود تا اينها زير سم اسب جان بدهند. يعنى خوب انتقام گرفت. هرمله آمد و گفت: من سه تا شيرين كارى كردهام. يك تير در چشم راست ابوالفضل زدم. يك تير به گلوى على اصغر زدم. يك تير در قلب امام حسين زدم. مختار گفت: من ميخواهم خودم هرمله را بگيرم. براي هرمله گفت: من خودم مىخواهم كه در عمليات شركت كنم. در عمليات شركت كرد. هرمله را گرفت و گفت: من هم سه تا شيرين كارى مىكنم. دو تا دستش را يك بار قطع ميكنم. دوتا پايش را يك بار قطع ميكنم. بعد گفت كه در ديگ روغن زيتون او را بسوزانند كه ديگر نگويد: من سه تا شيرين كارى كردهام. بحث انتقام، بحث عجيبى است. خيال نكنيد كه اينها براي گذشته است. خيلى از اينهايى كه از ايران بخاطر يك مسئلهي كمرنگ يا پررنگ فرار كردند و به خارج رفتند، در سفارتخانهها ميآيند و مىگويند: به هر نحوى هست ما به ايران برگرديم. اينطور نيست كه اگر آدم از يك جا تلخى فرار كرد، هميشه شيرين باشد. اگر رزق شما تلخي باشد، آن طرف دنيا هم تلخى برايت مىرسد. هركسى يك مقدارى مقدرات دارد. ما بي خودى گيج هستيم. آقا سهم شما اين بوده است كه هفتصد كيلو شكر بخورى. اگر خواسته باشى كه هفتصد و يك كيلو بخورى، سر هفتصد كيلوگرم حالت به هم مىخورد و خون تو را آزمايش ميكنند. مىگويند: قندت بالا رفته است. مواد قندى نخور. اينكه نسخه مىنويسد، اين را خدا نوشته است. شما هفتصد كيلو شكر بيشتر سهميهات نبوده است. بايد چهل و دو هزار كيلومتر راه بروى. اگر خواسته باشى كه چهل و دو هزار كيلومتر و صد متر راه بروى، آن صد متر يا پايت ميلنگد يا تيغ به پايت مىرود. يا ماشينت پنچر مىشود. اين معنايش اين نيست كه تلاش نكنيم. معنايش اين است كه حرص نزنيم. كار بايد كرد. اما نبايد حرص زد. ما دائم زور مىزنيم. مىخواهيم خوب بشود. مىخواهيم خرابش كنيم. مىخواهيم بزرگش كنيم. چهل و سه تا راديو صبح تا شام به امام و به جمهورى اسلامى فحش مىداد. از صدام هم تعريف مىكردند. خوب حالا مثلاً امام خراب شد، صدام عزيز شد؟ تو كه زورت بيش از سه تا راديو نيست. چهل و سه تا راديو به چهل و سه زبان، صبح تا شام به نظام و رهبر نظام ما توهين ميكردند. بالاخره شما خيلى نمىخواهد زور بزنى. عزت و ذلت دست خداست. سى هزار نفر در كربلا جمع شدند تا هفتاد نفر را بكشند. اگر ما بوديم مىگفتيم: خلاص! مختار پيدا مىشود و به هرمله مىگويد: سه تا شيرين كارى كردى. سه تا شيرين كارى مىكنم. ابن زياد فرماندار كوفه بود. مشغول غذا خوردن بود. گفت: من وقتى غذا مىخورم سر بريده امام حسين را بياوريد كه همينطور كه غذا مىخورم كيف كنم. مشغول غذا بود. سر مبارك امام حسين و سر شهدا را آوردند. شش سال گذشت. سر ابن زياد را بريدند. امام زين العابدين در مدينه مشغول غذا خوردن بود. سر ابن زياد را هم نزد امام زين العابدين بردند. مختار، سر ابن زياد را بريد و نزد امام سجاد فرستاد. وقتى كه امام سجاد با اهل بيت مشغول غذا خوردن بود، سر ابن زياد را آوردند. الله اكبر! يك چيز ديگر بگويم. باز هم بايد بگوييم: الله اكبر! سر مقدس امام حسين در روز عاشورا بريده شد. سر نحس ابن زياد هم بعد از شش سال در روز عاشورا بريده شد. انتقام گرفت. خيلى زيباست. اگر تاريخ مختار فيلم شود، آدم ديوانه مىشود. يعنى آدم صدها آيه و حديث و عبرت ميگيرد. اينطور نيست كه كسى بتواند با آل محمد در افتد. اينطور نيست كه بزنيم. بكوبيم و قلع و قمع كنيم. اگر بنا بود كه اسلام كوبيده شود، به اندازه كافى از صدر اسلام تا به حالا ضربه به آن زده بودند. بگذاريد چند آيه راجع به اين بنويسم. اين آيه يكى از چيزهايش مختار است. يكى از عاملين اين آيه مختار است. «قاتلوهم» قرآن در سوره توبه دستور مىدهد. اين نامردها را بكشيد. «يعذبهم الله» خدا اينها را عذاب مىكند. «بايديكم» با دست شما. يعنى نگوييد: كه خدايا مرگ به آن بده. با دست تو بايد به آن مرگ بدهد. خدا اينها را به دست شما عذاب مىكند. «ايدى» با «يد» تو. با دست تو. يعنى دست انسان، دست خداست. قوانين خدا از بازوى شماست. «و يخذهم» خوار مىكند. «و يخذهم و ينصركم» خدا دشمنانتان را خوار مىكند. «و ينصركم» و شما را نصرت و يارى مىدهد. «و ينصركم عليهم» خدا شما را پيروز مىكند. «و يشف» شفا مىدهد. به چه كسى شفا مىدهد؟ «صدور قوم فيه» قوم مومنين را شفا ميدهد. عجب آيه قشنگى است. سوره توبه، آيه 15 است. يكى از كسانى كه به اين آيه عمل كرد، مختار بود. خداوند قاتلين را به دست مختار عذاب كرد و قاتلين كربلا را خوار كرد و مختار را بر دشمنانش يارى كرد و دل امام سجاد و امام باقر را شفا داد. «و يشفعى» جگرشان حال آمد. «و يشفى» شفا داد. «صدور» سينه مومنين شاد شد. الله اكبر! در كربلا هفتاد سر را بريدند. مختار هم گفت: هفتاد تا سر را ببريد. هفتاد به هفتاد! چقدر خوب است كه آدم بچه هايش را خوب تربيت كند. خوشا به حال پدراني كه به عوض لوستر، دوچرخه، كمد، سرويس، ماشين، سرويس آشپزخانه و غيره به جاي تزئينات مادى به مغز بچه هايشان ميرسند. يعنى حاضر باشد كه چهل هزار تومان بدهد كه بچهاش شنا و رانندگى و آموزش تايپ و قرآن و مقاله نويسى را ياد بگيرد. بهترين پولها بايد خرج مغز شود. خدا مغز را بالا گذاشته است. يعنى بايد بهترين ليرهها صرف مغز شود. ما مغز را پايين گذاشتهايم. يعنى كفش ما برق مىزند اما مغز ما تاريك است. كفشهايش ورنى است. چقدر اين آقا سوپردولوكس است. بله! كفشهاى آن جير جير مىكند. ولى زبانش گويا نيست. نميتواند حرف بزند. صدا از كفشش بلند مىشود، اما نميتواند حرف بزند. كفشش برق مىزند، مغزش تاريك است. اصلاً خدا ما را از اينطرف خلق كرد. ما از اينطرف جواب داديم. خدا مغز را بالا گذاشت. زير مغز قلب را گذاشت. زير قلب شكم را گذاشت. زير شكم، شهوت را گذاشت. اصلاً خدا از اينطرف خلق كرد. ولى الان دنيا از اينطرف جواب مىدهد. اول شهوت است. بعد از شهوت شكم است. بعد از شكم احساسات است. حالا اگر امتحانى هم بود، كنكورى بود. در كتابخانه چهار كتاب را هم مطالعه مىكنند. يعنى خدا ما را از اينطرف خلق كرد. ما از اينطرف جواب داديم. اين را مىگويند: مغز شيرين! يعنى آدم منحرف مىشود و خودش هم توجه ندارد. مىدانيد مالك اشتر چه كسى بود؟ كسى بود كه استاندار اميرالمومنين بود. بسيار قوى بود. مختار هم خيلى جگر داشت. سه بار زندان افتاد. خيلى قوى بود. من هرچه فكر كردم كه ببينم مختار را به چه كسى مىتوانيم تشبيه كنيم، نتوانستم. اما به يكى از علماى قم گفتم كه مىتوانيم مختار را به مرحوم طيب تشبيه كنيم. طيب بود كه خيلى مرد بود. در آن عاشورا خيلى مردانگى كرد. گفت: مختار و طيب درست نيست. گفتم: مىتوانيم مختار را به حر تشبيه كنيم. گفت: حساب مختار جداست. مختار كسى بود كه توانست اين پيچ و مهره بنى اميه را باز كند. كس ديگر نمىتوانست. حالا مختار كارهايش شرعى بود؟ بله! يك كانال زده بود. مختار گفته بود كه صلاح نيست من به طور مستقيم مسئله هايم را از امام زين العابدين بپرسم. امام حسين يك برادر داشت. آن برادر يك خرده گمنام است. برادرهاى مشهورش، امام حسن و ابوالفضل بود. يك برادر ديگرى هم به نام محمد حنفيه داشت. از يك مادر ديگر بود. محمد حنفيه گفت: تو بين من و امام سجاد رابط باش. هر كارى مىخواهم بكنم كه مسئله شرعى آن را نمىدانم تو بپرس و به ما بگو. كما اينكه زمان خفقان زينب كبرى رابط بود. چون اگر مىفرمودند كه امام زين العابدين فرموده است، ترور مىشد. مىگفتند: ما امام حسين را كشتيم كه ديگر خلاص شويم. امام بى امام! تا مادامى كه امام حسين را كشته بودند و خفقان بود، زنها مىآمدند حرف را از زينب كبرى مىگرفتند و به مردها مىگفتند. يعنى زينب كبري رابط بين امامت و امت بود. ما يك چيزهايى يادمان مىرود. مثلاً همه ما مىگوييم: زينب كبرى خواهر امام حسين بود. يكى هم بگويد: مادر دو شهيد در كربلا بود. زينب كبرى دو تا از بچه هايش در كربلا شهيد شدند. منتها مهر امامت شده است. نه مردم گفتند: مادر دو شهيد است و نه خودش در سخنرانىها گفت: من مادر شهيد هستم. مادر شهيد بود ولى هر كجا حرف مىزد از حسين حرف ميزد. جالب اين است كه شوهر زينب(س) يك جلسه فاتحه براى دو تا بچه هايش در مدينه گرفت. بعد از ماجراى كربلا، چند روز بعد، يك جلسه فاتحهاى گرفت. مردم مىآمدند و به عبدالله، شوهر زينب و پدر دو شهيد تسليت مىگفتند. يك نفر از در آمد و گفت: آقا تسليت عرض مىكنيم. بعد گفت: نمىگذاشتى كه بچه هايت به جبهه بروند. حالا درست است كه امام حسين دايى آنها بوده است و خانم شما زينب مىخواست به جبهه برود. اما حداقل شما نميگذاشتي كه بچه هايت به جبهه بروند. يك مدركى مىگرفتند و دامادشان مىكردى. آدم آرزو دارد كه بچهاش داماد شود. اگر به جبهه نمىرفتند چه مىشد؟ الان آنهايى كه بچه هايشان به جبهه نرفته است سر و سامان دارند. نوه دارند. خلاصه يك خرده در گوش پدر دو شهيد وز وز كرد. پدر دو شهيد هم نگفت: اينجا جلسه عزادارى است. من صاحب عزا هستم و ايشان مهمان است و آمده است تا تسليت بگويد. تخته كفش را برداشت و بر سر او زد. گفت: من افتخار مىكنم كه پسرم به ياري حسين رفته است. حالا گيرم كه پسر تو دو هزار ليتر ديگر هم آب خورد. بالاخره كه بعد به درك خواهد رفت. ما كه ماندنى نيستيم همه ما بايد برويم. منتها يكى در دريا غرق مىشود، يكى را برق مىگيرد. يكي چهار تا كيسه برنج ميخورد. يكى هشت تا كيسه برنج ميخورد. آقا من هشت تا كيسه برنج خوردم. من سه هزار ليتر آب ديگر هم خوردهام. خيلى افتخار نكن. آخر بايد بروي. بگذار قرآن بنويسم. چون به ما خواهند گفت: آقاى قرائتى معلوم هست كه تو چه كار مىكنى؟ تو يك زمانى نوشتى درس هايى از قرآن! چرا از كربلا و مختار و شمر و هرمله ميگويي؟ چه كار مىكنى؟ اين حرفها در كجاى قرآن است؟ بگذار قرآن بخوانم. قرآن مىگويد: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون»(سجده/22) آيه قرآن است. سوره محمد(ص)، آيه بيست و دو است. «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون» ما از مجرمين انتقام مىگيريم. برادر گران فروختى. در خيابان با تو گران حساب مىكنند. بى رحمى كردى، به تو بى رحمى مىكنند. در ديگاش شن انداختى. همان شن زير دندان تو خواهد رفت. چاه كندى؟ خودت در چاه مىافتى. ممكن است امروز زرنگى كني. اما قرآن قول داده است كه ما از مجرمين انتقام مىكشيم. اگر قرار بود كه از مجرمين انتقام نكشد، هميشه مىگفتيم: خوشا به حال مجرمين! اما نگاه مىكنيم آدمهاي دزدي كه جان سالم به در ميبرند، آخر خط مىبينى كه سه ميليون دارد. ولى اين سه ميليون به اضافه اين است كه مىگويند: بى تقواست. دزد است. فاسد است. حالا اگر گير بكند مىگويد: اى كاش نان خالى خورده بودم و دزدى نكرده بودم. اگر هم گير نكند، آخرش دود مىشود. اگر قرار بود كه كار آدم با دزدى پيش برود، كار دزدها پيش رفته بود. ما الان يك جمعيتى از دزدان دنيا جمع كنيم، بالاخره هر كشورى دزد دارد. تمام دزدهاى كشورها را جمع كنيم. با آدمهاى صالح، يك نمايشگاه بگذاريم. دوهزار تا دزد حرفهاى، دو هزار تا آدم صالح را بياوريم. ممكن است كه هر دزدى يك ماشينى، يك خانهاى، يك قطعه زمينى، چيزى داشته باشد. اما عاقبت به عزت و ذلتش نمىارزد. «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ بَعْدَهَا النَّار»(منلايحضرهالفقيه/ج4/ص392) اميرالمومنين فرمود: لذتهايي كه بعد از آن جهنم است. «فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذينَ أَجْرَمُوا»(روم/47) اين هم يك آيه ديگر «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون»(سجده/22) يك آيه ديگر «لهم خذ فى الحياة الدنيا» پهلوى را با حضرت امام(ره) مقايسه كنيد. هر دو نزديك حضرت عبد العظيم دفن هستند. قبر او چه شد؟ قبر امام چه شد؟ عاقبت كار را ببينيد. قرآن مىگويد: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»(قصص/83)آيه ديگر مىفرمايد: «و العاقبت للاهل التقوى» خلاصه امروز را نبين. امروز بهارى هست. پاييزى هم هست. جوجهها را آخر پاييز بايد شمرد. شاهنامه آخرش خوش است. شمر در كربلا يك شترى را گروگان گرفت. بعد از حوادث كه همه را كشتند و خيمهها را آتش زدند. گفتند: اين شتر براي امام حسين است. گفت: من دوست دارم بردارم و بروم. خوب شمر است. شتر را گرفت و به كوفه برد. گفت: اين به افتخار اين است كه توانستم گردن امام حسين را از بدن جدا كنم. شتر را كشت و گوشتش را به خانه كسانى كه بغض حسين را داشتند و با امام حسين بد بودند، فرستاد. آنها كبابى راه انداختند و يك كباب با گوشت شتر خوردند. مختار چه كرد؟ مختار دستور داد و گفت: تمام خانه هايى كه دود كباب از آنها بالا رفته است بايد خراب شود. كباب را درست كرديد به افتخار اينكه حسين را كشتيد؟ آن خانهها همه خراب شد و تمام آنهايى كه آن كبابها را خوردند، اگر مىفهميدند كه اين چه شترى است، آن كباب را نميخوردند. مختار گفت: كسانى كه با علم و آگاهى فهميدند كه اين شتر براي امام حسين است و به افتخار شهادت كباب خوردند آنها هم اعدام بشوند. تمام آنهايى كه كباب خوردند اعدام شدند. تمام خانه هايى كه در آنها كباب درست شد، خراب شدند. مختار فرمود: سه اصل است كه در كشتن بايد رعايت كنيد. 1- به بچهها كار نداشته باشيد. 2- به زنها هم كار نداشته باشيد. 3- به سالمندها هم كار نداشته باشيد. فقط مردهاى سالم و چاقي را كه توبه نكردند و خيال مىكنند كه كار خوبى كردهاند بكشيد. اين بزرگوارى است. فرماندار كوفه بعد از آنكه مختار را گرفت و در زندان كرد، بعداً مختار از زندان آزاد شد. روزى كه آزاد شد صبح در مسجد آمد و ديد ابن زياد كه فرماندار كوفه است روى منبر است و دارد به اهل بيت جسارت مىكند. يك نابينا به نام عبدلله عفيف بلند شد. عبدالله عفيف يك نابينا بود. گفت: نامرد به اهل بيت جسارت نكن. تو فرماندار هستى. باش! لعنت بر هرچه فرماندار مثل تو است. آن نابينا را كشتند. اما ابن زياد دوباره روى منبر رفت و جسارت كرد. مختار بلند شد و گفت: ابن زياد خدا دهانت را بشكند. گفتند: آقا ساكت باش. گفت: مگر چه گفتم؟ گفتند: مگر تو امروز از زندان آزاد نشدهاى؟ گفت: من امروز از زندان بيرون آمدهام. اما دست از كارم برنمى دارم. اصلاً مومن مثل آينه است. آينه بزرگ باشد، مىگويد: اينجاي تو سياه است. بزنيد و بشكنيد و بقيهاش را برداريد. باز مىگويد: اينجاي تو سياه است. يعنى اگر تكه تكهاش هم بكنى، دست از كار برنمى دارد. من از زندان آمدهام ولى كارم را انجام مىدهم. حالا شيوه كارش چه طور بود؟ مىگويند: وقت تمام شد. كار را از كجا شروع كرد؟ در يك دقيقه پيشگويىهاى را هم بگويم. حضرت على در پيشگويى خودش فرمود: جوانى از سقيف، چون فاميلي مختار، سقيفى بود. حضرت على پيشگويى كرد. فرمود: يك جوانى از سقيف انتقام خون حسينم را خواهد گرفت. امام حسين روز عاشورا نفرين كرد و گفت: خدايا «سلم على سقاف سقيف» خدايا من هرچه موعظه مىكنم اينها گوش نمىدهند. آن جوانى كه بعدها قرار است حال اينها را بگيرد، بر اينها مسلط كن. همينكه سر ابن زياد را هنگام غذاخوردن به خدمت امام زين العابدين آوردند، امام زين العابدين سجده كردند. امام باقر فرمود: به مختار حرف زشت نزنيد. مختار خيلى مردانگى كرد، دل اهل بيت را شاد كرد. ضمناً بنى اميه خيلى عليه مختار جوسازي مىكردند. پسرش نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: از بس كه به در و ديوار از پدر من نوشتهاند، من ديگر گيج شدهام. من پسر مختار هستم. راستش را بگو. تو كه امام باقر هستى، به من بگو: پدر من خوب بود يا بد بود؟ فرمود: خدا پدرت را رحمت كند. از بس خوب بود اين شايعهها را درست مىكنند. مىخواهند آدمهاى خوب را در مملكت بد جلوه دهند. واگرنه كسى پولش را به بدها نمىدهد. هميشه پولشان را به خوبها مىدهند. هر كس كه خوبتر است بيشتر به آن پول مىدهند. امام صادق هم همينطور بود. فرمود: هيچ زنى از بنى هاشم بعد از عاشورا آرايش نكرد. شش سال زنهاى بنى هاشم آرايش نكردند. همينكه مختار قاتلين را كشت، آرايش كردند. امام صادق فرمود: پنج سال است كه غذاى لذيذ در خانه ما پخته نشده است. ولى بعد از هلاكت اينها ما غذاى لذيذ هم خورديم. خلاصه اينهايى كه به كربلا آمدند خيرى نديدند. در خانهي خولى ريختند تا او را در خانهاش بگيرند. دويد و در مستراح رفت. رفت زير يك سبد پنهان شد. سبد را بلند كردند و در مستراح او را در مقابل چشمان زنش كشتند. عمرسعد مىخواست فرماندار رى شود، اما نشد. درسى كه مىگيريم اين است. كسانى كه كمك ظلم و ظالم و طاغوت كنند، كسانى كه آخرت را به دنيا بفروشند، اين چنين نيست كه به دنيا برسند. خيلىها به دنيا مىرسند اما در جهنم عذاب ميبينند. به ذلتش نمىارزد. زنده باد آنهايى كه صبر كردند و دين را نفروختند.
خدايا به آبروى صابرين به ما ايمانى بده كه در بدترين حوادث هم دست از دين برنداريم. جايى هم كه آدم مىخواهد بين حق و باطل به سمت باطل برود، به خاطر فشار سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فشار زن و بچه، شوهر، دوست، فاميل، آنجايى هم كه فشار باعث مىشود كه آدم به سمت باطل برود، خدايا همان وقت، به آبروى آبرومندان درگاهت، همه ما را حفظ كن.
خدايا مثل توابين به ما توفيق بده كه اگر دسته گلى به آب داديم توبه كنيم. در مكه و مدينه از عزاداري هيچ خبرى نيست. در مدينه هيچ خبرى نيست. ولى در ايران حسين حسين مىگويند. كسانى كه با عزاداريشان، با اطعامشان، با موعظه و پند و مرثيه و شعرشان دل امام زمان را شاد كردند، خدايا قلب حضرت مهدى را از اينها شاد و يك لحظه بين اينها و اهل بيت و قرآن جدايى قرار نده. ما و نسل ما را تا ابد از طرفدارن اهل بيت قرار بده. براى شادى روح امام و شهدا و روح تمام كسانى كه ما را با امام حسين آشنا كردند و الان نيستند و براى شادى روح مختار و يارانش، كه دل اهل بيت را شاد كردند، صلواتي بفرستيد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»