متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1371/3/14
بسم الله الرحمن الرحيم.
بينندههاى محترم و عزيز بحث را وقتى مىبينند كه در ايام سالگرد حضرت امام هستيم. در اين دو سال، به مناسبت رحلت ايشان حرفهايى زده شده است. از افراد مختلف و كسانى كه جزء ياران و اصحاب باوفاى ايشان بودند صحبت كرديم. ولى اخيراً دو تا كتاب تازه چاپ شده است. يكي در سايه آفتاب است و ديگري هم يك تقويم و سررسيد است كه دفتر نشر آثار حضرت امام چاپ كرده است. من در سايه آفتاب و سررسيد را ديدم. نكاتى در اين دو كتاب هست كه من در يادداشت هايم نداشتم. يعنى اينكه جديد است. يك چيز ديگرى هم مىخواهم بگويم و بار ديگر با امام آشنا شويم. فايده آن چيست؟ وقتي ما به زيارت امام مىرويم، در زيارتنامه امام مىگوييم: «اشهد انك قد اقمت الصلاة» شهادت مىدهيم كه تو اقامه نماز بودى. آنوقت نگاه مىكنى كه تو اقامه نماز كردى يا نه؟ «اشهد انك» تو اين بودى و من اين هستم. تو اين هستى و من اين هستم. يعنى آدم مقايسه مىكند و مىفهمد كه آن كجاست و ما كجا هستيم؟ درست مثل آدمى كه مىرود و راست آينه مىايستد. آدم كه برود و راست آينه بايستد، مىفهمد كه چه طورى است؟ امام سيماى اسلام بود. آينه كمال بود. ما خودمان را عرضه كنيم ببينيم آن كجا بود و ما كجا هستيم؟ از غفلت ما را بيرون مىآورد. چون قرآن مىفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم»(مريم/41) «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ» آياتى در قرآن داريم كه فلانى كتابش را براى مردم نقل كن كه او چه كسي بوده است؟ فلسفه روضه هم همين است. مىگويند: برو. يك آقا بالاى منبر ميرود و حديث كربلا را مىگويد. ببين او چه كرد و تو كجا هستى؟ فلسفه زيارت قبور بزرگان هم همين است. به آنجا برو و ببين كه او كجاست و شما كجا هستي. مزار شهدا هم همين است. برو و به عكس شهيد نگاه كن. با هم همشاگردى بوديم. با هم همسايه بوديم. هم دوره و هم شغل بوديم. او كجاست و من كجا هستم؟ او چه هدفى داشت و من چه هدفى داشتم؟ آشنايى با زندگى بزرگان باعث مىشود كه آدم مقايسه كند. يك روش براى آموزش، روش مقايسهاى است. «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ(سجده/18)» مومن و فاسق يكسان هستند؟ «أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُق»(نحل/17) خدايى كه همه چيز مىتواند خلق كند مثل بتى است كه هيچ چيزى نمىتواند خلق كند؟ «كانَ فاسِقاً» روش مقايسهاى، از روشهاى آموزشى در دانشگاه براى بچهها است. « هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ»(زمر/9)د باسواد و بى سواد يكسان هستند؟ «ام نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ(مريم/28)» متقى و مفسد فى الارض، باتقوا و آدم فاسد يكسان هستند؟ «هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصير»(انعام/50) «هَلْ يَسْتَوِي الظلمات و النور» قرآن آياتى دارد كه مىگويد: خودت بگو كه اين بهتر است يا آن؟ مقايسه كنيم. سيماى امام را بررسى كنيم و ببينيم آن كجا بود و ما كجا هستيم؟ در افراد آنهايى هم كه خوب هستند، تخصصى هستند. مثل پزشكها كه يك پزشك متخصص چشم است. يكى متخصص قلب است. يكى متخصص كليه است. يكى متخصص اعصاب است. يكى متخصص روان است. خوبيها هم همينطور است. يكى خوب است. خطش خوب است ولى دروغ مىگويد. راحت دروغ مىگويد. زبانش خيلى بد است اما خطش خوب است. يكى راستگو است اما بسيار خط بدي دارد. يك كسى نماز و روزهاش خوب است اما مغزش كار نمىكند. يك كسى مغزش كار مىكند، اما نماز نمىخواند. «قامه بصير الهمه» قد بلند است اما همتش كوتاه است. ميشود يك نفر آدم پيدا كرد كه همه كمالات را يك جا داشته باشد؟ يعنى هرچه كه مىگويد كمال است. اينها واقعاً در امام است و امام به معنى الگو است. ما با زندگى امام آشنا شديم و بايد افتخار كنيم كه چه رهبري داشتهايم و بعد يادمان نرود كه اين رهبر چه خدماتى به ما كرد. يك خاطراتى را برايتان بگويم. اين تيترهايى كه من دارم دو بخش است. يك بخشش را پارسال گفتم. تا اين قسمت فيشها را پارسال گفتهام. قسمتهاى از آن را الآن ميگويم. امام، امام بود ولى گاهى راحت مىگفت كه نمىدانم. بارها از او سوال مىكردند. آقا اين مسئله چيست؟ مىگفت: نمىدانم. برويد و رساله را ببينيد. اين خودش يك درس است كه كسى كه معلم است، اگر چيزي را نميداند بگويد: نمىدانم. چه اشكالى دارد كه آدم بگويد: نمىدانم. روايات داريم كه آدم وقتى چيزي را نميداند شهامت داشته باشد كه بگويد: نميدانم. بگويد: درست كه مقام و پستم بالاست اما نمازم غلط است. براى شما مىخوانم و شما اشكال نماز من را برطرف كن. نگو: نه! زشت است. بى سوادى كه زشتتر است. امام هادى(ع) مىفرمايد: اگر هركس يك ساعت تحمل شاگردى نكند، بايد يك عمر تحمل بى سوادى را بكشد. يعنى يك لحظه حاضر نيست غسل ياد بگيرد. يك عمر غسل را غلط انجام ميدهد. اطلاعاتى است كه دست افراد خصوصى مىرسد. مثلاً نهاد، سازمان، وزارت خانه يك اطلاعات درون گروهى دارد كه لازم نيست همه مردم از آن بدانند. حرف هاى مثلاً محرمانه و يا نيمه محرمانه، اينها در جزوههاىي هست كه مثلاً صد تا چاپ مىكنند و به صد نفر مىدهند. فرض كنيد مجلس يكي دارد. فلان وزارتخانه يكى دارد. فلان نهاد يكى دارد. روزنامههاى درون گروهى، اين روزنامه را مىبردند و امام مطالعه مىكرد. يك دفعه امام به صدا و سيما گفته بود كه اين نمايش هايى كه شما در تئاترها انجام مىدهيد، مرد، مرد را گريم كند. زن، زن را گريم كند. گاهي ما كه اين تئاترها را ميبينيم توجه نداريم. يك روزنامه به ايشان دادند. فرمود: چرا صفحه وسط آن را انداختيد؟ صفحه وسط اين روزنامه كجاست؟ غفلت نمىشد. ايشان وقتى جام زهر را نوشيدند تا پايان عمرش ديگر سخنرانى نكردند. يك رزمنده تركشى در مغزش خورده بود. در حالى بود كه تقريباً دكترها از آن مأيوس شده بودند. گفتند: اين با اين وضعى كه دارد زنده نمىماند. اطرافيان و بستگانش گفتند: اگر امام يك دعايى به ايشان بكند، شايد ايشان زنده بماند. ما مأيوس شدهايم. به امام گفتند. امام دعا كرد و چند حبه قند برداشت و سورهي حمد را به آن خواند. اين قند را بردند و با آب مخلوط كردند و در حلق ايشان ريختند. يك مرتبه حال ايشان عوض شد. دكترها آمدند و به هم نگاه كردند و گفتند: بعضى از ما دكترها خيلى ايمان به معجزه نداريم/ اما شما يك كارهايى مىكنيد كه ما خودمان هم گيج مىشويم و ما را مجبور مىكنيد كه به معجزه ايمان داشته باشيم. البته اين حرف بعضى هايشان بود و اگر نه خيلى از آنها ايمان دارند. اگر هديهاى براى ايشان مىفرستادند، هديه را مىپذيرفتند. حالا هديه كم باشد يا زياد باشد. حتى يك كسى از مكه آمده بود و يك شيشه آب زمزم آورد و به امام داد. امام آب زمزم را تحويل گرفت. نگوييد: هديه كم است. روايت داريم كه اگر چيزى به شما دادند نگوييد: اين را براى ما آوردهايد. هديه را تحقير نكنيد. در مهمانى، در هديه بردن، در سوغاتى سفارش شده است كه هيچ چيزى را تحقير نكنيد. زن شهيدى يك نامهاى نوشته بود. شهيدى بود كه شوهرش در لبنان شهيد شده بود. همسر يك شهيد لبنانى نامه به امام نوشته بود و در نامهاش نوشته بود كه من مهر كربلا مىخواهم و امام هم همانطور كه نامه را مىخواند، يك مرتبه نامه را گذاشت و دنبال مهر كربلا رفت. يعنى فرصت نگذاشت كه نامه تمام شود و بعد دنبال مهر برود. افرادى بودند كه نامه مىنوشتند ما پيراهن شما را مىخواهيم. من يك پيراهنى مىخواهم كه شما با آن خيلى نماز خوانده باشيد. چون كارهايى در سطح اسلام بوده است. دبل يك شاعرى بود كه شعرهاى خيلى انقلابى بر عليه بنى اميه و بنى عباس و به نفع اهل بيت مىگفت. امام رضا(ع) يك جبه داشت كه به آن هديه داد. يك لباسى به آن بخشيد و فرمود: قدر اين لباس را داشته باش. من هزار شب در اين لباس نماز خواندهام. امام رضا يك ميليون ركعت در اين لباس نماز خوانده است. يك شاعر بخاطر يك شعر انقلابى كه به نفع اهل بيت گفته بود، بيست سال تحت تعقيب حكومت ظلم بود. بعد از نماز صبح اين پيرمرد را گرفتند و شهيد كردند. قبر مطهرش در شوش است. قبر دبل در شوش دانيال است. يك وقت يك كسى از ما پرسيد: در اسلام مدال هم داشتيم يا نداشتيم؟ گفتيم: بله! پيغمبر به اميرالمومنين(ع) براى جبهه و جنگ مدال داد. عمامه خودش را برداشت و سر اميرالمومنين(ع) گذاشت. امام حسين(ع) در روز عاشورا وقتى مىخواست كه برود و با دشمنان صحبت كند، پارچهاى را كه پيغمبر(ص) به ايشان داده بود عمامه كرد و گفت: اين لباسى كه پوشيدهام، لباس رسول الله است. يعنى مىخواست از عواطف مردم استفاده كند كه بلكه دلشان رحم بيايد و جلوى كشتن امام را بگيرند. يعنى همه كارهاى علمى را ميكرد. منطقى بود. مىرفت و با مردم صحبت مىكرد. استدلال مىكرد. كارهاى عاطفى كرد. همين كه على اكبر را روى دست گرفت اين يك كار عاطفى بود كه بلكه يك دلى تكان بخورد. اما دلى تكان نخورد و دليل آن هم اين بود كه امام حسين(ع) فرمود: شما لقمه حرام خوردهايد. چون لقمه حرام خوردهايد اين چنين شدهايد كه هيچ چيزى در شما اثر نمىكند و لذا اگر يك وقتى احساس كرديد كه چشم شما اشك ندارد، هر حادثهاى مىشود. شما مىگوييد: به ما چه؟ حقش است. مگر مجبور بود؟ اگر يك وقت يك چنين حادثهاى پيدا شد معلوم مىشود كه در لقمهتان يك چيز حرامى خوردهايد. چون روايت داريم كه لقمه حرام آدم را بى خيال مىكند. هر وقت ديديد كه بى خيال هستيد، غصه نمىخوريد. درد نداريد. «و اذا ذكرو لايسكروا» قرآن مىگويد: هرچه به آن مىگوييم نگاه مىكند. اميرالمومنين(ع) سخنرانى مىكرد. بعضىها همينطور نشسته بودند. آخرش فرمود: عجب جانورهايى هستند. «و ضرب على خده» حضرت على(ع) به گوش خودش زد. يعنى وسط سخنرانى در گوش خودش زد و گفت: خدا من را از شما بگيرد و مثل خودتان را بر شما حاكم كند. شما لياقت من را نداريد. اميرالمومنين(ع) خيلى سوخت. دو، سه سالى كه حكومت دستش آمد، جنگ جمل و جنگ صفين و جنگ نهروان و عاصفين و مارقين راه افتاد. يكى از نمايندگان امام يك خورده بريز و بپاش مىكرد. خوب خرج مىكرد و به خودش و زن و بچهاش مىرسيد. امام فرمود: به او بگوييد: كه تا ده روز ديگر بايد اينجا بيايد و تمام خمس و سهم امامى را كه گرفته پس بدهد و من با كسى رودروايسى ندارم. نمىشود كه آدم از بيت المال هر طور كه دلش مىخواهد خرج كند. وقتى گوشت گران است اين هم بايد مصرف گوشتش را پايين بياورد. اينطور نباشد كه گوشت هر قيمتى مىخواهد باشد و ايشان بتواند هميشه راحت گوشت بخورد. به ايشان بگوييد كه به من گزارش بدهد. بگوييد: اگر تا ده روز ديگر نيايى و حسابت را بررسى نكنى من به وظيفه شرعى خودم عمل خواهم كرد. يعنى آبرويت را مىبرم. گفت: ايشان نماينده من نيست. براى هميشه سقوط است. با كسى رودروايسى نداشت. مملكت را نمىشود با رودروايسى اداره كرد. گاهى وقتها، مثلاً بنده آقا قرائتى را يك جايي مىگذارم و يك مسئوليتى به او ميدهم. بعد مىبينم كه ايشان نمىتواند و ضعيف است. مىگويند: مىدانى آخر ايشان يك روحانى محترمى است. خوب احترام خون شهدا از روحانى بيشتر است. ميگويد: آخر مىدانى ايشان را تازه نصب كرديم. خوب نصب كرده باشي. حالا عزلش كن. سوره برائت نازل شد و پيغمبر به يك نفر گفت: برو و بخوان. تا رفت كه بخواند، جبرئيل آمد و گفت: كه ايشان ضعيف است و نمىتواند اين كار را بكند. او را برگردان. چون سوره برائت را در مكه خواندن از سخنرانى در سازمان ملل خيلى اهميتش بيشتر است. سوره برائت، سورهاى است كه مرگ بر كفار، مرگ بر مشركين دارد. ميگويد: مشركين نجس هستند و حق ورود به مكه را ندارند. چون سوره برائت بسم الله ندارد. چون از اولش هم كه شروع مىكند به رگبار مىببندد و آدمى كه بخواهد كسى را به رگبار انتقاد ببندد، اين ديگر بسم الله نمىخواهد. چون در بسم الله، رحمان است. در بسم الله رحيم است. در آن مهربانى هست. به نام خداوند بخشنده مهربان. خدا هم بخشنده است و هم مهربان است. مىخواهيم بگوييم: كه چرا چنين كردهاى؟ آدمى كه مىخواهد به يك كسى بگويد: كه چرا چنين كردهاى؟ سلام و رحمت نميخواهد. اگر مىخواهى سيلى بزنى، چرا كلمه رحمت را گفتى؟ سيلي با رحمت يكسان نيست. و لذا سوره برائت بسم الله ندارد. چون از اول مىخواهد بگويد: برائت! حالا سوره برائتى هم كه در مكه هست و مىگويند: مراسم برائت، اين به همين خاطر است. در مكه بايد مسلمانها از كفار برائت كنند. يكى از ائمه جمعه شاگرد امام بود. امام جمعه يك شهرى شاگرد امام است. ايشان به امام نامه نوشت كه ما هم امام جمعه فلان شهر هستيم و عمرى هم شاگرد شما بودهايم. حالا يك حواله ماشين از فلان نهاد به ما دادهاند. حوالهاش دستم است. پول ندارم ولى حواله دارم. مىگويند: به يك بازارى گفتند كه شما صد هزار تومان پول با شش ماه مدت به ما بده. ايشان گفت: مدت هر چقدر بخواهى دارم. اما پول ندارم. حالا اين بنده خدا هم حواله دستش بود ولى پول نداشت. فرمود: كه حوالهاش را فلان نهاد به ما داده است. پولش را هم شما بده. ايشان اول فرمود: ما نمىدانستيم كه فلان نهاد مذهبى هم حواله دارد. اصلاً از اينكه فلان گروه مذهبى حواله داشته باشد ناراحت شد و اين هم فرمود: حالا لازم است كه همه ماشين داشته باشند؟ چه كسى گفته است كه همه ماشين داشته باشند؟ خوب يك كسى مسافرتش زياد است. رفت و آمدش زياد است. خوب اين ماشين داشته باشد. ماشين براى كسى است كه يا راه دور است و يا هر روز مسافرت هستند. اما يك كسى كه مسجد و محرابش نزديك هم است و شش ماهى يكبار يك جايى مىخواهد برود، اين دليل ندارد كه شما از خمس و سهم امام را ماشين بخرى. من به شما خمس نمىدهم با اينكه سالها شاگردم بودى و دوستت دارم. اما از اينكه نمىتوانم ماشين بخرم معذورم. خيلى پوست كنده حرف مىزد. ايشان وقتى مىخواست به يك كسى بگويد: بفرماييد. مىگفت: بسم الله! چون بفرمايد و بسم الله، يك معنا دارد. منتها در بسم الله يك كلمه الله هم هست و در بفرماييد نيست. يك كسى يك كار خوبى مىكند. اگر كف زدى تشويق است و ذكر خدا در آن نيست. اما اگر يك تكبير گفتى، ضمن اينكه طرف را تشويق كردى يك ذكر خدا هم گفتهاي. اينهايى كه به جاى تكبير كف مىزنند، باختند و مىبازند. البته كف هم حرام نيست اما خوب خيلى فرق مىكند. گاهى آدم يك لباسى مىخرد كه هم زن مىپوشد و هم مرد مىپوشد. هم زمستان مىپوشد و هم تابستان مىپوشد. يك وقت هم يك چيزى يكبار مصرف است. آدم اگر قرار باشد كه ظرف مسى بخرد كه چند قرن ظرف باشد، نميرود ليوانهاى بستنى كاغذى بخرد كه وقتى بستنى خوردى، دور بريزي. آدم عاقل بايد دراز مدت فكر كند. ما مىتوانيم كه در تشويقاتمان از تكبير استفاده كنيم. حتى صدا و سيماى ما و مجالس مذهبى ما، بچه مسلمانهاى ما با تكبير تشويق كنند. من نميدانم از تكبير چه شرى ديدهايم كه دوباره كف ميزنيم. چرا كف مىزنى؟ يك تكبير بگوييد. براى سلامتى اين آقايى كه يك چنين كارى را كرده است صلواتى بفرستيد. صلوات براى سلامتى فلانى و يا تكبير گفتن، تشويق است. اما ذكر خدا هم هست. كف زدن را عرض كردم ليوان كاغذى است. من امروز تشويق بشوم ولى هيچ چيز براى شما نيست. يك خانم ايتاليايى از ايتاليا يك گردنبند قيمتى براى جمهورى اسلامى فرستاد. اين گردنبند را به امام دادند. آقا اين گردنبند را روى ميزش گذاشته بود. بعد يك دختر شهيدى خدمت ايشان آمد. اين گردنبند را به ايشان هديه كرد. امام خودش به بسياري از نامهها جواب مىداد. امام يك نامه به گورباچف نوشت. البته نامهاى كه امام نوشت، من نمىدانم كه در چند دقيقه نوشت. امام سريع نامه مىنوشت ولى گورباچف وقتى مىخواست كه جواب امام را بدهد يك گروه كارشناس سى، چهل روز كار كردند تا جواب امام را بدهند. وقتى آمد و نشست و امام را ديد زبانش گرفت. تپق زد و بعد هم وقتي امام ديد كه گورباچف جوابهايش را بلد نيست، همينطور كه ترجمه مىكرد، بلند شد و رفت. اين بزرگترين تحقير به رهبر كفر است. چون آقاى گورباچف را دعوت كرد. پيش بينى كه براى افغانستان كرد، پيش بينى غيبى بود. وقتى شوروى سابق رفت و افغانستان را اشغال كرد، امام به شوروى پيغام داد كه كار تو غلط است. كارى از پيش نمىتوانى بكنى، بالاخره بايد كه با شرمندگى از افغانستان بيرون بروى. اين از معجزات بود. از علوم غيبى بگوييم. از تيز هوشى بگوييم. ما نمىدانيم كه اسمش را چه بگذاريم؟ بگوييم: تيزهوشى. بگوييم: غيب. اين ماجرا شايد براي چهل، پنجاه سال پيش است. يكي از شاگردهاي امام كه البته اين شاگرد از پيرمردهاى قم است، مىگويد: پهلوى امام درس مىخوانديم. مدرسه دارالشفاى قديم بوديم. همينطور كه درس مىخوانديم يك دفعه متوجه شدم كه من نمازم را نخواندهام. يعنى آفتاب نزديك به غروب است و من يادم رفته است كه نمازم را بخوانم. حالا هم وسط درس بلند شوم زشت است. مىگفت: از وسط درس بلند شدم و يك دستمال برداشتم و جلوى بينى خودم گرفتهم و دولا دولا به هواى اينكه خون دماغ شدهام بيرون رفتم. مىگفت: يك مقدار كه رفتم، يك مرتبه امام گفت: باز اين سيد نمازش را نخوانده است. ميگفت: من خيلي تعجب كردم. اينكه يك عالمى از قم بيايد و در مقابل همه سياستهاى شيطاني همه را بمالد و تحقير كند. پيش بينى بيست سال بعد را هم بكند. اين خيلي عجيب است. آدم نميتواند كه به اين چه بگويد؟ يكى از علما گفته بود كه ما براي امامزادهها چه عظمتى قائل مىشويم و حضرت امام از همه امامزادهها عظمتش بيشتر است. منتها شما از امامزاده چه مىخواهيد؟ معجزه مىخواهيد. امام هم معجزه كرد. همين انقلاب ايران يك معجزه بود. شما مستأجرت را نمىتوانى از خانه بيرون كنى. امام شاه را از ايران بيرون كرد. اين معجزه بوده است. ما نبايد يادمان برود كه انقلاب چه بوده و كجا ما را فرستاده و ما از كجا تا كجا آمدهايم؟ بعضىها كه امروز با انقلاب ميانهاى ندارند براي اين است كه اينها يادشان مىرود كه چه چيزى بوده است. من چند خاطره بگويم كه ببينيد امام چقدر حق به گردن ما دارد؟ سالگرد امام بحث را مىشنويد. در يكى از شهرها يك دبيرستانى بود. چون مىترسم آبروريزى شود، اسم را نميگويم. زمان شاه ما را بردند كه در اين دبيرستان سخنرانى كنيم. تازه گفتند كه اين دبيرستان، دبيرستان مذهبى است. من به دبيرستان رفتم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم، تا گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم، ديدم بچهها گفتند: اوه! يك خورده آرام شديم. گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم، باز هورا كشيدند. صبر كردم و تمام كه شد، گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم. چهل و پنج دقيقه هر چه كه ما خواستيم كه بسم الله بگوييم اينها نمىگذاشتند كه ما بسم الله بگوييم. اين دبيرستان مذهبى بود. حدود هفتاد و سه تا يهودى، پنجاه و چهارتا بهائى دبير تعليمات دينى ما بود. وزير آموزش و پرورش به يكى از مدرسه هاى تهران گفته بود كه چرا دخترها چادر سرشان است؟ فرض كنيد كه ما اقليتهاى مذهبى هستيم. اقليتهاى مذهبى آزاد هستند. خوب بگذاريد ما هم آزاد باشيم. مىگويد: فرض كنيد كه من يهودى هستم. يادمان نرود كه چه بوديم؟ چنان آمريكا بر ما آقايى مىكرد كه زمانى كه مرگ بر آمريكا شروع شد، مهرههاى درشت آمريكا يكى پس از ديگرى فرار كردند. يك مهره آمريكايي در مسجد سليمان بود. به مناسبت نفت به اهواز و خوزستان رفته بود و زندگى آن هم آنجا بود. ايشان هم يك مهره درشتى بود. از تهران سفارش كردند كه اين مهره آمريكايى مىخواهد برود. خيلى بدرقه رسمى از ايشان بشود. كشورى و لشكرى اين را با سلام و صلوات بفرستند برود كه توهين نشود. استاندار خوزستان هم يك قالى قيمتى را كادو پيچى كرد و به عنوان هديه اعلا حضرت به اين آمريكايى داد كه برود. اين آمريكايى هم يك جبعهاى را كادو پيچى كرد و به استاندار داد و گفت: به اعلا حضرت بدهيد. هواپيما حركت كرد و رفتند. به دربار خبر دادند كه ما ايشان را با تشريفات لازم فرستاديم و به آمريكا رفت. ايشان هم يك كادو براى اعلا حضرت داده است. برنامهاش چيست؟ گفتند: خوب باز كنيد ببينيد چيست؟ اگر پرونده شاه نبود، نمىگفتم. چون اين حرفها يك خرده سنگين است. گفت: وقتى كادويى كه براى اعلا حضرت فرستاده بودند، باز كرديم. ديديم كه مقدارى دستمال كاغذى است. با كمال تأسف بايد بگويم. زشت هم هست كه بگويم ولى بايد بگويم. دستمال كاغذى كه اين آمريكاى در دستشويى از آن استفاده كرده است. چقدر بايد ايرانى ذليل باشد كه پنجاه سال ما را بدوشند و جنايت كنند. ما را به عبوديت و بندگى بكشانند و بعد هم وقت رفتن قالى ابريشم از ما بگيرند و به شاه ما دستمال كاغذى بدهند. اين اوج ذلت است. ما به يك چنين آمريكايى مرگ بر آمريكا مىگوييم. نه در ايران، حتى در مكه مىگويند: مرگ بر آمريكا. در همه عالم به همه ياد دادهايم كه بگويند: مرگ بر آمريكا و پرچم آمريكا را آتش بزنند. آتش زدن پرچم آمريكا مد شده است. البته اين يك ريشه اسلامى هم دارد. خدا انشاء الله قسمت كند كه به مكه برويد. در مكه، مسجد الحرام در زياد دارد. منتها حديث داريم كه هر كس مىخواهد وارد مسجد الحرام بشود، از درى به نام در بنى شهيده برود. حديث داريم كه چرا مستحب است كه از اين در داخل بروى؟ چون يك بت بزرگى به نام بت هدى در آنجا بود. پيغمبر روزى كه مكه را فتح كرد، بت را شكست. پايين در دفن كرد و گفت: مستحب است كه از اين در بيايد. يعنى هر مسلمانى مىآيد پايش را روى بت بگذارد. اينكه ما پايمان را روى پرچم آمريكا مىگذاريم و مىرويم، يعنى آمريكا را ذليل ميكنيم. آمريكايى كه پنجاه سال ما را ذليل كرد. شاه ما پهلويش به اندازه يك سر سوزن ارزش نداشت. ايران ذليل بود و امام يك چنين حقى داشت. يادمان نرود كه به كجا كشيده شديم. آن تيمسارى كه در نيروي دريايي اعدام شد، اسدى بود. يك شب من پاى تلويزيون بودم. اما ايشان يك آدم خيلى عظيمى بود. به چهار زبان كامل مسلط بود. دانشمند بود. باسواد بود. دنيا گشته بود. اما به او گفتند: چرا تو با شوروى رابطه دارى؟ گفت: من وقتى انقلاب شد، فرمانده نيروى دريايى شدم. احساس ذلت مىكردم، مىگفتم: من بايد با يك ابرقدرتى رابطه داشته باشم كه احساس عظمت بكنم. گفتم: بالاخره زيرزيركى با شوروى رابطه داشته باشم تا بلكه احساس عظمت بكنم. خوب وقتى شاه اين است، تحصيل كرده زمان شاه هم عزت خودش را از شوروى مىخواهد. امام در عرض چند دقيقه به رهبر شوروى نامه مىنويسد. رهبر شوروى هم چهل روز كارشناس هايش را جمع ميكند مىنشينند و جواب مىدهند. آنوقت جواب به قدرى آبكى است كه امام همينطور كه دارد جواب را گوش مىدهد، قسمت هاى وسط ترجمه بلند مىشود و مىرود. به عزت رسيديم. در ذلت بوديم كه به شاه ايران جسارت مىشد. به عزتى رسيديم كه امام گوش به حرف نماينده شوروى نداد. اين عزت است. يك آخوند و يك عالم شيعه نزد امام رفت و گفت: آقا در اين شهرى كه ما هستيم، سنى هست و شيعه هم هست. سنىها حجاب ندارند. ما هم بايد يك اعلاميه براى طلاب شيعه بفرستيم. فرمود: اين دليل نمىشود. مگر ما با سنىها دعوا داريم؟ خوب اگر آنها طلبه دارند حوزه داشته باشند. ما طلبه نداريم حوزه نداريم. اينها يك چشم و هم چشمى است. ما شيعهها با سنىها عقيدههاى مختلفى داريم اما درگيرى نداريم. من اجازه نمىدهم كه شما به خاطر رقابت حوزه علميه درست كنيد. ما اهل رقابت نيستيم. اين خودش يك ارزشى براي ما است. يك نفر از مسئولين نامه نوشته بود كه آقا اين پولى كه شما به ما مىدهى، اين پول آبدارچى و تلفنچي و دفتر ما هم نمىشود. آقا نوشت كه شما تلفنچى و آبدارچى لازم ندارى. بله گاهى وقتها يك كسى واقعاً كارش شلوغ است و نياز به دفتر دارد. اما براى يك دانه مو ديگر شانه نمىخواهد بكنى. با يك كيلو آرد نميخواهد نانوايى بسازيد. اما گاهى افراد مىگويند: حالا كه من اين هستم پس درشان من است كه اينطور داشته باشم. امام عجيب بود. بين ما با امام خيلى فاصله است. خيلى فاصله داريم. حاج احمد آقا مىفرمود: امام در طول عمر خود دويست كتاب بيشتر نداشت. اما براي ما كتابخانه يك عنوان است. وقتى مىخواهند بگويند: فلانى مهم است. مىگويند: عجب كتابخانهاى دارد. بعد بعضى وقتها جمع كردن كتابهاى خطى يك هنر مىشود. بله! يك وقت كتابخانههاى خطى براى حفظ علوم علماى قديم است و خيلى ارزش دارد. يك وقت حساب حفظ علوم نيست. حساب ديگر پيدا مىكند. دكتر به ايشان گفته بود كه شما بايد همينطور از پشت بخوابى. يعنى كمرتان به زمين بچسبد و پايتان را مثل اينهايى كه سوار دوچرخه مىشوند، يك خرده نرمش پا بكنى. چون پاى شما نياز دارد كه اينطور باشد. امام طبق دستور پزشك عمل مىكند. اما نوهاش هم روى سينهاش خوابيده است و مىبوسد. تلويزيون هم روشن است ولى صداى آن خاموش است. تلويزيون ميبيند و راديو هم گوش مىدهد و شكر خدا هم مىگويد. اين را مىگويند: انسانى از موت! هم بچهاش را تفقد مىكند. هم فيلم تلويزيون را مىبيند. هم راديو گوش مىدهد و ذكر خدا مىگويد. مىآمد سر سفره بنشيند، مىديد كه غذا حاضر نيست. يك سوره قرآن مىخواند تا غذا آماده شود. از دقيقههاى عمرش استفاده مىكند. من خودم يك وقت خدمت ايشان رسيدم. ديدم ايشان تند راه مىرود. تسبيح هم دستش بود و تند هم مىرفت و مىآمد. چقدر هم منظم بود. يك مرتبه سران مقام معظم رهبرى جناب آقاى رفسنجانى، رئيس جمهور، افرادى از اين سران نزد ايشان بودند. ايشان يك مرتبه ساكت شد. گفتند: آقا چيزى شد. فرمود: وقت ورزش است، يعنى وقت ورزش و وقت نمازش همينطور بود. يك حديث برايتان بخوانم كه حديث عجيبى است. حديث داريم كسى كه صبر كند تا اذان شود و بعد وضو بگيرد، اين هم معلوم مىشود كه قدر نماز را ندارد. آدمى كه براى نماز ارزش قائل است بايد قبل از اذان برود و وضو بگيرد. من اين حديث را ديروز ياد گرفتم. «ما وقعر الصلوة» يعنى احترام نماز را نگرفتى. چه كسى؟ «من تأخر» كسى كه عقب بيندازد. تأخير بيندازد. «من تأخر طهاره الى وقت الصلوة» عجب حديثى است. احترام نماز را نگرفته است كسى كه صداى اذان بلند شود و بعد برود وضو بگيرد. شما اگر يك مهمان عزيزى داشته باشيد، صبر نمىكنى كه وقتى در خانه را زد، به استقبالش بروي. سر كوچه ميروي و نگاه مىكنى. پيشواز مىروى. براى عزت مسلمانها خيلى حساس بود. كانون پرورش فكرى سوال كردند كه ما ميخواهيم يك سرى كتابهايي را براى بچهها از كشورهاى خارج بخريم. فرمودند: اگر نويسندهاش مسلمان است از آن بخريد و اگر كتابهاى قصهاى براى كودكان هست كه كشورهاى خارج چاپ كردهاند و شما مسلمانها مىخواهيد ترجمه كنيد، به شرطى ترجمه كنيد كه در آن كتاب از كاتب تجليل نشده باشد. يا نويسندهاش مسلمان باشد و يا اگر نويسندهاش كافر است، كافرى باشد كه از كافر براى بچه مسلمانها قهرمان درست نكند. در طول چهارده سالى كه در نجف بودند هر شب سر ساعت هشت در حرم حضرت امير مىرفتند. يك شب نرفتند. گفتند: آقا! ترسيدند كه چرا آقا امشب نرفته است. هيچ كس نفهميد. بعداً فهميدند كه امشب و در اين ساعت، سفير ايران يعنى نماينده شاه ميخواهد در حرم بيايد و فيلمبردارى هم بشود. زمانى كه هنوز نمىدانستند كه صدام چه جانورى است، جلسهاى بود و امام نشسته بودند. نماينده صدام يا خودش آمد. خيلىها بلند شدند و ايشان بلند نشد. دير انديشى و آدمشناسى، اين يك وجه شناس است. مىگفتند: اجازه بده كه ما مسجد بسازيم. مىفرمود: كه من از سهم امام اجازه نمىدهم كه مسجد بسازيد. براى آدم سازى اجازه مىداد اما براى مسجد مىگفت: مسجد را مسلمانها خودشان مىسازند. بخصوص براى زينت مسجد اصلاً اجازه نمىداد. گاهى مىگفتند: آقا فلانى آدم معتمدى است. مىفرمود: شما كه مىگويى: آدم خوبى است، شما يك نفر هستى. تا دو نفر شهادت ندهند من معذور هستم از اينكه انجام بدهم. گفتند: آقا يك مقدار خرما براى خمس آوردهاند. براي خمس و سهم امام از كشورهاى مختلف دلار مىدادند. براى امام خمس دلار مىآوردند. به امام گفتند: آقا مقدارى دلار داريم كه خمس است. اين را در بازار آزاد بفروشيم و يا بازار غير آزاد؟ فرمود: قانون جمهورى اسلامى را از آقاى ميرحسين موسوى بپرسيد. بنده هم كه رهبر هستم، موظف هستم كه طبق مقرارت نظام عمل كنم. خلاف مقرارت نظام، خلاف مقرارت شرع است. ببينيد كه اگر جايز است، بازار آزاد بفروشيد. آقا مصطفى گفت: با آقازادهشان در همدان با امام قدم مىزديم. يك زمين چمن براي دولت بود. مىگفت: امام يك مسافت خيلى طولانى را طى كرد كه پايش را روى چمن شهردارى نگذارد. خوب ما شاه را قبول نداريم اما بالاخره اين پول مردم است كه چمن شده است. من پايم را رويش نمىگذارم. اصلاً ببينيد همه كارهايش طبق مقررات بود. فيش آب و برق و ماليات كه مىآمد، روز اول مىداد. خانهاى اجاره كرده بودند. خواستند كه ميخ بكوبند. فرمود: كه ما خانه اجاره كردهايم براى اينكه در آن زندگى كنيم. شما براى فيلمبردارى مىخواهيد كه ميخ بكوبيد. اين را بايد صاحب خانه اجازه بدهد. برويد و بپرسيد كه اجازه مىدهد يا نه؟ اين خانه مردم را سوراخ سوراخ نكنيد. خانه اجاره كردهايد كه زندگى طبيعى كنيد. البته اين حركت شما، حركت خانه خرابى است. مىخواهيد تغيير مدل بدهيد. اين را بايد صاحب خانه اجازه بدهد. من راضى نيستم. باغها و مزرعههاي بسياري را به امام هديه ميكردند. اما امام همه را به خزينه دولت مىداد. زمينها را هم مىگفت: من مىخواهم چه كار كنم؟ به فقرا بدهيد. يك پولدارى، يك پول سنگينى به عنوان سهم امام آورد و به امام داد و گفت: يك ماشينى هم زير پاى ما هست. شما از ما خمس نگيريد. ما اين همه پول براى شما آوردهايم. اين را چه مىگويند؟ پورسانت مىگويند. بالاخره حالا ديگر اين را نگير. مثلاً ما صد ميليون خمس آوردهايم، حالا شما اين ماشين را كه پنج ميليون است، بگذار زير پاى ما باشد. فرمود: خيلى منت مىگذارى كه خمس دادهاى. ما به تو منت گذاشتهايم. تو خودت را راحت كردهاى و ما را زير منت مىگذارى. من پول تو را نمىخواهم. اگر مىخواهى خمس بدهى همه را بايد بدهى. اگر هم نه كه نه! سر مسائل دينى كه با هم شوخى نداريم. دكان بقالى نيست كه چانه مىزنى. اين وظيفه شرعى است. قاضى حكم كرده بود كه فلانى بايد اينچنين تنبيه و يا زندان بشود. گفتند: آقا ايشان از آبرومندان است. فرمود: قاضى كه حكم كرد، من حكم قاضى را لغو نمىكنم. اصلاً تمام كارهايش طبق اصول بود. سر سفره بيكار بود. سوره قرآن مىخواند. مىگفتند: ورزش كن. وقتي ورزش ميكرد ذكر هم ميگفت. ميفرمود: چرا زبانم بيكار بماند؟ حضرت امير شب كه مىشد وصله مىزد و ذكر هم مىگفت. گفتند: چه كار مىكنى؟ گفت: با دستم وصله مىكنم. چرا زبانم بيكار باشد؟ حالا دانشجو و دبيرستاني ما در تابستان بي خود 4 ماه بيكار است. طلبههاى ما، چقدر در تابستانها عمرشان تمام مىشود. ما كه طلبه جدى هم نبوديم. يادم است كه يك تابستان، با استادمان به نياسر رفتيم. در يكى از روستاهاي كاشان، به اندازه يك سال تحصيلى ما لغتين را خوانديم. مىشود كه در يك تابستان يك طلبه دنبال استادش برود.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»