متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1371/2/24
بسم الله الرحمن الرحيم.
در خدمت برادران بزرگوارى هستيم كه توليد مىكنند و توليدشان هم موفق است، دستتان درد نكند. كارگر در اسلام خيلى عزيز است. چون من در مورد كارگر قبلاً صحبت كردهام و به مناسبت روز كارگر پخش شده است و بينندههاديدهاند بنابراين ديگر راجع به كارگر صحبت نمىكنم. امروز بينندهها بحث را وقتى مىبينند كه تولد امام رضا(ع) است و من مىخواهم راجع به يك كلياتى، راجع به زندگى امام رضا(ع) صحبت كنم و آن اين است كه چرا امام رضا(ع) وليعهد طاغوت شد؟ مگر ما نمىگوييم كه آخوند دربارى بد است؟ مگر بدتر از مأمون و هارون و هارون الرشيد، هم آدم بود؟ خيلى آدمهاى ناجنسى بودند. اينها همه قاتل امام بودند. چرا امام رضا(ع) وليعهدى، يك طاغوت را قبول كرد؟ اين يك مسئلهاى است كه مىخواهم راجع به آن بگويم. منتها قبل از اين مىخواهم به مناسبت تولد امام رضا(ع) اين مسئله را مطرح كنم. لكن قبل از آن يك كلياتى را به حضور شما عرض كنم كه داشته باشيم تا ببينيم كه اصلاً دين و سياست چيست؟ يعنى گاهى وقتها سياست مىآيد كه سر متدينين كلاه بگذارد. منتها اين متدينين اگر بينش داشته باشند شيطان شناس هستند. اگر بينش نداشته باشند كلاه سرشان مىرود. مىخواهم بگويم كه امام كلاه سرش نرفت. حالا حركت را بگوييم. امام كلاه سر آن گذاشت. يك مقدار درباره اينكه دين دستآموز سياست مىشود، دو، سه تا خاطره براى شما بگويم. خاطرهها از قرآن است. شخصى به نام «بلعم باورا» موضوع بحث ما اين است. دين دست آويز سياست بازان است. بلعم باورا، دانشمندى بود كه قرآن اينطور مىگويد. مىگويد: «اتيناه» يعنى به آن داديم. «اياتنا» آياتمان را به آن داديم. اصلاً آيت الله بود. آيات الهى نزد او بود. دعاى بلعم مستجاب مىشد. دانشمندى بود كه حضرت موسى او را به عنوان مبلغ و نماينده به اين طرف و آن طرف ميفرستاد. تبليغ مىكرد اما يك سياست بازى مثل فرعون با پول ايشان را خريد. فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطان«آتَيْناهُ آياتِنا» ما آيات خودمان را به آن داديم. دعايش مستجاب شد. علومى داشت، نماينده پيغمبر اولوالعزم بود. مبلغ دين بود. اما «فَانْسَلَخَ مِنْها» آنكه روى تخته مىنويسم و عربى مىگويم، قرآن است. «فَانْسَلَخَ مِنْها» يعنى از آيات ما جدا شد. «فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطان» شيطان هم او را تعقيب كرد. «فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطان»(اعراف/175) امان از سوء عاقبت! يك كسى ممكن است كه خيلى مهم باشد. انيشتين هم كه مغز بود، يكوقت مىبينى كه يك سياست باز مىآيد و مغز انيشتين را با اسكناس و دلار مىخرد. اين يك مورد بود. امام باقر(ع) فرمود: موضوع مربوط به بلعم باورا هست. لكن هر مسلمانى كه هوا بر هدى غلبه كند او هم مصداق اين آيه هست. بعضى چيزها ضرب المثل است. حالا هم مىگويند: ماهى را هر وقت كه از آب بگيرى تازه است. اين يك قصهاى داشته است. بعد اين به درد همه جا مىخورد. زمان جاهليت بتها از سنگ و چوب بود. چند كيلو خرما برداشتند و هستهاش را بيرون آوردند. با خرما مثل اينكه با برف آدم درست مىكنند، آدمك خرمايي درست كردند. با خرما هم مجسمه درست كردند و اشك مىريختند. قحطى شد. هرچه داشتند خوردند. گفتند: خرماى خشك است. با تبر بزنيم و بريزد و آب بزنيم. بگذاريم خيس بخورد و بخوريم. تيشه و تبر آوردند كه آن را بشكنند. گفتند: اين خداست. نمىشود كه او را خورد. بابا خدا چيست؟ آمدند جلو گفتند: خدا. به خانه رفتند، گفتند: خرماست. آنوقت از آنجا يك ضرب المثلى شد. گفتند: هم خدا را مىخواهد و هم خرما را. گاهى يك چيزى يك نمونه دارد. بعد براى همه تاريخ ضرب المثل مىشود. بلعم باورا نمونهاش زمان موسى بود كه فرعون او را خريد. امام باقر(ع) فرمود: كه اين ضرب المثل براى هر دانشمندى است كه بخاطر هوس پا روى حق بگذارد. يعنى هر هوس بازى كه مىفهمد حق است و پا روى حق مىگذارد او هم بلعم باورا است. اين يك نمونه بود. مسئله اطاعت از تغيير دادن اولى الامر! يكى از كارهايي كه خيلى از سياست بازها آمدند و از طريق دين ضربه زدند، اين بود كه گفتند: «أَطيعُوا اللَّه» مطيع خدا باشيد. خيلى خوب درست است. بعد فرمود: «وَ أَطيعُوا الرَّسُول»(نساء/59) مطيع رسول باشيد. گفتند: اين هم قبول است. بعد گفت: «و اولى الامر» مطيع اولى الامر باشيد. منتها گفتند: اولى الامر هركسى است كه زور دارد. يعنى مطيع خدا و مطيع صدام و مطيع هركسى كه زور دستش است باشيد. حالا امروز صدام است. معنايش اينطور مىشود. مطيع خدا، رسول خدا و صدام باشيد. مطيع خدا، رسول خدا و هيتلر باشبد. آمدند گفتند: امر به معنى فرمان است. مىگويند: فلانى امر دستش است. صاحب امر است. امير است. يعنى امر مىكند. «اولى» هم به معنى صاحب است. گفتند: «اولى الامر» يعنى كسى كه قدرت دارد. بنابراين از هركسى كه قدرت دارد بايد اطاعت كنيم. امروز قدرت دست معاويه است، مىگوييم: بله قربان! فردا دست يزيد است. مىگوييم: بله قربان! آمدند و گفتند: اولى الامر هركسى است كه زور دارد. اين هم از جاهايى است كه سياست باز آمد و اولى الامر را اينطور معنا كرد. حال اينكه هر عاقلى مىفهمد كه اولى الامرى كه اسمش كنار الله و رسول است بايد كارش هم شبيه كار الله و رسول باشد. آدم به يك نفر استاد دانشگاه نمىگويد: آقا من هم شما را دوست دارم و هم آدامس را دوست دارم. اين توهين است. نزد استاد دانشگاه يك آيت الله مىگذارند. توهين است كه آدم بگويد: مطيع خدا و صدام باشيد. صدام آدمس است، توهين به آدامس هم شد. اين جانور است. جسارت است ما اولى الامر را معنا كنيم كه هركسى كه زور دارد اولي الامر است. ما مىگوييم كسى كه اسم او كنار الله و رسول است، بايد كارش هم در شعاع كار خدا و رسول باشد. كار بايد در شعاع كار خدا و رسول باشد. «اطيع الله» به اسم اولى الامر هم آمدند و يك مشت مردم را بله قربانگو بار آوردند. اين هم جنايت است. درتاريخ داريم كه شمر از اول اذان تا به اول آفتاب نماز مىخواند. گفتند: تو كه اينقدر نماز مىخوانى پس چرا امام حسين را كشتى؟ گفت: اطاعت امير است. از چيزهاى ديگرى كه كلاه سرمان رفت، مسئلهاى بود كه مىگفتند: ما عقيدهمان اين است كه مىگوييم: رهبر بايد يا معصوم باشد و يا عادل باشد. اسم معصوم را شنيدهايد. معصوم يعنى چه؟ معصوم در لغت به معني عصمت است. عصمت به معنى حفاظت است. مىگويند: فلانى معصوم است، يعنى فلانى محفوظ است. يعنى فلانى گناه نمىكند. معصوم است. يعنى هيچ گناه نمىكند. فكر گناه را هم نمىكند. *سوال: مىشود كه آدم گناه نكند و فكر گناه را هم نكند؟ بله! خود شما يك سرى از گناهان را در عمرتان انجام ندادهايد و فكرش را هم نكردهايد. مثلاً آدم برود بالاى منار و خودش را پرت كند. اين گناه را تا حالا انجام ندادهايم. به فكرمان هم نيامده است. فكر اينكه آدم لخت مادر زاد در خيابان بدود. هيچ كس فكر يك چنين گناهى را هم نمىكند. كسي آب هاى كثيف خيابان را بخورد. فكرش را هم كسى نمىكند. خودش را با بنزين آتش بزند، گناه است. فكر اين گناه را هم نمىكنيم. پس ما هم در بعضى از گناهان معصوم هستيم. يعنى گناه نمىكنيم و فكرش را هم نمىكنيم. معصوم يعنى نه گناه بكند و نه فكر گناه را بكند. هر كجا ببينيم گناه چقدر بد است. آب جوي چقدر كثيف است. خود سوزى چقدر خطرناك است. از منار پرت شدن چقدر خطرناك است. هر كجا بدانيم كه چقدر خطر دارد، در آنجا گناه نمىكنيم؟ اما اينكه بقيه وقتها گناه مىكنيم، بخاطر اين است كه هنوز عيب گناه پيش ما روشن نيست. يعنى ما هنوز يك سرى جاها شيرينى آن به دهانمان نيامده است. به همان دليلي كه اين سالن «قد قامة الصلاة» ميگويد، پنجاه نفر مىروند. ولي چون آن سالن شانه تخم مرغ ميدهد، سيصد نفر مىروند. يعنى ما هنوز بلوغمان نسبت به شانه تخم مرغ از نماز بيشتر است. يك بچه كنار شما است. شما مىگويى: آقازاده با شما هستم. اگر گوش ندهد مىگويى: عجب آدم بى ادبى هستى. خدا مىگويد: «حى على الصلاة» «حى على الفلاح» اصلاً صداى اذان را كه مىشنود، از پشت ميزش بلند نمىشود. اين هم بى ادب است. چطور اگر شما بچهات را صدا بزنى و سرش را بلند نكند، بى ادب است. آنوقت خدا تو را صدا ميكند و تو سرت را بلند نمىكنى، ما هم بى ادب هستيم، بى رودروايسى. منتها عرض كردم، گاهى يك سرى چيزها را مىدانيم، مىدانيم كه از بالاى منار پرت شدن بد است اما نمىدانيم غيبت بد است. ضرر مالى درد ما است، درد دندان را احساس مىكنيم اما حسادت و حرص و حسد را احساس نمىكنيم. حالا، آمدند گفتند كه لازم نيست كه رهبر معصوم باشد، اصلش لازم هم نيست كه عادل باشد. آمدند و حذف كردند، از كارهاى خطرناك سياسى در طول تاريخ اين بود كه گفتند رهبر، الحمدلله ما شيعه اعتقاد داريم، خدا را شكر كه شيعه مىگويد كه رهبر بايد معصوم باشد و در زمانى هم كه دست ما به معصوم نمىرسد لااقل بايد عادل باشد اما ديگران غير از شيعه مىگويند لازم نيست كه معصوم باشد و لذا يك دزد را هم مىشود بردش و آن را پيشنماز كرد، لااقل آدم خيالش راحت است كه كفشها را نمىدزدد، نگاهش مىكند و آن را مىبينيم، اينطورى است. اينكه گفتند لازم نيست رهبر معصوم باشد از جناياتى بود كه در اسلام شد و به اسم اينكه لازم نيست معصوم باشد، كه هر جنايتكارى را برداشتند و رهبرش كردند و الان از ايران كه برويم بيرون، دودش به چشم خودشان مىرود بخاطر اينكه، كسى كه عصمت و عدالت را حذف كرد و گفت كه لازم نيست كه رهبر معصوم باشد و لازم نيست كه عادل باشد مثل صدام مىآيد و رهبر آن مىشود، اين هم يكى از جنايات. مسئله ديگر، گفتم هر كس صحابى عادل است اين هم از ظلمهايى بود كه شد، يعنى گفتند هر كس كه قيافه پيغمبر را ديده است، ديگه آدم عادل است، هر چه گفت درست است و حال اينكه در قرآن دهها آيه داريم كه قرآن شكايت مىكند از اصحاب، مىگويد بعضى از اصحاب دروغ مىگفتند، بعضى از اصحاب منافق بودند، اين همه آيه داريم كه مىآمدند پهلوى پيغمبر يك جور حرف مىزدند و پشت سر يك جور ديگر مىگفتند. پيغمبر اينجا مسجد مىساخت، مىرفتند و يك محله ديگر يك مسجد مىساختند و به اسم مسجد، خانه سيمى درست مىكردند، پيغمبر حرف مىزد، آنها مىگفتند بله، ما گوش مىدهيم ولى، چقدر آيه براى منافقين است، منافقين همه جزء اصحاب بودند. اصحاب يعنى چه؟ اصحاب يعنى كسانى كه پيغمبر را ديدهاند. آمدند و گفتند كه هر كسى كه اصحاب است كارش هم درست است، اين هم از كارهايى بود كه بسيار ضربه زد. يكى از كارها كه زمان ما شد، نه اينكه زمان من و شما، يكخورده جلوتر، رضا شاه، رضا شاه مىخواست احمد شاه را بيرون كند از ايران، وهابىهاى سعودى آمدند و قبر چهار امام را خراب كردند، شد. رضا شاه يك راهپيمايى راه انداخت، يعنى مردم راهپيمايى راه انداختند، مردم راهپيمايى راه انداختند براى مظلوميت قبر امام حسن مجتبى، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليه السلام، رضا شاه يك علسبردارى كرد و فرستاد، گفت مردم راهپيمايى كردهاند كه ما احمدشاه را نمىخواهيم، اصلاً مردم راهپيمايى كردند براى خراب شدن قبرستان بقيع و رضا شاه از عكس آن براى، يعنى دين دست آويز سياست بازها مىشود. يكى از جاههايى كه باز دين دست آويز سياستمدار مىشود اذان است. امام زين العابدين در مسجد شام، داشت سخنرانى مىكردد، بنى اميه را بست به رگبار، – آهاى يزيد. مىدانى كه چه كرد در كربلا، يك سخنرانى آتشين و بست به رگبار دودمان بنى اميه را، يزيد هم نشسته بود در مسجد و ديد كه عجب دارد كه خراب مىشود. چكار كند، به مؤذن گفت كه اذان بگو، يعنى با الله اكبر جلوى امام زين العابدين را بگيرد، يعنى مذهب عليه مذهب است. اصلاً گاهى قرآن چاپ مىشود براى اينكه نفت را هر قيمتى كه مىخواهم بفروشم. گاهى لقبى به يك كسى مىدهند تا بعد هر كارى كه مىخواهند بكنند، بكنند. از اين كارها خيلى شده است، حالا من اينها را نمىخواهم بگويم، شايد هم حوصله شنيدنش را نداشته باشيد، بيائيم به سراغ امام رضا(ع)، چون امام رضا را مىخواهيم كه ببينيم كه چه شد. چطور شد كه، تولد امام رضا بحث را گوش مىدهيد، چطور شد كه امام رضا(ع) وليعهد يك طاغوت شد، حالا براى اينكه بحث را زيادى گوش بدهيد يك صلوات بفرستيد.
طرح دشمن – شما مىدانيد كه هارون الرشيد امام كاظم را در زندان شهيد كرد، پسرش مأمون الرشيد كه حكومت را دست گرفت، مىخواست بگويد كه باباى من يك غلطى كرد، من جبران مىكنم، براى اينكه جبران كند جنايت بابا را كه پدرش را كشته است، گفت كه پسر به پسر يك مقامى مىدهد ما بابا، هارون الرشيد بابارا كشته است امام كاظم(ع)، حالا پسر، مأمون به امام رضا، چون بابا، بابا را كشت، خواست پسر به پسر، يعنى جبران جنايات بابا.
1 – جبران جنايات پدر. 2 – مىخواست كه در مملكت هر دسته گلى كه آب مىدهد، اگر مردم يك وقت ول وله شد، شريك جرم هم داشته باشد، بگويند حالا آن هيچى، امام رضا كه بغل دستش است، آن هم كه قائم مقامش است، معلوم مىشود كه دو تا يكى كردهاند كه اين كار را كردهاند. يعنى مىخواست يك شريك جرمى هم داشته باشد.
3 – مىترسيد كه امام رضا(ع) در مدينه نيروگيرى كند، نيرو سازى كند و كودتا كند، رژيم را بردارد، به اسم وليعهدى گفت كه بياوريمش در آستين خودمان و بغل خانه خودمان، خانه اولى خانه من و خانه دومى خانه او، كه ما تمام كارهاى امام رضا را، مىخواست تمام كارهاى امام رضا را زير نظر داشته باشد.
4 – بعضى وقتها در بعضى از اقسام مملكت افرادى انقلابى پيدا مىشدند و موج انقلابى و ايجاد موج مىكردند. گفت ما اگر امام رضا را بياوريم، مىگويند كه لابد خود آقا هست و اگر گناه باشد خود آقا هست، ديگه به ما چه. مثل اينكه الان بعضى از آهنگها پخش مىشود، مىگوييم كه آخه اين آهنگ، مىگويد ببين مگر اين جمهورى اسلامى نيست، خوب اگر جمهورى اسلامى است، خود آقا هست ديگه. يعنى مىخواهد كه يك آقا درست كند كه بعد هر كس هر كارى كه مىكند، بگويد حرف نزن، تو بهتر مىفهمى و يا آقا، خود آقا هست، اگر لازم باشد خود آقا هست. يعنى مىخواستند كه يك آقا درست كنند كه همه را زير عباى آقا. . . ، اين هم يك حركتى بود. يعنى مىخواست جلوى انقلابىها را بگيرد كه آخه به تو چه دخالت مىكنى، بنشين سر جايت، اگر لازم باشد قيام بشود، خود آقا قيام مىكند. يعنى جلوى سادات انقلابى را هم مىخواست بگيرد. ضمناً مىگفت كه اگر بشود كه يك ضربه فرهنگى به اين خانواده بزنيم. امام رضا را مىآوريم پايتخت و علماى يهودى و علماى مسيحى اين علماى درجه يك را جمع مىكنيم و مىگوييم كه شماها با امام رضا بحث كنيد، حتى اگر ما موفق بشويم كه در يك جلسه امام رضا را شكست بدهيم، آن جلسه ما اينها را براى هميشه بايكوت مىكنيم و براى هميشه از ميدان بيرون مىكنيم. تا شايد حتى دريك جلسه شكست علمى بدهيم. اينها همه حركت هايى بود كه مأمون الرشيد در مغزش داشت. مسئله ديگر اين بود كه يكى از راههاى كه مردم امام رضا را دوست داشتند، اين بود كه مىگفتند امام رضا(ع) دنيا پرست كه نيست، مىگفت ما اين را مىبريم يك پست به آن مىدهيم، يكى از كارها همين است. بعد به مردم مىگفتم كه بيا اين هم امامتان كه مىگفت دنيا ارزش ندارد، دستشان به دنيا نمىرسيد و اگر نه اگر دستشان به دنيا برسد حتى وليعهدى طاغوت را هم قبول مىكند، يعنى مىخواهد كه چهره زاهدانه امام را خراب كند. اين ظلم را منافقين نسبت به آخوندها هم كردند. چند تا ترور كردند و آخوندها را در بنز سوار كردند و بعد به مردم گفتند كه بيا اين هم آخوند هايى كه سوار بنز شدند. خوب حالا وقتى هم كه ترور نيست، همه از بنز پياده شدند. دو مرتبه ترور شدند و دو مرتبه سوار بنز شدند، باز تهديد شود باز سوار مىشوند، يعنى خودش يك نقشهاى است. اگر مىگذاشتند، اگر مىگذاشتند ما آن جمهورى اسلامى را كه هدف بود، بايد به آن برسيم، اگر مىگذاشتند كه رئيس جمهور، طبيعى در خيابان راه برود و در صف نانوايى بايستند، اگر ترور نبود الان افغانستان كه آزاد شد، مىگفتند الگو بيايد ايران، اصلاً در دنيا همه مىگفتند آقا برويد در ايران رئيس جمهورش، رئيس مجلسش، رئيس دستگاه قضايى آن، مسئولين رده يك آن در مردم هستند، اصلاً همه مىآمدند در ايران كه الگو بگيرند، چون آنها هيچ كدام دستشان به رئيس هايشان نمىرسد، ما رئيس هايمان جزوء خودمان بودند، همان هايى كه پشت آنها نماز مىخوانديم و پا منبرشان بوديم، با آنها بوديم، چند تا از آنها را ترور كردند، اينها را بردند در حفاظت، در حفاظت كه بردند زندگى آن شبيه زندگى بقيه شد، يعنى ديگر ما از امام بودن، الگو بودن افتاديم، اگر مىشد كه زندگى ساده باشد، اين هم خيلى است. يعنى براى اينكه بگويند امام رضا(ع) اينطور نيست كه زاهد باشد. اينكه امام رضا(ع) مىگفت كه دنيا ارزش ندارد، چونكه دستش به دنيا نمىرسيد و اگر نه الان كه پست داديم، دو دستى پست را گرفت. چهره امام رضا را بگويند كه دنيا طلب است، بگويند امام دنيا طلب است. خوب اينها همه افكار چه كسى است كه من مىنويسم روى تخته سياه، افكار مأمون الرشيد. مأمون الرشيد حكومت را به دست گرفت، چه كند؟
1 – جنايت پدرش را جبران كند.
2 – دسته گلى به آب داد مردم بگويند كه پنجاه درصد آن مأمون الرشيد است و پنجاه درصد آن هم تقصير وليعهد آن است، امام رضا(ع).
3 – امام اگر مدينه باشد، نمىتوانيم كه كنترلش كنيم، بياوريم آنرا به اسم وليعهدى، خانه بغل خودمان باشد كه بتوانيم همه كارهاى آنرا زير نظر بگيريم.
4 – اگر يك گوشه دنيا سيدى خواست كه قيام كند، بگوييم خفه شو، اگر لازم باشد كه قيام بشود، خود آقا در مركز اقدام مىكند.
5 – جلسه شروع كنيم در مركز، از رجال علم را دعوت كنيم. رهبر ثابعين و مجوسىها و يهودىها و مسيحىها، رهبر اديان را دعوت كنيم و جلسه مباحثه و مناظره، شايد كه يك جا شكست بخورد، ما براى هميشه اينها را سركوب كنيم.
6- به مردم بگوييم امام كه مىگفت دنيا ارزش ندارد، خيلى هم، دنيا را همينطور دو دستى گرفته و نگه داشته.
بالاخره اينها برنامههاى سياسى مأمون بود براى اينكه امام رضا را وليعهد كند، حالا شما باشيد چه كار مىكنيد. امام رضا را خواستندش و لذا وقتى كه وارد، گروهى را فرستاد كه بروند و امام رضا(ع) را بياورندش، گروه وارد شهر كه شدند، شروع كردند به تبليغات، توجه توجه ما گروهى هستيم، نماينده خليفه مأمون الرشيد، آمدهايم امام رضا(ع) را ببريم براى دادن حكومت. يك تبليغاتى كردند كه خود مدينه ول وله نيفتد، بگويند خوب بله مىرود كه پست بگيرد. امام رضا(ع) چه كار كرد، نقشه اول را اينطور پياده كرد، آمد سر قبر پيغمبر در مدينه و گفت يا رسول الله، خداحافظ، من را مىبرند تا بكشند و من ديگر برنمى گردم مدينه، يارسول الله، خداحافظ و زد به گريه، يك خداحافظى با گريه بلند كرد، به همه مردم فهماند كه اينهايى كه آمدهاند تا به من پست بدهند، من را مىبرند كه بكشند، مردم گول نخوريد، مردم گول نخوريد.
يكى از علما را زندان كرده بودند، شاه. مدتها ملاقات ممنوع، بعد بنا شد كه خانمش با اين آقا يك ملاقات داشته باشد، از پشت پنجره، منتها مسئولين زندان به آقا گفتند شما حق ندارى كه به خانمت چيزى بگويى، فقط خانمت را ببين و خانمت هم تو را ببينت، حرف نبايد بزنى. گفت خيلى خوب حرف نمىزنم. خانمش آمد پشت پنجره، خوب گفته بودند كه با خانمت حرف نزن و ايشان رويش را كرد به مأمور زندان و گفت من با خانمم حرف نمىزنم اما خوب است كه در زمستان آب مىريزيد در زندان و يك پتو هم به من نمىدهيد. اين خانمش رفت بيرون و گفت كه قصه اينطور است. آمدند و گفتند امام رضا را مىبريم تا پست به آن بدهيم. امام يك خداحافظى كرد كه پست را خنثى كرد، اين يكى. بعد برنامه ريخته بودند كه از نظر حركت كه امام رضا را از شهرهايى عبور بدهيم كه شيعه نباشد، چون ممكن است شيعهها بفهمند آقا از اين شهر حركت مىكند، جمع بشوند و نماز جماعت و مرده باد و زنده باد و خلاصه اونجا يك انفجارى بشود، مسير حركت را جورى كنيم كه به شهرهاى شيعه نشين برخورد نكنيد. خط سيرى كه كشيدند اما با، از اونجايى كه خدا مىخواهد باز هم مجبور شدند، مجبور شدند حركت امام رضا(ع) هم به قم افتاد كه شيعه بود و هم به نيشابور كه شيعه بود، يك مرتبه در نيشابور چهل، پنجاه هزار نفر آمدند دور امام رضا(ع) و گفتند كه به ما يك جمله بگو به عنوان يادگارى. امام رضا(ع) فرمود: توحيد دژ الهى است، هر كس كه خودش را به خدا بسپارد بيمه است، (لا اله الاالله حسنى)، حالا امام رضا(ع) چه جور هم گفت، امام رضا(ع) فرمود: من از پدرم. مىدانيد كه چرا گفت از پدرم، چون مىخواست يادى مردم بكنند از موسى بن جعفر كه شهيد شده است، من از پدرم و پدرم از پدرش، همينطور گفت تا گفت شهيد كربلا حسين از پدرش، اميرالمومنين از رسول الله و رسول الله از جبرئيل و جبرئيل از خدا، همه اين سلسله را رد كرد كه بگورد مردم خط رهبرى همين است كه من گفتم، نه مأمون از هارون، هارون از منصور دوانقى، منصور دوانقى از بنى عباس، بنى عباس از بنى اميه، بنى اميه از، . . . ، سلسله سمت را گفت، گفت من از پدرم، اين يك حركت و بعد وقتى گفت، فرمود توحيد(كلمة لااله الاالله حسنى) توحيد دژ الهى است(من دخل حسنى عمل من عذابى) هر كس وارد دژ بشود، وارد قلعه توحيد بشود از عذاب خدا مصون است، و بعد هيچى نگفت. مردم نيشابور هم قلم و كاغذ دست گرفتند و نشستهاند، يك مرتبه كلام نصف كاره، امام رضا ديگه هيچى نگفت، مدتى هيچى نگفت، يك خورده معطل كرد و بعد از مدتى فرمود: به شرطه و انا من شروطها) فرمود من هم شرط توحيد هستم، اين معطل كردن خودش يك مسئلهاى است، چون گاهى وقتها سكوت اثر دارد. يك كسى از يك كسى طلب داشت، مىگفت بده، مىگفت برو فردا بيا. باز مىگفت بده، مىگفت برو فردا بيا، باز مىگفت بده، مىگفت برو فردا بيا، مىخواست بزند توى گوشش، منتها گفت حالا دست نگه دار، آمد پهلوى امام صادق(ع) گفت آقا از فلان شيعه پول مىخواهم هى مىگويد برو فردا بيا، مىخواستم كتك به آن بزنم، چون خويش و قوم شماست و بند به شماست نزدم، به آن بگو كه پول ما را بدهد و اگر نه فردا مىزنم توى گوشش. امام فرمود چه جورى به آن مىگويى. گفت خوب مىروم و به آن مىگويم كه بده. گفت خوب شما بلد نيستى پول بگيرى. گفت خوب چه جورى بگويم. گفت برو و بگو سلام عليكم و بايست و نگاهش كن. گفت آقا به آن مىگويم، نمىدهد. گفت شما نمىدانى كه در نگاه اثرى است كه در حرف زدن نيست. گاهى سكوت طرف را آب مىكند. امشب شما امتحان كن، برو خانه و غذا شور است. اگر بگويى اى بابا نمكش زياد است، اين تمام مىشود و مىرود اما اگر هى خوردى و هيچى نگفتى اين خانم بيشتر مىسوزد. گاهى وقتها سكوت يك مسئلهاى است. يك مدتى امام رضا(ع) هيچى نگفت تا خوب طرف و بعد فرمود(و ان من شروطها) من شرط توحيد هستم. حالا اينجا نكته يك خورده دقيق است، يك خورده زيادى گوش بدهيد، يك خورده فنى است. امام رضا(ع) در نيشابور فرمود توحيد و بنده هم شرط توحيدم(انامن شروطها) يعنى توحيد، من، من شرط توحيد هستم و بعد از نيشابور آمد بيرون. گفتند حكومت، گفت من نه، اينجا در نيشابور فرمود كه من بند به توحيد هستم، در جلسهاى كه وليعهدى را با زور به آن دادند، فرمود حالا كه زوركى است، وليعهدى شما را قبول مىكنم، اما به شرطى كه در هيچ كارى كمك تو نكنم. از اين دو تا چه مىفهميد، در نيشابور فرمود كه من شرط توحيد هستم، مثل اينكه مىگوييم وضو شرط نماز است، يعنى نماز از وضو جدا نيست. در نيشابور مىگويد كه من امام زنده شرط توحيد هستم، در مرو كه محل گرفتن حكومت است، مىگويد حالا كه مجبور هستم كه قبول كنم، قبول مىكنم اما به شرطى كه هيچ كارى كمك نكنم، هيچ كارى نكنم يعنى نظام تو، نظام توحيدى نيست، اگر نظام تو، نظام الهى بود(انا من شروطها) من شرط آن هستم. گرفتى چى است. صبر كنيد، من مىگويم كه دست مخلص را مىبوسم، بعد مىگويم كه دست تو را نمىبوسم، اين يعنى چه، يعنى اينكه تو مخلص نيستى. امام رضا فرمود كه من بند به توحيد هستم، در اونجا فرمود كه من يك قدم كمك تو نمىكنم، يعنى تو نظامت، نظام الهى نيست. هم مىگويم دست مخلص را مىبوسم و هم مىگويم دست تو را نمىبوسم، خوب اين يعنى تو مخلص نيستى. حالا اين طرح دشمن را ديديد، حالا طرح امام رضا(ع): 1 – به شرط آنكه ذرهاى كمك نكنم. اين سه تا خاصيت داشت. يكى، از اين معلوم مىشود كه نظام تو اسلامى نيست، يك ضربه. دوم اينكه مردم اگر ديديد كه اين يك غلطى كرد من شريك نيستم، اين را لغوش كرد. دوم به مأمون گفت كه تو من را مىكشى، من زنده نيستم، من بعد از تو نيستم كه وليعهدى را قبول كنم. يعنى به مردم گفت كه پدرش، پدرم را كشته است و خودش هم من را، نه يعنى جبران جنايت پدر، يك جنايت به جنايت پدرش اضافه مىكند. ببينيد تك و پاتيك است، اينها تك سياسى بود، حالا داريم امام رضا(ع) تمام اين تكها را پاتك مىكند. گفتند چه كار كنيم، گفتند امام رضا(ع)، شايعه سازى كردند، گفتند امام رضا(ع) گفته است كه همه مردم نوكر ما هستند، برده ما هستند، يك مرتبه امام رضا(ع) در يك سخنرانى فرمود خدا لعنت كند آنهايى را كه به ما دروغ مىبندند و مىگويند مردم برده ما هستند ما چه موقع گفتيم كه مردم برده ما هستند، يعنى در آورده بودند كه مردم، امام رضا(ع)، همه مردم را برده خودش احساس مىكند، اين هم پس اين. يك مرتبه امام را زندان كردند و گفتند اگر زندان كنيم آبروريزى است، بگويد امام گفته است كه هيچكس تا يك سال با من ملاقات نكند. امام پيغام داد كه بگو من را زندانم كردهاند، منتها براى اينكه موج به وجود نيايد، مىگويند امام ملاقاتهايش را تعطيل كرده است. يك سيد انقلابى، يك گوشه انقلاب كرد، به امام رضا(ع) گفتند آقا بنويس كه خودمان در مركز هستيم. فرمود هر كس هر كجاى دنيا عليه حكومت قيام كند، قيام كند من دخالت نمىكنم، جلوى قيامش را هم نمىگيرم، اينطور نيست كه حالا. گاهى وقتها، آخه يك آخوند را مىبرند يك جايى كه اين آخوند سرپوش بگذارد روى آن كارها، امام گفت نه من سرپوش نمىگذارم. ايشان اينطور نيست كه من را آورده باشد. حالا يك قصه بگويم براى شما، دو نفر آمدند خدمت امام رضا و گفتند كه برادر هستيم و مسافر هستيم و از فلان جا آمدهايم، نماز ما شكسته است و يا درست. فرمود: تو درست و تو شكسته. گفتند: اِ، دو تا برادر و از يك خانه، از يك مسافت، چرا يكى نمازش شكسته و آن يكى درست. فرمود: تو نمازت شكسته است، چون سفرت حلال است، آمدهاى كه امام رضا را ببينى، تو سفرت درست است، چونكه آمدهاى مأمون را ببينى، هر كسى كه به قصد زيارت طاغوت بيايد سفرش، سفر حرامى است و در سفر حرام نماز شكسته نيست. عجب كسى را آوردهايم، اين را آوردهايم كه رفو كند جنايات ما را، اين مىگويد هر كس كه به دين ما بيايد سفرش، سفر حرامى است. امام رضا وليعهدى را با اجبار قبول كرد، چون مأمون گفت بايد قبول كنى. اجبار قبول كرد اما از جلوى تمام سوء استفادهها كه مىخواست بگيرد، جلوى همه را گرفت. بعد در جلسات مختلف، تا شايد در يك جلسه شكست بخورد. هر جلسه مأمون راه انداخت، رأسا و دانشمندان را آورد، امام رضا را در جلسه علمى به جان هم انداخت، روى حساب اينكه بحث كنند و گفتگو كنند، در هر جلسه علمى پيروزى با امام رضا شد. بدتر شد، امام رضا در هر جلسهاى كه بحث مىكند يك قدم عزت اسلام بيشتر مىشود. باعث شد بگويند دنيا طلب است. امام رضا زمانى كه وليعهد بود روى حصير زندگى مىكرد و به مردم مىگفت كه من وليعهد هستم، زورى قبول كردهام اما زندگى من اين است، اين لباسم است و اين هم فرشم است. يعنى زندگى خودش را هيچ تعقير نداد تا آن جلوى سم پاشى كه امام دنيا طلب است و آمده است و پست گرفته است، اين تبليغات را هم جلويش را بگيرد. خلاصهاش چى مىخواهم بگويم، افرادى هستند حتى اگر بتوانند از امام رضا هم به نفع خودشان استفاده كنند، مىكنند. بايد مواظب باشيم و چشم هايمان را باز كنيم، وقتى توطئه، قرآن يك آيه دارد، مىگويد وقتى پيغمبر شيطان كمين تو است. شيطان وقتى كمين پيغمبر باشد، حالا در اينجا چون بحث امام رضا شد، يك قصه نوى هم برايتان بگويم. خيلى شنيدنى و قشنگ است. ما چهارتا دين اسم آن در قرآن آمده است، يكى مسلمانها، يكى يهودىها، يهود، نصارى اسمش در قرآن آمده است، مجوز اسمش در قرآن آمده است، صابعين هم اسمش در قرآن آمده است، الان هم در ايران صابعين هستند، در اهواز هستند، در بصره هستند، منتها عقيده آنها اين است كه زندگى بايد در كنار رودخانه باشد، ايمان به حضرت يحيى دارند، يك عقايدى دارند، آدمهاى آرامى هم هستند. اين صابعين، البته صابعين الان خيلى كمرنگ شده است، زمان امام رضا، برو برو داشتند و هنوز منقرض نشده بودند، رهبر داشتند به نام عمرو، بسيار دانشمند، بسيار لجباز و مغرور، خيلى مغرور بود. جلساتى نشست و زير بار نمىرفت، در يك جلسه به امام رضا گفت الان، الان، لان، لان يعنى لين شد، نرم شد، الان دلم نرم شده است، يعنى الان آماده هستم كه اسلام را بپذيرم. چه كسى؟ رهبر صابعين، كه اگر مسلمان شود همه صابعين مسلمان مىشوند، تا گفت(الان لان قلبى) الان قلبم، دلم نرم شده است. موذن گفت(الله اكبر الله اكبر) امام رضا بلند شد. گفتند آقا جلسه خيلى جلسه مهمى است، مهمترين جلسات تاريخ است. رهبر مغرور و دانشمند يك فرقه چند جلسه نشسته و زير بار نمىرفته، الان آماده است كه مسلمان بشود، فرمود الان اذان مىگويند، من مىروم نماز بخوانم، مىخواهد مسلمان بشود، مىخواهد نشود، نماز. حالا شما مىگويى توليد را زياد كن، حالا شما را نمىدانم مىگويى و يا نه، من نپرسيدم براى توحيد. رفته بودم كفش ملى گفتم ما اگر بيايم نماز بخوانيم توليد مىآيد پائين، بابا رهبر يك فرقه اگر مسلمان شود، كل آن مسلمان مىشوند. فرمود كه الان وقت نماز است. اين آقا رفت و اتفاقاً همين كار اثر گذاشت، گفت اگر واقعاً اينها اينقدر تعهد دارند، حقا كه اسلام اين است. ما بايد مسلمان، آقايون چون جمعيتى از شماها مهندس هم هستيد، خارج هم مىرويد، مديريت هم خارج داريد و داخل هست، در جلسات قراردادها افراد خارجى مىآيند و يا شما مىرويد خارج، عنايت كنيد نمازتان را علنى بخوانيد. من خودم خارج زياد رفتهام به دانشجوها مىگويم، دانشجوها شما بچه مسلمانها نمازتان را علنى بخوانيد، همينكه روبه روى مردم نماز خوانديد، مىگويند كه اين چرا همچين مىكند، اين خودش يك جور انقلاب است. پيغمبر ما مىايستاد و نماز مىخواند، خديجه هم پشت سرش، يك نماز جماعت دو نفرى، سه نفرى با اميرالمومنين، اما همه اين بت پرستها به اينها نگاه مىكردند، همين نگاه اينها را به فكر وادار مىكرد، مىآمدند جلو و تحقيق مىكردند، براى اينكه مردم را به فكر وادار كنيم جلو برو و نماز بخوان. در هواپيماى خارجى مىنشينى، اينطرفت اين رقم شراب مىخورد، آنطرفت آن رقم شراب مىخورد، شراب خوار با كمال پور روى شراب مىخورد، نماز خوان مىگويد آخه مىدانى اين پرواز خارجى است. نه خير پرواز خارجى نيست، تو بى عرضه هستى، شل هستى، شل هستى، بسمه تعالى، آقا شل هستى، پرواز خارجى است يعنى چه، آن عرقش را خورد، ما بايد هم نماز بخوانيم يك، هم علنى بخوانيم دو، هم با جسارت بخوانيم سه، هم صدا اذان كه بلند مىشد. امام رضا(ع) با عمرو صابعى اولين دانشمند تا صداى اذان بلند شد، خودش را از جا كند، و شما صداى اذان كه مىآيد خودت را از جا بكن. اميدوارم، ما يك آرزو هم داريم از آستان قدس مىگوييم، آرزو است، حالا مىبينى يك وقت هم ما مرديم و بعداً عملى شد. آيا خواهد شد همينطور كه صداى اذان بلند مىشود، ديگر كسى طواف نمىكند دور كعبه، همين كه نماز شد، دور كعبه خالى مىشود، آيا خواهد شد كه بيايد زمانى كه صدا اذان كه بلند شد، بگوييد كسى ضريح را نبوسد. خود امام رضا(ع) داشت مىنوشت، صداى اذان كه بلند شد، قلم را انداخت، گفتند چرا قلم را انداختيد، فرمودند صداى اذان بلند شد. زوار امام رضا، صداى اذان را كه شنيد، بايد كه همه بروند سر نماز، مىشود يك وقت مسجد ما و خيابان ما چهرهاش آن چهرهاى باشد كه امام رضا مىخواست، مىشود، الحمدلله مايعاش هست، ايمانش هم هست، يك مقدارى تبليغات كمرنگ است، يك مقدار هم نمىدانيم كه فلسفه نماز چى است، راجع به نماز نمىدانيم چى است، فكر مىكنيم كه يك دولا و راست شدنى است، رابطه با خدا. گاهى هم مىگويند كه آقاى قرائتى فلسفه نماز چيست؟ آقا خود حرف زدن با خدا شيرين است. مگر هر كسى كه شيرجه مىرود، مىخواهد كه شن بياورد بيرون از ته استخر و يا لنگه كفشى افتاده است. اصلاً خود شيرجه خوشمزه است گرچه در استخر چيزى بيرون نياورد. الان بوعلى سينا بيايد، دوستدارى كه پهلوى بوعلى سينا بنشينى، گرچه اونجا هيچ خوراكى نباشد، پهلوى بوعلى سينا نشستن افتخار است. شيرجه رفتن در استخر خودش لذت دارد. آدم با خدا دارد كه حرف مىزند اين خودش كيف دارد، روى نماز عنايت كنيم. خدايا، حضرت امام فرمود مشهد پايتخت ايران است و چيز تازهاى كه تا ديروز بلد نبودم، فقط ديروز ياد گرفت اين است، كه داريم حاجىهاى كه مىخواهند و بروند مكه، خدا را قسم بدهند به امام رضا(ع) كه سفرشان بركت داشته باشد، كه من هم اين را گيج شدم، امام رضا يك خصوصيتى هم دارد كه ثواب زيارت امام رضا(ع) از ثواب زيات امام حسين هم بيشتر است، خوشا به حال مردم تربت حيدريه و كاشمر و نيشابور كه زياد مىتوانند بروند. ثواب زيارت امام رضا(ع) از ثواب زيارت امام حسين بيشتر است. خدايا كشور ما را، رهبر ما را، امت ما را، نسل و ناموس ما را در پناه حضرت وليعصر(عج) و جد بزرگوارش امام رضا(ع) حفظ بفرما.
خدايا اگر تا به حالا نسبت به نماز كوتاهى شده است از اين به بعد ايمان ما را معرفت ما را، حركت ما را، عشق و شور ما را نسبت به معارف و انجام آن بيشتر بفرما. از همه شماها تشكر.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»