متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1370/3/9
بسم الله الرحمن الرحيم
در محضر برادران و خواهران دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي علامه طباطبايي هستيم. بحث ما در ارتباط بحث قبل بحث ورزش و در ارتباط با آمدن فصل تابستان در مورد ايام فراغت است. ما بايد مقداري بيش از اين مقداري كه در حال حاضر عنايت داريم، روي عمرمان برنامه ريزي کنيم، بخل بد است به جز بخل در عمر. انسان در عمرش بايد بخيل باشد. زود به هر کس و براي هر چيزي جوانيش را صرف نکند. آيات زيادي در قرآن براي کساني که حسرت عمر ميخورند و يا ايامشان را از بين ميبرند، داريم. بنابراين بحث ما ايام فراغت و ورزش خواهد بود. نميخواهم بگويم تمام ايام فراغت را با ورزش پر کنيم. اما حالا مطالبي را عرض ميکنم.
در مورد صرفه جويي در عمر، قرآن ميفرمايد: «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى»(فجر/23) روز قيامت انسان متذکر ميشود، عجب! با عمرم چه کردم؟ «وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» ولي ديگر فايدهاي ندارد. آن روز انسان متوجه ميشود که هدر رفته است. اما ديگر فايدهاي ندارد. «يَوْمَئِذٍ» روز قيامت «يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» انسان متذکر ميشود. و «أنا ذکري» اما چه فايده؟ قرآن ميفرمايد: وقتي انسان ديد عمرش را باخته است، آهي ميکشد و قهر خدا را که ميبيند ميگويد: «لَوْ أَنَّ لي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ»(زمر/58) اگر ميشد «كَرَّةً» يعني «تکرار»، اگر ميشد يکبار ديگر من به دنيا بيايم و برگردم، ميفهمم چگونه از عمرم استفاده کنم. «فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ» من ديگر هدر نميروم. از مجرمين و از ولگردها نخواهم بود. از بي تفاوتها نخواهم بود. به کار هايم جهت و خط خواهم داد «لَوْ» يعني اگر، اگر براي من تکرار بود، اگر ميشد يکبار ديگر نوار را از اول برگردانند. من ديگر هدر نخواهم رفت. در آياتي داريم كه در آنجا صحنهاي پيش ميايد که انسان ميگويد «رَبِّ ارْجِعُونِ»(مومنون/99) خدايا مرا برگردان، پروردگارا «ارْجِعُونِ» مرا مراجعت بده، من را برگردان، يا در جاي ديگري داريم که: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ»(منافقون/10) از مال و بيان و فکري که داريد، از يک سايه درخت و باغي که داريد، از قلم و استعدادي که داريد و از هر چه که داريد، انفاق کنيد. چون ممکن است که يکوقت وقت از دست برود. «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» قبل از آن که اين عمر از بين برود.
باز در آيه ديگر داريم كه قرآن ميفرمايد: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ»(فاطر/37) آيا عمر به تو ندادم «ما يَتَذَكَّرُ فيهِ» كه به هوش بياييد؟ آب شدي، هدر شدي، به فکر اين بودي که دلار امروز چند است، سکه چند است، پيکان چند است. کدام واحد، کدام و کدام؟ حساب همه چيز را داشتي، اما از عمرت غافل بودي و عمرت آب شد. ما با عمرمان چکار کنيم؟ و بخصوص اين بحث را جوانها گوش بدهند. سرمايه عمر را کجا مصرف کنيم که پشيمان نشويم؟ معمولاً ميگويند، متأسفانه اين قالي ضرر کرد. زمين ضرر کرد، ماشين ضرر کرد، قرآن ميگويد: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(زمر/15) به مردم بگو «الْخاسِرينَ» ميداني چه کسي ضررر کرد؟ به آنها بگو «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» خاسر کسي نيست که خانه و ماشينش ضرر كند، خاسر کسي است که عمرش آب شده باشد و هدر رفته باشد و متوجه نشود.
«الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ»(معانيالأخبار، ص342) مغبون چه كسي است؟ ما ميگوييم مثلاً در فلان معامله مغبون شديم. از «غبن» گرفته شده است. کلاه سر چه کسي رفته است؟ امام ميفرمايد: مغبون کسي است که «مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ» کسي است که در صفحه کاغذ عمرش چيز خوب ننوشته باشد.
امام زين العابدين(ع) ميفرمايد «وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»(صحيفه سجاديه، دعاى20)اي خدا «عَمِّرْنِي» به من عمر بده، منتها به يک شرط «مَا كَانَ عُمُرِي» مادامي که عمرم «بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ» «بذله» به لباس کار ميگويند. عمر به من بده، مادامي که در راه رضاي تو عمرم لباس کار باشد. عمري به من بده که در جهت تو باشم. «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ» اگر عمرم مرتع و چراگاه براي شيطان شد «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ» اصلاً صبح تا شام که فکر ميکنم، دائماً در صفحه عمر من خيالها، هوسها، آرزوها، چنين ميشد، بعد چنان ميشود، دائماً در عالم خيال و موهومات زندگي ميکنم. اگر بناست عمرم اينگونه باشد، اين عمر را قيچي کن.
مسئله بهره گيري از عمر است. ما خيلي هدر ميرويم. ما اگر پانصد هزار ديپلمه بيکار داشته باشيم، که خيلي حضرت عباسي بيشتر هم داريم. اين پانصد هزار نفر اگر دو سال بيكار باشند، ولو تا وارد دانشگاه شوند، يا وارد بازار کار شوند و يا وارد زندگي شوند. اگر پانصد هزار ضرب در دو شود، ميشود يک ميليون سال، يک ميليون سال دو تا نقطهاش برود ميشود، ده هزار قرن! ده هزار قرن عمر ما آب ميشود. ده هزار قرن خيلي است، آنهم ده هزار قرن جواني، که يک قرنش به اندازه ده قرن پير هاست. ده هزار قرن جواني آب ميشود. از ايام فراغت غفلت ميکنيم.
حالا بايد چکار کرد؟ اهميت آن را من خدمت شما بگويم. يکي از دعاها، اينست که به آب شدن عمر غصه ميخورد. «إِلَهِي وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ أَبْلَيْتُ شَبَابِي فِي سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْك»(إقبالالأعمال، ص685) خدايا عمرم را در راه دوري از تو آب کردم. عمرم را مصرف کردم، کهنه کردم.
جلسه قبل بحث ما راجع به ورزش بود. اول ما يک خورده از ورزش بگوئيم. خيال هم نشود که حالا ما خيلي ميگوييم از عمرت استفاده کن يعني صبح تا شب بنشين و مطالعه کن. صبح تا شب نماز بخوان. مسئله ورزش يک مسئله مهمي است، من مقداري در جلسه قبل صحبت کردم در اين جلسه هم کمي صحبت ميکنم.
ورزش نقشهاي مختلفي دارد، ورزش و شغل، رابطه دارد. کساني که ورزش ميکنند بهتر کار انجام ميدهند. اسلام به پدر و مادرها سفارش کرده است حتماً به بچه هايتان آموزشهاي ضروري را بدهيد. منتها ورزش اسلام اين است. ميگويد اگر خواستيد ورزش کنيد که امروز لذت در آن باشد، به گونهاي باشد كه فردا خدمت داشته باشد. اين علامت ورزش است. «امروز لذت، فردا خدمت» شنا بلدم، کشتي راني، امروز کيف دارد، فردا هم کسي بلد باشد ميتواند خدمت کند، اسب سواري، ماشين سواري، موتور سواري امروز لذت است فردا خدمت است. آموزشهاي نظامي امروز يک سرگرمي است و فردا هم ميشود با آن به جامعه خدمت کرد. بعضي از ورزشها نه امروز دارد و نه فردا، مثل ورزش بوکس! وقتي امروز زد و دندانت شکست، فردا ديگر هيچ. بعضي بازيها سرگرمي خوبي است. امروز هست اما فردايي در آن وجود ندارد.
حديثي داريم كه شخصي آمد خدمت پيامبر و گفت که من کشتي گير هست. اجازه ميدهي با هم کشتي بگيريم؟ فرمود که: «خَرَجَ يَوْماً إِلَى الْأَبْطَحِ فَرَأَى أَعْرَابِيّاً يَرْعَى غَنَماً لَهُ كَانَ مَوْصُوفاً بِالْقُوَّةِ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ لَكَ أَنْ تُصَارِعَنِي فَقَالَ ص مَا تَسْبِقُ لِي فَقَالَ شَاةً فَصَارَعَهُ فَصَرَعَهُ النَّبِيُّ ص فَقَالَ لَهُ الْأَعْرَابِيُّ هَلْ لَكَ إِلَى الْعَوْدِ فَقَالَ ص مَا تَسْبِقُ قَالَ شَاةً أُخْرَى فَصَارَعَهُ فَصَرَعَهُ النَّبِيُّ ص فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ أَعْرِضْ عَلَيَّ الْإِسْلَامَ فَمَا أَحَدٌ صَرَعَنِي غَيْرُكَ فَعَرَضَ عَلَيْهِ الْإِسْلَامَ فَأَسْلَمَ وَ رَدَّ عَلَيْهِ غَنَمَهُ»(مستدركالوسائل، ج14، ص84) يک روز پيامبر آمد در بيابان، يک چوپاني را ديد، عربي بود كه چوپان بود و معرف بود به آنکه خيلي قوي است. اين چوپان خيلي مغرور و قوي بود. به پيامبر گفت كه ميآيي کشتي بگيريم؟ پيامبر گفت اگر زمينت زدم چه؟ گفت: يک گوسفند ميدهم. و پيغمبر با او کشي گرفت و او را به زمين زد. يکبار ديگر، يک گوسفند ديگر، باز هم پيغمبر او را به زمين زد. شخص عرب دو سه بار که بر زمين خورد و گوسفند داد، گفت ميشود به من دينت را بگوئي؟ پيغمبر گفت: بله دين من اين است و وقتي ديد پيغمبر غير از فکر و منطقش قوهاي هم دارد مسلمان شد. «وَ رَدَّ عَلَيْهِ غَنَمَهُ» پيغمبر هم گوسفند هايش را به او برگرداند.
ما از ورزش يکجاهايي ميتوانيم استفاده كنيم. يعني ورزش يک آچاري است، يکجاهايي ميشود از آن استفاده کرد. در يک مسابقهاي حضرت وارد شد و جز گروه الف رفت و نشست. گروه ب دست از کار کشيدند. گفتند: يا رسول الله اصلاً اينکه شما آنجا نشستهاي، آنها روحيه پيدا ميکنند و برنده ميشوند. حضرت فرمود: بسيارخوب! من چند دقيقه اينجا مينشينم و چند دقيقه آنجا مينشينم که نگوئيد: مثلاً بخاطر اينکه ايشان نشسته است جزء آنها، آنها روحيهشان بالا رفت و برنده شدند.
پدر و مادرها عنايت کنند و بچه هايشان را از بازي منع نکنند و اتفاقاً حديت داريم که خودشان هم بازي کنند. «من كان له صبي فليتصاب له»(عوالياللآلي، ج3، ص311) کسي که بچه دارد، خودش بچه شود. بخاطر اينکه پدر حوصله ندارد و يا مادر حوصله ندارد، هر چه بچه بازي بکند و شرور باشد، او را از بازي منع نکنند، چون آدم شرور براي شيطنت فکر ميکند و فکر وقتي در راه شيطنت راه افتاد در راه خير هم راه ميافتد. به اميد اينکه در راه شيطنت نماند. آنها که خيلي شيطاناند، خيلي نابغه هستند. منتها مسيرشان عوض شده است. در زمان طاغوت يک دزد، از بالاي گنبد حضرت معصومه، سقف را تنهايي سوراخ کرد و با طناب پايين آمد، نصف شب ضريح را شکست، رفت پولهاي داخل حرم را برداشت، ريخت توي گوني، به خودش بست و دوباره بالا رفت. وقتي داخل خيابانهاي قم ميرفت او را گرفتند. او را به شهرباني بردند. گفتند: با چه جرأتي از حرم حضرت معصومه دزدي كردي؟ چه جگري داشتي كه اين فاصله طولاني را تنهايي با طناب آمدي؟ گفت: من امام رضا(ع) خواب ديدم را که گفت، دور حرم من را ميخواهند توسعه بدهند، اما پول کم است. خواهرم پول زيادي دارد برو از او بگير و براي من بياور.
چنان توي کلانتري يک دروغ شاخدار بافت، وقتي ما شنيديم گفتيم الله اکبر اين عجب نابغهاي است! يعني اينطور نيست که همه راحت بتواند دروغ بگويند. يعني دروغ گفتن هم کار هر کسي نيست. کلي بايد زحمت کشيد تا بشود يک دروغي بافت. آدمها ذاتاً شيطان هستند، منتها اين پدر و مادر است که بايد اين شيطنت را كنترل كند. يعني مثل سيل است كه اگر کج برود خراب ميکند، صاف بيايد پشت سد، عامل برق و نور است. درست مثل کپسول گاز است. از طريق لوله کشي و اگر از مسير خودش حرکت کند هم برق است و هم نور است و هم پختن است و هم امنيت و اگر از مسير خارج شود، انفجار است و قتل و آتش سوزي است. بچهها را از بازي و از اينکه ورزش کنند باز نداريم. خودمان با بچه بازي کنيم عارمان نشود. گاهي انسان در لابلاي ورزش و بازي و اينها تربيت ميشود، اگر هميشه آقا بالاي منبر موعظه کند، فايده ندارد. حديثهاي زيادي داريم که اهل بيت گاهي وقتي ميخواستند يک چيزي را بگويند با هم گردش ميرفتند و ميگفتند.
يک روز يک کسي آمد وگفت: چرا نشستهاي؟ انقلاب کن! ما همه سرباز تو هستيم تا خون در رگ ماست و. . . امام ديد خيلي شعار ميدهد. گفت: خيلي خوب، حالا برويم گردش. امام با آنها گردش رفتند. – حالا يا حضرت امام صادق بود يا امام باقر(ع) – بيابان رفتند. گفت: آقا! من ميگويم انقلاب کن، شما من را گردش آوردهاي؟ امام گفت: حالا بريم و بگرديم. در مسيري که ميرفتند يک گلهي گوساله ديدند. حضرت فرمود: برويد بشماريد چند تاست. دويد رفت و گفت: آقا هفده تا! فرمود: اگر به اندازه اين هفده تا آدم راستگو ميداشتم، قيام ميکردم. شايد بگوييد كه امام ميتوانست بگويد هفده تا! کلمه هفده که اينقدر طول ندارد، که بيايد و در بيابان بگويد. اما اين کار را ميکند که اين بيشتر در ذهنش بماند.
حضرت مسلم وارد کوفه شد. هيجده هزار نفر با او بيعت کردند. من انشاءالله يک بحث بسيار مهم ميخواهم درباره حضرت مسلم بکنم. يک تحقيقاتي شده و چيزهاي زيادي گيرمان آمده است که براي خودم تازه بوده و خيلي مهم است. حالا در موقع مناسب يکي از آنها را ميگويم که چطور گاهي آدم را قلقلک ميکند. حضرت مسلم نماينده امام حسين(ع) در کوفه بود. چون چندين هزار دعوتنامه براي امام حسين(ع) رسيد که بيا قيام کنيم و حکومت را واژگون کنيم. امام حسين قبل از آنکه بيايد کربلا مسلم را به عنوان سفير و نماينده فرستاد. همين كه وارد شهر كوفه شد، صبح هيجده هزار نفر با او بيعت کردند. اما غروب همه هيجده هزار نفر جا زدند. مسلم را گرفتند و خواستند كه در دارالعماره اعدامش کنند. در چنين شرايطي اگر به کسي هم خصوصي وصيت کني، بالاخره او را ميگيرند و ميگويند: «بگو ببينم كه چه گفت؟ » حالا چه خصوصي و چه عمومي هيچ فرقي نميکند. (به يک کسي گفتند: برنج نخور! گفت: چرا؟ گفتند: چاق ميشوي. گفت: چاق بشوم. فقط آنهايي که زير تابوت من هستند فحش ميدهند، من هم که مردهام هر چي ميخواهند بگويند، بگويند.) حالا وقتي بناست كه اعدام شود و شهيدش کنند، اگر ميخواست هر کس را هم اذيت کند، ميتوانست. ولي مسلم بنا داشت افکار بيشتري را جلب کند. اين يک مسئله رواني بود. او بنا داشت كه ايجاد موج کند. اصلاً گاهي وقتها قرآن نميتواند با صراحت و مستقيم بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، الم، ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/2-1) بعد ميگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، كهيعص»(مريم/1) اينها روانشناسي تبليغات است. يعني يکجوري بگو که به مخاطب اول يک شوکي وارد شود.
نقل شده كه اميرالمؤمنين(ع) سخنراني ميکرد. مردم صاف نشسته بودند هر چه حضرت امير داد ميزد، مردم همينطور بي خيال نشسته بودند. «فضرب علي خديه» اميرالمؤمنين در گوش خودش زد، يک مرتبه مردم تيز نشستند. يعني حضرت ايجاد شوک كرد، سر کلاس گاهي وقتها انسان يک مشت که روي ميز ميزند، همه حواسها كاملاً جمع ميشود. ورود بعضي از آيهها اينگونه است. گاهي وقتها ميگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ»(انبياء/1) دو سه روز ديگه ميبيني چرا خواب هستي. شروع آيه شوکه كننده است. مثلاً در اين جلسه ناگهان يک کسي وارد بشود و بگويد: «آقايان! به خدا قسم! به پيغمبر قسم! به امام حسين قسم! به رسول الله قسم! به خون شهدا قسم! » ميگوييم اين قسمها براي چيست؟ هي قسم ميخورد که شما را تحريک کند تا شما نسبت به مسئله حساس شويد.
قرآن ميگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) قسم به خورشيد! «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس/2) قسم به ماه! شروع ميکند يازده قسم ميخورد. بعد ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»(شمس/9) مگر نه اين است كه ميتواند بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»؟ اصلاً اينها خودش در تبليغات يک فوت و فنهايي است. من هفتصد آيه با چهل عنوان پيدا کردم تحت عنوان «شوکهها در تبليغات» يعني روانشناسي تبليغات که چگونه مطالب را بگوئي که مخاطب شما خسته نشود. روحيههاي مغرور را چه کار کنيم؟ اينها فوت و فن دارد. يکي از از راههاي تبليغ همين ورزش است از راه ورزش خيلي ميشود تبليغات کرد، البته کار هر کسي نيست. منتها به شرطي که مربي ورزش خودش يک دورهاي ببيند.
خوب در ايام فراغت زن و مرد همه بايد کار بکنند. بافندگي، ريسندگي و. . . «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مُتَحَرِّفَ الْأَمِينَ»(بحارالأنوار، ج100، ص96) خدا آدمي را دستور دارد که يک حرفهاي بلد باشد. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاس»(كافي، ج4، ص12) خدا لعنت کند کسي را که کار نميکند و خرجيش را روي دوش ديگران ميگذارد. اصلاً ما وقتي ميگوييم مرگ بر آمريکا، آمريکا چه گناهي کرده است؟ آمريکا کشورهاي ضعيف را استثمار ميکند، شما هم اگر خواهر و برادر کوچکتر را استثمار کني، مثل آمريكا هستي. ميگويي من دانشجو هستم، فوق ليسانس، ليسانس، برو نان بگير، تو هم برو ظرفها را بشور، پيراهن من را اتو کن، خوب شما هم آمريکايي هستيد. حالا چه آمريکا باشد، چه بنده اين خصلت را داشته باشم. يعني خصلت آمريکايي ممکن است در روح يک حزب اللهي هم باشد. وقتي شما ميگوئيد كه کار کن تا من بخورم، اين مثل اين ميماند که آمريکا حقوق آفريقا را پايمال ميكند. کسي که زنگ دوچرخه دزديد، دوچرخه هم ميدزدد، ماشين هم ميدزدد، نفت هم ميدزدد، اصل کار دزدي است.
گفتيم كه ما به خدا بدهکار هستيم «خَلَقَ لَكُمْ» چه قدر آيه قرآن داريم. «خَلَقَ لَكُمْ» «سَخَّرَ لَكُمُ» اين «لَکُمْ»ها همان شعر است. ابر و ماه و خورشيد و فلک در کارند تا تو. . . ، اين نميشود که ابر و ماه و خورشيد و فلک در کار باشند، تا من يک زنجير دور دستم بچرخانم، يا بنشينم و تخمه کدو بشکنم. ما به خدا بدهکار هستيم. به نسل گذشته بدهکار هستيم. به نظر شما آيا اينهمه عالم كتاب نوشتند كه در کتابخانههاي ما خاك بخورد؟ شلوغ ترين مراکز ما بايد کتابخانهها باشد. متأسفانه شلوغ ترين جاهاي ما ميدان ورزش است. حالا باز خوب است ميدان ورزش شلوغ است. ولي کتابخانهها چرا خلوت است؟ ما به نسل گذشته بدهکار هستيم. ما به خورشيد بدهکار هستيم. اين خورشيد که هر روز ميتابد، ميتابد که من رشد کنم. اگر رشد نکنم خوب خورشيد حرام شده است. اگر پدر شما پول برق بدهد که شما درس بخواني و شما برق را روشن ميکني و كنار برق روشن ميخوابي، پس برق حرام شده است، چون باباي شما پول برق ميدهد که شما از اين برق استفاده خوب بکني. اگر زير نورخورشيد ما استفاده بجا نکنيم به خورشيد بدهکار هستيم. به اين برگ درختها بدهکار هستيم، چون بيچاره اين برگهاي درختان، کربن هوا را ميگيرند و تبديل به اکسيژن ميکنند كه ما تنفس كنيم. اگر ما اکسيژن را بگيريم و دو مرتبه کربنش کنيم، بي نتيجه و باطل است. ما به طبيعت بدهکار هستم، به خداي طبيعت بدهکاريم، به گذشته بدهکاريم، به آينده بدهکاريم، نميشود بيکار بود. بايد کار كرد و آن هم کار جدي!
قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ(ع): «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ الْفَارِغَ»(منلايحضرهالفقيه، ج3، ص169) آدمي که پر خواب است مورد غضب است و آدمي که بيکار است مورد غضب است. شما وقتي بيکار هستي فکرت که بيکار نيست. آدم زماني كه خودش بيکار است، فکرش بيکار نيست. وقتي شما بيکار هستي، فکرت کار ميکند، شيطنت، مردم آزاري، سوءظن و مسائل مختلف ديگر بوجود ميآورد.
ما خيلي کارها ميتوانيم بکنيم. آدم واقعاً غصه ميخورد. بعضي از وزارتخانهها ميتوانند اين کارها را بکنند. ديروز به بعضي از وزراء گفتم. درآمد اتريش دو برابر درآمد نفت ما است. از کجا؟ از طريق موزه. يکي از موزههاي مهم اتريش، موزه سنگ است که من با جمعي از دوستان به آن موزه رفتم. سنگها را شمرديم و چند ساعت طول کشيد و در اين مدت در حدود بيست هزار رقم سنگ مشاهده كرديم. همه آن سنگها را ما تقريباً در ايران داريم. لازم است كه يک وزارتخانه همت کند.
ما انواع موزهها را ميتوانيم داشته باشيم. از يک پوسته پرتغال، مرباهايي درست ميکنند و اينقدر دلار جذب ميکنند. حالا ما نميخواهيم دلار جذب کنيم. ما آثار باستاني به اندازه خودمان داريم. ولي ميخواهم بگويم از يک سري چيزهايي خيلي ساده ميتوان استفادههاي زيادي كرد.
رجائي چطور رجائي شد. دانشجو بود. ليسانس بود روزي نيم ساعت درس ميخواند. ميشود در تابستان دور يک روحاني را گرفت و به او بگوئيم: آقا ما شبي نيم ساعت پهلوي شما ميآئيم، شما هم کلياتي از ادبيات عرب به ما بگو. خيلي راحت ميشود، روخواني قرآن را ياد گرفت. زشت است ليسانس ما قرآن خواندن بلد نباشد. خطاطي را راحت ميشود، ياد گرفت. بسياري از کارها را راحت ميشود. عارتان نشود.
خواستند امام باقر(ع) را بشکنند، گفتند: مادر شما آشپز است. فرمود: الحمدالله آشپزي هنر است. شايد از بعضي از ماها پدرمان آشپز باشد، به ما بگويد كه حتي يك روز كه درسها تعطيل است، بيا به من کمک کن. حاضريم كه گشنگي بخوريم، اما نميرويم كار كنيم. حالا بعضي وقتها سير هستيم، اما بعضيها گشنگي هم ميخورند و ميدانند که اگر کار بکنند حقوقش خوب است، اما با اين حال کار نميکنند.
جوانهايي که در مناطق خنک هستند، بايد دو برابر سواد داشته باشند. جوانهاي همدان، ملاير، دماوند و. . . اينهايي که در مناطق خنک هستند، فرهنگي هايش، ديپلمه هايش، زن و مردش بايد دو برابر سواد داشته باشند. ممکن است يکي کسي بگويد که من بچه مناطق گرمسير هستم و هوا در منطقه ما گرم است. هنوز جدي نشدهايم، اگر يادتان باشد يک قصه راجع به تشنه شناس گفتم. نميدانم شنيدهايد يا نه. اين قصه را من چند سال پيش شنيدهام. ميگويند قديم افراد را ميبردند و ميفروختند. در بين اسيرهاي جنگي، هر اسيري هنر داشت گرانتر بود. يکي کسي رفت اسيري بخرد. گفت: نرخش چند است؟ مثلاً اگر قيمت اسير هزار تومان بود، گفتند: ده هزار تومان است. پرسيد: چه تخصصي دارد؟ گفتند: تشنه شناس است. نگاه ميکند ميفهمد ايشان تشنهاش است. يک آدم پولداري پول داد و اين برده را خريد و به خانه آورد. غذاي چرب و شوري هم درست کرد و همه اشراف را سر سفره دعوت کرد. ولي سر سفره آب نگذاشت. هنوز غذا را يکي دو لقمه نخورده، همه اهل سفره آب، آب گفتند. اما اين برده هم نگاه ميکرد و هم ميگفت كه اينها دروغ ميگويند. صداي صاحب خانه بلند شده كه همه آب ميخواهند، تو چطور ميگويي كه تشنه نيستند. گفت: آقا من تشنه شناس هستم. تو هزار تومان پول حق فني بابت من دادهاي، حق تخصصم است. اينها كه همه با هم داد ميزدند «آب» دروغ ميگويند و جوسازي است. مقاومت کن. يكي از افراد مجلس بلند شد و شروع به فحش دادن كرد. برده گفت: اين راست ميگويد كه تشنه است.
مي دانيد من دانشجو به کسي ميگويم که وقتي دفترچه تلفنش را بيرون آورد، تمام شماره تلفن هايش، اسم دانشمندان باشد. ساندويچ فروشي، چلوکبابي، درمانگاه، حمام، آتش نشاني، و. . . اين چه دانشجويي است؟ دانشجو کسي است که دفترچه تلفنش پر از شماره تلفن اساتيد باشد. دانشجو کسي است که مثل امام صادق(ع) قلمش پشت گوشش باشد. دانشجو کسي است که از يک شعر، يک جوک، يک ضرب المثل به راحتي نگذرد. دانشجو کسي است که اگر به يک واکسي در اتوبوس برسد، ميگويد: آقا اسم شما چي است؟ شغلتان چيست؟ چند تا کارخانه واکس در ايران است؟ اصولاً توليد واکس چگونه است؟ کارخانه واکس چند تا کارگر دارد؟ دانشجو کسي است که به واکسي ميرسد، دست خالي از كنار آن نگذرد و هر لحظه در تكاپو باشد. سر کلاس که آدم چيزي ياد نميگيرد. با چهار سال که آدم دانشمند نميشود. اين چهار سال حداقل است. دانشجو بايد تمام وجودش دانش شود. ديدهايد بزازها چطور پارچه را پاره ميکنند؟ بزازها به پارچه محکم که ميرسند، با تمام وجودشان ميگويند که اين پارچه سفت است. دانشجو بايد تمام وجودش دانش باشد. هر روز ببيند كه كدام کتاب تازه چاپ شده است. با رفقا که حرف ميزنند ميپرسند كه: تازه در روزنامهها چه چيزي نوشتهاند، چه خبر است؟ دانشجو نبايد متوجه شود که رنگ کفشش مشکي يا قرمز است. ديوانه علم و اين چيزها معنا ندارد.
من چندين بار عرض کردم كه اگر با به فرض مثال پانصد هزار ديپلم بيكار داشته باشيم، اگر دو سال بيکار باشند، يک ميليون سال جواني، برابر ده هزار قرن جواني هدر رفته است. ما ده هزار قرن جوانيمان آب ميشود. بايد يکخورده بيشتر دقت کنيم.
وزارت ارشاد چه کاري ميتواند براي ايام فراغت انجام دهد؟ من بچه کاشان هستم. شما خيال ميکنيد همه ما کاشانيها فيض کاشاني را ميشناسيم؟ فيض کاشاني کسي بود به قدري کتاب علمي نوشته است که امام در مورد ايشان فرمود: تحقيقاتي که فيض کاشاني نوشته است، ما اگر ورق بزنيم، مچ ما درد ميگيرد. با اين حال حتي کاشانيها فيض کاشاني را نميشناسند. حالا بگذريم كه هر صبح جمعه چهار پيرمرد و پيرزن ميآيند و برايش فاتحه ميخوانند، اين که فيض شناسي نشد. شما خيال ميکنيد تبريزيها علامه اميني را ميشناسند؟ شما خيال ميکنيد مشهديها شيخ طبرسي را ميشناسند؟ ما گاهي ميگوئيم که ايام فراغت چه کار کنيم؟ هر شهري، هر روستايي، شخصيت دارد. و ما ميتوانيم اينها را بشناسيم.
يارانه و سوبسيت براي کتاب يک کاري است که بايد انجام بشود و اگر هم دولت انجام نميدهد، يک تاجر بکند. من از يک تاجري خيلي خوشم آمد. يک سال افطاري داد. من ديدم سر افطاري همه آدمهاي پولدار بودند و يك چند نفري فقير هم بودند، اما اکثراً پولدارها بودند. به او گفتم: چرا به اينها افطاري دادي؟ گفت: پس چکار کنم؟ گفتم: پول اين افطاري را کتاب بخر، در کتابخانه بگذار. گفت: ان شاءا. . . سال ديگر اين كار را انجام ميدهم. سال بعد به من گفت: کتابخانههاي مهم کجاست؟ گفتم: کجا و کجا و. . . گفت: از اين كتابخانهها ليست بگير، هر کتابي را كه ندارد، من ميخرم و مقدار زيادي از آن کتابهايي را که آن کتابخانهها نداشتند خريد و افطاري هم نداد. اصلاً غذاي فکري بهتر از غذاي شکم است. قرآن ميگويد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»(عبس/24) يکي از معاني طعام غذاست. امام ميفرمايد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» يعني «إلى عِلْمِهِ الّذِي يَأْخُذُهُ عَمّنْ يَأْخُذُهُ»(رجالالكشي، ص4) طعام به معني علم است. و چه مانعي دارد آدم عوض سور کتاب بدهد. اول انقلاب دخترهاي خوب حزب اللهي را داشتيم که مهرشان کتاب بود.
صدا و سيما ايام فراغت چکار کند؟ آقاي قرائتي تو چه کاره هستي که وظيفه براي دولت تعيين ميکني؟
«بسمه تعالي» هيچ کارهام. پس ميخواهي بگوئي كه من هر چه به ذهنم رسيد، ميگويم. بله! تلويزيون هر چه از آن را خواست پخش كند و هر چه را نخواست پخش نكند و پاک کند.
اينقدر جوانها سؤال و پاسخ دارند. البته الحمدالله الان مقام محترم رياست جمهوري گاهي در دانشگاهها ميروند و پاسخ به سؤالات پخش ميشود. مقام معظم رهبري هم يک تفسيري چهارشنبهها براي دانشجوها گذاشتهاند. خوب اين خودش يک خلأي را پر ميکند. شايد بعضي بگويند كه پاسخ به سوالها هم بار ندارد، آقا کوه هيماليا چند متر است؟ حالا اگر چهار هزار متر باشد و يا سه هزار و نهصد متر و يا چهار هزار و صد متر، خيلي در زندگي من اثر نميکند.
در مورد صدا و سيما امام فرمود: «دانشگاه است» اما اين دانشگاه، استاد دانشگاه ميخواهد. همه بايد کمک کنيم و به آن خوراك دهيم. دانشجوها به بنده خيلي خوراک دادهاند. طلبهها به من خيلي خوراک دادهاند، افراد عادي گاهي به من خوراک دادند. يعني گفتند: شما اين بحث را مطرح کنيد، ديدم بحث و سوژه خوبي است و آنرا مطرح كردم.
شما خيال نکنيد كه چند نفري که در صدا و سيما هستند، همه متفکر هستند. فعال کردن مساجد خيلي مهم است. الآن ما در مملکتمان در رابطه با هر چيزي کميسيون و سمينار داريم. سمينار افت نمره بچهها، سمينار کمبود پنير، کميسيون و کنگره بين المللي اسب و نميدانم چه و. . . اما تا حالا يک سمينار نگذاشتهايم که چرا جوانها در مسجد کم ميآيند؟ شما بچههاي حزب الله که دانشجو هستيد؛ خودتان را امتحان کنيد، اگر توانستيد مسجد را حرکت دهيد، فردا ميتوانيد يك منطقه را حرکت دهيد. اما اگر در دانشجويي خودتان شل شديد، . . . کسي که نميتواند در حوض شنا كند، در استخر هم شنا نخواهد كرد. در دريا هم شنا نخواهد كرد. فعال کردن مساجد از طريق جوانها بايد انجام شود. بايد نشست و جلسه گرفت، بايد نشست فکر کرد، خرج مسجدها خيلي زياد است. حداقل يک مسجد پنج ميليون تومان خرج دارد. پنج ميليون را بگذاريم در بانک، ماهي چقدر ميدهند؟ حسابش را بکنيد، حداقل يک مسجد پنج ميليوني، ماهي سي هزار تومان سود پولش ميشود. اگر شما جوانها مسجدها را فعال نکنيد، يک رکعت نماز يک پيرزن صد تومان ميارزد، شايد يک شاهي هم نيرزد، بايدمسجدها فعال شود.
ما خواسته باشيم جاي ديگر را فعال کنيم. يا فضا نداريم، يا بودجه نداريم، يا تبصره نداريم، يا قانون نداريم، يا ميله گرد نداريم، يا آهن نداريم، يا همت نداريم. هر جا خواسته باشي، يک چيزي راه بيندازي طول ميکشد. اما در هر محلهاي يک مسجدي است، منطقهاي است و فرش و شوفاژ و نفت و بودجه و بعضي مسجدها صندوق قرض الحسنه و درمانگاه و ساير امكانات را دارند. هر كدام براي خودش يک تشکيلاتي است. چهار تا جوان شويد، با روحاني مسحجد صحبتي بکنيد. مسجدها را پر از جوانها کنيد، يک برنامههاي مقاله خواني است. سرود است، البته باشان مسجد هماهنگ باشد.
هر جواني امسال تابستان فکر کند با چهار تا جوان ديگر بسم الله الرحمن الرحيم بگويد و بيايد مسجدها را فعال کند. شما ميتوانيد، پدرها و پيرمردها نميتوانند. آن چيزي كه در توان داريم، به کار بگيريم. وزارت کار چقدر ميتواند کار بکند؟ سازمان تبليغات چقدر ميتواند کار بکند؟
در مورد بازديد از کارخانهها بايد بگويم كه ما کارخانه خيلي داريم. لااقل در هر شهري، هر کارخانهاي هست. حداقل بچههاي آن شهر، بيايند و آن کارخانه را ببينند. ما آدم داريم جوانيش را در يک شهري صرف ميکند و اصلاً کارخانه شهرش را بازديد نميکند، آشنايي با تاريخ، آشنايي با شخصيتها، کوهنوردي، تعليم شنا، خطاطي، بازسازي مناطق مخروبه و. . . از كارهاي مفيد و مسمرثمر است. اصلاً يک روز جمع شويم و بگوييم: بچهها ميخواهيم، اين کوچه را درست کنيم. اگر توانستيم يک منطقه را اصلاح کنيم، پيداست ما ميتوانيم، استاندارد خوبي باشيم.
پيغمبر ما سه ساله بود، به مادري که به او شيرش ميداد(مادر رضايي) گفت: «مي خواهم با برادرها گردش بروم» مادر يک چيزي به گردن او آويزان کرد. فوري آنرا دور انداخت. گفت خدا بايد من را حفظ کند. يعني کسي که ميخواهد در چهل سالگي بت شکني بايد در سه سالگي آثارش نمايان باشد. نگوييد: «آقا ما انشاءالله ليسانس را ميگيريم، فردا ميرويم فوق ليسانس را ميگيريم» پشت ميز خاصيتي نداري. الآن چقدر ميتواني در روستا نقش داشته باشي؟ اگر يک دانشجو توانست بيست تا بچه تجديدي را کمک کند و اينها را از مردودي نجات دهد، تا زمان ديپلم گرفتن، به شما نگاه ميکند و ميگويد: سلام و صلوات خدا بر تو! تو بودي که من را از رفوضه شدن نجات دادي.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»