متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1366/8/21
بســم اللّه الرّحمن الرّحــيم
در فكر اين بودم كه در ماه ربيع كه تولد پيغمبر اسلام هست و ما در جنوب و غرب و خليج مسئله داريم و در جلسهاي كه همه فرماندهان ارتش در آن حضور دارند چه بگويم؟ جنگ است و فرماندهي ارتش مهمان ما هستند و تولد پيغمبر هم است. با خودم فكر كردم خاطراتي از جنگها برايتان بگويم، گرچه احتمالاً تكههايي از آنها را شنيده باشيد. اما چند خاطره بگويم. البته تعدادش را نميگويم چون شبي كه ما دربارهي اطلاعات صحبت كرديم، گفتيم: 30، 40 خاطره بعد قسمتي از بحث حذف شد. آن وقت يك هفته به ما تلفن ميكردند كه بقيه بحث چه شد؟ حالا هم نميگوييم كه چند خاطره ميگوييم ولي از اول شروع به تعريف كردن ميكنيم.
فكر كردم جنگ احزاب را بگويم. در قرآن هم در اين زمينه آيه زياد داريم. جنگ احد آيه زياد دارد. جنگ بدر هم آيه دارد. آيههاي جنگ احزاب در قرآن هست. پس موضوع اين هفتهي ما خاطراتي از جنگ احزاب است. اما داخل پرانتز بنويسيم(خندق) چون اين جنگ دو اسم دارد. هم ميگويند جنگ احزاب و هم ميگويند جنگ خندق. يك حزب، يك حزب آمدند نشد. احزاب شريك شدند تا بشود با مسلمانان جنگ كرد. در جنگ احد و در جنگ بدر يك گروه بودند. احزاب جمع حزب است. سه حزب يهود، منافق و بت پرست شركت كرده بودند. سه حزب شريك شدند. مثلاً فرض كنيد كه الآن همهي دنيا بسيج ميشوند براي اين كه جمهوري اسلامي را از بين ببرند. در اين جنگ پيغمبر مأمور اطلاعاتي داشت. مأمورين اطلاعاتي پيامبر چه كساني بودند؟ افراد زيادي بودند. من دو سه نفر از آنها را نام ميبرم. 1- عباس عموي پيامبر بود، ايشان در مكه بود، با خانمش مسلمان شد، گفت: يا رسول الله، من مسلمان شدم، ميخواهم جزو باقي مسلمانها به مدينه بيايم، فرمود: نه، حالا كه مسلمان شدي نگذار كه كفار مدينه بفهمند كه تو مسلمان هستي. اسلامت را پنهان كن كه آنها خيال كنند كه تو كافر هستي، ولي تو كه مسلمان شدي، مأمور اطلاعاتي من باش. تمام كارها و برنامههاي دشمنان مكه را زود به ما خبر بده. اين يكي از مأمورين اطلاعاتي پيغمبر بود.
در جنگ خندق جنگ افروز يهود بود. چه طور؟ يهوديها به مشركين گفتند: مسلمانان كم هستند، شما بياييد كلك را بكنيد، ما هم كمك ميكنيم. يعني درجنگ خندق تحريك از طرف يهود بود. بعد هم به قبيلهها گفتند: بياييد. ميگفتند: ما مزرعه داريم، باغ داريم، كشاورزي داريم. حالش را نداريم. فرمود: آقا درآمد خيبر مال شما باشد. يهود، پول داشت، مزرعه و باغ و امكانات كشاورزي زيادي داشت، به قبيلهها ميگفت: بياييد كمك كنيد كه بساط اسلام را برچينيم. من كمبودتان را جبران ميكنم. پس جنگ افروز يهود بود.
در جنگ خندق وقتي به پيامبر اطلاع دادند كه قرار است جنگ شود، پيغمبر يك شوراي نظامي تشكيل داد. گفت: كه قرار است سه حزب شركت كنند و حمله كنند. ما در مقابل حمله نظر دهيم. در اين جمع سلمان فارسي نظر داد كه دور مدينه را خندقهايي حفر كنيم. طرح تصويب شد، عملي شد. دور مدينه را خندق كندند. حالا يك فوت و فنهايي است كه ميگويم: يكي اين كه جمعيت چقدر بود؟ كفار ده هزار نفر و مسلمانها سه هزار نفر بودند. يعني آنها بيش از سه برابر ما بودند. اين از نظر عدد بود. دوم اينکه مشورت شد. البته يکبار اسلام به خاطر مشورت كلاه سرش رفته بود، در جنگ احد مشورت شد و به خاطر مشورت ما شكست خورديم. قصهي مشورت هم اين بود. پيغمبر مردم را دعوت كرد. فرمود: نظر چيست؟ دارند از مكه به مدينه هجوم ميآورند. مشركين به مسلمانها هجوم آوردهاند. چه كنيم؟ رأي بدهيد. يك عده گفتند: (خود پيامبر هم نظرش اين بود) كه در شهر سنگر بكنيم، بگذاريم كفار كه در مدينه آمدند، ما در كوچههاي مدينه ميگيريم و آنها را خفه ميكنيم. يك عده گفتند: نه نامرد هستيم كه در مدينه جنگ كنيم. مرد نبايد در خانهاش بايستد كه دشمن در خانه بيايد، در صحرا ميرويم. بالاخره پيامبر با اين كه خودش نظرش اين بود كه اينها در كوچهها بيايند بهتر ميشود گيرشان انداخت و اينها را به بن بست نشاند، ولي چون رأي دادند كه بيرون برويم، پيامبر موافقت كرد. پشت مدينه در بيابان رفتند. جنگ شد و مسلمانها آنجا شكست خوردند. با اين كه مسلمانها شكست خوردند، با اين حال پيامبر نفرمود: نه، ما يك دفعه مشورت كرديم، كلاه سرمان رفت، ديگر با شما مشورت نميكنم. اين خودش يك درس براي ما است. گاهي وقتها پدر يك چيزي به پسرش ميدهد و ميگويد: برو بخر، ميرود ميخرد و كلاه سرش ميرود. ميگويد: ديگر به تو چيزي نميدهم كه بخري. اگر ما خواستيم كسي را رشد دهيم، اگر يكي دو بار هم كلاه سر او رفت، باز هم براي اين كه طرف رشد پيدا كند، به او ميدان مي¬دهيم. در احد مشورت شد، كلاه سر ما رفت، اما بعد از احد، خندق باز هم پيامبر شوراي نظامي تشكيل داد. مسئلهي ديگر اين كه افتخار ما ايراني هاست كه ما سلمان فارسي داشتيم، طرح خندق را داد و طرح مورد تصويب قرار گرفت. و اين پايگاه ماست.
ديروز يك نامهاي از يكي از مفتيهاي اهل سنت به دستم رسيد. ما آياتي در قرآن داريم كه خدا ميفرمايد: اي پيغمبر به اين مردم بگو اگر ايمان نياوريد به درك برويد، يك گروهي ميآيند كه از اسلام طرفداري ميكنند. در همهي اين آيهها «يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ»(توبه/39) چند آيه داريم كه اگر شما ايمان نياوريد، نياوريد. گروهي ميآيند و ايمان ميآورند. در تمام اين آيهها شيعه و سني حديث نقل كردهاند كه مراد ايرانيها هستند. ولي خدا به پيامبر فرموده است كه اگر عربها گوش به حرفت ندادند، فارسها گوش خواهند داد. ما اين را قبول داشتيم، اما يكي از مفتيهاي اهل سنت هم نامه نوشته است و گفته است: اين آيهها از نظر ما هم قطعي است. حالا يك موردش يادم است، دستش را به دوش سلمان زد و گفت: سلمان فارسي، همشهريهاي تو حامي اسلامند. هركس ميخواهد بداند كه ايرانيها چقدر به اسلام خدمت كردهاند و اسلام چقدر به ايرانيها خدمت كرده است، كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران استاد مطهري را مطالعه كنيد. طراح خندق سلمان فارسي بود و چون سلمان فارسي طراح بود ميگفتند: اين هم جزو گروه ما باشد. هر ده نفر 40 زراع است. زراع از آرنج تا نوك دست را ميگويند. زراع، نيم متر است. حالا چرا زراع ميگويند؟ اسلام تمام برنامه هايش اين است كه معيارهايش را طبيعي ميگويد. شما خود قرآن را نگاه كنيد، سورههاي قرآن به نام طبيعت است. بقره، نمل، زيتون، تين، كهف، نور، عنكبوت، دخان، تور، قمر، حديد، بسياري از سورههاي قرآن به اسم طبيعت است و معيارهاي اسلامي هم طبيعت است. آب كر، 5/3 وجب. حالا اگر ميگفت: چند سانت، سانتي متر از كجا بياورد؟ نيم متر و ليتر و اينها ندارد. در نماز، غروب و طلوع را هر كسي نگاه كند ميفهمد. براي نماز جماعت انسان بايد چند گام تا مهرش فاصله داشته باشد؟ چند گام، چند زراع بايد فاصله داشته باشيم؟ صورت را چطور در وضو بشوييم؟ انگشت شصت و انگشت وسط را چه طور؟ نميگويد: 5/3 سانت، 11 سانت هر كسي وجبش همراهش است. اصلاً اين شيريني اسلام است، كه معيارهايش در اختيار همه است. اسم سورههاي قرآن طبيعي است معيارها هم طبيعي است. فرمود: كه هر 10 نفري40 زراع است، يعني تا نيم متر. جمعيت مسلمانها چقدر است؟ سه هزار نفر. اين سه هزار نفر را تقسيم به 10 بكنيم، ميشود 300 نفر. هر300 نفر 20 متر است پس معلوم ميشود فاصلهي خندق6 كيلومتر بوده است. چطور؟ چون فرمود هر 10 نفر 20 متر است. جمعيت سه هزار نفر، چند متر است؟ بعد ميشود فهميد كه خندق مدينه چند متر بوده است و فاصلهي خندقها از هم چند متر بود؟
اين مال طولش بود كه عرض كردم، عرض و عمقش چه قدر بود؟ عرضش بايد عرضي باشد كه عالي ترين اسبهاي دوره ديده نتوانند از روي آن بپرد. يعني بين 5 متر بود. اين هم مال عرضش. عمقش چه قدر است؟ عمقش هم بايد يك طوري باشد كه نتواند آن را سريع پركنند. حال خاكهاي خندق را كجا بريزيم؟ خندق كه ميكنيم خاك هايش را سمت مسلمانها يا سمت كفار بريزيم اين كارشناسي است، خيلي آسان است. بايد خاك هايش را سمت مسلمانها بريزيم. چون اگر سمت كفار باشد، ميآيند ميريزند و پر ميكنند. اصلاً لو ميرود و فايدهاي ندارد. خاك بايد سمت آنها باشد كه بتوانند پر كنند و خود وجود خاك و تپه ميتواند مانع باشد كه براي يك سري از كارها سنگر نباشد. بنابراين ما در خندق يك زراع داريم. از زراع و جمعيت هم طول را فهميديم، از اسب هم عرض را فهميديم. خاك ريز را هم ميفهميم كه بايد خاك آنجا باشد. حالا در مديريت يك اصلي است كه ميگويند: اگر يك مدير خواست خوب كارها را اداره كند، بايد ايجاد رقابت كند و پيامبر فرمود: هر منطقه براي يك محله است. مثلاً اين چند متر براي قبيلهي فلان يا محلهي فلان است و اين ايجاد رقابت گرچه ناسيوناليستي خوب نيست، اما يك جاهايي ميشود قلاب انداخت و از آن خصلتها به نفع استفاده كرد و پيغمبر فرمود: هر گروهي مثلاً يك چراغاني ميخواهند بكنند. اگر گفتند: يك تكه براي يك صنفي باشد، مثلا براي شيشه فروشها، چاپ خانه ايها، عطارها، بقالها، بزازها، طلا فروشها، اگر هر تكه از خيابان را به يك صنفي دادند، يك چشم و هم چشمي ميشود و كار را سريعتر انجام ميدهند. بنابراين براي سرعت كار و براي ايجاد رقابت اين خودش يك مديريت است. رقابت صحيح، سرعت، دقت و اينها را پيامبر در اين جنگ به وجود آورد.
يك سؤال: در جنگها ما از بچههاي نابالغ ميتوانيم كمك بگيريم يا نه؟ پيامبر درجنگ خندق افرادي را كه زير 15 سال بودند راه نداد. اما ميفرمود: هركه ميخواهد كمك كند در خاك برداري كمك كند. يعني افرادي هم كه نميتوانند كمك كنند يا اهل رزم نيستند، پشت جبهه در كندن خندق كمك كنند، بنابراين افراد نابالغ را هم پذيرفت. اين هم يك نكته بود. منتهي نابالغي كه داوطلبانه بيايد، نه اجباري بيايد. يعني ظرف خاك برداري كم بود. و بسياري از اصحاب پيراهنهاي عربي داشتند كه بسيار بزرگ بود و خاك را به دور پيراهنشان ميكشيدند و خاك برداري ميكردند. بعد اين جا يك چيزي براي كشور سعودي و كويت و اين كشورها ميگوييم كه خيلي جالب است. ما يك سؤال ميكنيم. يهوديها و مسيحيها به مسلمانها نزديك ترند يا بت پرستها؟ چون بالاخره آنها اهل كتابند. آنها تورات دارند، انجيل دارند، پيامبر دارند. پيامبر آسماني، كتاب آسماني و. . . ما به يهود و مسيحيت خيلي نزديكتر هستيم تا به بت پرست. اما از بغض، يهوديها آمدند به بت پرستها گفتند: بت شما از خداي مسلمانها بهتر است. ما در حال حاضر با سعودي در صد مشتركات داريم. اما او حاضر است بگويد مسيحيت آمريكاييها بر اسلام ايران ترجيح دارد. قرآن يك آيه دارد ميفرمايد: اهل كتاب به مشركين گفتند: «هؤُلاءِ» يعني اين بت پرستان «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً»(نساء/52)، يعني هدايتشان بيشتر است «أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» خيلي حرف بار و معني دارد. اهل كتاب و يهود ميايد ميگويد: اين بت پرستان هدايتشان بيش از مسلمانان است. ما به كويت نزديك ترهستيم يا به آمريكا؟ ما به سعودي نزديكتر هستيم يا آمريكا؟ اگرحمايت بشود ما بهتر ميتوانيم حمايت كنيم يا آمريكا؟ از لحاظ فكري، منطقي، قبله، خدا، پيامبر، ما خيلي مشتركات داريم. البته يك مقدار هم اختلاف داريم. در بين خود اهل سنت هم اختلاف است. در بين خود شيعه هم اختلاف است. اختلاف نظر مسئلهاي نيست. اما آنها از روي بغض گفتند: ما به بت پرستها پناه ميبريم، اما به مسلمانها پناه نميبريم. اين آيه سورهي نساء است: «أَ لَمْتر إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً»(نساء/51)، يعني اهل كتاب بودند. تورات و انجيل داشتند. اما چه گفتند؟ اهل كتاب به بت پرستان گفتند: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً» خيلي آيهي عجيبي است، كه گاهي انسان از بغض به چه كسي پناه ميبرد. وقتي كار، سرود و دعا ميخوانند، آهنگ و سرود، اثر دارد. رزمندههاي صدر اسلام وقتي در جبهه ميرفتند رجز ميخواندند، خود رجز آدم را داغ ميكند. داشتن سرود آهنگ رجز، دعا بسيار تاثير دارد. فرمانده به خصوص بايد يك شعارهاي قويتري بدهد.
يك لطيفه بگويم، چون شما همه فرمانده هستيد. يك روز اميرالمؤمنين در جنگ فرمود: « وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّ مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابَهُ ثُمَّ يَقُولُ فِي آخِرِ قَوْلِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يَخْفِضُ بِهَا صَوْتَه»(كافى، ج7، ص460) به خدا معاويه را در جنگ صفين ميكشم، بعد مخفيانه گفت: «إِنْ شَاءَ اللَّهُ». «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام گفت. يك نفر بغل حضرت گفت: آقا چرا «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام گفتي؟ گفت: اگر «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را بلند بگويم، ميگويند: اين خودش هم شك دارد. من معاويه را ميكشم. حالا ببينيم شايد هم نكشتم. چون من فرمانده هستم بايد محكم حرف بزنم. حالا «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام ميگويم. ببينيد از فرماندهي خودتان ياد بگيريد. فرماندهي كل قوا رهبر كبير انقلاب، ايشان وقتي از فرانسه تشريف آوردند در بهشت زهرا فرمود: من تو دهن اين دولت ميزنم. دولت بختيار بود. ما در بهشت زهرا به هم نگاه كرديم، گفتيم: حالا بلكه نشد، بعد معلوم شد امام آرام يك «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» گفت. يعني اگر نشد، چون ما نميدانيم ميشود يا نميشود. ولي از آن جا كه امام امت بايد طوري حرف بزند كه به آدمهايي هم كه شك دارند جگر بدهد. اگر خود امام هم دو پهلو حرف بزنند، ميگوييم: خيلي خوب، خود امام هم شك دارد. اين قاطع برخورد كردن سرود است.
سلمان به اندازه ي10 نفر در خندق كار ميكرد. اين خودش يك درس براي آقاياني است كه در ايران هستند. در مملكت ما يك سري آدمها هستند كه هميشه طرح ميدهند، هيچ كار اجرايي قبول نميكنند اما ميگويد: گوشت را چنين كنيد، نان را چنين كنيد، سواد آموزي را چنين كنيد. دائم مينشيند و طرح ميدهد. سلمان طرح داد اما خودش هم به اندازه ي10 نفر كار ميكرد. جناب عالي طرح ميدهيد و تكان نميخوريد. گاهي هم نسبت به خود من اين كار شده است. ميگويد: آقاي قرائتي يك طرحي براي سواد آموزي دارم، ريشهي بي سوادي را حل ميكنيم. البته حالا بعضي از طرحها هم شوخي است. چند وقت پيش يكي ميگفت: يك طرحي دارم كه ريشهي بي سوادي كنده شود. گفتيم: چيست؟ گفت: يكي اين كه بي سوادها را اعدام كنيم. يكي ديگر اين كه ديگر كسي نزايد. گفتيم: خيلي طرح بدي است، حالا اين طرح كه شوخي بود اما گاهي افرادي هم يك طرحهاي جدي دارند، ميگوييم: آقا خودت حاضري بيايي آستين بالا كني؟ ميگويد: نه من فقط طرح ميدهم. سلمان فارسي در خندق طرح داد و خودش به اندازه ي10 نفر كار كرد. در مملكت ما آدمهايي هستند كه هميشه طرح ميدهند ولي عمل نميكنند. نشستن و اشغال كردن آسان است. البته باز من نميخواهم توجيه كنم. بدي، ضعف، پارتي بازي، تبعيض، و هرچه بگوييد. من ميگويم: بله يك جاهايي هست اما آن قدر كه تو ميگويي نيست.
يك لطيفهي قرآني بگويم. قرآن يك لطيفهاي نقل ميكند كه زليخا عاشق يوسف شد. زنهاي مصر همه گفتند: بدبخت زن شاه، زن شاه عاشق يك پسر شد؟ خاك بر سرت كنند. زليخا ديد عجب در محاصرهي اجتماعي قرار گرفته است، در همه تيترهاي روزنامه به قول امروز عشق زليخا به يوسف است. براي اين كه قصه را حل كند يك جلسه درست كرد. خانمهاي سرشناس مصر را دعوت كرد يك نارنگي و كارد به دستشان داد و به يوسف داد و گفت: از اين در بيا و از آن در برو. يوسف تا از اين در آمد و از آن در رفت اينها «وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»(يوسف/31) حالا «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» يعني اين كه دستشان را بريدند يا اينكه به اين معني است كه پرتقال را زمين گذاشتند، يعني دستشان را باز داشتند از اين كه چيزي بخورند. يا از خوردن دستشان باز شد، يا نه دستشان را بريدند. حالا وقتي يوسف از اين در آمد و از آن دررفت، زنها ديدند واقعاً عجب تحفهاي است. وقتي رفت آن وقت زليخا يك چيزي گفت. گفت: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني فيه»(يوسف/32) يوسف را ديديد «لُمْتُنَّني فيه» يعني آنچه ملامت ميكرديد اين بود. ديديد كه خودتان هم عاشق شديد، پس باز رحمت به گور پدر من كه فقط عاشق شدم و دست نبريدم. من عمري ديدم و دست نبريدم و شما با يك بار ديدن دستتان را بريديد. زليخا با اين طرحش، يك مسئلهاي را اثبات كرد. ما ميخواهيم اين را بگوييم، كساني كه نشستند ميگويند: اينطور كنيد و آنطور کنيد، اينها اگر خودشان هم بيايند، معلوم نيست که بتوانند عمل کنند. مثل يك آدمي كه لالي که ميگويد: اينها همه جهنمي هستند، براي اين كه نشستهاند غيبت ميكنند، آقا تو هم كه غيبت نميكني چون لال هستي. گاهي وقتها كسي كه طرح ميدهد و به ميدان نميآيد.
يك كسي ميگفت: من به يزيد لعنت ميكنم، اما معلوم نيست كه اگر خودم هم كربلا بودم جزء طرفداران چه کسي بودم؟ فعلاً ليست ما لعنت بر يزيد است، اما اگر من خودم هم بودم، جز يزيديان بودم. حالا ما معلوم نيست چه كاره هستيم؟ سلمان طرح خندق داد، اما به اندازه ي10 نفر كار كرد. اين خودش براي ما درس است. هركسي طرحي دارد، خودش جلو بيايد. يك بار هم نگوييد: آقا ما يك بار آمديم جلو، كسي به حرف كسي گوش نداد. يكي از مسئولين مهم قهر كرده بود، با يك وزارت خانهاي به خانهاش رفتم. گفتم: بيا كمك كن. گفت: آقا ما آمديم، زحمت كشيديم، كسي از ما قدرداني نكرد. مگر مجبور هستم؟ من ديگر نميآيم. يك مثلي بلد بودم، گفتم: اگر بچهات مريض باشد او را نزد يك آمپول زن ببريد، آمپول زن خودش را لوس كند، بد اخلاقي كند، شما ميگوييد: ما رفتيم، چون آمپول زن بد اخلاقي كرد؟ من ميروم تا بچهام بميرد. نه بابا چون بچهات دارد بال بال ميزند، هزار بار ناز اين آمپول زن را ميكشي، چون بچهات هست. اگر مملكت اسلامي بچهتان است، اگر جمهوري اسلامي خون بچههاي مملكت است، حالا وقتي هم رفتي گوش به حرفت ندادند يك بار ديگر برو. اگر آمپول زن بد اخلاقي كرد، صد بار ميگويي. نميگذاري بچهات روي دستت بميرد. اين غلط است كه بگويي رفتم گفتم، ولي گوش ندادند. پس ديگر مسئوليت ندارم. نه آقا، صد بار مسئوليت داري. يك فتوا از امام ميگويم. امام ميگويد: اگر فساد را ديدي، 30 بار گفتي فايده نكرد، 31 بار بگو. اگر 33 بار گفتي فايده نكرد، 34 بار بگو. اينطور نيست كه انسان بگويد: من رفتم طرح دادم، ولي به طرح من عمل نكردند. حالا كه عمل نكردند، پس من مسئوليت ندارم. پس آقا استعفا بده، براي چه استعفا ميدهي؟ اگر آمپول زن بچهات را لوس كند، استعفا ميدهي كه پدر بچه هستي؟ چون رفتم، بچهام را بردم، آمپول زن خودش را لوس كرد، من استعفا ميدهم و پدر بچه نيستم! ما پدر اين بچه هستيم. برادر اين بچه هستيم. دايي اين بچه هستيم. مادر بچه هستيم. و بچه را بايد تا آخر ببريم، گرچه اگر باز هم طرح بدهيم در ذوقمان بخورد ولي نگوييم كه ديگر طرح نميدهيم و لذا مخلص كسي است كه در جمهوري اسلامي قهر نكند. بگذاريد يك جمله هم بگويم: تمام كساني كه قهر ميكنند، چند در صد اينها هوا و هوس است. آدم مخلص هيچ وقت قهر نميكند. رفتي و گفتي كه براي خدا است و ثواب دارد. اگر گوش دادند، دادند. ندادند، ندادند. تو گفتي و اجرت را بردي. شما ضامن وظيفه هستي، ضامن نتيجه كه نيستي. ما وظيفهمان اين است كه بگوييم نتيجهاش چه ميشود؟ چه ميدانم؟
خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ»(آل عمران/128) تو كارهاي نيستي و «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»(مائده/99) تو برو بگو و خسته نشو، حضرت نوح تا لب غرق شدن گفت: «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا»(هود/42) پسر جان، باز هم بيا مسلمان شو و. . .
حالا از خندق برايتان بگويم. خدا آل سعود را لعنت كند، از جناياتي كه كرد اين بود كه اين خندق را از بين برد تا آثارش را محو كند. در مدينه كه خدا روزيتان كند برويد، يك جايي است كه به آنجا مساجد سبعه ميگويند. چند مسجد است. اين مسجدها را مرحوم ميرزا خليل كمرهاي كه يكي از علما بود و چند سال پيش مرحوم شد، ساخته است. ايشان يك تحقيقي در تاريخ دارد، من نميدانم الآن در ايران كسي را داريم به اندازهي ايشان مخ تاريخي داشته باشد يا نه؟ مخ تاريخي ايشان در حد عالي است و بسيار اعلي است. مرحوم كمرهاي در كتاب هايش يك تحقيقي دارد كه ميگويد: اين مساجدي كه است، اينها سنگر بودهاند. سنگر پيامبر، سنگر اميرالمؤمنين، سنگر خلفا، ابوبكر اينها سنگر بوده است. بعد از جنگ خندق همهي سنگرها را مسجد كردهاند و الان هم مردم كه به اسم مسجد ميروند همه ميروند نماز ميخوانند. اما آل سعود يك طوري پوشاندهاند كه حالا خندقي نيست واي كاش آن مسائل خندق هم ميبود كه آدم وقتي ميرود، خاطرات يادش بماند.
در خندق عمربن عبدود از يك گوشه خندق، يك جا باريك بود از همان قسمتي كه باريك بود، اسب پريد آن طرف و اين خودش يك درس است، كه دشمن هميشه سعي ميكند از جاهاي ضعيف استفاده كند. ببينيد كه ما روي چه حساس هستيم؟ آن طرف پريد و گفت: چه کسي ميايد با من مبارزه كند؟ سه مرتبه گفت: آخرش يك شعار داد. گفت: آن قدر گفتم چه کسي به ميدان ميايد که نفسم بند آمد. اميرالمؤمنين سه مرتبه گفت: من ميروم. حضرت علي به ميدان ميرود. پيغمبر عمامهاش را روي سرش ميگذارد. اين خودش يك فرمانده است. شما سرهنگي يك سرگرد جلو ميرود، سرگرديد كه يك سروان جلو ميرود، يك كسي كه يك شب عمليات، ميخواهد عملياتي انجام دهد، اگر شما انگشترت را دستش كنيد، اگر شما پيشانيش را ببوسيد، اينها همه اثر ميگذارد. وقتي اميرالمؤمنين ميخواست برود پيامبر عمامهاش را برداشت و سر علي گذاشت، شن كش هم به او داد. اينها يك كارهاي رواني است، تشويقي اين كارها را بايد كرد. بعضي وقتها پيامبر دست يك كارگر را ميگرفت، ميبوسيد. بعضي وقتها ميگوييم: تشويق كن. ميگويد: رديف حقوقي نداريم. بودجه نداريم. خرج ندارد. پيامبر دست كارگر را بوسيد و با اين کارها اثر گذاشت.
گاهي در جبهه پيش ميايد كه يكي را ميگيرند يا زبانش يا قدش يا شكلش يك طوريست. باقي سربازها و باقي پاسدارها و بسيجيها و ژاندارمريها گاهي يك كسي را براي خوش مزگي دستش مياندازد. مثلاً ميگويند: امروز به مناسبت اين كه روز شادي است. يك متلكي ميگويند و همينطور يك كسي را دست مياندازد. در جنگ خندق يك كارگري داشت خندق ميكند، دستش انداخته بودند. پيامبر فرمود: چرا او را دست انداختيد؟ گفتند: آقا او كوتاه است، زبانش، شكلش ساده است. فرمود: حق نداريد. اين هم يك مسئلهاي است كه گاهي تا آدم قوي است، يك نيرو را به خاطر تحقير تضعيف ميكنند.
پيامبر اسلام اولين كلنگ را زد. من سابق خيال ميكردم آيت الله را براي كلنگ مسجد ميبرند، اين يك كار تشريفاتي است. بعد ديدم نه، در جنگ خندق اولين كلنگ را خود پيامبر زد. اين سنت پيامبر است. كلنگها را كه زد. سه كلنگ زد به هركلنگي يك برقي زد، برق اول پيامبر فرمود: اين معنايش اين است كه كاخهاي فارس تحت اختيارماست. دو: برق زد. سر كلنگ به سنگ ميخورد و برق ميزد. كاخهاي شام در اختيار ماست. سه كاخهاي فارس كسري در اختيار اسلام است. منافقين ميخنديدند. منافقين به ما هم ميخنديدند. ميگفتيم: ما ميخواهيم قدس را بگيريم. ميگفتند: اگر مرديد خودتان خرمشهر را حفظ كنيد. نميخواهد قدس را بگيريد. ميگفتند: بابا شما خودتان در مدينه گير كردهايد، حالا داريد از ترس جانتان خندق ميكنيد. حالا ميخواهيد فارس و شام را بگيريد؟ ولي اين هم خودش يك درس براي مديريت است. يك مدير بايد چنان پيش بين باشد و چنان وعدههاي دلگرم كننده بدهد و چنان به هدفش قاطع ومصمم باشد، كه اگر احياناً اطرافيان تزلزلي دارند، برطرف كند.
مسئلهي ديگر در جنگ خندق اين است كه زنها چه نقشي داشتند؟ زنها و بچهها شبها دور خندق ميآمدند تا صبح الله اكبر ميگفتند و يك جمعيت با عظمت شب تا صبح الله اكبر بگويد، صداي الله اكبر در جنگ خندق براي تضعيف دشمن خيلي موثر بود. اين هم يكي از لطيفههاي جنگ خندق بود. ديگر چه بگويم؟
پيامبر در جنگ خندق آخرين مرحله كه يك طرح اطلاعاتي بود، را اجرا کرد. اين نكته را زيادي گوش دهيد. شخصي به نام نعيم بن مسعود بود. نعيم در جنگ خندق آمد، گفت: يا رسول الله! من ميتوانم جنگ را به نفع اسلام حل كنم. فرمود چه؟ گفت: بايد يك كار اطلاعاتي بكنيم. گفت: خيلي خوب، چه ميكني؟ گفت: من تازگي مسلمان شدم، اما يهوديها و بت پرستها و مشركين نميدانند من مسلمان شدم. شما بدان من مسلمان شدم. من ميتوانم بين اين سه حزبي كه با هم شريك هستند، تفرقه بيندازم. گفت: چه طور؟ گفت: پهلوي يهوديها رفت، يهوديها در مدينه بودند، بت پرستها از مكه آمدند و به يهوديها گفت: اي يهوديها(مثل اين كه ما به كويتيها و حجازيها بگوييم: اي حجازيها، اي كويتيها، آمريكا ناوگان هايش را بر خواهد داشت. يعني شما كتك خور ما خواهيد بود اين كارها را نكنيد. اينها باناوگان آمدهاند، با ناوگان يا بي ناوگان خواهند رفت. اما شما زير دندان ما هستيد. يك خورده خجالت بكشيد.) نعيم آمد به يهوديها گفت: يهوديها مشركين كه از مكه آمدند، 80 فرسخي خواهند رفت، حالا چه پيروز شوند و چه نشوند ولي شما گوشتتان زير دندان مسلمانان است، پس شما بياييد يك مشت از بت پرستان را گروگان بگيريد كه آنها ببينند گروگان دارند و ول نكنند بروند. يهوديها پسنديدند. آنها نميدانستند كه نعيم مسلمان شده است، خيال كردند جز خودشان است، بعد پهلوي بت پرستان رفت و گفت: فردا يهوديان ميخواهند از شما گروگان بگيرند، به شما ايمان ندارند، بنابراين حزبي كه ميگوييد با يهود و بت پرست رفيق هستيد، خيلي هم رفيق نيستيد. فردا گروگان خواهند گرفت. فردا كه گروگان گرفتند معلوم شد كه بله. خلاصه آقاي نعيم بين اين دو را به هم زد. احزاب را شكست. سه حزبي كه با هم متحد شده بودند، از هم پاشيدند. پيروزي جنگ خندق به خاطر اين نقش بود كه نعيم بازي كرد.
حالا، در جنگ خندق رمز شب بود. مسلمانها گاهي در تاريكي همديگر را ميزدند، پيامبر رمز شب درست كرد و فرمود: اين رمز شب نشان دهندهي اين باشد كه چه كسي خودي است و چه كسي غير خودي است. گفتند: يا رسول الله! بعضي ازخوديها اشتباهي همديگر را كشتهاند. آيا اينها هم شهيد هستند يا نه؟ فرمود: بله تمام كساني هم كه اشتباهاً به دست خودي كشته شدهاند، اينها هم آمارشان جز شهداست. اين هم يك نكته است. نكتهي ديگر: اين كه دعاي وحدت «أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ»(مصباحالمتهجد، ص291) «هَزَمَ الْأَحْزَابَ» ما كه دعاي وحدت ميخوانيم «أَنْجَزَ وَعْدَهُ» خدا به وعدهاش وفا كرد، «وَ نَصَرَ عَبْدَهُ» خدا عبد خودش را نصرت كرد «هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ» يعني تمام احزاب را تار و مار كرد. و خلاصه دعاي وحدت هم كه در جلد 20 بحار است، در جنگ خندق نازل شد. گاهي پيامبر خودش هم لباس مبدل ميپوشيد و ميرفت اطلاعات كسب ميكرد.
شخصي به نام به زيدبن ثابت بود كه اطلاعات كسب ميكرد. پيامبر فرمود: برو زبان عبري ياد بگير. برو بين يهوديها استراق سمع كن. ببين آنها چه ميگويند و بيا به من خبر بده. پس ببينيد هم در جنگ فرمانده بود. شما همه فرمانده هستيد، عنايت كنيد، پيامبر يك فرمانده بود، شما هم امت پيامبر هستيد. در جنگ شركت كرد. مأموران اطلاعاتي داشت. در جبهه يك نفر تحقير ميشد، سر به سرش ميگذاشتند، جلوي سر به سر را گرفت. خودش كلنگ اول را زد. تقسيم كار كرد. براي اين كه كارها پيش برود. هر قسمتي را به يك قبيله داد براي اين كه سرعت و رقابت به وجود بياورد. طراح جنگ سلمان بود. سلمان كه طراح بود، طراح در خانه و مقاله و روزنامهاي نبود. خودش ميآمد آستين بالا ميزد. در جنگ خندق مشورت شد، با اين كه قبلاً در احد مشورت شد و شكست خورديم ولي باز هم مشورت كرديم. ما اگر مشورت كنيم و شكست بخوريم، بهتر است از اين كه تحت استبداد باشيم و شكست بخوريم.
برادران و خواهران كه پاي تلويزيون هستند واجب است که کلمات نماز را درست كنيم. من دوباره يك سورهي حمد را ميخوانم. گفتم(ح) را محكم بگوييم. مثل اينكه زمستان دستمان يخ ميكند، (حا) ميكنيم. (ص) را مثل سوت بگوييم. «اللَّهُمَّ سَلِّ» يعني خداوندا بكش. يعني عالم سواد دارد. آلم يعني آدمي كه مرض دارد. يعني بين(ع) و(الف) فرق است. بين(س) و(ص) فرق است. نماز مثل كد(021) ميماند ولي اگر(031) را بگيريم، از يك استان به يك استان ديگري ميرود. حالا كه اينطور است بنابراين بايد ما نمازمان را درست كنيم. خيلي به من گفتند هم خواص و هم عوام گفتند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»