بسم الله الرّحمن الرّحیم
تربیت این انسان به طور خلاصه از ادراكات حضوری و بلاواسطه آغازمیشود. تفكر در این ادراكات حضوری و دور از شك و شبهه، با سؤالآغاز میشود نه با شك، كه شك خود محتاج دلیل است ولی سؤال براساس كنجكاوی انسان، عامل شروع استنتاج از ادراكات حضوری وسرآغاز جریان رشد و جریان رویش و فلاح است.
انبیا با ذكر و یادآوری از این معلومات حضوری كار را آغاز میكنند واین جریان فكری را از اسلام تا ایمان تا تقوا تا احسان تا اخبات تا سبقت تاقرب تا لقاء تا رضوان، پایه میگذارند. و این چنین جریانی، فلسفهی اسلامیرا توضیح میدهد.
انسان با درك حضوری و با وجدانی كه از خود دارد، وضعیت و تقدیر وتركیبش را میشناسد.
شناخت وضعیت انسان، انعكاس ذهنی واقعیت خارجی و جهان بیرونرا، و حاكمیت مسلط بر این انسان و جهان را همراه دارد.
شناخت تقدیر و اندازهی عظیم استعدادهای انسان، استمرار و ادامهیانسان، پس معاد و دنیای دیگر را تحلیل میكند.
شناخت تركیب انسان، نقش ضروری انسان و ضرورت تحرك رامشخص مینماید. و او را از تنوعها و سرگرمیها آزاد میسازد وگرفتاریها و بلای دنیا را كه عامل حركت و رفتن است توجیه مینماید.
این چنین جریان فكری انسان آغاز میشود و بینش جدید از انسان وجهان و ادامهی انسان و استمرار جهان و نقش انسان در این راه وگرفتاریهای لازم برای حركت و ضربههای لازم برای رهایی، در اوگرایش و كشش جدیدی و دقت و التزام و تعهد عمیقی را به دنبالمیآورد.
این جریان درست مثل روییدن گیاه است كه در این آیه آمده: >محمدرسول االله والذین آمنوا معه اشداء علی الكفار رحماء بینهم<; كسانی كههمراه رسول هستند و با او ایمان آوردهاند با شدت و خشونت و با رحمتو محبت و با ركوع و تواضع و سجود و قرب و ابتغاء و طلب همراهند،>ذلك مثلهم فی التوراه و مثلهم فی الانجیل كزرع اخرج شطأه<; اینها مثلزرع و گیاهی هستند كه در ادامهی آیه به این مراحل رشد و نموشان اشارهدارد.
اینها مثل گیاه هستند. گیاه یك دورهی پنهان و كمون دارد، یك دورهیاستتار دارد، بعد جوانه میزند، اخرج شطأه و سر میكشد فازره و قدرت وغلظت مییابد; فاستغلظ و بر پا میایستد و مستقل میشود; >فاستوی علیسوقه<.
اینها مراحل رشد و فلاح و روییدن انسان است، كمون و استتار و جوانهزدن و سركشی و قدرت و غلظت و استغلاظ و استقلال. و در این جریانمفصل فلسفه و عرفان و اخلاق و سلوك و فقه اسلامی به هم گرهمیخورند.
(خوب دقت كنید) هنگامی كه انسان این گونه و بر اساس ادراكاتحضوری، نه تجربهگرایی و نه عقلگرایی اصطلاحی، تفكراتش آغازمیشود و روییدن آغاز میكند، ناچار این جریان فكری، به شهادت وحضور میرسد; و به اشراق میرسد، چون از این جا منشأ گرفته است و ازاین دامان سربلند كرده است.
باید مختصری دربارهی دل و عقل و عشق و مغز و اشراق و استدلالتوضیح داده شود: اشراقی كه حتی در عرفان مسلمین مطرح است، بهمعنای امروزی اشراق نیست كه منبعش را دل معرفی میكنند. اشراق یعنیادراك بلاواسطهی انسان از خویش و از هستی. اشراق هنگامی است كهوجود انسان حدودش را میریزد و دیوارهایش را میشكند. ما دل واحساس را منبع شناخت و آگاهی نمیدانیم و به دنبال پاسكال مثل خیلیاز ماركسیستها و دانشمندان مسلمان سینه نمیزنیم.
این دسته شناخت را به هنری و علمی تقسیم میكنند. یكی برخاستهاز احساس ودیگری برخاسته از عقل و فكر. و آن چنان تضادی بین عقل وعشق و دل و عقل میاندازند كه بیاو ببین. ادبیات ما سرشار از این حكایتعقل گفتا و عشق گفتا است. در حالی كه بین دل و عقل عاشق هیچ درگیرینیست. درگیری میان عقل فارغ و دل عاشق است. ما میخواهیم عشقابراهیم را با عقل خودمان بسنجیم، در حالی كه عشق ابراهیم را باید باعقل خودش سنجید. هر عقلی این را میپذیرد كه مهم را فدای مهمتر كن.وقتی ابراهیم در راه مهمتر، اسماعیلاش را ذبح میكند، درست این كارهماهنگ و طبیعی است. همان طور كه تو پولت را فدای یك كیلو سیبمیكنی و یا عمرت را فدای فرزندت. پس عشق و عقل ابراهیم هماهنگاست و تضادی ندارد. این تضاد ساختگی بخاطر این است كه ماجایگاهش را در نظر نمیگیریم و آدمها را با هم قاطی میكنیم. دل منبعاحساس و حب الخیر است كه در سورهی عادیات آمده. قبل از ایناحساس، در انسان شهادتی به وجود میآید. این شهادت همراه حبالخیر، در انسان حركت ایجاد میكند كه: >انه علی ذلك لشهید و انه لحبالخیر لشدید<. میبینی كه شناخت و شهادت و حب و احساس و حركت وعمل، چگونه با یكدیگر پیوند میخورند و تفكیك شناخت و ایدئولوژی وعمل را بیمعنی و پوچ میسازند. و این گونه تربیت و فلسفه و عرفان وسلوك و اخلاق و فقه به هم پیوند میخورند. چون با این تربیت، این بینش وشهادت میآید و این شهادت و حب و بغض و احساس، به هم گرهمیخورند و اخلاق اسلامی را شكل میدهند و بدیهای برخاسته ازغریزه و محیط و تربیت و عادت را با این شهادت و احساس تركیبمیكنند و تبدیل میكنند كه: >یبدل االله سیئاتهم حسنات<. و این تركیب باتلقین و حرف و یا ریاضت و عادت نیست، كه به مقتضای دعای مكارمالاخلاق، معرفت و یقین و محبت و ایمان و نیت و عمل، این چهار عنصر باآنچه كه داری تركیب میشوند و تبدیل میكنند. و در واقع شناخت وشهادت تو، با محبت و احساس، اساس این تركیب هستند.
تركیب معرفت و محبت، رذایل قوهی واهمه و مخیله و عاقله و غضبیه وشهویه را تبدیل میكند. این تبدیل خصلت ممتاز اخلاقیات اسلامی است.اسلام برای تكمیل خلق و خویها و تبدیل رذایل و بدیها، تنها بر حرف وتلقین و ریاضت و عادت، تكیه نمیكند; كه در انسان تركیبی را از معرفت ومحبت ایجاد میكند، تا تبدیل را فراهم كند و همان طور كه در طبیعتهمراه تركیب، تبدیلها شكل میگیرد و بنبستها میشكند، همان طورمیتوان نعمتها را به كفر تبدیل كرد كه: >بدلوا نعمه االله كفرا<; و آنها رابه بنبست كشاند.
آگاهی و معرفت به این نكته كه اگر یك بذر را به خاك بدهمسنبلههایش را جمع میكنم و اگر یك تومان بدهم هفتصد تومانبرمیدارم، این آگاهی، من را اگر با بخل شدید هم همراه باشم به سخاوتمیكشاند.
علی(ع) از كنار زباله دانی میگذرد، غذاها گندیدهاند، میایستد، نگاهمیكند و میفرماید: >هذا ما بخل به الباخلون<. تو میبینی كه بخلنعمتها را برایت نگه نمیدارد، كه میگنداند.
همراه این شهادت و بینش، بخل به سخاوت تبدیل میشود. با اینتركیب، تبدیل تحقق مییابد. همین طور احساس ریا و تظاهر و احساسمقبولیت و ستودن و ستوده شدن، كه ما دوست داریم خودمان را درچشمها بنشانیم و خودمان را مطرح كنیم، این احساسها، هنگامی كه بااین شناخت و شهادت همراه شد كه تو میبینی دنیا راه است كه نقش توحركت است، پس ناچار باید به گونهای حركت كنی كه گردی بلند نشود،باید به گونهای بروی كه وجودی و چشمی را اسیر نكنی و جذب ننمایی.هنگامی كه این شناخت با این احساسها تركیب میشود، در تو ترس وخوف به وجود میآید كه علی(ع) درباره متقین میفرماید: >اذا زكیاحدهم، خافوا<; هنگامی كه از آنها تعریف میكنی، ترس برشان میدارد.تركیب جدیدی به وجود آمده كه مقبولیت و تظاهر و ریا را به خوف تبدیلكرده و به پنهان كاری وادار كرده است.این خصلت ممتاز اخلاقیاتاسلامی است كه میتواند همراه تركیب، انسان را تبدیل كند. واین چنینانسان مبدلی كه به دگرگونی رسیده، میتواند طالب حضور باشد و درسلوك خود به آداب حضور روی بیاورد و به فقه اسلام گره بخورد.
این گونه از ادراكات حضوری همراه ذكر و یادآوری كار شروع میشودو با تزكیه و تعلیم، انسان به تدبر و تفكر و تعقل میرسد; و به شهادت وتركیبهای جدید و تبدیلها راه مییابد.
نكته همین است كه ذكر مبناست، نه تلقین و شعار. آدمها ادراكاتحضوری دارند. لازم نیست كه در مرحلهی اول به آنها چیزی داد، كافیاست به او یادآوری شود تا اندیشههای مدفون برانگیخته شوند وسنجشهای مرده سربردارند. >یثیروا فیهم دفائن العقول<.
ذكر مبناست و رسول ذكر است. قرآن ذكر است. نماز ذكر است و آیاتعالم آیه و نشان و یاد آورند و ذكر هستند. و همین است كه بر ذكر تأكیدمیشود، نه بر تلقین، كه صبح به صبح جلوی آینه با خودت پنجاه بارحرف بزنی كه دیل كارنگی میفرماید من باید این چنین باشم.
داستان، داستان تلقین نیست كه تو آن قدر به خودت دروغ بگویی كهخیال كنی راست میگویی. داستان، داستان ذكر است، كه فكر و ذكر تبدیلبه عهد و عمل و یقین و شهود میشود. و این چنین است كه انسان طبیعتشرا تبدیل میكند، كه انسان طبیعی، انسانی است كه طبیعی نباشد و ازسطح طبیعتها و غریزههایش صعود كرده باشد و همراه شناخت و عشقبه تبدیلهای جدید راه یافته باشد و بن بستها را شكسته باشد.
تا این تبدیلها شكل نگیرند، انسان طبیعی، انسان نیست. و با اینتبدیل است كه انسان پیوندهایش عوض میشوند و از غیر خدا میبرد. ازپدر و مادر و از هوسهای خویش و بیگانه میبرد و در همین هنگام استكه با روح ایمان یا روح خدا تأیید میشود و نفخ روح صورت میگیرد.
اسلام برای تربیت انسان بالغ، روشی دارد و این روش در چهار حوزهانسان را دگرگون میسازد.
ذكر، تزكیه، تعلیم، روش تربیت اسلامی است.
ذكر
تفاوت ذكر و تلقین و عادت را اشاره كردیم و این امتیاز تربیت اسلامیرا مطرح نمودیم، كه چگونه ذكر، ادراكات حضوری را مطرح میكند، و نهبر اساس تجربه و تعقل، كه بر اساس این شهود باطنی كه همراه رسول وقرآن و آیات و نماز، شكوفا شده و مذكور گردیده، انسان را به عهد و پیمانو سپس به عمل و یقین و شهود و تسلیم میرساند.
رابطهی فكر و ذكر و عهد وعمل و یقین و شهود و تسلیم را در جاییدیگر توضیح دادهام كه استنتاج از ادراكات حضوری و یادآوری آنشهودها برای ابوذر زمینهی پیمانی با خدا و با خویش و با ولی است كه الماعهد الیكم یا بنی آدم…
و به دنبال این تعهد، به تدریج عبودیت و عمل شكل میگیرد، ونتیجهی عبودیت یقین است كه: >و اعبد ربك حتی یاتیك القین< و نتیجهییقین حتی در شكل علم الیقین و مرحلهی ابتدائیش، شهود و رؤیت استكه: >لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم<. و ادامه این شهادت تسلیم وتفویض است كه اول >العلم معرفه الجبار و آخره تفویض الامر الیه<.
تزكیه
تزكیه در بعضی آیات، مقدم بر تعلیم و در بعضی آیات، پس از تعلیممطرح شده است. و سر این نكته شاید در این باشد كه عوامل تزكیه وآزادی انسان، عواملی كه انسان را میرهاند و وابستگیها و كنشهای او رابرمیدارد، متفاوت هستند; بعضیها پیش از تعلیم در انسان هستند و باذكر بارور میشوند و بعضیها احتیاج به تعلیم و آموزش دارند و با تعلیمرسول در او شكل میگیرند.
انسان كنجكاوی و طلب دارد. رسول با ذكر و سؤال از او میپرسد: اینتذهبون؟ انسان كنجكاو و طالب و بیآرام است. انسان ذاهب و روندهاست. ابراهیم میگوید: انی ذاهب من روندهام، بیآرامم. و سؤال ایناست: این تذهبون؟ به كجا میروی؟ به چه كسی روی خواهی آورد؟ و دراین مرحله نوبت تعلیمها و آموزشهاست.
رسول، عظمت انسان را، وسعت راه و وسعت هستی را و عظمت خدا را وضرورت مرگ و حقیقت آن را به انسان نشان میدهد و این عوامل باعثرهایی انسان از حقارتها و محدودیتها میگردند و زهد و آزادی را بهانسان ارزانی میدارند. در حالی كه از پیش كنجكاوی و طلب، این هر دوعامل رهایی و آزادی انسان بودند و او را آرام نمیگذاشتند.
به این گونه عوامل ششگانه، زهد و تزكیه جمعبندی میشود;كنجكاوی، طلب، درك عظمت و قدر انسان، درك وسعت هستی و قلمروانسان، درك عظمت حق، درك ضرورت مرگ و حقیقت آن.
تعلیم
تعلیم دامنهی گستردهای دارد. تعلیم آنچه كه نمیدانستیم، و تعلیمآنچه كه خود نمیتوانستیم بدون رسول بیابیم و بدانیم. >علم الانسان مالمیعلم< مربوط به گذشته است و >یعلمكم ما لم تكونوا تعلمون< مربوطبه همیشه و شاهد ناتوانی انسان.
خداوند آنچه را كه نمیدانستیم و آنچه را كه نمیدانیم و آنچه را كهنمیتوانیم بدانیم به ما میآموزد.
و این رسول اوست كه با تلاوت آیهها و با ذكر، تزكیه و آزادی و سپسآموزش و تعلیم كتاب و حكمت را به عهده دارد.
انسان همراه ذكر و تزكیه و همراه معرفت و محبت، به دنبال كتاب ودستور است و رسول پس از آن مراحل این كتاب و دستور را به انسانمیآموزد. كتاب در این آیه به معنای فرایض و مكتوبات است كه در آن آیههم آمده: >صحفا مطهره فیها كتب قیمه<; صحیفههای پاكی كه در آنهادستورها و كتابهای ثابت و استوار هست. هنگامی كه من به راه افتادمناچارم كه آداب حركت و ادب حضور را بیابم، ودر این مرحله با همراهیكتاب و به حكمت و دستاوردهای استوار و محكم راه مییابم و از جهلهاو غفلتها و كفرها و كفرانها رها میشوم.
تعلیم انبیا آموزشی است كه حذر و عمل و شهود و قرب را به دنبالمیآورد و همین است كه انذار میگویندش و روش كار فقیه هم همیناست. تعلیم و آموزش تنها نیست. تعلیمی است كه مغز و قلب و دست و پارا در بر میگیرد. >لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهمیحذرون<. تفقه در تمامی دین نه در احكام، مقدمهی انذار است و انذارهم وسیلهی حذر.
حذر آن حالتی است كه در هنگام دست زدن به یك سیم برق و یا راهرفتن در روی تیغ و شیشههای شكسته، احساس میكنید. وقتی كهمیخواهی پس از باران از جایی گل آلود بگذری چگونه دامن را بالامیگیری و آرام آرام حتی با نوك پا حركت میكنی. چه احساسی داری كهلباس تازه آلوده نشود و بر دامن شما گل نپاشد. انذار، این حالت را بهدنبال میآورد، و این حالت و دقت، عمل را بارور میسازد و عبودیت راشكل میدهد و شهود و تسلیم و تفویض را زمینه میسازد.
باید توجه داشت كه در تمامی مراحل تعلیم و انذار تا حذر تا عبودیت وشهود و تفویض آفتهایی هست.
غفلت و تسویف آفت انذار است، كه بعضیها پس از آگاهی و بیرونآمدن از جهل به دامان غفلت مینشینند و یا به امروز و فردا و به زودیخواهم رفت و خواهم كرد، مبتلا میشوند.
وسوسه و خستگی و ترسهای مزاحم، آفت حذر است، كه شیطان ازاین زمینه بهره برمیدارد و بار را سنگین میكند تا آن را رها كنی. و ترس رابه جانت میاندازد تا از رفتن جلوگیرت شود.
رضایت و وهم، آفت عبودیت و عمل است، كه از خود راضی میشویو خیال میكنی در بیابان عمرت دیگر خاشاكی و هیزمی و بوتهای نیست،كه رسول نشان میدهد چگونه گناهان در زمینهی ناباوری انسان جمعمیشوند و كوهی از آتش به پا میدارند.
قناعت و غرور آفت شهود است كه خیال میكنی راه را رفتهای و دیگركار تمام است، در حالی كه شیطان در اوج شهود بر زمین میافتد و مرجوممیشود.
و در حال تفویض نباید تكالیفی را كه خدا بر عهدهی تو گذاشته رهاكنی و بر عهدهی خدا بگذاری كه تفویض به معنای جدایی از تكالیفنیست. هر چه ارزشها بیشتر شود، و اوج تو زیادتر شود، سرمایهگذاری ودشمنی شیطان هم زیادتر و بیشتر خواهد شد. باید بخواهیم كه با نور فهمما را از سیاهیهای وهم و مزاحمتهای شیطان نجات بدهند.
الهی اكرمنا بنور الفهم و اخرجنا من ظلمات الوهم اكرمنا بالهدی والاستقامه.
برگرفته از کتاب انسان در دوفصل، اثر استاد علی صفائی حائری (عین-صاد)