بسیارى از مردم از زندگى خود مى نالند و سخت ناراحتند،خود را بدبخت مى دانند و احساس مى كنند كه در زندگى، گمشده اى دارند كه هرگز به آن نمى رسند، شب و روز تلاش مى كنند، اما خود را با موانع روبرو مى بینند و همه اینها را معلول ناسازگاریهاى محیط مخالفت رقبا و بد اندیشان و «شانش» و «اقبال» و عواملى دیگر از این قبیل مى شمارند و چنین تصور مى كنند كه عامل اصلى تمام اینها در بیرون وجود آنهاست…
ولى وقتى در زندگى آنها كاملا دقیق مى شویم، مى بینیم وسایل سعادت و خوشبختى براى آنها فراهم است و ظاهراً كم و كسرى ندارند، اما چرا این قدر ناراحتند؟
بیشتر دقت مى كنیم كه این تضاد در میان «دید ما» و «دید آنها» از كجاست؟ سرانجام به اینجا مى رسیم كه یك عامل درونى ذاتى، یك نقطه ضعف اخلاقى «یك شیطان وسوسه گر»
و «خناس» (پنهان)، در زاویه ارواح آنها لانه كرده و همان است كه زندگى به این خوبى را در نظرشان تیره و تار ساخته است، مثلا مى بینیم شیطان «حرص و تكاثر و فزون طلبى» به آنها اجازه نمى دهد دمى آرام بگیرند، به زندگى خدادادى قانع باشند، و از مواهبى كه در اختیارشان است به خوبى بهره گیرى كنند.
یا اینكه عامل «بُخل» به آنها اجازه نمى دهد كه مواهب زندگى را با دیگران تقسیم كنند افراد دیگر را در آنها سهیم بدانند همین «بخل» سبب شده است كه دیگران بر ضد انها تحریك شوند و هر كدام ضربه اى به آنها وارد سازند. دوستان از اطرافشان پراكنده شوند، از حمایت خویشاوندان محروم گردند و در زندگى، تنهاى تنها شوند.
هیچكس نیست كه آنها را دلدارى دهد و در برابر سختیهاى زندگى، مرهمى بر زخمهایشان بگزارد و هیچكس پیدا نمى شود كه در مشكلات، به آنها كمك كند. وقتى درست مى اندیشیم، مى بینیم عامل «حرص» در شخص اول و «بخل» در شخص دوم عامل اصلى بدبختى بوده است، ولى آنها در بیرون وجودشان عوامل بدبختى خویش را جستجو مى كنند. در حالى كه عامل بدبختى، در درون جانشان لانه كرده است.
افراد دیگرى را مى بینیم كه همیشه از «سنگینى بار بدهكارى» ناله مى كنند، هر چه عایدشان مى شود به عنوان «اقساط بدهى ها» از دستشان مى رود. همسر و فرزندان خود را در فشار قرار مى دهند، از آنها مى گیرند تا اقساط عقب مانده را بدهند و از آنجا كه «بدهكارى»، همیشه عاملى براى خرد كردن شخصیت انسان است، مجبور مى شوند به این و آن روى آورند، آبروى خود را در كف گذارده با آن معامله كنند و به دنبال آن «عقده حقارت» بر جان آنها چیره شود. وقتى حالات آنها را مى بینیم و پاى درد دلشان مى نشینیم، سخت ناراحت مى شویم. اما كمى نزدیك و نزدیك تر مى آییم و جستجو مى كنیم كه این بلاى بدهكارى از كجا در خانه او نازل شده است؟ مى بینیم این بلا درست بلایى است كه خودش آن را نازل كرده است. و دردسرى است كه خودش آفریده است!. مى بینیم. بار این بدهى سنگین را هرگز براى یك «ضرورت زندگى» بر دوش نگرفته است، بلكه تنها یك پندار، یك خیال خام، و یا صحیحتر «چشم و هم چشمى»، «و طول امل» عامل اصلى اش بوده است. خانه اى داشته است در حدود نیازش، داراى چند اتاق كوچك یا متوسط كه به هر حال، جوابگوى احتیاجات او بوده، امّا همین كه مى خواست آخرین اقصاط بدهى آن را بپردازد ناگهان به این كفر افتاد كه مانند دوست یا همسایه اش، آن را تبدیل به منزل وسیعترى بكند، و به این عنوان كه باید انسان به فكر آینده باشد و احتیاجات احتمالى بعدى را نیز در نظر بگیرد، وام سنگینى گرفت و خانه را فروخت و تبدیل به خانه بزرگترى كرد. خانه اى كه هگز نیاز اصولى به آن نداشت، و با آن همه «بدهى و ناراحتى» نمى ارزید، خانه اى كه لقمه اى گلوگیر بود نه قدرت فرو بردنش را داشت، و نه بیرون آوردنش. اكنون نه راهى دارد كه پیش رود و نه مى تواند عقب برگردد. و از این میان، دست و پا مى زند و ناله مى كند و از روزگار غدّار و چرخ كج مدار، شكوه ها دارد و از ناسازگارى زمان و بى وفایى دوستان حكایتها مى كند، اصولا جمعى از مردم، گویى بدون دردسر نمى توانند زندگى كنند و اگر یك روز، همه مشكلات آنها حل شود، باید با دست خود دردسرى بیافرینند و این كمبود زندگى را بر طرف سازند! این گروه عملا «وام گرفتن» را كه به تعبیر روایات اسلامى «مایه اندوه شب و ذلت روز است» جزو بافت زندگى خود مى دانند و در زندگى مصرفى خود براى تهیه وسایل رفاهى و حتى تجملى رو به سوى وام و زندگى اقساطى مى آورند و در تضاد عجیبى گرفتارند. هم ناله مى كنند و هم زندگى بدون آه و ناله را نمى پسندند و در حقیقت این «طول امل» «آرزوى دراز» و «عدم مدیریت صحیح زندگى» است كه مایه آنهمه دردسر شده است.
افراد دیگرى را مى بینیم كه در زندگى اجتماعى ظاهراً افرادى موفق اند، پست و مقام خوبى دارند، زندگى شان آبرومند و در خدمت خلق خداست و همه به آنها با دیده احترام مى نگرند. وقتى نزدیك تر مى شویم، مى بینیم داد اینها نیز بلند است، از ظلمها، حق كشى ها، و تبعیضهاى ناروا، پیوسته ناله مى كنند، و به قدرى در این زمینه داد سخن مى دهند كه راستى دل سنگ براى آنها مى سوزد، پیداست در رنج و فشار روحى عجیبى هستند، افق زندگى در نظرشان تاریك و زمین و آسمان براى آنها تنگ است.
كمى نزدیكتر مى رویم و دقیق تر مى شویم، مى بینیم تمام این شكوه ها و ناله ها، از این است كه چرا دوست دیروز او، امروز مقامى برتر از او دارد؟ این حسادت شدید، تمام امتیازات زندگى را در نظر او كوچك كرده، تمام مواهب الهى را بى ارزش ساخته است و تمام پیروزى ها را در نظرش مبدل به شكست نموده است. در واقع درد او از ظلم و تبعیض و حق كشى این و آن نیست، از عامل حسد است كه همچون شیطان در زوایاى روحش پنهان شده است.
از مجموع این بررسیها، به این نتیجه مى رسیم كه عامل اصلى بسیارى از ناراحتیهاى ما كه پیوسته آن را در بیرون وجود خود جستجو مى كنیم، درون جان ماست و اگر یك روز موفق به خانه تكانى دل شویم و این شیاطین را كه نامشان، حرص، بخل، آرزوهاى دور و دراز، چشم و هم چشمى، كبر، خودخواهى و حسادت است، اگر این شیاطین مرموز را از زوایاى وجود خود بیرون كشیم و به خارج پرتاب كنیم، افق زندگى در نظر ما كاملا دگرگون مى شود. روشناییها، خوشبختیها، آسایش و آرامش خاطر، جاى آن همه بدبختى و رنج و بلا را مى گیرد.
و از همین جاست كه نقش فوق العاده حساس اخلاق در زندگى انسان و سلامت و سعادت او روشن مى شود و اگر مى گوییم «اخلاق بزرگترین سرمایه انسان است» به همین دلیل است.
توجه به روایات اسلامى و اشارات كوتاه و بسیار پرمعنى كه در آنها آمده ترسیم زیبا وگویایى از این واقعیت است.
پیغمبر اكرم ((صلى الله علیه وآله)) مى فرماید:
«خیرُ الْغَنِى، غنى النفس;بهترین بى نیازى، بى نیازى درون جان است»(1)(2)
و در حدیث امام صادق ((علیه السلام)) آمده است كه:
«قناعت، غناى اكبر است»(3)
و در كلام همان امام نیز مى خوانیم:
«رب عزیز اذله خلقه; بسیار عزیزانى كه اخلاق بدشان آنهارا ذلیل ساخته است »(4)
و سرانجام در كلام نورانى امیر مؤمنان على((علیه السلام))مى خوانیم:
«اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع; لغزش عقلها غالباً بر اثر تابش خیره كننده ى شعله هاى آتش طمع است»(5)
بله بسیارى از ذلتها و زبونى ها، بسیارى از لغزشها و شكستها و ناكامیها از خلق و خوى انسان سرچشمه مى گیرد. «خود خواهى» و غرور همه را از دور او پراكنده مى كند. «طمع» او را در گردابى فرو مى برد كه راه خلاصى از آن نیست. «حرص و آز» او را به كارهایى وا مى دارد كه سرانجامش ذلت و خوارى است.
«تكاثر» و افزون طلبى چنان عطشى بر او مسلط مى كند كه با هیچ چیز سیراب نمى گردد. دایماً مى دود، لحظه اى قرار و آرام ندارد، آرامش در سراسر زندگى او دیده نمى شود و اگر مالك تمام ثروت جهان گردد، باز روح او فقیر و گرسنه است.
«حسد» چنان آتشى به جان او مى زند كه اگر تمام مواهب جهان را در اختیار داشته باشد، خود را بدبخت مى بیند.
البته احادیث فوق شرح و تحلیلهایى دارد كه در جاى خود به خواست خدا مطرح مى شود. هدف فعلا این است كه بدانیم مشكل اصلى كار ما كجاست؟ ضربه ها را از كجا مى خوریم؟ و چگونه مى توانیم از خود، انسان جدیدى بسازیم; انسانى نیرومند، شجاع، عزیز و آبرومند، پر محبت و دوست داشتنى و محترم نزد خدا و خلق. تا به این ترتیب صفحه صفحه تازه اى در زندگى خود بگشاییم.
3- محجة البحار، جلد دوم، صفحه ى 327.
4- همان ماخذ، جلد یكم، صفحه ى 411
5- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله ى 219
برگرفته از کتاب : جامعه سالم در پرتو اخلاق
نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی