والدین
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس که میگویم... ادامه مطلب
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس که میگویم... ادامه مطلب
همین کتاب «فرمانده من» که ذکر شد، از آن بخشهاى بسیار برجستۀ این کار است. نفس این فکر، فکر مهمى است. آنچه هم که آنجا نوشته شده و عرضه گردیده – ح... ادامه مطلب
آن زمانى که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پیدا مىکردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ای... ادامه مطلب
من و آقاى هاشمى و یک نفر دیگر -که نمىخواهم اسم بیاورم- از تهران به قم خدمت امام رفتیم تا بپرسیم بالاخره این جاسوسان را چه کار کنیم؛ بمانند، یا نگهشا... ادامه مطلب
ماه رمضان بود، فکر کردم براى اینها چه مطلبى را مطرح کنم که خوب باشد. به مناسبت حال خودم گفتم که سورۀ کهف را برایشان تفسیر میکنم. براى این کار، من به... ادامه مطلب
در مسجدى که بنده نماز مىخواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان... ادامه مطلب
کسى که با مسائل کشور شوروى سابق و این بخشى که شیعهنشین است -جمهورى آذربایجان- آشنا بود، مىگفت: آن وقتى که کمونیستها بر منطقهی آذربایجان شوروى سابق... ادامه مطلب
در دوران پیش از پیروزى انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکى از شهرهاى همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکى از آنها راننده بود، یکى شغل آزاد دا... ادامه مطلب
در دوران ریاست جمهورى که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگى میکردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس -نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما- خطور نمیکرد که حالا... ادامه مطلب
آنچه در پی میآید یکی از خاطرات آیتالله خامنهای با شهیددکتر مصطفی چمران است که پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در سالروز ش... ادامه مطلب
نان و کشمش پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر… زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نب... ادامه مطلب
الان شما در ایران سوار هواپیما مىشوید و مىبینید کسى که در برج مراقبت هست و یک ایرانى است، با این خلبان که او نیز یک ایرانى است، حتماً انگلیسى حرف مى... ادامه مطلب
آن شخص نظامى که جلوى شما مىآید، چنانچه دیدید یقهاش باز است، یا دکمهاش افتاده، بدانید که قطعاً در میدان جنگ کم خواهد آورد! نه اینکه اگر یقهاش... ادامه مطلب
من در سالهاى ۵۱ و ۵۲ و ۵۳ در مشهد سخنرانى مىکردم؛ مىایستادم سخنرانى مىکردم. بعد هم که حرف من تمام مىشد، روى زمین مىنشستم. سپس صندلى مىگذاشتیم، ت... ادامه مطلب
من یک وقت به برادران گفتم، اینکه شما مىبینید در ارتش، اگر دگمهى پیراهن کسى باز باشد، چهلوهشت ساعت به او بازداشت مىدهند، این اصلاً هنر امراى ارتش... ادامه مطلب
ما نامههایى از بعضى از آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتشبس تا امروز داشتهایم که به خانوادههایشان مىنوشتند. وقتى خانوادهها مىفهمیدند که ما م... ادامه مطلب
چند سال قبل از این، من یک برنامهى مذهبى را از رادیو گوش مىکردم. الفاظ علىالظاهر مذهبى و باطناً پوک، سجعها بىخودى، و عبارتها قدیمى بودند. یک نثر زی... ادامه مطلب
آن روزى که استکبار، ماجراى سلمان رشدى را علم کرد، براى همین بود که شاید بتواند از راه آن موجود حقیر سیهروز و سیهرو و کتاب شیطانى او، به روحیهى مسلم... ادامه مطلب
به کشورى رفته بودم که رئیس جمهور آن تشریفاتى و نخستوزیرش همهکاره – یعنى رئیس دولت و کشور – بود. از لحاظ تشریفاتى، رئیس جمهور در مراسم اس... ادامه مطلب
مادر اسیرى – نمىدانم در تبریز بود، یا در جاى دیگر – به من گفت که بچهام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است. شما برو به امام بگو که ف... ادامه مطلب