به روایت همسر پاسدار شهید سجاد عفتی ولادت: 1364 شهادت: 1394 سوریه همسر شهید: سجاد از نظر ادب، نزاکت و وقار بینظیر بود. روحیه پهلوانی داشت و کشتیگیر بود. از فتنه که تعریف میکرد همه میگفت... ادامه مطلب
آنچه در پی میآید خاطراتی است از همراهی رهبر انقلاب و شهید بهشتی از زبان آیتالله محمدعلی موحدی کرمانی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت و شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، که پایگاه اطلاعرسانی دف... ادامه مطلب
پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمندهها به شهرهایشان بازگشتند، عدهای همچنان در بیایانهای تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود میکشید. یافتن پیکرهای شهدا... ادامه مطلب
خيلي ساكت و آرام بود. مربي گروه سرود بود. بچهها دوستش داشتند. توي مسجد وليعصر(عج) باهاش آشنا شدم. وقتي فهميد اهل جبهه و جنگ هستم، يه جور ديگه شد. اصرار كه بايد برم خونشون مهموني. با چندتا... ادامه مطلب
یکی از بزرگان حضرت حجت الاسلام والمسلمین میریزدی(حفظه الله) نقل کردند: در زمان حیات آیت الله العظمی بهجت(ره) من همیشه چند روزی مانده به ماه محرم میرفتم نزد ایشان و از ایشان راه ورسم منبر را... ادامه مطلب
پس از مدتي، يك بيماري داخلي گرفت ومنتقلش كردند بيمارستان. نمازهاي خالصانه وخاشعانة اودربيمارستان، دكترآنجا را متأثر كرده بود. بچه هايي كه دربيمارستان بستري بودند مي گفتند: دكترعراقي كه اورا... ادامه مطلب
مجيدي كه هرگز با گردش ماه و خورشيد، در گذر زمان هيچ گونه تغييراتي در او پديدار نگشت. و همچنان همان بسيجي آرماني، ولائي اردوگاه 12 تكريت است. مجيد حتي در مطب اش نيز بسيجي است. تا تو ياد بگيري... ادامه مطلب
جمعه ها جمعه ها، روزها پرعذابي بود. نمي دانم. چرا؟ معمولاًسخت ترين شكنجه ها، كتكها وحتي بي غذاييها را روزجمعه پياده مي كردند. يكي ازشكنجه هاي چكمه پوشان بعث،زدن اسرابا كابل،ميله آهني، چوب يا... ادامه مطلب
با عربي و فارسي دستوپا شکسته بهمان فهماند. شعبان هيچ توجهي به فرهان نکرد. فرهان هميشة خدا يک نبشي نيممتري آهني توي دستانش بود. وقتي با آن روي شانة بچهها ميزد، تا مدتي ردش ميماند. نبشي... ادامه مطلب
یک آزاده دفاع مقدس گفت: عراقیها در برنامههای صبحگاه از اسرا میخواستند علیه امام (ره) شعار دهند؛ روز اول رمضان با اسرا قرار گذاشتیم اگر بعثیها خواستند شعاری بدهیم، بگوییم امروز، اول رمضان... ادامه مطلب
براي آمارگيري و هوا خوري، پيكر بي رمق حميد را با يكي از بچه ها، به سختي به داخل محوطه مي بريم. گوشه ائي از محوطه روي زمين مي خوابانيم، همه بايد منظم توي صف آمار گيري صبح گاهي بايستيم. وضع نا... ادامه مطلب
قبلش با دسته مسواک سفید یک چیزی شبیه دندون، بهتر بگم یه دندون مصنوعی درست کرده بود، آماده، با ریشه. خلاصه پلاستیک آب شده قهوه ای رنگ را ریخت توی قالبی که درست کرده بود- البته روی قالب... ادامه مطلب
صدام به ما گفت كه ميخواهد با ما عكس يادگاري بگيرد. زندانبانها هم ما را مجبور كردند كه در كنار صدام بايستيم، عكاسها كارشان را آغاز كردند اما آنچه كه بيش از هر چيز فضاي اين لحظه را تحت تأثي... ادامه مطلب
لباس را هر شش ماه يا سالي يك بار مي دادند. طولاني بودن مدت جايي راد رلباس بودن وصله نگذاشته بود. يك بار وصله هاي لباسم را شمردم؛ 72وصله بود، در انواع رنگهاي مختلف! اولين نماز در اسارت اولين... ادامه مطلب
تا آخرین قطره خون خودم با آنها جنگ می کنم و یک مشت تحلیل و تفسیر رادیوهای امپریالیستی را هم تحویل ما داد. داشت حرف می زد که ناگهان یک گلوله خمپاره د ر چند متری جمع ما منفجر شد و هر کدام به ط... ادامه مطلب