سرپیچی از دستورات نظامی دادگاه صحرایی دارد وبرابر قوانین جنگ محاکمه خواهدشد } سخنان فرمانده که تمام شد همگی می گفتند جناب غذا چه شد سر گروهبان که مسول تدارکات بود گفت غذا در کار نیست جیره خش... ادامه مطلب
خلبان بخت بر گشته با چتر نجات در هوا سرگردان شده به این سو و آن سو می رود . آنقدر بالاست که مثل یک نقطه سفید دیده می شود . تقلا می کند تا خودش را به سوی عراق بکشاند ولی ازبخت بدوشاید هم بخت... ادامه مطلب
حاج حسين منو فرستاد پيش رحيم تا پيغامي بهش بدم. منم پيش رحيم موندگار شدم. اولين حرفي كه رحيم به من زد سراغ آقا جعفر رو گرفت. گفتم زخمي شده بود. زياد سخت نبود، رفت عقب. سالها بود با هم بودند... ادامه مطلب
«مسعود دهنمکی» تهیهکننده و کارگردان سینما و تلویزیون پس از انتشار خبر درگذشت «حاج ذبیحالله بخشی» خاطرهای از روایت «اسکات پیترسون» از حاج بخشی منتشر کرد. به گزارش سایت ساجد ، «مسعود دهن... ادامه مطلب
در این عملیات اوج درگیری نیروهای دو طرف جنگ، شهادت، ایثار، از جان گذشتگی، جنون و صبر را شاهد بودیم. میزان فشار و استرس آنقدر بالا بود که حاضران در این برهه زمانی را نسبت به دنیا بیتفاوت کرد... ادامه مطلب
سومين و آخرين عمليّات كلاسيك ايران در جنگ، در محور آبادان- ماهشهر صورت ميگيرد. اين حمله در بيستم ديماه 1359 انجام ميشود. براي انجام اين حمله نيز متأسفانه از تجربة شكستهاي دو عمليّات گذشت... ادامه مطلب
نيروهاي رزمنده و زرهي سپاه توانستند بيشتر پايگاههاي موجود در اين محور را به تصرف خود درآورند. درگيري در جزيره «بوارين» در ساعات نخستين عمليات، بيشتر بدين منظور بود كه دشمن احس... ادامه مطلب
حمید شعبان، فرمانده وقت نیروى هوایى عراق در فضاى ناشى از تشدید سیاست خصومت آمیز آمریکا، براى جلب اعتماد این کشور و سایر کشورهاى عربى، پس از حملات گسترده نیروى هوایى عراق به مراکز اقتصادى و ص... ادامه مطلب
در دی ماه سال 1365 به جبهه اعزام شدیم و در عملیات کربلای 5 شرکت کرد یم. یک روز از اوج حمله د شمن، من مجروح شدم. چون پایم قطع شده بود ؛ خون زیادی از دست داده بودم. نزدیک غروب بود که محمد را د... ادامه مطلب
مدتی بود که فردی به نام عبد الله را با خود از شیراز آورده بودیم. عبد اﷲ کسی را نداشت و با ما زندگی می کرد و خیلی وقت ها هم در کارهای خانه دست به کمک ما بود. یک روز صبح، موقع صبحانه، عبد اﷲ... ادامه مطلب
زمانی که در جبهه بود، تلفنی به او خبر دادیم که صاحب فرزند شده و خداوند به او پسری عطا کرده است. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و گفت: اسمش را محمود بگذارید. ان شا اﷲ به زودی می آیم و او را... ادامه مطلب
یک شب شعبان علی در منزل ما خواب بود. نیمه های شب از صدای خنده های او از خواب بیدار شدنم. دیدم که خواب است. بیدارش کردم و علت خنده اش را پرسیدم. بلند شد و با ناراحتی گفت: چرا مرا از خواب بیدا... ادامه مطلب
قربان علی جوادی، در افغانستان متولد شده بود. آن طور که خودش می گفت؛ هنگامی که دانشجوی سال سوم رشته پزشکی بوده و در کابل د رس می خوانده؛ به دلیل حمله روس ها به افغانستان، دیار خود را ترک... ادامه مطلب
بیست و پنج سالش شده بود. آخرین باری که به مرخصی آمده بود. از او خواستم که به جبهه نرود تا مقدمات دامادیش را فراهم کنم و گفتم: یکی از بهترین دختر های فامیل را برایت در نظر گرفتم. سرش را پایین... ادامه مطلب