نمازی که با سه شماره، مثل خیلی از دستور عملهای نظامی دیگر که با سه شماره انجام میشود، باید خوانده میشد؛ مثل خوردن، خوابیدن، بیرون آمدن از سنگر، چاله گاز و هر موقعیت دیگر. از جمله نمازهای... ادامه مطلب
صداى توپ و غرش تانك ها يك لحظه ساكت نمى شد. آن قدر سر و صدا در فضا بود كه من حتى صداى خودم را هم نمى شنيدم. نماز مى خواندم، فضا غبارآلود بود، تكان هايى را حس مى كردم ولى سست نمى شدم. نذر كرد... ادامه مطلب
ساعت يك بعدازظهر، ۳۱ شهريور ۵۹ صداى مهيبى مثل صداى انفجار بمب به گوش رسيد. من كه در آن زمان مشغول خدمت سربازى بودم، پس از اطلاع از اين كه رژيم عراق فرودگاه مهرآباد را مورد حمله قرار داده، دا... ادامه مطلب
سردار شهيد مهندس ناصر فولادي از فرماندهان عمليات بيت المقدس، دست مستخدم بخشداری را می بوسید و براین بوسه افتخار می کرد ، چراکه پیامبر اکرم(ص) دست پینه بسته کارگر را می بوسید. ديوان بيگي در و... ادامه مطلب
يادم هست در لحظات اوليه عمليات فرماندهمان آمد و گفت: «همانطور كه ميدانيد عمليات مهمي در پيش رو داريم و بايد تمام تلاشتان را كنيم تا با موفقيت آن را به اتمام برسانيم.» پس برنامه را براي م... ادامه مطلب
شهيد حسين يوسف اللهي از سرداران به نام دوران دفاع مقدس استان كرمان، 21 بهمن ماه در عمليات والفجر 8 بر اثر بمباران شيميايي مجروح شد و 27 بهمن ماه در بيماربستان به مقام والاي شهادت رسيد آنچه ر... ادامه مطلب
می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دید... ادامه مطلب
مير احمدي گفت:سال 62 من و شهید محمدرضا کاظمی دانشجوی تربیت معلم بود يم با هم عهد بستیم که به جبهه برویم و تا پایان جنگ بمانیم. من با شهید کاظمی در واحد عملیات لشکر بودیم شهید کاظمی بعد از مد... ادامه مطلب
… داور از طفوليت (١١ يا ١٢ ) سالگي نماز ميخواند. اكثر اوقات روزه ميگرفت و هميشه سر و كارش با قرآن و مسجد بود. به قرآن علاقه زيادي داشت. يادم هست در همان سنين تحصيلي بود كه در شبها... ادامه مطلب
سردار شهيد حاج احمد اميني براي چندمين بار منطقه را مورد بازديد قرار داد کارش اين بود: آشنايي کامل با محور و بررسي اوضاع و احوال دشمن . آن شب هم با جديت آخرين ديدار را از محور عمليات انجام دا... ادامه مطلب
در به خواندن نماز اول وقت خیلی مقید بود. یک روز موقع سحر که هوا هنوز تاریک بود، پدر مشغول خواندن نماز بود و یک فانوس پشت سرش روشن بود. موقعی که پدر به رکوع می رفت، فانوس برگشت و پای پدر را... ادامه مطلب
… هیچ وقت فکر نمی کردم دو نفر آدم ، این همه خون داشته باشند . منور را که هوا فرستادند ، چشمم دید . کف قایق پر از خون بود . همین طور گلوله بود که به طرفمان می آمد . هیچ پناهگاهی جز... ادامه مطلب
… داشتم با خودکارم ، کاغذ روی میز را خط خطی می کردم . حوصله ام حسابی سر رفته بود . چشمم که به محمد رضا الهی خورد نگاهمان در هم قفل شد . او هم با نگاهش سوال کرد : موضوع از چه قرار است ؟... ادامه مطلب
… داشتم با خودکارم ، کاغذ روی میز را خط خطی می کردم . حوصله ام حسابی سر رفته بود . چشمم که به محمد رضا الهی خورد نگاهمان در هم قفل شد . او هم با نگاهش سوال کرد : موضوع از چه قرار است ؟... ادامه مطلب