يك شب، يكي از بچه ها خواب مي بيند كه نگهبان دارد مي آيد و با صداي بلند(به جاي خود) مي دهد. ساير بچه ها كه خواب بودند، بر مي خيزند و همه ، سرها را مي گذارند زمين.وقتي مدت نسبتاً زيادي مي گذرد... ادامه مطلب
همه اسکله به هم ریخت . هنوز صدای تق تق پوتینهای آنها روی کف اسکله توی گوشم است . وقتی مطمئن شدم حسابی کار از کار گذشته است که صدای آژِپر خطر اسکله در دریا پیچید . بین عربده کشیدن عراقیها ، ص... ادامه مطلب
مدتی بود که فردی به نام عبد الله را با خود از شیراز آورده بودیم. عبد اﷲ کسی را نداشت و با ما زندگی می کرد و خیلی وقت ها هم در کارهای خانه دست به کمک ما بود. یک روز صبح، موقع صبحانه، عبد اﷲ... ادامه مطلب