شهید عباس بابایی ولادت : ۱۳۲۹ شهادت : ۱۳۶۶/۰۵/۱۵ بخشی از وصیت نامه شهید: «…به خدا قسم من از شهدا و خانوادههای شهدا خجالت میکشم تا وصیتنامه بنویسم. خدایا! مرگ مرا، فرزندان و همسرم را شهاد... ادامه مطلب
مهریه؛ قرآن و کتابهای شهید مطهری پسر خالهام بود. یک روز آمد خانهمان با یک برگه پر از نوشته، پشتورو. نشست کنار مادرم و گفت: «خاله، میشود چند دقیقه ما را تنها بگذارید، می خواهم شرایطم را... ادامه مطلب
شب اول عملیات فتحالمبین؛ به عبور از خط، تصرف تپه و دیوار باستانی کوت کاپن، عبور از تونل حفر شده 400 متری و انهدام یک گردان عراقی در کانال هندلی شکل در نزدیک پل کرخه موفق شدیم، تا جایی که به... ادامه مطلب
یکی از بسیجیان لشکر 31 عاشورا تعریف می کند: شب عملیات والفجر 8 شهید «محمد شمسی» در حاشیه اروندرود به مانعی بر می خورد و به شدت مجروح می شود. هرچه برادران اصرار می کنند «بیا تو را به عقب برگر... ادامه مطلب
سردار شوشتری ارادت خاصی به خانم فاطمه زهرا(س) داشت. ایشان اکثر اوقات در داخل ماشین و در مسیر ماموریتهای استانی با خود ابیاتی را زمزمه میکرد و یا صلوات خاصه حضرت را با صوت زیبا و دلنشینی قر... ادامه مطلب
مجید پازوکی اول فروردین سال 1346 متولد شد. از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی، او نیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز 17 شهریور مجید در قیام مر... ادامه مطلب
عنوان یک رزمنده ساده در جبهه خدمت کنی»، من چه عکس العملی نشان خواهم داد؟ از فرماندهی لشکر،حکم فرماندهی تیپ را برایش آورده بودند. سریع با فرمانده لشکر تماس گرفت و گفت: من باید فکر کنم. همین ط... ادامه مطلب
در مقطع دبیرستان تحصیل می کرد. یک روز آمد و اجازه ی رفتن خواست . گفتم : اگر بروی ، من و مادرت تنها و بی کس می شویم. گفت : فرمان امام است باید بروم. اجازه دادیم . غلامحسین با شور و اشتیاق راه... ادامه مطلب
آن روز ها ، سیمان کمیاب بود و او با هزار زحمت برای منزل مسکونیمان چند کیسه فراهم کرده بود و می خواست شروع به کار کند که فهمید مسجد محله برای تعمیرات ، نیاز به سیمان دارد. بدون هیچ تردیدی ، چ... ادامه مطلب
محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگیری ها و مقاومت بچه های خرمشهر ، علیرغم فشارهای روحی و جسمی ناشی از شرایط آن روزها از رسیدگی به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعی می کرد که ب... ادامه مطلب
مراسم بزرگداشت پسر خاله ی شهیدم بود. قبل از شروع مراسم ، سری به مسجد زدم. نزدیک مسجد که شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خیلی زیبا بود . وارد که شدم یک نفر بیش تر توی مسجد نبود. نزدیک تر رفتم . شن... ادامه مطلب
در پدافند از ، ارتفاعات خیلی به ما سخت گذشت . منطقه وسیع بود ( حدود هفت هشت کیلومتر ) و ما تقریبا در محاصره کامل بودیم . چند روز تدارکات هم نرسید . گرسنگی جمعی ، هم غم انگیز است و هم بسیار س... ادامه مطلب
توی جزیره کنار سنگر نشسته بودیم . به مهدی گفتم : برویم کنار آب و چای درست کنیم. من مشغول دم کردن چای شدم ، مهدی هم رفت توی آب و مشغول آب تنی شد. از آب که بیرون آمید ، نشستم روی یکی از پل های... ادامه مطلب
او وقتی از جبهه بر می گشت یک راست سری به خانه ی یکی از بستگانمان که پدرشان را از دست داده بودن می زد و دست نوازش بر سر بچه های آنها می کشید و از آنها احوال می پرسید. یک بار وقتی دید تلمبه ی... ادامه مطلب
روایت یکم «گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست. ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد. پاش به پوست بند شده بود. یکی خودش را رساند وگفت: برادر چه کار میکنی؟ گفت: مگه نمیبینی؟ دارم جلوی اینها را... ادامه مطلب