گلعلی بابایی طی یادداشتی با عنوان شهید حمید فلاح پور؛ لیلی من، در «جزیره مجنون» است، آورده است: در سرمای زمستان اواخر دی ماه 1362 گوشه شبستان مسجد، کز کرده بود و توی لاک خودش بود. گفتم: چی ش... ادامه مطلب
شهید امیر حاج امینی به سال 1340 متولد شد. وی در جنگ تحمیلی مدتی بیسیمچی گردان انصار لشگر 27 محمد رسول الله(ص) بود که بعد از رشادت های فراوان در جبهه آتش و خون سرانجام در عملیات کربلای 5 به... ادامه مطلب
صیاد شیرازی آمد به من گفت«کاوه کجاست؟» خودش میدانست آنجا سردترین جای منطقهست، بخصوص در شبها، منتها گفت«باید ببینمش. یک هلیکوپتر دارد میرود آنجا. میآیی؟» با هلیکوپتر رفتی... ادامه مطلب
قسمتي از آخرين نامه ي شهيد يك شب در خواب ديدم كه با شتاب به طرف جبهه مي روم و در جاده ي شبيه جاده ي سوسنگرد حركت مي كنم. يك د فعه به جايي رسيدم كه بخشي از جاده را كنده بودند و آب در آن جريان... ادامه مطلب
عنوان یک رزمنده ساده در جبهه خدمت کنی»، من چه عکس العملی نشان خواهم داد؟ از فرماندهی لشکر،حکم فرماندهی تیپ را برایش آورده بودند. سریع با فرمانده لشکر تماس گرفت و گفت: من باید فکر کنم. همین ط... ادامه مطلب
در مقطع دبیرستان تحصیل می کرد. یک روز آمد و اجازه ی رفتن خواست . گفتم : اگر بروی ، من و مادرت تنها و بی کس می شویم. گفت : فرمان امام است باید بروم. اجازه دادیم . غلامحسین با شور و اشتیاق راه... ادامه مطلب
آن روز ها ، سیمان کمیاب بود و او با هزار زحمت برای منزل مسکونیمان چند کیسه فراهم کرده بود و می خواست شروع به کار کند که فهمید مسجد محله برای تعمیرات ، نیاز به سیمان دارد. بدون هیچ تردیدی ، چ... ادامه مطلب
محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگیری ها و مقاومت بچه های خرمشهر ، علیرغم فشارهای روحی و جسمی ناشی از شرایط آن روزها از رسیدگی به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعی می کرد که ب... ادامه مطلب
دوست داشتم در کنار او باشم.یک روز در روستای کوخان بودیم. دستور داد که با تعدادی از نیروها به طرف بانه بروم . به بهانه ای نرفتم. نزدیک غروب بود. او تا مرا دید ، با عصبانیت گفت : همراه با نیرو... ادامه مطلب
مراسم بزرگداشت پسر خاله ی شهیدم بود. قبل از شروع مراسم ، سری به مسجد زدم. نزدیک مسجد که شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خیلی زیبا بود . وارد که شدم یک نفر بیش تر توی مسجد نبود. نزدیک تر رفتم . شن... ادامه مطلب
جانباز شهید «سیدمجتبی علمدار» در دوران دفاع مقدس، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود و چندین مرتبه مجروح شد. پس از پایان جنگ، در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلای ساری مشغول به خدمت شد.سی... ادامه مطلب
زندگينامه ي شهيد كاك جلال بارنامه مريوان ، اين شهر مرزي كوچك با تمام زيبايي هاي طبيعي خود، هميشه مظلوم بوده و مردمانش طعم ظلم و ستم را بسيار چشيده اند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هراس رژيم... ادامه مطلب
*زندگینامه شهید سردار سرتیپ پاسدار محمدعلی الله دادی، در سال 1342 ه.ش، در شهر “پاریز” از توابع شهرستان “سیرجان” واقع در استان “کرمان” چشم به جهان گشود.وی... ادامه مطلب
در پدافند از ، ارتفاعات خیلی به ما سخت گذشت . منطقه وسیع بود ( حدود هفت هشت کیلومتر ) و ما تقریبا در محاصره کامل بودیم . چند روز تدارکات هم نرسید . گرسنگی جمعی ، هم غم انگیز است و هم بسیار س... ادامه مطلب
توی جزیره کنار سنگر نشسته بودیم . به مهدی گفتم : برویم کنار آب و چای درست کنیم. من مشغول دم کردن چای شدم ، مهدی هم رفت توی آب و مشغول آب تنی شد. از آب که بیرون آمید ، نشستم روی یکی از پل های... ادامه مطلب