شش ماه از اسارتشان گذشته بود که ازهاری و وزیری دو تن از خلبانان ” اف – 4 ” که در اردوگاه صلاح الدین به سر می بردند، توسط همان افسر نیروی زمینی از وجود آنها در زندان مهجر باخبر شد... ادامه مطلب
پس از این که به مقصد رسیدند، دستشان را گرفتند و از ماشین پیاده کردند. چون چشمانشان بسته بود جایی را نمی دیدند. بعد از عبور از راهرو و راه پله پیچ در پیچ داخل اتاقی شدند. چشمانشان را باز کردن... ادامه مطلب
شب عاشورای 1364 بود. سرهنگ سرما خوردگی خفیفی داشت . آن شب نامش در ذخیره سوم بود و فرصت داشت تا کمی استراحت کند. در حال استراحت بود که سرگرد فتاحی او را به خود آورد و به او گفت: – محمد... ادامه مطلب