در عملیات فتح المبین هوانیروزیها آنقدر گل کاشتند که در همه یکان ها صحبت از زدن تانکهای عراقی توسط هوانیروز بود. من در روزهای اول عملیات در موقع بازگشت از قرارگاه – از راه زمینی – دچار سان... ادامه مطلب
در گیری خیلی شدید بود. از آسمان و زمین گلوله می بارید. من و حسن مجروحان را سوار آمبولانس می کردیم و به پشت خط می بردیم و سریع بر می گشتیم. حسن با سرعت رانندگی می کرد تا آمبولانس را که پر از... ادامه مطلب
در عملیات خیبر، همراه هم بودیم. با یک تویوتای قدیمی و کهنه، از یک طرف مهمات به خط می برد یم و از آن جا مجروحان را به پشت خط بر می گردانیم. یک بار د ر مسیر بر گشت، نزدیک شهرک همایون، یکی... ادامه مطلب
چند وقتی بود که شب ها دیر به خانه می آمد. پد رم نگران او بود و دائم از او سوال می کرد: شب ها کجا می روی؟ و او جواب درستی نمی داد. یک شب مادرم به او گفت: بهتر است خودت بروی دنبالش و بب... ادامه مطلب
وقتي كه جنگ شروع شد ، داوطلبانه رفت به جبهه . شش ماهي سر پل ذهاب آن جا بود . پس از پايان ماموريت به پذيرش سپاه رفت تا براي ادامه ي خدمت ، لباس سبز سپاه را به تن كند . مورد پذيرش قرار گرفت و... ادامه مطلب
به تو كه تبريك خويشاوندانت را به هنگام تولدشان، با شليك خمپاره به آنها گفتي و من نامه ام را به رودخانه كارون مي اندازم تا تو هنگامي كه وضو مي سازي، آن را برداري و غنچه لبت بشكفد. اي لاله ا... ادامه مطلب
قسمتی از آخرین نامه ی شهید یک شب در خواب دیدم که با شتاب به طرف جبهه می روم و در جاده ی شبیه جاده ی سوسنگرد حرکت می کنم. یک د فعه به جایی رسیدم که بخشی از جاده را کنده بودند و آب در آن جریان... ادامه مطلب
بیایید برویم، برویم و پروانه شویم و پرواز کنیم. یک لحظه از این هیاهو، از این همه غوغا بر کنار شده، عشقی بر سر و شوری در دل، پرواز کنیم. بیایید برویم. آخر ما هم روزی پروانه بوده ایم. انیس... ادامه مطلب
همه مات و مبهوت به ماشین نگاه می کنیم ، جسد راننده و کمک راننده بدون سر جلوی ماشین قرار دارد و جای خمپاره که مستقیما به کاپوت ماشین اصابت کرده بود نمایان است . آمبولانس به راه می افتد و بچه... ادامه مطلب
گوشه هایی از دفتر خاطرات وقتی د ر جبهه حاج آقای نوروزی، از براد ران هم محله مان را د یدم، سراغ دوستم براد ر حسن مجیدی را گرفتنم. او گفت: حسن مجیدی هفته ای یک بار از تیپ به این جا می آید و... ادامه مطلب
کانال تدافعی جاده فلم – ام القصر برای ما محل امنی بود تا به حراست از خط بپردازیم . در بیم ما امداد گر دلاوری بود به نام بهرام توکلی . که در آن وضع خطرناک و حساس به اندازه چند پزشک مار آیی دا... ادامه مطلب
صدای عطرآگین اذان مغرب ، از بلند گوی سنگر تبلیغات در فضا پیچیده است و نیروها یکی پس از دیگری پای تانکر آب می روند و وضو می گیرند . گه گاهی صدای سوت خمپاره و بعد اصابت آن به زمین ، سکوت قبل... ادامه مطلب
دشمن اطراف پست امداد را به شدت زیر آتش گرفته و دیگر قسمتهای منطقه هم چیزی کمتر از وضع پست امداد ندارد . آمبولانس به زحمت مجروح می آورد و تخلیه می کرد . يكي از مجروحانی که به اورژانس می آوردن... ادامه مطلب
یکی می گوید : این بوی مرداب است . دیگری می گوید بوی سیر است . سومی می گوید : بوی فاضلاب و … تا بالاخره سر و کله بچه های پدافند شیمیایی برای بررسی منطقه پیدا می شود و از آن لحظه به بعد... ادامه مطلب