ابوترابی به بغداد منتقل شد و فرماندهی اردوگاه را از دست داد. او۲۰ روز در بغداد بود و۱۹ خرداد ۱۳۶۴ به جمع دوستانش در اردوگاه موصل یک قدیم پیوست.اما بیش از ۲ روز نگذشته بود که او را دوباره به... ادامه مطلب
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید ب... ادامه مطلب
وبت تقسیم در لشکر رسید. پرسیدند:– چه بلدی؟– آشپزی!– تا حالا آشپزی کرده ای؟– فراوان! مدت ها آشپز بودم!می دانستم که با آشپزی می توان در فرصت مناسب سری به جبهه زد. سراو... ادامه مطلب
خردادماه امسال پانزدهمین سالگرد درگذشت حجتالاسلام والمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی، سید آزادگان است. وی سال 1318 در قم به دنیا آمد و 12 خرداد 1379 در سانحه رانندگی درگذشت.وی نماینده مردم تهرا... ادامه مطلب
اوایل شب، برق زندان قطع شده و آسایشگاه در تاریکی فرو رفته بود. تنها می شد با باریکه ی نوری که از پنجره به دیوار می تابید، رنگ خون را روی دیوارهای زندان تشخیص داد.من نیز در گوشه ای از دیوارها... ادامه مطلب
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید ب... ادامه مطلب
در دهه فجر سال ۶۴ تئاتر زیبا فسلفی و روانشناسانه ی (کنگره) که نام دیگرش محاکمه درون بود به اجرا در آمد این تئاتر آقای خاکی زاده انسان متهم را نشان می داد که در دادگاهی به ریاست عقل و دادستان... ادامه مطلب
«همه سیزده سالگیام» عنوان خاطرات مهدی طحانیان از روزهای جنگ و اسارت است که به قلم گلستان جعفریان، نویسنده، نوشته و برای انتشار به سوره مهر تحویل داده شده است. این اثر دربردارنده خاطرات کوچک... ادامه مطلب
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید ب... ادامه مطلب
سردار عبدالله کریمی مشاور بنیاد شهید در امور آزادگان : از اولین ساعاتی که رزمندگان اسلام در جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای بعثی در می آمدند، رایج ترین چیزی که با آن آشنا می شدند، شکنجه و ارعاب... ادامه مطلب
نیروهای با تجربه او را زیر نظر داشتند که مبادا کلکی در کارش باشد. شبی یکی از بچهها بیدار بوده، میبیند عیدی آرام و بیصدا بلند شد و هر چه مهر نماز در آسایشگاه بود همه را در سطل ادرار ریخت.... ادامه مطلب