یکی دیگر از خاطرات خوش این بود، خانواده هایی که مفقود داشتند، وقتی که فهرست اسامی اسرا می آمد و اسم بچه های آن جزو اسرا بود و به آنها خبر می دادیم، خیلی خوشحال می شدند چون اکثرشان انتظار ندا... ادامه مطلب
چهارم تیرماه ۱۳۶۷ / هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت . آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوالپرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم . دیدم عده ای از بچه... ادامه مطلب
پیاده روی از کنار سیم های خاردار عادت روزانه مون شده بود . صبح ها بعد از آزادباش انگار یه نیرویی ما رو به کنار سیم های خاردار می کشاند . پیاده روی با دوستان در کنار سیم های خاردار لذت بخش تر... ادامه مطلب
اوایل که به هلال احمر رفته بودم، یک روز خانمی قد بلند با چادر مشکی به اتاقم وارد شد تا نامه ی پسرش را تحویل بگیرد، اما همان روز خبر شهادت پسرش آمده بود. مانده بودیم که چطور این خبر را به او... ادامه مطلب
خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید ب... ادامه مطلب
از همان لحظه اول ورود، یکی از اسرا دستش روی دندانش بود و می نالید. آن قدر آه و ناله کرد تا امدادگرمان با کوله باری از تجربه، مقابلش نشست. ابتدا به قصد کشیدن دندان، او را زیر باریکه نوری که ا... ادامه مطلب
تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کش... ادامه مطلب
حکومت بعث، ماهیانه یک و نیم دینار که به پول رایج ایران بیست و هفت تومان در آن زمان بود، به ما پرداخت می کرد.آن هم توسط کاغذی که مبلغ را روی آن چاپ می کردند. که این کاغذ فقط در حانوت (فروشگاه... ادامه مطلب
مرحوم حجت الاسلاموالمسلمین ابوترابی سالها پیش با حضور در آبدانان و دیدار با سردار طهماسبی برخی خاطرات خود از ایشان را قلمی کردند که در این متن به یادگار مانده از ایشان آمده است: عزیز جانبا... ادامه مطلب
روزی به خاکریز و کمین های دشمن نگاه می کردم. متوجه شدم که یک قبضه خمپاره انداز ۸۱ میلی متری بی استفاده افتاده است. به فرمانده گفتم:– جناب سروان! این قبضه خمپاره را روانه نمی کنید؟– این فضول... ادامه مطلب
پس از به اسارت درآمدن، به مرکز استخبارات (سازمان امنیت بغداد) منتقل شدیم. در آنجا رفتار عراقی ها هنگام بازجویی بسیار وحشیانه بود و بر اثر بکار بردن انواع و اقسام شکنجه ها، طی سه روز اول اسار... ادامه مطلب
در ماه های اول اسارت، تعدادی از برادران مجروح، در بیمارستان موصل بستری شدند. در بیمارستان، یکی از اعضای «حزب الدعوه الاسلامیه» عراق با بچه ها رابطه برقرار کرده و یک رادیو کوچک را بسیار ماهرا... ادامه مطلب
مدتی دیگر ما را به زندان جدید بردند و در اتاق سوم آن جای دادند. این اتاق در سمت چپ خیابان و در کنار آشپزخانه قرار داشت. نانوایی در کنار آشپزخانه بر قرار شد. یک اتاق هم در وسط ساختمان بود که... ادامه مطلب
نماینده صلیب سرخ نامه اسرا را آورد و زیر نگاه سنگین نگهبان عراقی به آنها داد.همه با عجله پاکت ها را باز کردند تا نامه هایشان را بخوانند. اما صدای فریاد یکی نگاه همه را متوجه خویش کرد، نگاه ک... ادامه مطلب
یکی از رفقا را که دچار بیماری روانی شده بود، به بغداد بردند و دو ماه بعد آوردند. پیش از این با هیچ کس هم کلام نمی شد. چند بار هم خود را با تیغ زده بود. روزی نزد من آمد و پرسید: «چند تا پسر د... ادامه مطلب