فاصله زمانی آمادهسازی نیروها تا شروع مرحله اجرایی یک عملیات، معمولاً با اتفاقاتی تلخ و شیرین همراه بود؛ بخشی از خاطرات خواندنی «باقر سیلواری» که در بهار 82 آمده است، در ادامه میخوانیم: ... ادامه مطلب
یک هفته به محرم مونده بود و ما آماده میشدیم برای محرم سال 65. بعضیها هم مرخصی گرفته بودند یا رفته یا میخواستن بروند تهرون برای محرم، و از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مس... ادامه مطلب
روز دوشنبه 31 شهریور سال 59 بود. دانشجویان دانشکدهی افسری پس از سپری کردن تعطیلات تابستانی برای آغاز سال تحصیلی جدید، در دانشگاه اجتماع کرده بودند. مقدمات کار فراهم شده بود و برنامهها طبق... ادامه مطلب
پس از مدتی مرخصی دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلیهای ردیف آخر نشسته بود. آشنایی مختصری با او داشتم. ط... ادامه مطلب
مقر شهید باغبانی بود و روزهای آرام، گرم، تب زده و کسالتباری که بوی باروت کهنه میداد و جز چادرهای خالی و تک و توک رفت و آمد بچههایی که روزهای پرآشوبی را انتظار میکشیدند، هیچ خبر مهمی شنید... ادامه مطلب
در چند قدمی شهادت بودند؛ خودشان را آماده میکردند برای رفتن تا بقیه بمانند؛ هر کدام از ۲۳۰ هزار شهید انقلاب و دفاع مقدس سفارشهای زیادی داشتند، آنها از جانشان گذشتند و از ما خواستند تا مطیع... ادامه مطلب
رژیم بعثی عراق در طول دوران دفاع مقدس علاوه بر حملات وحشیانه، در دوران اسارت نیز نیروهای رزمنده را به روش های مختلف شکنجه می کرد. روایت زیر بیان همین واقعیتهاست. *** هیچگاه آن سال های پر ا... ادامه مطلب
همه ما یه جورهایی با بیتالمال سر و کار داریم، از دانش آموزی که روی نیمکت کلاس مینشیند تا کارگر و کارمندهایی که در اداره و کارخانهها کار میکنند، حتی زنی که خانهدار است. فرقی نمیکند که ب... ادامه مطلب
وقتی وارد پادگان شدیم، ما را به صف کردند و بعد هم نشاندند. در حالی که داشتیم نگاهشان میکردیم و منتظر بودیم ببینیم چه میخواهند بر سرمان بیاورند، باز با کابل و چیزهای دیگر افتادند به جان ما... ادامه مطلب
زمستان سرد و سختی بود و مدام برف و باران میبارید. وضعیت عبور و مرور، حالت خاصی داشت. در روز خودرو نمیتوانست عبور کند. از بس گل و لای بود به جای پوتینها که درگل و لای گیر میکردند از چکمه... ادامه مطلب
بارها از شکنجههای نیروهای صدام در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شنیدهایم؛ از بریدن گوش و بستن دست و پای رزمندهها تا زنده به گور کردن آنها. وقتی پای حرفهای از معراج برگشتگان مینشینیم، روایت... ادامه مطلب
میانگین سن بچه های اردوگاه هفده تا بیست سال بود، اما همه چهره ها تکیده و شکسته. جوان هفده ساله، گویی پیرمردی است هشتاد ساله. صبح که از آسایشگاه بیرون می زدیم، در حیاط هواخوری کسی حق نداشت پا... ادامه مطلب
درست 28 سال پیش ناصر شاه میرزایی ، معلم بسیجی این شهر با همه خداحافظی کرد و رفت و در عملیات «قادر» در غرب کشور خوب درخشید. فرماندهی نیروهای رزمنده این شهر را در عملیات به عهده گرفت و افتخار... ادامه مطلب
خاطره ای که میخوانید از اولین دانشمند هسته ای ایران شهید دکتر مصطفی چمران است. قبل از انقلاب قهرمان موتور سواری بودم .به من زنگ زدند وگفتند : دکتر گفته موتورت رو سوارکامیون کن و بیا به خوزست... ادامه مطلب
در منطقه شلمچه به ما مأموريت ساخت يك سنگر بزرگ با حلقه هاى بتونى پيش ساخته را دادند! حلقه هاى پيش ساخته بتونى را به وسيله تريلر و كمرشكن تا فاصلهاى از خط مقدم میآوردند و ادامه راهنمايى آ... ادامه مطلب