ساعت 12 شب بود ، آتش دشمن بسیار سنگین بود . برادر انصار الحسینی راننده های آمبولانسی را برای تخلیه مجروحین آماده کرده بودند . اما او کسی نبود که خود آرام و قرار داشته باشد . سوار یکی از آمبو... ادامه مطلب
ساعت 12 ظهر در بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء مشغول گفتن اذان ظهر بودم و بچه های اورژانس و بهداری هم آماده انجام فریضه نماز می شدند . در بیرون اورژانس یک نماز خانه صحرایی بر پا شده بود ، صفو... ادامه مطلب
در سال 1364 مجروحی به نام علی صبوری ، 17 ساله ، پس از اینکه در اثر اصابت ترکش از جبهه به بیمارستان مشهد و تهران اعزام گردیده بود به بیمارستان شهید صدوقی اصفهان انتقال یافت و بستری گردید . مج... ادامه مطلب
در سال 1366 برادر مجروحی به نام نور احمد سلطانی اهل مشهد بر اثر اصابت ترکش خمپاره قسمت وسیعی از پوست و عضله و عصب زند اعلی و زند اسفل بازوی راستش از بین رفته بود و نیز دست راست او فلج و ناتو... ادامه مطلب
عملیات والفجر 8 شروع شده بود . شور و شوق وصف ناپذیری بر فضای عملیات آنجا حکومت می کرد . هر کسی در پی کاری بود . تیمهای غواصی خود را برای عبور از اروند آماده می کردند . از زمین وآسمان آتش می... ادامه مطلب
در عملیات خیبر من مسئول دارویی و تجهیزات پزشکی بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء بودم و دکتر رهنمون نیز به عنوان رئیس بیمارستان خدمت می کرد . یک روز صبح قبل از طلوع آفتاب که به اتفاق تعداد زیاد... ادامه مطلب
محمد در سال 1342 در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود و از همان اوایل کودکی با تشویق والدین در جلسات قرآن ، مراسم مذهبی و صفوف نماز جماعت شرکت می نمود . با شروع انقلاب شکوهمند اسلام... ادامه مطلب
درآن روزها من به تازگی از دانشکده فارغ التحصیل شده و شغل دبیری را انتخاب کرده بودم . جنگ تازه شروع شده بود و من در استان سلیمانیه در رشته تاریخ و جغرافیا تدریس می کردم . من برای سه سال از خد... ادامه مطلب
سه ماه اول ماموریت هر طور بود سپری شد . در پایان ماه سوم بود که به ما از تحرک و آمادگی نیروهای ایرانی جهت از سرگیری یک تهاجم اطلاع دادند . البته ما از طریق عکسهای ماهواره ای و هواپیماهای شنا... ادامه مطلب
جنگ در دو قسمت پاسگاه الدراجی بشدت ادامه داشت . گردبادهای غبار آلود نیز در میان معرکه می وزید و تنوره می کشید و به سمت ما هجوم می آورد . روز اول با پاتک ها و مقاومت ایرانی ها به پایان رسید .... ادامه مطلب
نیروهای ایرانی در شب سوم مورخ ۱/۸/۱۹۸۳ حمله خود را علیه چندین گردان ما از سر گرفتند. تاریخ حمله مصادف با برگزاری جشن های ملی در عراق بود . در این حمله چندین واحد نظامی عراق به دست ایرانیها ک... ادامه مطلب
محاصره هنوز شکسته نشده بود . من نا امید بودم . لحظه ها به سختی می گذشتند . پاره ای از سربازان مدام از من سر نوشت خود را جویا می شدند ، اما من جوابی برای گفتن نداشتم . حتی یکبار سر یکی از آنه... ادامه مطلب
ما منطقه را زیر نظر گرفته بودیم ، در آن لحظه یک جنگنده عراقی از فراز سرمان سریع گذشت و بسوی مواضع ایرانیها رفت، در ضمن واحد تانک های ما اشتباها چندین بار به جای زدن خاکریز ایرانیها اقدام به... ادامه مطلب
دیری نگذشت که صدای شلیک ایرانیها به تدریج خاموش شد و ما نفسی براحتی کشیدیم . در آن لحظه یکی از سربازان با لحنی معنی دار گفت : مطمئن باشید که این آرامش به خاطر آن است که ایرانیها حالا مشغول ن... ادامه مطلب
باری ، توپخانه ما گلوله های خود را کورکورانه در وسط میدان نبرد شلیک می کرد . خورشید ، که تمام شب در اثر صدای گلوله ها ناآرام بود با بی میلی از مشرق طلوع کرد. با روشن شدن هوا تیراندازی بسوی م... ادامه مطلب