رئیس دفتر مقام معظم رهبری در همایش مادران چشم به راه خاطره را نقل کردند که خواندن آن خالی از لطف نیست. وی افزود: در یکی از دیدارهایی که با مقام معظم رهبری به دیدار یک خانواده شهید رفته بودند... ادامه مطلب
مرضیه حدیدچی (دباغ) که زنان مبارز انقلاب اسلامی، مسئول حفاظت حضرت امام و بیت ایشان در نوفل لوشاتو و پرستار خستگیناپذیر جبهههای جنگ بود، روایتی را از دیدار خانواده شهدا و درخواست امام از ما... ادامه مطلب
مادران شهدا بارها نقل کردهاند که با توسل به فرزندانشان گرههای در کارشان باز شده است و شفا گرفتهاند و حتی مادری را سراغ داریم که با دعای فرزندش زنده میشود؛ روایتی از توسل مادر شهیدی که س... ادامه مطلب
سردار سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در جمع خادمین شهدا با تأکید بر «حب گمنامی»، خاطرهای را از یک مادر شهید روایت کرد؛ این روایت را در ادامه میخوانیم: ... ادامه مطلب
گنجینه دفاع مقدس رازها و رمزهایی را در خود نهفته است که «شهید گمنام» از آنها روایت میکند از تنها پسری که توسط ضدانقلاب به شهادت میرسد، پدری که برای ادامه دادن راهش به جبهه میرود و شهید م... ادامه مطلب
شهید جاویدالاثر «مهدی باکری» از بچههای همین انقلاب است و چند سالی هم از شهادتش نمیگذرد؛ او یکی از هزاران شهیدی است که بیتالمال و نحوه استفاده از آن برایش خیلی اهمیت داشت، طوری که حتی راضی... ادامه مطلب
اگر چه همه شهدای دفاع مقدس از ابتدا اسطوره نبودهاند، اما خیلی از آنها که در دانشگاه جبهه، فولاد آبدیده شدند، برای لبیک به ندای فطرت راهی جبهه شدند؛ آنها «اهل» جبهه بودند که «جهادی» شدند... ادامه مطلب
در دی ماه سال 1365 به جبهه اعزام شدیم و در عملیات کربلای 5 شرکت کرد یم. یک روز از اوج حمله د شمن، من مجروح شدم. چون پایم قطع شده بود ؛ خون زیادی از دست داده بودم. نزدیک غروب بود که محمد را د... ادامه مطلب
مدتی بود که فردی به نام عبد الله را با خود از شیراز آورده بودیم. عبد اﷲ کسی را نداشت و با ما زندگی می کرد و خیلی وقت ها هم در کارهای خانه دست به کمک ما بود. یک روز صبح، موقع صبحانه، عبد اﷲ... ادامه مطلب
زمانی که در جبهه بود، تلفنی به او خبر دادیم که صاحب فرزند شده و خداوند به او پسری عطا کرده است. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و گفت: اسمش را محمود بگذارید. ان شا اﷲ به زودی می آیم و او را... ادامه مطلب
یک شب شعبان علی در منزل ما خواب بود. نیمه های شب از صدای خنده های او از خواب بیدار شدنم. دیدم که خواب است. بیدارش کردم و علت خنده اش را پرسیدم. بلند شد و با ناراحتی گفت: چرا مرا از خواب بیدا... ادامه مطلب
قربان علی جوادی، در افغانستان متولد شده بود. آن طور که خودش می گفت؛ هنگامی که دانشجوی سال سوم رشته پزشکی بوده و در کابل د رس می خوانده؛ به دلیل حمله روس ها به افغانستان، دیار خود را ترک... ادامه مطلب
بیست و پنج سالش شده بود. آخرین باری که به مرخصی آمده بود. از او خواستم که به جبهه نرود تا مقدمات دامادیش را فراهم کنم و گفتم: یکی از بهترین دختر های فامیل را برایت در نظر گرفتم. سرش را پایین... ادامه مطلب
یک روز علی گفت: من آرزو دارم که شهید شوم. به او گفتم: نه پسرم. تو باید زنده باشی و بجنگی تا راه کربلا باز شود و مرا به زیارت امام حسین ببری. علی رضا گفت: نه ماد ر جان! اگر زنده به خدمت جدم... ادامه مطلب