متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1360/1/24
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث ما در جلسهي قبل دربارهي قلب و روحيهها و حالتهاي مختلف انسان بود. قرآن ميفرمايد: بعضي از دلها پاك هستند و بعضي از دلها مريض و ناپاك هستند. دل مريض در شك و سوء ظن و انكار و تعصب و لجبازي و غرور و مانند اينها به سر ميبرد، همچون قساوت قلب است. دل سالم هم پر از مهر و ايمان و خلوص و توحيد است. دربارهي دلها صحبت ميكرديم. مطالبي را گفتم كه ديگر نميتوانم آنها را تكرار كنم. داشتيم بررسي ميكرديم كه دل چگونه مريض ميشود و گفتيم كه مسئله بسيار مهمي است. اگر دل پاك نباشد و مريض باشد، مانند ظرف نشستهاي است كه در آن شير بريزي. هرچه بيشتر در ظرف نشسته شير بريزي، اين شيرها زودتر فاسد ميشوند. بايد به امراض قلبي دقت كرد. چقدر در قرآن داريم: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِم»(مطففين/14) دل هايشان زنگار بسته است «قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»(انعام/43) دل هايشان قسي شده است. «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(بقره/10) در دلشان مرض است. چقدر قرآن فرياد ميزند متأسفانه ما افراد زيادي را ميبينيم كه دچار امراض قلبي هستند. من هم يكي از آن افراد هستم، كه چه بسا دچار و مبتلا به بسياري از اين امراض قلبي باشم.
امام زين العابدين(ع) در سحر ماه رمضان از خواب بر ميخيزد. ميداني چه ميگويد؟ ميگويد: «اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا نَقَّيْتَ مِنَ الشِّرْكِ قَلْبِي»(مصباحالمتهجد، ص590) خدايا تو را شكر كه قلب مرا از شرك پاك كردي.
در جلسهي قبل چند مرض را بررسي كرديم. اولي مرض زيغ بود. زيغ به معني انحراف است «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا»(آل عمران/8) خدايا قلب مرا منحرف نكن. گفتم: حضرت يوسف بعد از نجات از چاه و زندان و برادرانش گفت: خدايا قلب مرا پاك گردان. قلب پاك قلبي است كه به غير خدا تكيه نداشته باشد. يوسف پسري، سيزده، چهارده ساله بود. وقتي برادرانش خواستند او را به چاه بيندازند، لب چاه شروع به خنديدن كرد. به او گفتند: اين چه جاي خنده است؟ او را كتك زدند و بعد به چاه انداختند. وقتي كتك خورد، خندهاش گرفت. به او گفتند: اين خندهات چه دليلي دارد؟ گفت: زماني من پسر سيزده، چهارده ساله به شما كه ده پسر قلدر و قوي هستيد، نگاه كردم. گفتم: به به! با وجود اين برادران چه كسي ميتواند به من بگويد: <بالاي چشمت ابروست> ديگر نان من در عسل و روغن است. با وجود اين برادران قوي ديگر غصهاي ندارم. حالامي بينيم به همان برادراني كه تكيه كردم، همانها سرم ريختند و مرا كتك زدند و همانها هم مرا به چاه انداختند. چه ميخواهد بگويد؟ قرآن ميخواهد بگويد: اگر تكيه به كسي بكني نبايد منتظر نتيجهي خوبي بماني. حتي اگر به مال تكيه كني! تكيه بر هر چيزي غير خدا سبب خير نميشود.
نوح به پسرش گفت: ايمان بياور والا خدا تو را غرق ميكند. گفت: ايمان نميآورم و خدا هم حريف نميشود تا سيل مرا ببرد. فوراً به بالاي كوه ميروم تا غرق نشوم. خدا ميگويد: آب را فرستاديم. كوه هم زير آب رفت و او هم غرق شد. مگر وقتي خدا بخواهد، كوه توان جلوگيري دارد. بنابراين به هيچ كس نميشود تكيه كرد.
مرض قلبي زيغ است. انحراف از توحيد اين است كه به غير خدا تكيه كنيم. من در اين رابطه خاطرات جالبي دارم كه وقتي آدم به غير خدا تكيه ميكند، چگونه ذليل ميشود. در دعا داريم«خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِك»(صحيفه سجاديه، دعاى 46) آنهايي كه به غير خدا تكيه كردند، باختند. يكي امراض قلبي، انحراف از حق است. «رَبَّنا لا تُزِغْ» يعني مرا منحرف نكن. يوسف(ع) ميگويد: «توفني مسلماً» يكي ديگر از امراض قلبي رين است.
رين به معني زنگ زدن است. اين دو مرض را در جلسهي قبل بررسي كرديم و اكنون در جلسهي سوم مرضي ديگر كه مهرشدن قلب است را ميگويم. ختم به معني مهر شدن است.
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»(بقره/7) يعني به روحشان، به دلشان مهر ميزنيم. هرچه حرف حق ميزني، فايدهاي ندارد. بعضي آدمها ميگويند: اگر خدا مرا ببخشد، چه ميشود.
سؤال: آيا خدا رحمش كم است يا زياد است؟ خدا رحمش زياد است. پس اگر خدا رحمش بي نهايت است مرا ميبخشد. خدا رحمش بي نهايت است اما شما را هم نميبخشد. مانند اين است كه بپرسي، آقا اقيانوس اطلس چه ميزان آب دارد؟ ميگويم: خيلي زياد. آن وقت بگويي، پس اگر خيلي زياد است، كمي از آن در اين توپ خواهد رفت. من خواهم گفت: خير. يك ذره هم در اين توپ نخواهد رفت چون اين توپ محصور و در بسته است. چيزي كه مهر و موم شده است در هر اقيانوس كه بيندازي ذرهاي آب به آن راه پيدا نخواهد كرد. در درياي لطف خدا هم كه بيفتد، لطف خدا شامل حالش نميشود. همين خدايي كه ارحم الراحمين است. همين خدا جهنمي داغ دارد. جهنمي دارد كه قرآن ميگويد: «يَشْوِي الْوُجُوهَ»(كهف/29) پوست صورتها سرخ ميشود. جهنمي دارد كه ميسوزاند. قرآن ميگويد: «كلما نزجت جلودهم» از نظر پزشكان حساسيت و قوهي لامسه درپوست آدم قرار دارد. يعني اگر دست آدم بسوزد و آتش به استخوان برسد، درد كاسته ميشود. آن قسمتي كه سوزش و شدت آن را درك و احساس ميكند، پوست است. قرآن ميگويد: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها»(نساء/56) پوستشان در جهنم ميسوزد و پوست جديد جايگزين آن خواهيم كرد كه باز هم حساسيت باشد و باز هم بسوزند. بخاطر اين كه هفتاد سال مهلت داشت و هفتاد سال لجبازي كرد و يك لحظه ميتوانست با يك تغيير و با يك انقلاب، با يك دگرگوني، تغيير روش دهد. اما او دائم لجاجت كرد. هروقت ميگفتند: حق، او امتناع ميكرد. هر جا علم فسادي برافراشته بود، زير پرچم فساد سينه ميزد. گاهي براي رسيدن به فساد ميدويد. گاهي ميديد، اگر پياده برود به فساد نميرسد، با تاكسي ميرفت تا به فساد برسد و گاهي ميديد به فساد نميرسد، پول ميداد و بليط ميخريد تا به فساد برسد و گاهي غصه ميخورد كهاي واي چرا به فساد نرسيدم؟ آن وقت خدا چه خدايي است؟ خدا، خدايي است كه گفته است، اگر توبه كني، تو را ميبخشم. نه اين كه تو را ميبخشم، بلكه اصلاً تو را دوست خواهم داشت. گاهي وقتها، بچه، پدر، پسر ودختر، گاهي خلاف ميكنند و پدرشان هم با ايشان قهر ميكند. بعد كسي ميآيد و واسطهاش ميشود، تا پدر اينها را ببخشد. پدر مادر ميبخشند، اما باز علاقه كاسته ميشود. خدا ميگويد: اگر خلاف كني، بعد پيمان ببندي، من تو را ميبخشم. وقتي هم كه تو را ميبخشم، دوستت هم خواهم داشت. فقط نميگويد: «يَقْبَلُ التَّوْبَةَ»(توبه/104) يعني خدا توبه را قبول ميكند. آيهاي داريم كه خدا ميگويد: علاوه بر اين كه قبول ميكنم، دوستتان هم دارم «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابين»(بقره/222) يعني نه فقط اين كه توبهي شما را قبول ميكنم. بلكه اصلاً به شما محبت هم دارم. اين همه عمر كردي، اين همه خلاف كردي. اين همه لجبازي كردي. با خدا لجبازي كردي. در عين حال پشيمان شدي، تو را ميبخشم. پشيماني تو را هم قبول ميكنم. دوستت هم دارم، ولي تو باز هم نيامدي. در دعا ميخوانيم: «إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِهِ»(بحارالأنوار، ج91، ص142) خدايا تو يك دري باز كردهاي و اسمش را توبه گذاشتهاي. كسي كه در باز شد و نيامد، چه؟
گر گدا كاهل بود، تقصير صاحب خانه نيست.
حالا يكي از خطرها و مرضهاي قلبي ختم است. در آيههايي از قرآن داريم: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» خدا بر دل هايشان مهر ميزند. طوري ميشوند كه حرف حق را هرچه هم كه بشنوند، اثري بر قلب هايشان نميگذارد. در ايران ما كساني هستند كه اين همه خدمات را ميبينند، اما مثل اين كه بر دلش مهر خورده است. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»(بقره/7) «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»(بقره/18) كر و لال و كور هستند. «فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»(يس/9) گاهي مردم اينطور ميشوند. مثل آدمي كه خودش را به خواب زده است و نميخواهد قبول كند. اسلام مغز آزاد ميسازد. «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا»(يس/70) اگر كسي زنده بود، او را ميسازد. حالا دربارهي اين كه چطور ميشود كه به دل مهر ميزند.
قرآن ميگويد: «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ»(نساء/155) چون كفر ورزيدند، خدا هم بر دل هايشان مهرزد. در بازار به كسي كه دائم بدحسابي ميكند، نسيه نميدهند. آخر حساب چنين فردي را ميبندند. حساب كسي را كه بد حسابي ميكند، ميبندند. عذرخواهي هم نميكند. قرآن ميفرمايد: «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون»(نحل/108-107) چه آيهي مهمي است. قرآن ميگويد: «اسْتَحَبُّوا» يعني ترجيح دارد. ميگويند: فلان كار مستحب است، يعني ترجيح دارد. كما اين كه ميگويند مكروه است يعني انجام ندادنش ترجيح دارد. مثلاً ميگويند: فلان عبادت مكروه است. ميگويند: اگر مسافر، پشت سر حاضر، نماز جماعت بخواند مكروه است. در كارهاي معمولي كه ميگويند مكروه است يعني اگر نكني بهتر است. اما اگر در عبادتي گفتند: مكروه است، نگوييد اگر نكني بهتر است. يعني ثوابش از بقيهي ثوابها كمتر است. مثلاً ميگويند: اگر كسي در مسجد بازار نماز بخواند، مكروه است. نه اين كه آدم در بازار نماز بخواند، باز هم مسجد بازار از خود مغازه بهتر است. منتهي نسبت به مسجد جامع ثواب كمتري دارد. مكروه در عبادات يعني ثوابش كمتر است «اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ» چون حيات دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهند. در قرآن در دنبالهي اين آيه چند جمله است. سپس قرآن ميگويد: همين آقاياني كه دنيا را ترجيح ميدهند و «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا»(اعلى/16) «كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ»(قيامت/21-20) قرآن ميگويد: كسي و كساني كه دنيا را دوست دارند و آخرت را دوست ندارند، به دنيا حمله ميكنند و آخرت را پشت سر ميگذارند و پشت سر مياندازند. حيات دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهند. «أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم»(نحل/108) اينها كساني هستند كه بر دل هايشان مهر ميزند.
پس يكي از امراض قلبي اين است كه خدا دل را مهر و موم ميكند. آيا دل شما مهر و موم ميشود؟ ميشود دل شما طوري شود كه ديگر حق را نپذيري؟ اگر در هر برخوردي بين دنيا و آخرت، طرفدار دنيا بودي، دنياپرست شدي و آخرت را پشت سر انداختي «أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم» پس معيارهاي قرآن بسيار روشن است. بالاخره خدا به ما چه خواهد كرد؟ آيا قلبمان مهر خورده است يا مهر نخورده است. اگر طرفدار دنيا هستي، يك مشتري آمده و جنس ميخواهد، نماز جماعت هم بر پاست. كدام را انتخاب ميكني؟ اگر مسئلهي مادي را انتخاب كردي: «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»(نحل/108-107) به بنده ميگويند: بيا در فلان دبيرستان، براي جوانها صحبت كن. بازاريها هم ميگويند: بيا در مسجد صحبت كن. دبيرستان پول نميدهد و بازاريها پول ميدهند. اگر من جوانها را كه آمادگي بيشتر دارند انتخاب كردم، كه هيچ، ولي اگربازاريها را انتخاب كردم و به بازار رفتم و پول گرفتم «اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ» آيندهاش اين است كه «طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» من به جايي ميرسم كه حرف حق ديگر در من اثر نميكند. قرآن ميگويد: «كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ»(يونس/74) ما بر دل كساني كه قانون شكن هستند، مهر ميزنيم. يعني ديگر بي خاصيت ميشوند. الآن اگر شما ذرهاي ترياك سوخته بخوري، تو را ميكشد. اما ترياكيها، به قدري مصرف كردهاند كه اگر با انگشت هم مثل حلوا ترياك بخورند، اثري برايشان ندارد. مهر خورده است.
اگر شما يك ذره گرد و غبار آلوده استشمام كني، ممكن است مريض شوي. اما كساني هستند كه از بچگي نظافت را رعايت نكردهاند و آنها اصلاً طور ديگري شدهاند. اصلاً همه را طور ديگري ميبينند. حالا چطور ميشود كه آدم اينطور ميشود؟ تكرار و اصرار بر گناه است.
زمان طاغوت كه بي حجابي در خواهران زياد بود، اگر در دبيرستان دخترانه باز ميشد، ميديدي هشت صد دختر بي حجاب هستند. اما الآن اگر دبيرستان دخترانه تعطيل شود، ميبيني كه چند نفر از اين دختران با حجاب هستند؟ فقط اندكي مراعات نميكنند. يك تكه را پشت سر ميگذاشتي، چند شراب فروشي ميديدي؟ زمان طاغوت كه وضع بدحجابي تهران بيشتر از شهرهاي ديگر بود. مثلاً اگر از كاشان كسي به تهران ميآمد و هنوز تهران را نديده بود، چهار نفر زن لخت ميديد. ميگفت: استغفرالله، استغفرالله. اين چه شهري است؟ وضعيت اين جا خيلي خراب است. چطور خدا اين شهر را زير و رو نميكند؟ اين كه جهنم است. احساس مذهبي او داغ شده و ميخواهد تهران زير و رو شود. دو سه روزي به خانهي دختر عمهها، دختر خالهها، دختر عموها و پسر عموها ميرود و ميگويد و ميخندد. چهار پيراهن بي آستين ميبيند. هفتهي بعد از او ميپرسي، تهران چطور شهري است؟ ميگويد: در تهران گناه هست ولي آدم خوب هم بسيار است. بعد كم كم دستش در مغازهاي، دكهاي يا در بازار بند ميشود. چهار زن لخت هم ميآيند و 4 تا 10 تومان به او عيدي ميدهند و 4 مرسي هم به او ميگويند. بعد ميگويد: برو بابا! اصلاً بد حجابهاي تهران از با حجابهاي كاشان بهتر هستند. ميبيني كه چند درجه تغيير كرد! ! ! «اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ» عيدي يك زن لخت را ميگيرد و ميگويد: اين عيدي داد و از آن زن چادري بهتر است. يك مرسي ميشنود، او را بر آن كه صد ركعت براي خدا نماز ميخواند، ترجيح ميدهد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» اصلاً دلش مهر ميخورد. اين گونه است.
برادري كه پاي تلويزيون هستي. نگاه ميكني و ميبيني نماز مسجد خلوت است، اگر غصه خوردي، زنده هستي. اگر ديدي طرفدار حق زياد است، خيلي راحت آدم ميتواند خودش را آزمايش كند. امام سجاد خودش را محك ميزند و آزمايش ميكند. بعد ميگويد: خدايا چطور شده است كه من مناجات را دوست ندارم. حديث داريم: اولين پس گردني كه خدا به انسان ميزند، اولين لذتي كه خدا از انسان ميگيرد، اين است كه خدا لذت مناجات را از انسان ميگيرد. آدم ديگر بدش ميآيد. اگر هم به مشهد ميرود، دلش براي كنار دريا پر ميزند. دلش پر ميزند كه به كنار دريا برود. «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»(نحل/108-107) پس يكي از چيزهايي كه باعث مهر شدن دل آدم ميشود، انس با گناه است. فلذا گفتند: اگر گناه كرديد، نگذاريد اين گناه بماند و زنگ بزند. زود با عذرخواهي از خدا جبران كنيد.
اميرالمؤمنين ميفرمايد: اگر يك خلاف كردي، فوراً يك كار خوب انجام بده. آخر بعضي از جوانها هستند، به آنها ميگويي: اين كار را بكن. ميگويند: آقا، ما وضعمان خراب است. اين كه جوان خوبي است، گناهي كرده و ناراحت است. فكر ميكند كه ديگر با اين گناه وضعش خراب شده است. بروم بقيهي كارهايم را درست كنم. نميخواهد به نماز جمعه بروم. گاهي جوانهاي خوبي هستند، چند كار خلاف كه انجام ميدهند، ديگر از بقيهي كارهاي خير هم دست ميكشند. اين كار شيطان است كه ميگويد: برو و بقيهي كارهايت را درست كن. اما اميرالمؤمنين ميگويد: آقازاده تا كار خلافي كردي، پشت سر آن فوراً يك كار خير انجام بده. اگر شب جمعه خلاف كردي، حتما جمعه به نمازجمعه برو! چون «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات»(هود/114) آيهي قرآن است كه كار خوب، كار بد را ميشويد و از بين ميبرد. چون اعمال در همديگر اثر ميگذارند. گاهي خوبيها بديها را از بين ميبرند و گاهي عمل بد آن قدر بد است كه عمل خوب را از بين ميبرد. بعضي عبادتها مانند شلنگ گناهان را ميشويد. بعضي عبادتها سم است كه غذاي سالم را هم خراب ميكند. اعمال در يكديگر اثر ميگذارند. خدا علامه طباطبايي، صاحب تفسير الميزان را حفظ كند، بحث جالبي درالميزان تحت عنوان(آثار اعمال بر يكديگر) دارد. در آن جا هشت بحث دارد.
نتيجهي مهر شدن دل اين است كه كلاً ديد عوض ميشود. بدها را خوب ميبيند و خوبها را بد ميبيند. وقتي ميخواهي ازدواج كني، به نظر تو همسر خوب كيست؟ شغل خوب چيست؟ كسي كه دلش مهر شده است به سراغ مسائل مادي ميرود و ميگويد: الآن اين قدر حقوق دارد، عيد آن قدر عيدي دارد و بازنشستگي آن هم فلان قدر است و لذا وقتي به هم ميرسند، ميپرسند: چقدر حقوق ميگيري؟ نميپرسند كار و شغلت چيست؟ دل عوض شده است.
حالا چطور هوا و هوس ميگيرد؟ آيه داريم: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ»(جاثيه/23) اگر كسي دنبال هوسش برود، كم كم دلش مهر ميخورد.
يكي ديگر از امراض قلبي شك و ريب است. قرآن ميفرمايد: «و ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ»(توبه/45) هرچه برايشان استدلال ميآوري، شك دارند و قبول نميكنند. دل هايشان شكاك است. البته دو نوع شك داريم. شك دو نوع است. گاهي شك مخرب است، گاهي شك سازنده است. شكي كه خراب ميكند، شكي است كه به آدم اجازهي تصميم گيري نميدهد. اين شك مغزم را نگه داشته و مچ پايم را گرفته و نميگذارد تصميم بگيرم. اين شكي كه اجازهي تصميم گيري به من نميدهد و مرا در دلهره و تزلزل نگه ميدارد، اين شك مخرب است. اما بعضي شكها شك سازندهاند. يعني ابتدا شك ميكند، سپس به دنبال تحقيق ميرود. اگر در شك ماندي، شك خراب ميكند. اما اگر شك كرديم و به دنبال شك قدم در راه گذاشتيم براي انجام تحقيق، اين شك سازنده است. پس گاهي شك سكوي تحقيق است. گاهي شك بازدارندهي تصميم و قاطعيت است. اين شك بد است.
امام صادق فرمود: «مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِيَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ»(كافى، ج2، ص400) مثلاً من به شما شك دارم، فكر ميكنم ساواكي هستي، شما فكر ميكني من آخوند درباري هستم. طبق همين شك، من پشت سر شما و شما پشت سر من صحبت ميكني. حديث از امام صادق است. كسي كه شك يا گمان كند پس روي شكش اصرار و پافشاري ميكند، عملش را خدا حبط ميكند. اين هم حديث جالبي است. درسي از درسهاي زندگي است. اي امت مسلمان! اگر نسبت به هم سوءظن و شكي برديد، تحقيق كنيد. زودباور نباشيد. به شكتان هم بي اعتنا نباشيد. اما بيش از شك آثار ديگري بر آن مرتب نكن. كسي كه شكي يا گماني ببرد، بعد استقامت بورزد و عكس العمل نشان دهد، اين كارهاي خوبي هم كه انجام داده است از بين ميرود. بايد مواظب باشيم گاهي دل انسان نسبت به فلان كس شك پيدا ميكند. دل كه شك كرد، سوءظن كه بردي، بايد تحقيق كني و آبروي كسي را با سوء ظن نبري. من به نظرم آمده است كه اين آدم بدي است. پس حالا او را بكوبيم.
يكي از مرضهاي قلبي قساوت است. عوامل قساوت چيست؟ چطور دل آدم سفت ميشود؟
حالا اگر بخواهيم عوامل قساوت را بگوييم، بايد مفصل حرف بزنيم. فقط فهرستش را از روايات برايتان ميگويم. چگونه ميشود كه قلب انسان قساوت پيدا ميكند؟
رواياتي داريم: پرخوري، پرخوابي، پرگويي، سر و كله زدن با آدم احمق، نشست و برخاست با آدمهاي عياش و مترفين، شنيدن لهو و لعب، خندهي زياد، دوري از دانشمندان با تقوا، آرزوي زياد، گاهي آدم آرزوهاي زيادي دارد و وقتي آدم اينگونه است، آرزوي دراز اجازه نميدهد من به فكرخودم باشم. مكرر دورها و آينده را ميبينم. آدمي كه مشغول راه رفتن است، وقتي پانصد متر جلوتر را ميبيند، ممكن است همان جا در چالهاي، گودالي، چيزي بيفتد. حديث داريم: هر كس آيندهاش را نبيند، وضعش خراب است. نه اين كه انسان فقط جلوي پايش را ببيند و نه اين كه آدم فقط آينده را ببيند. آدمهايي هستند، هر كاري ميكنند، نقشههايي طول و دراز دارند.
بد نيست يكي از اين آرزوهاي دراز خنده آور را برايتان بگويم و شما هم بخنديد. چطور است؟ عرض ميشود، پانزده سال پيش من بچههاي كاشان را جمع كردم و شروع به گفتن اصول دين كرديم. كسي در كاشان به من رسيد و گفت: آقاي قرائتي تو خيلي سياستمدار هستي. – بعضي از بازاريها چگونه فكر ميكنند؟ حالا نمونهاي از فكر بازاري را بشنويد. البته بعضي از آنها اين گونه فكر ميكنند. بعضي از آنها هم خيلي خوب هستند. اما بعضي از آنها هم وضعشان خيلي خراب است – گفت: آقاي قرائتي تو خيلي سياستمدار هستي. گفتم: اتفاقاً من از سياست چيزي بلد نيستم. اين چه سياستي است؟ گفت: تو الآن اين پسرهاي چهارده، پانزده ساله را جمع كردي و به ايشان اصول عقايد درس ميدهي. اين پسرها چهل سال ديگر كه در بازار كاشان تاجر شوند، سهم عامهشان را به تو خواهند داد.
نمونهاش را ميبينيد. چقدر فكر، فكر پستي است. يا آن جوان ميگويد: ما الآن اگر فلان شغل را انتخاب كنيم، حقوق بازنشستگي آن فلان قدر است. ميبيني حالا كه ميخواهد استخدام شود فكر ميكند كه عوضش من چند سال ديگر بازنشست خواهم شد. در انتخاب كارش هيچ به اين فكر نميكند كه اين كار ارزش وجودي در عالم دارد يا ندارد؟ شب كه سرت را روي متكا ميگذاري، چه كردهاي؟ چه دردي را دوا كردهاي؟ چه گرهاي را گشودهاي؟ كاري به اين حرفها ندارد. فقط ميگويد: من چند سال ديگر بازنشسته ميشوم. طول <امل> باعث قساوت ميشود. حديث داريم: كسي كه زياد فكر خوشيهاي آيندهاش باشد، قسي ميشود.
مي گويند: ملا نصرالدين دامنش را گرفته بود و در خيابان راه ميرفت. گفتند: چرا چنين كردي؟ گفت: شنيدم يك پرنده در هوا تخم مياندازد. دامنم را گرفتهام كه تخمش روي زمين نيفتد. به او خنديدند. گفت: خنده ندارد. به خانمم هم گفتهام آب را جوش بياور من آمدم. آرزوي خانمش از شوهر، طول و درازتر بود. بسياري از طول املها نميگذارند ما به فكر آينده باشيم.
برادران حديث داريم: شب به شب بنشينيد و ببينيد امروز چه كرديد؟ امام كاظم(ع) در اصول كافي ميفرمايد: كسي اگر شب به شب حسابش را نسنجد و نقاط ضعف و قوتش را بررسي نكند، اگر نقطه ضعفي دارد، از خدا عذرخواهي كند. اگر درحق كسي تجاوز كرده است از او عذرخواهي كند. اگر شب به شب به حسابتان نرسيد، آن وقت اين گناهان جمع ميشوند. مانند سيگار كه اگر هفتاد سال سيگار بكشي، يك مرتبه تنگي سينه ميگيري. دائم گناه روي گناه «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»(روم/10) مانند آدمي كه دائم قرض ميكند و پس نميدهد. اينها روي هم جمع ميشود و يك مرتبه ورشكست ميشود. قرضهاي زياد، ورشكستگي ميآورد. سيگار زياد، تنگي سينه ايجاد ميكند. گناه زياد «أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» قساوت قلب مي آورد. يكي از وسايل و ابزار قساوت قلب كه قرآن ميفرمايد: «قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»(انعام/43) گاهي خدا گله ميكند و ميگويد: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه»(حشر/21) اگر اين آيات قرآن را به كوه ميفرستاديم، كوه تواضع ميكرد. اين آيات را بر قلب انسان نازل كرديم و تكان نخورده است. آدم داريم بارها دنبال پولش گشته ولي تاكنون دنبال خودش نگشته است. آدم داريم هرچه از دست ميدهد و گم ميكند، به دنبالش ميدود ولي خودش را گم كرده است و به دنبالش نميدود. زنهاي ما انقلاب كردند. خودشان را كشف كردند. زمان طاغوت زنها وقتي شش بشقاب داشتند و يكي از آنها ميشكست، آن بشقاب را بر ميداشت و كل بازار را ميگشت كه بشقابي هم شكل آن پيدا كنند. الآن زن در نظام جمهوري اسلامي اين هجده ساعت را به دهات ميرود و تحت عنوان نهضت سوادآموزي به دختران دهاتي درس ميدهد. اين زن خودش را پيدا كرده است. آن زن فكر جماد بود و اين زن فكر انسان است و من زماني اين را جايي گفتم كه هستي چهار بخش است. جماد كه پست ترين موجودات است. بعد يك درجه بالاتر نبات است. درجهي بالاتر حيوان است و درجهي بالاتر از آن انسان است. زمان طاغوت انسان پي بشقاب ميدويد و بشقاب جماد است. ولي در جمهوري اسلامي انسان پي خدا ميدود. فرقش اين است. قساوت قلب اين است كه انسان پي جماد ميدود و وقتي هدايت شد پي خدا ميدود و وقتي هم كار ميكند نميخواهد عكسش را نشان دهند.
يكي از مرضهاي قلبي مسئلهي قساوت قلب است. چگونه انسان قساوت قلب پيدا ميكند؟ 1- تغذيه اثر ميكند. «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»(مائده/3) گوشت مرده خوردن حرام است. خون خوردن حرام است. غذاي چنان و چنين خوردن حرام است. يك سري غذاها را كه اسلام گفته است نخوريد به اين دليل است كه غذا در روح اثر ميگذارد و لذا سفارش شده است كه يك سري از غذاها را نخوريد كه قسي القلب ميشويد.
يك سري شغلها قساوت قلب ميآورد. پرخوري، پرخوابي، پرگويي قساوت قلب ميآورد. كسي نزد يك نفر از علما و دانشمندان رفته بود و گفته بود من ميخواهم نمازم را با حال بخوانم، چه كنم؟ ايشان به او دستور داد: قبل از خواندن نماز، دو سه دقيقه فكر كن! من ميخواهم نماز بخوانم. ميخواهم با خدا حرف بزنم، اگر يك وزير شما را احضار كند، از دو روز قبل لباس هايت را اتو ميكني! بخصوص در رژيم قبل كه اينطور بود. حالا كه همه خودماني شدهاند. چقدر اهميت ميداديم كه من ميخواهم خدمت ايشان برسم. ميخواهم بروم و با چه كسي صحبت كنم؟ حواسم را بايد جمع كنم. ايشان به اوگفت: اگر چند دقيقه قبل از نماز فكر كني، بعد ميتواني نماز را با توجه بخواني. اما ما تا آن دقيقهي آخر نماز را بي توجه ميخوانيم. اگر بازاري هستيم، ميگوييم: اسدالله پولها را بگير. حساب ما را روشن كن. ولي امامان ما هنگام نماز خواندن، قبل از نماز تأني ميكردند. امام حسن قبل از نمازش رنگش زرد ميشد. از او علتش را ميپرسيدند، جواب ميداد ميخواهم به محضرخدا بروم. امام سجاد قبل از نماز رنگش زرد ميشد. ميگفت: ميخواهم به خدمت خدا بروم. ميخواهم با خدا حرف بزنم. چرا ما با خدا حرف ميزنيم و هيچ تكاني نميخوريم؟ «وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»(انعام/43) قرآن ميفرمايد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»(حديد/16) وقت اين نرسيده است كه حالا ديگر تكاني بخوريد؟ آخر اين گوش دروازه ايست كه هرچه گفته ميشود روي آن ضبط كنيم. حرف زياد گفتن و شنيدن قساوت ميآورد. اگر شما ده تومان بدهي و نوار بخري، حاضرنيستي روي اين نوار ده توماني چيزهاي بي خود ضبط كني. خدا يك نوار 60 ساله در مغزت گذاشته است پس اين قدر هر حرفهاي به درد نخور روي آن ضبط نكن.
به علي بن ابيطالب(ع) گفتند: از كجا به اين مقام رسيدي؟ فرمود: «كنت بواباً علي أذنيه» دروازه بان گوشم بودم. برادر محصل هركس حرف ميزند گوش نده. در اصول كافي حديث داريم كه كسي كه گوش بدهد «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»(كافى، ج6، ص434) تو در سخنراني چه كسي شركت كردي؟ مگر حق داري در سخنراني هركسي شركت كني؟ تو كه در سخنراني كسي شركت ميكني، پس عبد او هستي. اگر طرف حق ميگويد، عبد حقي و اگر باطل گفت و تو در سخنرانياش حاضر بودي، تو عبد باطل هستي. «مَنْ أَصْغَى» كسي كه به ناطق يعني گويندهاي گوش فرا دهد عبد اوست. بخصوص براي افرادي كه قدرت تشخيص ندارند حرام است.
افرادي كه سيم كشي بلد نيستند، حرام است كه دست به هر سيمي بزنند. چون نميدانند كدام سيمها برق دارد و كدام ندارد. وقتي نميتواني بفهمي اين مقاله چه اندازه توطئه و خيانت دارد، خواندن هر مقالهاي جايز نيست. نگو، آزادي علم. آزادي علم براي كسي است كه قابليت تشخيص بين خيانت و حمايت را داشته باشد. كسي كه نميتواند و قدرت تشخيص او ضعيف است، براي او آزادي علم نيست. ما نبايد بچهاي كه فرق بين غذاي سالم و فاسد را نميفهمد آزاد بگذاريم. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» درسمان پايان گرفت. لب چهار راه يك جوان براي صحنه سازي ميايستند و حرف ميزند فوراً ميبيني كه يك عده دورش را ميگيرند. از نظر اسلامي ايشان مخلص است يامغرض است. هدف دارد يا بي هدف است؟ مرض دارد يا سالم است؟ حق را ميگويد يا باطل را ميگويد؟ عبور كن! منتهي اگر خواستند نمايندهاي از دو طرف تعيين كنند و بحث تلويزيوني آزاد انجام بدهند كه مردم گوش كنند، نزد اهلش برو.
از يك بچهي كوچك خوشم آمد. در اوايل انقلاب، معلمي از يكي از اين گروهكها سر كلاس حرفهايي ميزد. شاگرد گفت: آقا شما ميخواهي تحقيق كني يا بهانه ميگيري؟ گفت: نخير بنده ميخواهم تحقيق كنم. فوراً شاگرد گفت: ما از تو بي سوادتريم. اين جا، جاي تحقيق نيست.
يك زني شوهرش كور بود. اين زن هر شب نزد شوهر كورش مينشست و ميگفت: اي شوهر! حيف است كه تو چشم نداري. زيبايي من حرام ميشود. من خيلي زيبا هستم. اگر بداني من چه چهرهي زيبايي دارم. مرتب ايشان از زيبايي هايش نزد شوهر كورش تعريف ميكرد. آخر شوهر خسته شد. گفت: خانم من كه كورم، نميتوانم زيبايي هايت را ببينم. اما تو اگر زيبا بودي بيناها تو را برده بودند. همين كه تو را براي من گذاشتهاند، دليل بر اين است كه زيبا نيستي. به او كه لب چهار راه ايستاده است بگو: تو اگرحرف حساب داشتي اين جا نميايستادي، ميرفتي به مسجد و با يكي از دانشمندان اسلام شناس در حضور مردم به بحث آزاد ميپرداختيد. حجة الاسلامي كه بيست سال در اسلام شناسي كار كرده است، با او بحث ميكردي تا ببيني و مسائل روشن شود. چراغ را روشن كن، در تاريكي رقصيدن هنر نيست.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»