متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1361/10/4
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا. نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»
در جلسهي قبل بحث ما دربارهي امر به معروف و نهي از منكر بود. امر به معروف و نهي از منكر مرتبه و مرحله دارد. كمي دربارهي اصل امر به معروف و نهي از منكر صحبت كرديم. روايات عجيبي دربارهي امر به معروف و نهي از منكر هست، اما گاهي وقتها ما در امر به معروف و نهي از منكر شخصيت را مراعات ميكنيم. مراعات حسابهايي را ميكنيم كه اين حسابها، خيلي اسلامي نيستند. مثلاً اگر زير دست خود ما خلاف كرد، به او ميگوييم: نكن! اما اگر كسي بالاي دست ما بود، ديگر از او خجالت ميكشيم. كار بد، بد است. مثلاً با سرعت رفتن، بد است. حالا اگر كسي بازاري بود و با سرعت رفت، جلويش را ميگيريم اما اگر كسي در اداره كار كند و تند برود، ممكن است نسبت به او كوتاه بياييم. اين تبعيضها درست نيست. اگر يك بازاري جنسي را احتكار كرد، پدرش را در ميآوريم، اما اگر در انبار يك اداره يك نوع جنس پر باشد، چيزي نگوييم. در حالي كه به آن همه جنس هم نيازي ندارد. مثلاً فلان اداره هفت صد دوربين ويدئو دارد و حال آن كه ادارهاي ديگر براي دوربين معطل است. حالا اگر يك اداره احتكار كرد، نبايد به آن كار داشت. اين است كه بايد در جمهوري اسلامي، در جامعهي اسلامي، در حكومت اسلامي، هر كس هر خلافي كرد، جلويش گرفته شود. اين ديوان عدالت اداري به همين جهت است. به همين جهت است كه حتي سپاه پاسداران دادگاه دارند. روحانيون هم دادگاه دارند. دادگاه ويژه روحانيت، دادگاه ويژهي ارتش و دادگاه ويژهي سپاه وجود دارد. زمان شاه هم اگر شاهپور كاري ميكرد، به خاطر شاه كاري به او نداشتند. در امر به معروف و نهي از منكر نبايد هيچ تبعيضي قائل شد. هركس ميخواهد باشد. كمي هم بايد توجه داشته باشيم و از ابرقدرتها نترسيم. قرآن براي ما مقداري آيه نقل كرده است كه من چند تا از اين آيات را اين جا نوشتهام. اگر كسي هم خواست امر به معروف و نهي از منكر كند بايد چنين روحيهاي داشته باشد.
چند تذكر: اول اين كه در اين دو فرمان تبعيض جايز نيست. در اين دو فرمان نبايد تبعيض قائل شويم. حالا نگوييد پس اگر تبعيض نيست، چرا دادگاه ارتش با دادگاه سپاه، با دادگاه ويژهي روحانيت، با دادگاه ديوان عدالت اداري يكي نيست؟ چرا يك دادگاه تشكيل نميدهند؟ چون نوع جرم فرق ميكند. بنابراين نوع قاضيها و نوع بازپرسيها هم بايد فرق كند. اگر من يك طلبهي خرابي بودم، يك نفر كت و شلواري اگر از فوت و فن آخوندي خبر نداشته باشد، نميتواند مرا درست محاكمه كند. چون من با بيانم او را كله ميكنم. اما اگر كسي باشد كه خودش كهنه آخوند باشد، وقتي او قاضي من شد، قشنگ ميتواند مچ مرا بگيرد. كسي كه سابقاً پاسدار بوده است و حالا در دادگاه سپاه است وقتي او دادستان شود، خيلي خوب ميتواند نقاط ضعف يك پاسدار را بگيرد، چون خودش سابقهي پاسداري داشته است. چرا انبيا از خود مردم بودند؟ چون درد مردم، اشتباه مردم و نقاط ضعف و قوت مردم را بهتر ميدانستند. اين كه ميگويند ويژهي سپاه، ويژهي ارتش، ويژهي روحانيت، اين معناي تبعيض نيست. اين به خاطر اين است كه هر صنفي به خاطر اشتغالش يك سري فوت و فن دارد كه اگر قاضي و دادستانش اطلاعاتي از آن فوت و فن داشته باشند، بهتر ميتوانند حقيقت را كشف كنند.
كسي كه امر به معروف و نهي از منكر ميكند، بايد به خودش مسلط باشد و خودش را نبازد. نگويد: من از شما تقاضا ميكنم، سايهات را از سر من كم نكني. خواهش ميكنم اين گناه را نكن. با روحيهاي خيلي قوي ميگويد: امر به معروف و نهي از منكر كن. امر و نهي كن، يعني از موضع قدرت حرف بزن. اين مرگ من و جان تو فايدهاي ندارد. آخر بعضيها كه ميخواهند جلوي فساد را بگيرند، قصه به ناز و التماس و تملق ميكشد. خدا به پيغمبرش ميگويد: مردم را نصيحت كن اما نازشان را نكش و تملق نكن. مسئلهي نهي از منكر بايد آمرانه باشد يعني امر و نهي باشد. مسئلهي التماس درميان نباشد. مگر كس ديگري هم هست كه شما از ايشان ميترسي؟ قرآن ميفرمايد: «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»(نساء/76) «كيد» به معني نقشه است. نقشههاي شيطان ضعيف است و اين وعدهي قرآن است. رهبر انقلاب به اين آيه ايمان دارد. خيلي قشنگ باور كرده است كه نقشههاي شيطان بزرگ ضعيف است يا مثلاً جلسهاي كه در طائف برگزار شد، چندان تأثيري بر او ندارد. چون نقشههاي شيطان ضعيف است، رهبر انقلاب كه ميخواهد صحبت كند، ميفرمايد: من سران كشورها را نصيحت ميكنم. چرا؟ براي اين كه خودش را به خدا وصل ميداند. تمام اينهايي كه در كنفرانس هستند را به آمريكا وصل ميداند. خدا هم وعده داده است كه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنكبوت/69) راه را به طرفداران حق نشان بده.
كسي آمده بود و خيلي گله ميكرد كه فلاني حقش چنين و چنان شد. ديگران شاگردش بودند اما الآن از او جلو افتادهاند وپستها را گرفتهاند. بعد از 2 ساعت صحبت كه خوب حرف هايش را زد، گفتم: 2 آيهي كوچك برايت ميخوانم. «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»(بقره/72) خدا خارج ميكند، آن چه شما كتمان ميكنيد. يعني آن چه در دل كتمان ميكنيد، خارج ميكند. يكي هم اين آيه است كه «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا»(حج/38) من تقاضا ميكنم اين دو آيه يادتان باشد. چون واقعا براي همهي جراحتها يك مرهم است. گمنام هستي؟ فراموش شدهاي؟ به انزوا كشيده شدي؟ طرفدار حق هستي يا باطل؟ از تو قدرداني كردند يا نكردند؟ اگر تو «الَّذينَ آمَنُوا» هستي، چرا دلت ميتپد؟ خدا از كساني كه ايمان دارند، دفاع ميكند. چقدر مرگ بر بهشتي گفتند؟ بهشتي «الَّذينَ آمَنُوا» بود. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا» خدا دفاع ميكند. چقدر گفتند: بني صدر حمايتت ميكنيم «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(اسراء/38) بنابراين آدم بايد در امر به معروف و نهي از منكر، از موضع قدرت حرف بزند. البته معناي آن ژست گرفتن نيست. آخر بعضي ژست ميگيرند و خشن حرف ميزنند، قرآن ميفرمايد: «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ»(انبياء/70) نقشهي بدي براي حضرت ابراهيم كشيدند، ميخواستند حضرت ابراهيم را بسوزانند، در ادامه و به دنبال «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً» خدا در قرآن ميگويد: «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» يعني اينها را خاسر و زيانكار قرار داديم. آنها ميخواستند ابراهيم را محو كنند، اما اينها خاسر شدند. در آيهي ديگري داريم: «فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ»(صافات/98) اينها را زير پا نابود كرديم.
نقشهي بدي بود. دفتر حزب جمهوري را منفجر كردند. رجايي را سوزاندند اما خودشان خسارت ديدند. چون اگر رجايي را نميسوزاندند ممكن بود باز رياستي داشته باشيم. اگر وكيلان را ترور نميكردند و امام جمعهها را شهيد نميكردند، ممكن بود در دورهي دوم از بين خودشان كسي نماينده ميشد. اما «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً» چون براي جمهوري اسلامي نقشه كشيدند، خدا ميگويد: باخت آنها را زياد كردم. آنها 200 نفر از ما را شهيد كردند، خسارت آنها بيشتر است. اينها ما را پايين بردند، يعني ما روي زمين بوديم. شهداي ما روي زمين بودند اما خودشان به قعر تاريخ رفتند. گودي و پستي مقام آنها بيشتر است. در هر صورت قرآن ميگويد: از چه كسي ناراحت هستي؟ با كمال صراحت حق را بگو. قدرتها هر چه باشد: «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»(نساء/76) اين آيهها را صبح به صبح بعد از نماز به خود تلقين كنيم.
پيغمبر خوابيده بود، يكي از كفار يك شمشير به دست گرفت و بالاي سر پيغمبر رفت و گفت: الآن او را ميكشم، چون خواب است و من هم شمشير دارم. تا بالاي سر پيغمبر رفت پيغمبر بيدار شد. چشمش را باز كرد. گفت: چه كسي ميتواند الآن تو را از شر من نجات دهد؟ او خيال كرد حالا كه پيغمبر خوابيده و وسيله ندارد و او بيدار و آماده است و اسلحه دارد، حتماً موفق است. گفت: چه كسي ميتواند الآن تو را نجات دهد؟ پيغمبر هم فرمود: خدا. تا گفت: خدا، او به زمين افتاد. پيغمبر برخاست، شمشيرش را برداشت و گفت: حالا چه كسي تو را نجات ميدهد؟ اين يك واقعيت است. قرآن ميفرمايد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ»(انبياء/18) يعني حق را بر سر باطل ميكوبيم. پس مغز باطل را له ميكنيم، نابود و متلاشي ميكنيم.
اگر كسي امر به معروف و نهي از منكر ميكند، بايد روحيهي قوي داشته باشد. حتي اگر دشمن در مقابلش آمريكاست. بايد بداند «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً» منتهي اين هم هست كه بايد روشن باشد. چون روش خيلي مهم است.
زمان شاه بود، قصه براي ده سال پيش است. در همسايگي ما در قم چند نفر از اين جوانهايي بودند كه تحصيل كرده بودند و پستي هم داشتند، اما زن نداشتند و عضب بودند. يك خانه اجاره كرده بودند و در اين خانه بساطي بود. برايتان چه عرض كنم؟ وسائل عيش و نوش، همه نوعش بود. ديدم كه وضع اين خانه خيلي بد است. نزديك خانهي ما هم هست. در آن زمان كسي به حرف ما گوش نميداد. با خود گفتم به اينها چه بگويم؟ ممكن است من را مسخره كنند. چه كار بكنم؟ مغازهي خوارو بار فروشي در كنار خانهي ما بود. رفتم و به مغازه دار گفتم: برادر من در خانه را ميزنم و به داخل ميروم تا كمي با ايشان صحبت كنم. – البته يك نكتهاي بگويم كه آدم در خانه نبايد مزاحم كسي شود. – من هم نميخواستم مزاحم شوم ولي گفتم: اينها جوان هستند و زن ندارند و تحصيل كرده هستند. شايد وقتي ببينند كه من غريبه هستم، بگويند: بيا خوش باشيم و اگر هم احساس كنند كه با كسي حرف ميزنند كه آخوند هست، يك برخورد ديگري بكنند. آخر به يكي از رانندهها كه موسيقي گوش ميداد، گفتم: آقا حرام است. گفت: با موسيقي خوابم نميبرد. گفتم: من برايت قصه ميگويم كه از موسيقي خوش مزهتر باشد. گفت: خدا پدرت را بيامرزد، بگو. يادم نميرود كه يك شب روي ركاب ماشين ايستادم و از مشهد تا تهران براي اين شوفر قصه گفتم كه مبادا موسيقي روشن كند. ولي در عين حال بعضي لجباز هستند. گفتم: شايد اين جوانها لجباز نباشند. به مغازه دار گفتم: من در ميزنم و حالي از اينها ميپرسم. بعد هم اگر گفتند: بفرماييد داخل! من داخل ميشوم. منتهي دو حالت دارد: يك وقت ميبيني اينها زياد هستند و من طلبه را دست مياندازند و شايد مرا كتك هم بزنند، و از آن طرف ممكن است بچههاي خوبي باشند و با من راه بيايند. اگر من داخل رفتم، شما پنج دقيقهي ديگر بيا و در را بزن و بگو: آقاي قرائتي! كسي با شما كار دارد. اگر وضع امن باشد، ميگويم: بعداً ميآيم. اما اگر ببينم كه ريختهاند و مرا ميزنند، تا اين را گفتي ما به اين بهانه خود را بيرون ميكشيم، ولي شما از ما غافل نشوي. گفت: نه. رفتم در را زدم. يكي آمد و گفت: بفرماييد. گفتم: سلام عليكم. خانهي بنده چند متر آن طرفتر است و ميخواهم چند دقيقهاي با شما باشم. يا شما به خانهي ما بياييد، يا من به خانهي شما بيايم. گفت: صبر كن. رفت و به دوستانش گفت: شيخي آمده و ميگويد يا شما به خانهي ما بياييد يا من به خانهي شما بيايم تا چند دقيقهاي با هم بنشينيم. اينها يكي يكي آمدند و گفتند: چه كسي را ميخواهي؟ با كجا كار داري؟ گفتم: با همين جا كار دارم. ميخواهم با هم بنشينيم. به هم نگاه كردند و گفتند: داخل بيا. داخل رفتم و نشستم. سفرهاي پهن بود و غذايي بود. غذايشان را خوردند و نزد من در اتاق آمدند. بعد از چند دقيقه ديدم برخورد اينها برخورد خوبي است. مغازه دار آمد و گفت: آقا كسي با شما كار دارد. گفتم: باشد، من بعداً ميآيم. خيال ما راحت شد كه خانه امن است. بعد نشستيم و صحبت كرديم. كمي كه صحبت كرديم ديدم واقعيت اين است كه اينها به مطالب شيرين اسلامي انس پيدا نكردهاند. باور نكردهاند كه اسلام مطالب جذابي دارد. اسلام براي اينها معرفي نشده است. حدود يك ساعت برايشان صحبت كرديم. بعد هم به خانه آمديم و يك مقدار كتاب برايشان برديم و گفتيم هر كدام بي/ حوصله هستيد، اين چند كتاب براي بي حوصلهها است. هر كدام هم پرحوصله هستيد، اين كتابها براي پرحوصلهها است. سه نوع كتاب براي بي حوصلهها، كم حوصلهها و پرحوصلهها بردم. گفتم: هر كدام از هر نوعي هستيد، بسم الله و شروع كنيد. خلاصه قصه گذشت. نزد مغازه دار آمده بودند كه اين شيخ كه بود؟ گفته بودند كه حالا ما سرگرمي جالبتري داريم و هم كيف ميكنيم و هم كتابهاي خوبي به ما داده است. واقعيتش اين است كه گاهي وقتها اگر كسي هواي موسيقي دارد، بايد او را با ضبط صوت ساكت كرد. اگر كسي هواي فيلم كذايي دارد، ميشود آن را با فيلم مناسب جبران كرد. گاهي وقتها ما روش را بلد نيستيم. خيلي از پدرها كه بچه هايشان گوش به حرفشان نميدهند به خاطر اين است كه پدر به احساسات پسر توجه نميكند. ميگويد: توپ را كنار بگذار. زود باش توپ را كنار بگذار. توپ را كنار ميگذارد. ميگويد: بيا به مسجد برويم. آخر بين توپ بازي و مسجد برخوردها بايد طوري باشد كه جاذبه داشته باشد.
ما به كرمان رفتيم و وارد يك دبيرستان شديم. مسئول آنجا همهي كساني را كه مشغول توپ بازي بودند جمع كرد و به من گفت: آقاي قرائتي سخنراني كن. من گفتم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» اسلام به ورزش دستور ميدهد «وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ» اين سخنراني من بود، برويد بازي كنيد. اينها بيرون دويدند و گفتند: آقاي قرائتي شما در كجا سخنراني ميكني؟ گفتم: فلان مسجد هستم. شب خودشان آمدند. رئيس دبيرستان گفت: آقا تو مرا خراب كردي. مرا ضايع كردي. آخر ما رئيس دبيرستان هستيم. گفتيم همه جمع شدند، آمدند و نشستند. شما گفتيد: دوباره برويد و بازي كنيد. گفتم: تو ميخواستي من را خراب كني. تو اينها را جمع كردي و يك شيخ آوردي كه اينها تا روز قيامت وقتي نگاهشان به شيخي افتاد بگويند: يك روز يك شيخ آمد و بازي ما را به هم ريخت. تو از يك آخوند، يك قيافهي ضد ورزش درست ميكني. در حالي كه اينطور نيست. خود پيغمبر ما كشتي گير بود. يك نفر پهلوان آمد و گفت: بيا كشتي بگيريم. هيچ كس مرا زمين نزده است. گفت: باشد. پيغمبر با او كشتي گرفت و او را محكم به زمين زد. او برخاست و نگاهي كرد و گفت: يك بار ديگر كشتي بگيريم. گفت: اگر مرا به زمين زدي يك گوسفند به تو ميدهم. پيغمبر او را به زمين زد و او هم يك گوسفند به پيغمبر داد. دفعهي دوم او را به زمين زد، باز يك گوسفند به پيغمبر داد. دفعهي سوم او را به زمين زد، باز هم يك گوسفند به پيغمبر داد. گفت: احدي تا حالا نتوانسته بود من را به زمين بزند. چون كشتي گير خوبي هستي، من به تو ايمان ميآورم. حديثي داريم كه من اين حديث را دو شب پيش در مستدرك ديدم. وقتي كه آن مرد مسلمان شد، پيغمبر گوسفندهايي را كه گرفته بود به او باز گرداند. چون برد و باخت در اسلام درست نيست. فقط در تيراندازي حسابش جداست. چون اسلام گفته است «عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمُ» نگفته است «علموا ابنائكم» پيامبر(ص) ميگويد: «عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمُ السِّبَاحَةَ وَ الرِّمَايَةَ»(كافى، ج6، ص47) به بچه ايتان ياد بدهيد. نگفته است به پسرانتان ياد بدهيد. يعني چه دختر و چه پسر فرقي ندارد. امام هم كه فرمود: ارتش 20 ميليوني. ما كه 20ميليون مرد در ايران نداريم. معناي ارتش 20ميليوني اين است كه دختر و پسر، هر دو بلد باشند.
دارم ميگويم: كسي كه ميخواهد امر به معروف و نهي از منكر كند، اول بايد از روحيهاي قوي برخوردار باشد. نگويد: اينجا اتاق كيست؟ اتاق هركس ميخواهد باشد. مقام و مدال فرقي نميكند. «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»(نساء/76) «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ»(انبياء/70) «فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ»(صافات/98) «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ»(انبياء/18) مگر حضرت موسي وقتي ميخواست نزد فرعون برود چه داشت؟ يك عصاي چوپاني و يك لباس داشت. يك لباس پشمينه و يك عصا داشت. به دربار فرعون رفت و به او گفت: كار تو غلط است. اين روحيه است. الآن روحيهي بچههاي بسيجي ما به مراتب از شاه حسين و فهد بيشتر است. فهد و شاه حسين جرأت نميكنند حتي يك تشر به آمريكا بزنند. بچههاي كوچك ما ميگويند: مرگ بر آمريكا! و اين را به راحتي هم ميگويند. روحيه داشتن شرط اول است. آمرانه حرف زدن شرط دوم نهي از منكر و امر به معروف است. شرط سوم داشتن روش است. در اين باره برايتان قرآن بخوانم.
قرآن ميفرمايد: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً»(نساء/63) با ايشان كه حرف ميزني، روشن حرف بزن. رسا حرف بزن. يعني حرفت را به او بفهمان. اگر ميبينيم كه خانمي بي حجاب است، بنشينيم و به او بگوييم: بي حجابي چه مفاسدي دارد. هشتاد درصد گوش ميدهند. ما كسي كه با اسلام لجبازي كند، كم داريم. يعني افراد كمي هستند. شايد يك يا دو نفر از صد نفر باشند كه با اسلام لجبازي داشته باشند. بيشتر اينها نميدانند و لذا قرآن ميگويد: پيغمبر بايد «قَوْلاً بَليغاً» باشي. يعني طوري با مردم حرف بزن كه حرف به ايشان برسد. يعني حرف به جگرشان بچسبد. حس كنند كه تو چه ميگويي. خدا به موسي و هارون ميفرمايد: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»(طه/44) يك جا ميگويد: طوري حرف بزن كه بفهمند. مردم حرف خشن را هم ميفهمند. مثلاً بگويي: خيلي آدم خري هستي. خوب او ميفهمد اما حرف تو تند است. علمي حرف نزن، روان حرف بزن كه بفهمند. «لَيِّناً» و نرم حرف بزن. از همه گذشته بعضي افراد طوري شدهاند كه نميتوانند ترك كنند. به آنها نيش نزن. به آدم ترياكي يك دفعه ميگويي: تو بايد الآن اين ترياك را براي هميشه تعطيل كني. خب نميتواند. بايد كم كم ترك كند. به سيگاري ميشود گفت كه آقا روزي يك سيگار كمتر بكش.
حديثي از بحارالانوار برايتان بخوانم: «كَفَى بِالْمَرْءِ عَيْباً. . . يُعَيِّرَ النَّاسَ بِمَا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ»(كافى، ج2، ص459) يعني تو معيوب هستي. چرا تو معيوب هستي؟ طوري حرف ميزني كه «لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ» است. يك دفعه ميگويي سيگار را ترك كن. خوب نميتواند. ترياك نكش! خوب او نميتواند. البته ميشود گفت كه تدريجاً و ذره ذره مصرف كن و روش اسلام هم همين است. شما فكر ميكنيد كه آيهي زكات و خمس در چه سالي نازل شد؟ پيغمبر چهل سالگي به پيغمبري رسيد. در 55 سالگي آيه آمد كه خمس و زكات بدهيد. يك حديث از بحار داريم كه ميفرمايد: اگر كسي فاسد بود، ما بايد به سراغش برويم يا او بايد سراغ ما بيايد. گاهي ما بايد پاسدارش باشيم. به شما ميگويند: فلاني كار خلاف ميكند. بگو: خيلي خوب! اگر او را ديدم به او ميگويم. اين يعني چه؟ اگر من به او برخوردم، به او ميگويم. اين غلط است. بايد برخيزي و بروي. حديث از امام صادق است. ميگويد: «إِذَا بَلَغَكُمْ عَنِ الرَّجُلِ مِنْكُمْ مَا تَكْرَهُونَ مِمَّا يَدْخُلُ عَلَيْنَا مِنْهُ الْعَيْبُ عِنْدَ النَّاسِ وَ الْأَذَى أَنْ تَأْتُوهُ وَ تَعِظُوهُ وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِيغاً قُلْتُ إِذَا لَا يَقْبَلُ مِنَّا وَ لَا يُطِيعُنَا قَالَ فَإِذاً فَاهْجُرُوهُ وَ اجْتَنِبُوا مُجَالَسَتَهُ»(مستطرفاتالسرائر، ص598) اگر خبردادند كه فلان مسلمان، فلان خلاف را كرده است، نگو: ان شاءالله وقتي او را ديدم به او ميگويم. فوراً برخيز و برو، درخانهاش را بزن و نصيحتش كن. «وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِيغاً» و خوب با او حرف بزن. پس اين هم يك تذكر است. تذكر اول اين كه تبعيض نباشد. دوم اين كه روحيه قوي باشد. سوم اين است كه نگو هر وقت او را ديدم، به او ميگويم. تو بايد سراغ فساد بروي. ميفرمايد: «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِه»(انعام/68) گاهي نهي از منكر و امر به معروف عملي است. مثلاً «ازْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ»(نهجالبلاغه، حكمت 177) اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه ميفرمايد: اگر كار خلافي ديدي يك طور اين است كه بگويي برادر اين كار خلاف است، انجام نده. يك طور هم اين است كه به يك نفر كه كار خلاف نكرده است، جايزه بدهي. وقتي به كسي كه خلاف نكرده است جايزه دادي، آن كس كه خلاف كرده است، ميسوزد. او خودش ادب ميشود. همين كه شما آدم نيكوكار را تشويق كردي، اين تشويق تو باعث گوشمالي خلاف كار ميشود. اين نهي از منكر عملي است. مثلاً قرآن ميفرمايد: «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِه» اگر در يك جلسه نشستهاي، دارند پرت و پلا حرف ميزنند. شما نبايد اين جلسه را به هم بزني. برخيز و برو. اگر دارند يك مظلوم را ميكشند يا بايد دفاع كني، يا اگر نميتواني بايد بروي. اگر تماشاچي شدي، تو هم مسئول هستي. در حديث داريم: نور چشم تماشاچي كه نظاره گر اعدام مظلوم است بايد گرفته شود. براي اين كه تو كه ديدي او مظلوم است، براي چه به تماشا ايستادي؟ آقا كاري از دست من بر نميآمد. اگر كاري از تو بر ميآيد داد بزن و از مظلوم حمايت كن. نگذار او را بكشند. اگر هم كاري از تو برنميايد، عبور كن و برو. چرا ميايستي و تماشا ميكني؟ يعني سكوت و تماشا جرم است.
بعضي كه امر به معروف و نهي از منكر نميكنند، ميگويند: بالاخره آدم ميخواهد با مردم زندگي كند، بايد مردم را از خود راضي نگه دارد. بايد مردمدار باشد. ما نداريم كه مردمدار باشيد، ما بايد خدادار باشيم. بايد خدا را داشته باشيم. روايت داريم كسي كه ميخواهد مردمداري كند، خيلي چيزها را زير سبيلي رد ميكند. خود را به نشنيدن ميزند. شتر ديدي نديدي ميكند. ميگويد: حالا ما چه كار داريم، رابطه به هم ميخورد. ما كار نداريم. مرتب ميگويد: كار نداريم كه همهي مردم را نگه دارد. آن وقت حديث داريم «من لم يتوخ بعمله وجه الله عاد مادحه من الناس له ذاما»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحديد، ج20، ص316) يعني آن كساني كه ميخواست از او راضي باشند، همانها بر عليهش قيام ميكنند. ميخواسته مردم داري كند. مثلاً من براي اين كه شما را دور خودم نگه دارم، در ذوق شما نميزنم. براي اين حالا اگر فسادي و منكري هم بود، شما را نهي نميكنم. براي اين كه اگر بگوييم اين كار خلاف است، در ذوقش ميخورد و ناراحت ميشود. اگر من به خاطر اين كه در ذوق شما نخورد، براي اين كه شما را نگه دارم، حرف خدا را رها كردم، خود شما را كه دنبالت ميگردم تا مرا دوست داشته باشي، زماني خواهي گفت: مرگ بر فلاني باد. حديث داريم كه خداوند علاقه مندان را دشمن انسان ميكند. ميگويد: بيا او همان است كه دلت ميخواست دوستت داشته باشد.
تذكر ديگر اين است كه هرچه مرحلهي نهي از منكر بالاتر باشد، اجرش بيشتر است. مثلاً امام باقر(ع) ميفرمايد: «مَنْ مَشَى إِلَى سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ وَعَظَهُ وَ خَوَّفَهُ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ مِثْلُ أَعْمَالِهِمْ»(إختصاص مفيد، ص261) اگر كسي نزديك شاه گنه كاري رفت و او را نصيحت كرد و او را ترساند و جلوي فساد را گرفت، او عبادت جن و انس را دارد. «كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الثَّقَلَيْنِ» يعني هرچه گناه كار مهمتر باشد، نهي از منكر كردن او اجر بيشتري دارد.
روايتي داريم كه «إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ فَلَمْ يُنْكِرْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَدَاوَةِ»(كافى، ج5، ص108) اگر ميتواني جلوي فساد را بگيري و نگيري، معلوم است دوست داري گناه انجام شود. معصيت خدا ميشود. شما ميتواني جلويش را بگيري، اما ميگويي به ما چه ارتباطي دارد! كسي كه ميتواند جلوي فساد را بگيرد و نگيرد، معلوم ميشود دوست دارد كه معصيت خدا بشود و كسي كه معصيت خدا را دوست دارد «وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَدَاوَةِ» معلوم ميشود كه او دشمن خداست. يكي از چيزهاي ديگر اين است كه انسان وقتي حرفش اثر ميكند كه خودش بي عيب باشد. البته اگر هم عيب داشت بايد بگويد. شرط امر به معروف و نهي از منكر اين نيست كه من آدم خوبي باشم. اگر من آدم فاسقي هم هستم، باز بايد جلوي فسق شما را بگيرم. امر به معروف و نهي از منكر واجب است، گرچه از آدمي كه خود مرتكب گناه ميشود. آدمي كه تارك الصلوة است، بر او هم واجب است كه امر به نماز خواندن بكند. منتهي چون تارك الصلوة است هم واجب است به وظيفهي امر به معروف ونهي از منكر عمل كند و هم چون تارك الصلوة است، عذابش دو برابر است. روايت داريم، كساني كه مردم را به كار خير دعوت ميكنند ولي خودشان كار خير نميكنند، اينها مثل چراغي هستند كه ميسوزند و ديگران از آن استفاده ميكنند، اما پاي خود چراغ تاريك است. همين لامپهايي كه آويزان است، پايين اتاق را روشن ميكند، اما سقف خيلي روشن نيست. يا مثل چراغهاي گردسوزي كه روي زمين ميگذاريم، دور اتاق را روشن ميكنند اما زير خود چراغ تاريك است. روايت داريم شبي كه پيغمبر را به معراج بردند، ديد لب افرادي را بامقراض قيچي ميكنند. پرسيد: خدايا اين آدمهايي كه لبهايشان را با مقراض قيچي ميكنند چه كساني هستند؟ گفتند: اينها افرادي هستند كه براي مردم حرف حق زدند، اما خودشان عمل نكردند. خوب اين وضع ما را خيلي تاريك ميكند. مثلاً من روز قيامت به جهنم بروم، و جهنم من غير از جهنمي است كه شما داريد. اگر شما خلاف كني و شما را به دوزخ، شكنجه گاه الهي ببرند. رسوايي كم است. اما به بنده ميگويند: او كسي بود كه شبهاي جمعه درسهايي از قرآن ميگفت و خراب در آمد و اين مشكلتر است. بيش ترين حسرت را كسي ميبرد كه مردم را به خير دعوت كند ولي خودش انجام ندهد. گاهي هم اگر ميخواهي طرف دنبال فساد نرود، راهي به او نشان بده. يكي از پيغمبران ما حضرت لوط بود. مردم زمان حضرت لوط اهل لواط بودند. يك مرتبه دو مهمان خوشگل به خانهي حضرت لوط آمدند. از اين چاقوكشهاي محله در زدند و همه اهل لواط بودند. پيغمبر آمد و گفت: بله! ديد اين لاتها در خانه ريختهاند، گفت: چه شده است؟ گفتند: اين دو بچهي خوشگل را به ما بده. گفت: بي حياها. آدم خيلي غصه ميخورد. نميداند كه وقتي اين آيه را ميخواند، بخندد يا گريه كند. گاهي آدم گريهاش ميگيرد كه چقدر پيغمبر غريب است كه وقتي دو بچه خوشگل به خانهاش ميروند، با او چنين ميكنند. البته اينها فرشته بودند كه به صورت نوجوان در آمدند. از طرفي ميدانيد پيغمبر با اين لاتها چه كرد؟ فرمود: «هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي»(هود/78) بعد فرمود: «وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي» اگر هم مسئلهي جنسي و شهوت به شما فشار آورده است، بياييد من دخترانم را عقدتان ميكنم تا شما لواط نكنيد. يعني اگر ميخواهي كه آنها لواط نكنند، دخترت را به آنها بده. اگر ميخواهي جلوي فساد را بگيري، راهي جلوي پايشان بگذار. وزارت راه بعضي خيابانها كه خراب است و ميخواهد آسفالتش را باز سازي كند، يك جاده كنار آن جاده ميكشد، يك علامت هم ميزند كه از آن طرف برو. من ميخواهم اين جا را درست كنم. «هؤُلاءِ بَناتي» نگفته است. ميگوييم: «وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي» يك مصلح اجتماعي وقتي ميخواهد جلوي فساد را بگيرد، بايد راه اصلاحي نشان دهد، اينطوري است. شما اگر ميخواهي بچهات فاسد نشود، خودت با او كشتي بگير. «من كان له صبي فليتصاب له»(عوالياللآلي، ج3، ص311) اميرالمؤمنين فرمود: هركس در خانه بچه دارد بايد بچه شود. برو با بچهات بستني بخور. با بچهات توپ بازي كن. كشتي بگير. ديگر اين بچه نميرود با بچههاي مردم كشتي بگيرد. اين بچه فاسد نميشود. تو خودت كشتي نميگيري بعد هم ميگويي خجالت بكش، بگير در خانه بنشين. چرا ميروي با بچههاي مردم كشتي ميگيري؟ نه اين طرف، نه آن طرف كه نميشود. يا خودت در خانه بچه شو يا بچه را منع نكن. اميرالمؤمنين فرمود: اگر در خانه بچه داري، نگو: من، 40 سال سن دارم، زشت است. هركس بچه دارد، بايد بچه شود. در خانه با بچه، بچه باش. با جوان، جوان باش. بگو و بخند و نيازهاي طبيعياش را تأمين كن. بعد به او بگو: آنجا نرو. حضرت لوط به لاتهايي كه در خانهاش ريختند تا با مهمان هايش لواط كنند، گفت: يك طرح اصلاحي دارم. بياييد دخترجوان دارم، عقدتان ميكنم. بعد فرمود: آبرويم را نريزيد. اينها مهمان هستند ولي اين لاتها گوش ندادند و اين دو نوجوان گفتند: ما مامور خدا هستيم. فرشته هستيم و اين شهر را زير و رو ميكنيم. چون گناه لواط در قرآن گناهي است كه خداوند شهر كساني كه اهلش بودند زير و رو كرد. «جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها»(هود/82) شهر را زير و رو كرد. هيچ گناهي غير از لواط نيست كه شهر و خانه هايش به خاطر آن زير و رو شود. و لذا ميگويند: زناكار را بايد كشت اما ميشود اهل لواط را سوزاند. اگر كسي زنا كند دربارهي آن فقط گفتهاند: اعدام يا سنگ باران! يا اگر زن ندارد و زنا كرده است، شلاق را برايش حكم ميكنند. اگر كسي لواط كند اسلام ميگويد: ميشود او را سوزاند. يعني گناه لواط، فجيع ترين گناه است كه قرآن دربارهاش ميگويد: «جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» اما با اين كه گناه لواط فجيع است، جامعهي اسلامي همين كه لواط كننده را حد ميزند، بايد مسئلهي ازدواج را با وام ازدواج، كمك به ازدواج و كمك به جوانها حل كند. پيغمبر وقتي ميخواست لواط نكنند، گفت: بياييد دخترم را عقدتان كنم ولي لواط نكنيد. پس ما هم بايد آن امكاناتش را ايجادكنيم. ان شاءالله به سيرهي پيغمبران عمل كنيم كه جمهوري اسلامي روز به روز به سمت اسلام پيش رود.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»