متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1361/4/24
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين وصلي الله و علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين»
امروز ميخواهم مقداري درباره تشويق و تعريف صحبت كنم. چون اين مسئله يكي از مسائل مورد نياز همه است. در برخوردها مبالغه ميكنند. وقتي به هم ميرسند از هم تعريف ميكنند. چون ما در دو جلسه دربارهي اصول دين گفتيم، ديگر وقت نشد كه از اخلاق هم بگوييم. امروز ميخواهم يكي از بحثهاي اجتماعي را كه تشويق است، بگويم.
مسئله تشويق، مسئله مهمي است. چون خيلي آثار مثبت دارد. اگر تشويق از شخص در زمان و مكان و در شرايط مناسب باشد، آثارش خيلي زياد است. اگر تعريف از شخص در شرايط مناسبي نباشد، آثار منفي دارد. چون آثار مثبت و منفي اين بحث زياد است، اين مسئله را بررسي ميكنيم.
انسان داراي حب ذات است يعني خودش را دوست دارد. چون خود را دوست دارد مردم را نيز دوست دارد. در مورد بسياري از مردم ميگويد: كه آدم خوبي هستند. ميپرسيم: چرا؟ ميگويد: چون مرا سوار كرد، آدم خوبي است. چون زماني به من پول قرض داد. پس ميگويد: او خوب است زيرا به من كمك كرده است. مؤلف نوشته خودش را دوست دارد. انسان بچهي خودش را دوست دارد. خلاصه حب ذات مسئلهاي است كه نياز به بحث ندارد.
اگر كسي به آدم گفت كه تو خوب هستي. بايد ببينيم كه آن طرف كيست؟ چه كسي تعريف ميكند؟ چگونه تعريف ميكند؟ شرط تعريف چيست؟
اولين مشوق خود خداست. خداوند خيلي تشويق كرده است. مكرر گفته است: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»(مائده/42)، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ»(آل عمران/76)، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ»(بقره/222) من دوستتان دارم. اين تشويق است. رهبر انقلاب يك كلمه ميگويد: «كاش من يك پاسدار بودم» چقدر پاسدارها تشويق ميشوند. به ارتش ميگويد: من بازوي تواناي شما را ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم. پيامبر دست كارگر را ميبوسد و كارگران خيلي تشويق ميشوند.
امام صادق(ع) نشسته است و هشام پسر نوجوان وارد ميشود. امام صادق(ع) بلند ميشوند. هرجا مينشيند، ميگويد: نه! بيا بالا بنشين. امام صادق اين پسر 15 يا 16 ساله را در برابر جمعيت نزد خودش مينشاند. خيلي تشويق ميشود. وعدههاي بهشت همه تشويق است. شان نزولهاي قرآن همه تشويق است. وقتي فاطمه زهرا(س) و علي(ع) هنگام افطار غذاي خودشان را به مسكين ميدهند و با آب افطار ميكنند، سوره «هل اتي» نازل ميشود. يك سوره درشان اين بزرگواران نازل ميشود و اين تشويق است. مسئله تشويق مسئله مهمي است. آياتي كه در قرآن مردم را تشويق كرده است خيلي زياد است. پس اولين تشويق كننده خود خدا است.
دومين تشويق كننده پيامبر خدا است. خدا به پيامبرش ميفرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(توبه/103) از مردم ماليات و زكات بگير. بعد ميگويد: «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» و بر اينها صلوات بفرست. بر مردمي كه ميآيند و ماليات ميدهند، صلوات بفرست. «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» صلوات دل آنها را آرام ميكند و به آنها نشاط ميدهد. پس خدا به پيامبر امر ميكند كه تو بايد مردم را تشويق كني. ارزش تشويق سرعت دادن براي رسيدن هدف است. اولين تشويق كننده خدا است. در قرآن آيات بسياري داريم كه ميگويد: خدا شما را دوست دارد و به شما محبت دارد. «يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»، «يُحِبُّ الْمُتَّقينَ»، «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» تمام آيههايي كه درباره بهشت است، به مسئله تشويق اشاره دارد. تمام وعدهها و تمامشان نزولها همه تشويق است.
مهاجرين به مدينه ميآيند. راه به جايي ندارند. مردم مدينه نصف اتاق خود را به اين افراد ميدهند. نصف غذاي خود را به اين افراد ميدهند. «يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ»(حشر/9) دومين تشويق كننده پيامبر خداست. قرآن ميفرمايد: «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ»اي پيامبر براي مردمي كه زكات ميدهند، صلوات بفرست. «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ»(انفال/65) حرض به معني اين است كه مردم را تشويق كن. خدا به پيامبرش دستور ميدهد كه مردم را تشويق كند.
تشويق عملي: وقتي پيامبر در مسجد ميآيد، ميبيند دو گروه در مسجد هستند. گروه اول نماز ميخوانند. گروه دوم بحث علمي ميكنند. ميفرمايد: هر دو گروه خوب هستند ولي نزد كساني مينشيند كه بحث علمي ميكنند. اين تشويق علمي است. خدا به پيامبر ميگويد: «وَ شاوِرْهُمْ»(آل عمران/159) با مردم مشورت كن! يعني مردم را به حساب بياور. مردم را در صحنه حاضر نگهدار. كارهايت را به آنها بگو. از آنها رأي بگير. همينكه پيامبر مردم را تشويق ميكند، خيلي مهم است. ما هنوز نميدانيم كه اهميت اين كلام چقدر است. اگر يك مدير كل با يك معلم مشورت كند، اگر يك وزير با يك كارمند معمولي مشورت كند، چقدر اين كارمند خوشحال ميشود و لذت ميبرد. پيامبر اسلام از طرف خدا مامور ميشود كه بامردم مشورت كند. آدمي كه مشورت كرد حسادتش كم ميشود. مثلا اگر من با شما دربارهي خريد يك خانه مشورت كردم، اگر شما بگوييد: بخر! خوب است. در مشورت راي داديد كه اين خانه را بخرم. من آن خانه را خريدم و حالا خانهي من ترقي كرده است. مثلا خانه را200 هزار تومان خريدم، 500 هزار تومان شده است. شما نسبت به من حسد نميورزي. چون ميگويي: ترقي فلاني از من بود. كسي كه ترقي فرد ديگر را از خودش بداند نسبت به او حسد نميورزد. شما هرچه بزرگ شوي پدر شما به شما حسد نميورزد. ميگويد: اين فرزند من است. مشورت كن كه اگر در اثر مشورت موفق شدي، حسود نداري.
اگر هم در اثر مشورت شكست خوردي، غمخوار داري. من به شما ميگويم: خانه را بخرم؟ شما تاييد ميكنيد. من بخاطر مشورت با شما خانه را ميخرم. فردا از اينجا خيابان ميگذرد و خانه من خراب ميشود. ما بي خانه ميشويم. آنوقت شما غم خوار من هستي. اگر در مشورت موفق شدي، حسود نداري. اگر هم شكست بخوري، غم خوار داري. نداشتن حسود و داشتن غم خوار هر دو لطف است. اين كه آدم در جامعه هم غم خوار داشته باشد و هم حسود نداشته باشد، خيلي خوب است.
وقتي خدا به پيامبرش ميگويد: مشورت كن، پس پدر هم بايد با فرزندانشان مشورت كند. تصميم نهايي با پيامبر است. مشورت سنجش افكار است. در مشورتها آدم، دوستها و دشمنانشان را ميشناسد.
مورد مشورت چه كسي باشد:
1ـ نبايد ترسو باشد. چون اگر با آدم ترسو مشورت كني كه ميخواهم شنا بروم، ميگويد: نه! يك وقت خفه ميشوي و بر اثر آن هيچ وقت شنا ياد نميگيري. به آدم ترسو ميگويي: ميخواهم بروم رانندگي ياد بگيرم، ميگويد: نه! يك وقت تصادف ميكني. هيچوقت رانندگي ياد نميگيري. اميرالمومنين(ع) سفارش كرده است كه با آدم ترسو مشورت نكن. نسبت به زنها گفتند: مشورت بكنيد ولي مخالفت كنيد. اين در مسئله جنگ مطرح است. چون هرمردي از همسرش بپرسد كه ميخواهم به جبهه بروم، معمولا زنها و مادرها راضي نيستند. حال ملت ما يك ملت انقلابي شده است. اصلا حساب ايران از بقيه جدا است. ايران و رهبر و اين مردم اصلا يك چيز ديگر هستند. بايد براي اينها يك پروندهي ديگر درست كرد.
شما هرچه هم به من علاقه داشته باشي، هرچه به من لطف و دوستي داشته باشي، اگر يك سيلي در گوش پسرت بزنم، تا ابد بامن بد هستي. اگر يك ذره پيراهن شما را پاره كنم تا ابد ناراحت ميشوي. قربان اين انقلاب بروم چون با اين همه جواني كه از اين مردم گرفته است ولي مردم ذرهاي با انقلاب كدورت ندارند. عزيزترين دوستيها با پاره شدن يك كت از بين ميرود. عزيز ترين علاقهها با يك سيلي از بين ميرود. ولي مردم با اين انقلاب آنچنان گره خوردهاند كه هرچه از مردم ميگيرد، با انقلاب بد نميشوند. اين معما است و از صورت طبيعي بيرون رفته است. مشورت كنيد ولي مخالفت كنيد. امام ميگويد: مشورت كنيد ولي مخالفت كنيد معنايش اين نيست كه به خانمت بگويي امشب شام چه بخوريم؟ خانم ميگويد: امشب آب گوشت بخوريم. شما هم بگويي: حالا كه اين را گفتي، امشب ماست ميخوريم. معناي مخالفت كردن اين نيست كه زندگيش را بهم بزند. اگر داريم كه با زن مشورت كنيد و مخالفت كنيد، خود امام موردش را گفته است كه كجا مخالفت كن. در رفتن به جبهه با نظر زنها مخالفت كن. چون اكثر زنها با جبهه مخالف هستند. وقتي دولت جمهوري اسلامي ميگويد: بيا. ديگر نبايد گوش به حرف اين وآن داد. ممكن است همسر شما بگويد: به جبهه نرو. اما شما برخلاف آن عمل كن.
ابراهيم 90 ساله از پسرش رأي ميخواهد «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ»(صافات/102) من مامور شدهام كه تو را بكشم. «فَانْظُرْ» نظر تو چيست؟ ابراهيم با پسر 13 ساله مشورت ميكند و اين درسي براي همه پدرها است. ميپرسند: پدرخوب در قرآن كيست؟ نشانه پدر خوب در قرآن آمده است. يكبار حضرت ابراهيم به پسرش ميگويد: يا بني! اي آقازاده! يكبار حضرت يعقوب به پسرش ميگويد: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياك»(يوسف/5)اي آقازاده! يكبار لقمان به پسرش ميگويد: يا بني! شما از اين يا بنيها كه سه پيامبر گفتهاند درس بگيريد. «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»(لقمان/13) پسر من به غير خدا تكيه نكن. تكيه به غير خدا، ظلم انسان است. اگر قانون شما را يك غير خدا بدهد، توهين به شماست. آقا شما طبق اين ماده بايد اين كار را انجام دهيد! مگر شما چه كسي هستي؟ اگر شما بله قربان گو باشي، به خود توهين كردهاي. چون من هم يك نفر مثل شما هستم. زير بار رفتن، توهين است. توحيد ميگويد قانون خدا را انجام بدهيد. اگر ايشان ميگويد: اين كار را بكن، چون حكم خدا اين است. به من ميگويد: حكم خدا را ابلاغ ميكند و از خود چيزي ندارد «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»(نجم/3) پدر خوب كيست؟ يكي از تشويقها، تشويقهاي عملي پيامبران بود.
روزي پيامبر مهماني داشت. خواهررضايي يعني خواهري كه با هم از يك پستان شير خوردهاند و به هم محرم هستند. اين خواهر به خانهي پيامبر آمد. پيامبر خيلي به او احترام گذاشت. به او متكا و تشك داد. مردم گفتند: اين كيست؟ بعد ازمدتي رفت و برادر رضايي پيامبر آمد. پيامبر خيلي به او احترام نگذاشت. گفتند: يا رسول الله! اگر قرار بر همشيري است، اين خواهر و آن برادر و شما هر سه نفر از يك پستان شير خوردهايد. چه شد كه به خواهر خود اين همه احترام گذاشتيد ولي به برادرتان زياد احترام نكرديد؟ فرمود: چون اين خواهر احترام پدر و مادرش را نگه ميدارد براي همين من او را تشويق كردم و احترام او را نگه داشتم.
خداوند مقامهايي كه ميدهد براساس لياقت ميدهد. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»(بقره/124) خداوند حضرت ابراهيم را امتحان ميكند. ميگويد: از جان خود بگذر! ميخواهم تو را در آتش بياندازم، آيا حاضر هستي؟ حضرت ميگويد: چون در راه تو است، حاضر هستم. ميگويد: از بچهي خود بگذر! اسماعيل را بكش. آيا به اين كار حاضر هستي؟ ميگويد: بله، حاضر هستم. يعني هرچه حضرت ابراهيم از امتحانات موفق در ميآيد، خداوند او را تشويق ميكند و يك مقام بالاتري به او ميدهد. تا آخرين مقامي كه مقام رهبري است و بالاتر از آن نيست. حديث داريم: «لَقَدْ كَانَ يُجِيزُ الرَّجُلَ الْوَاحِدَ بِالْمِائَةِ مِنَ الْإِبِلِ»(كافى، ج8، ص129) خيلي جالب است. امام باقر(ع) ميفرمايد: گاهي پيامبر خودش نان و غذايي براي خوردن، نداشت. غذاي سير نميخورد. اما همين پيامبر كه 3 روز غذاي نميخورد، براي تشويق كردن، يك شتر جايزه ميداد. دلم ميخواست وزارتخانهها يك دايرهاي به نام تشويق داشته باشند و براي هر كار خوب جايزهاي بدهند.
پيامبر با اينكه گاهي 3 روز غذاي سير نداشت، اما شتر جايزه ميداد. عبارت اين است: «لَقَدْ كَانَ يُجِيزُ الرَّجُلَ الْوَاحِدَ بِالْمِائَةِ مِنَ الْإِبِلِ» پيامبر 100 شتر جايزه ميداد. امام جواد(ع) گاهي تا 1000 درهم جايزه ميداد. حوزهي علميه بايد دايرهاي براي تشويق داشته باشد. طلبهاي كه خوب درس ميخواند و خوب تبليغ ميكند و خوب فعاليت ميكند و وقتي خطر پيش ميآيد به استقبال خطر ميرود بايد مورد تشويق قرار بگيرد.
اميرالمؤمنين در نامه به استاندار ميفرمايد: «وَ لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ»(نهجالبلاغه، نامه 53) خوب و بد را يك طور حساب نكن. آن كارمندي كه در سال هيچ غيبتي نكرده است با آن كارمندي كه به شرط اضافه حقوق كار ميكند فرق دارد. حساب اينها بايد جدا باشد. يكي از صفات خداوند شكور است. خداوند از حضرت اسماعيل تشكر ميكند. چون حضرت اسماعيل گفت: چون خدا گفته است فرزند خود را بكش، حاضر هست كه او را بكشم. خدا به تمام حاجيها گفت: همينطور كه دور خانه كعبه ميچرخيد، در هجراسماعيل دور قبر اين بزرگوار نيز بچرخيد. قبر حضرت اسماعيل كنار كعبه است و حاجيها كه دور كعبه ميگردند، واجب است دور اين قبر نيز بگردند. چرا حاجيها دور قبر ميگردند؟ چون صاحب قبر تسليم رضاي خدا شد. كسي كه اينچنين روح تسليم دارد، بايد تشويق شود. به ما گفتهاند: برويد روي خاك امام حسين(ع) سجده كنيد. تشويق و تجليل از شهداست. اين كه گفتند: دعاي تحت قبهي امام حسين مستجاب ميشود، تشويق و تجليل از شهدا است. «كلهم سفن النجاة و سفينة الحسين اسرع» همهي امامها سفينهي نجات هستند اما سفينه امام حسين(ع) تندتر ميرود. «كلهم باب الله و باب الحسين(ع) اوسع» اولياء خدا همه درگاه لطف هستند ولي درگاه حسين(ع) وسيعتر است. تشويق از شهيد است كه امت را شهيد پرور بار ميآورد. اگر ما از شهيدهايمان اينگونه قدرداني نميكرديم، اگر خانوادههاي شهيد اينچنين مورد محبت قرار نميگرفتند، امت ما اينچنين شهيد پرور نميشدند. اميرالمومنين گاهي يارانش را تشويق ميكرد. «أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْن»(نهجالبلاغه، خطبه 182) عمار كجاست؟ مالك بن طيحان كجاست؟ در سخنراني هايش اسم اينها را ميبرد. بعد با حالت ناله ميگفت: عجب ياران باوفايي بودند. نام اولياء خدا را در سخنراني بردن، تشويقي بود كه اميرالمومنين انجام ميداد. خوب نيست كه آدم از خودش تعريف كند. «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» گفتيم: مردم از خوبيها تشويق كنند ولي خواهش ميكنم خودت از خودت تعريف نكن. «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»(نجم/32) كارهاي من از روي هوا و هوس نيست.
دوستي داشتيم كه بسيار جوان بود. يك بار ايشان گفت: والله در من هوس نيست. اين حرف را طوري گفت كه من داغ شدم. چه جرأتي داري كه از خودت اينگونه تعريف ميكني؟ من در عمرم به كسي ظلم نكردهام. من هيچ وقت بد خواهي كسي را نكردهام. اين چه حرفي است كه شما ميزنيد؟ «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» قرآن در آيه ديگر ميگويد: «أَ لَمْتر إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ»(نساء/49) نميبيني افرادي را كه اينقدر تعريف خود را ميكنند. يك عده صبح به هم رسيدند. يكي گفت: من ديشب نماز شب خو اندم. ديگري هم گفت: من ديروز روزه گرفتم. حضرت علي(ع) ديد كه اينها خيلي دور برداشتهاند. فرمود: من ديشب نماز شب نخواندم. امروز هم روزه نيستم. هم نماز شب نخواندم وهم روزه نيستم. خواست با اين كار آنها را تنظيم باد كند. آنها را ضربهي فني كرد. چون كسي را كه باد ميكند بايد تنظيم باد كرد. امير المومنين(ع) فرمود: ما ديشب خوابيديم. «لَكِنِّي أَنَامُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ لَوْ أَجِدُ بَيْنَهُمَا شَيْئاً لَنِمْتُهُ»(معانيالأخبار، ص243) اگر باز هم شبي پيدا كنم، كه بتوانم بخوابم، ميخوابم. گفتند: چرا؟ فرمود: بخاطر اينكه شما زياد از خودتان تعريف نكنيد. اگر يكوقت شيطان شما را وسوسه كرد كه از خود تعريف كنيد. فوري نقاط ضعفتان را به ياد بياوريد.
حديث داريم كه اگر از تو تعريف كردند، نگو: من آدم خوبي هستم. بگو: اين آدم متواضعي است. بنابراين مدح خوب است اما مدح بيجا خوب نيست. «نَهَى عَنِ الْمَدْحِ وَ قَالَ احْثُوا فِي وُجُوهِ الْمَدَّاحِينَ التُّرَابَ»(منلايحضرهالفقيه، ج4، ص11) پيامبر فرمود: اگر كسي تعريف بي جا ميكند، در صورتش خاك بريزيد. «إِذَا مُدِحَ الْفَاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبُّ»(تحفالعقول، ص46) اگر از طاغوت تعريف شود، عرش خدا ميلرزد. چون هرچه طاغوت بالا رود، عرش خدا پايين ميرود. توحيد پايين ميآيد. وقتي گفت: به نام نامي آريا مهر! ديگر بسمه تعالي نيست. خدا ميگويد: «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(بقره/189) اين كار را بكنش، اميدوارم رستگار شويد. اين لعل يك نوع تعريفي است كه به انسان غرور نميدهد. خوب بودي، اميدوارم در آينده بهتر باشيد.
يكي از آثار زيارت اولياء خدا اين است كه وقتي انسان او را ميبيند، از خودش خجالت ميكشد. اگر كسي بگويد: اين جزوهاي كه نوشتهاي، اين بحثي كه كردي بد بود. ناراحت ميشوم ولي وقتي خدمت علامه طباطبايي ميروم و به ايشان ميگويند: كسي عليه تفسير الميزان شما كتاب مينويسد. ايشان بدون اينكه عصباني شود و دو زانو بنشيند. بدون اينكه صورتش سرخ شود ميگويد: بسيار خوب! آدم وقتي اين چهره را ميبيند، شرمنده ميشود. «لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ»(نهجالبلاغه، خطبه 193) نشانهي آدم مؤمن اين است كه هيچگاه از كارش راضي نميشود. يعني به چهار ركعت نماز و سه روز روزه راضي نميشود. «وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ» اگر عبادت هايشان زياد است، خودشان عبادات خودشان را زياد نميدانند. «وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ» نسبت به خودش سوءظن دارد. ما سه سوءظن داريم. گاهي سوءظن نسبت به خداست. گاهي سوءظن نسبت به مردم است. گاهي سوءظن نسبت به خود است. سوءظن به خدا بداست. «الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»(فتح/6) بعضيها به خدا بدگمان هستند. مثلا به او ميگوييم: زن بگير. ميگويد: اگر زن بگيرم، چگونه زندگيم را تامين كنم؟ عقيدهاش اين است كه اگر يك نفر باشد خدا ميتواند روزي او را بدهد اما اگر دو تا شوند و ازدواج كند، خدا ديگر نميتواند كه روزي آنها را بدهد. اين در مورد كساني است كه به خدا سوءظن دارند. بعضيها به مردم سوءظن دارند. سوءظن به مردم نيز مثل سوءظن به خدا ممنوع است اما سوءظن به خود خوب است. آدم به خود سوءظن داشته باشد. نگويد: من آدم خوبي هستم. خدا شهيد مطهري را رحمت كند. ميگفت: هركس ميخواهد ببنيد كه چگونه آدمي است، ببينيد در خواب چه ميبيند؟ خيلي از آدمهايي كه فكر ميكنند خيلي خوب هستند، ممكن است در خواب ببينند كه كارهاي بسيار بدي ميكنند. پس اين همان است. اگر در بيداري كاري نميكند، معلوم است كه در رودربايسي گير كرده است.
جنس آدمي كه خورده شيشه دارد در خواب معلوم ميشود. گاهي امكان دارد آدم در خواب ببيند كه چند نفر مرد خدا را بكشد ولي در بيداري پايش را روي مورچه هم نگذارد. بگويد: ظلم است. حقيقت اينگونه است. «فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ» مردان خدا خودشان را متهم ميكنند. «وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون» از اعمالشان ميترسند.
ماه رمضان است سحرها دعاي ابوحمزه را بخوانيد. امام سجاد(ع) در قسمتي از دعا ميفرمايد: «أَبْكِي لِخُرُوجِي عَنْ قَبْرِي عُرْيَاناً ذَلِيلًا حَامِلًا ثِقْلِي عَلَى ظَهْرِى»(مصباحالمتهجد، ص590) گريه ميكنم كه از قبر بيرون بيايم. «أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِي» و به سمت راست و چپ نگاه ميكنم. «إِذِ الْخَلَائِقُ فِيشان غَيْرِ شَأْنِي» ميبينيم هريك از مردم همه كاري كردهاند كه خدا آنجا نجاتشان بدهد اما امام زين العابدين كاري نكرده است. ميبيند كه مردم چه طور ضجه ميزنند و اين ضجهها بخاطر اين است كه خدا را حاضر ميبينند. اگر در خانه چند بار سرفه كنم به كسي نميگويم كه معذرت ميخواهم اما اگر يكبار پشت دوربين تلويزيون سرفه كنم، ميگويم: معذرت ميخواهم. چرا؟ چون خود را در مقابل خلق ميبينم. كسي كه خود را در حضور خدا ميداند حتي كارهايي را هم كه حرام نيست به ديد حرام نگاه ميكند. امامان ما معصوم بودند. اهل گناه نبودند. اما چون خودشان را در حضور خدا ميدانستند كارهايي را هم كه زشت نبوده است، آنها زشت تلقي ميكردند. «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ»(كشفالغمة، ج2، ص254) «إِذَا زُكِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ»(نهجالبلاغه، خطبه 193) آدم مومن اين است كه وقتي تعريفش را ميكنند، ناراحت بشود. «اذا زكي اخذوهم» ميگويند: فلاني حزب اللهي است، بلرزد از اينكه ميگويند: حزب اللهي است. حزب اللهي مقامي است كه امام سجاد(ع) دعا ميكند «اللَّهُمَ0000اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ»(المصباحكفعمي، ص118) خدايا من را از حزب اللهيها قرار بده. شما بگوييد: من از سه سال پيش حزب ايلهي بودهام. امام سجاد ميخواهد حزب اللهي باشد، تو از سه سال پيش حزب اللهي بودهاي؟
وقتي تعريف او را ميكني «خاف مما يقال» ميترسد. «فيقول انا اعلم بنفسي من غيري» ميگويد: خدايا من كه ميدانم چه كردهام، مردم نميدانند، تو كه ميداني. «رَبِّي أَعْلَمُ مِنِّي بِنَفْسِي»(أمالى صدوق، ص572) «اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُون»(نهجالبلاغه، خطبه 193) مردم نميدانند توخود ميداني. «واجعلني افضل مما يظنون» ميگويد: خدايا مردم تعريف مرا ميكنند اما «اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُون» خدايا مرا به اين حرفها مؤاخذه نكن. «اجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ» مرا بالاتر از ظن آنها قرار بده. آنها گمان ميكنند كه من خوب هستم. مرا از گمان اينها بالاتر قرار بده. «وَ اغْفِرْ لِي مَا لَا يَعْلَمُون» بيامرز گناهاني را كه آنها نميدانند. اميرالمومنين علي(ع) ميفرمايد: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ»(عيونأخبارالرضا، ج2، ص53) اگر ماهيت همديگر را ببينيد، اگر حقيقت هم را بدانيد، مردهي همديگر را دفن نميكنيد.
اينكه من و شما به هم ميگوييم: قربان شما بروم. مخلص شما هستم، بخاطر اين است كه حقيقت يكديگر را نفهميدهايم. حضرت علي(ع) ميفرمايد: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ» اگر بدجنسيهاي همديگر را بفميد. «مَا تَدَافَنْتُمْ» همديگر را دفن نميكنيد. علي(ع) به مردم ميفرمايد: «فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ»(نهجالبلاغه، خطبه 216) تعريف مرا نكنيد.
اگر يادتان باشد روز اولي كه مجلس شورا ميخواست افتتاح شود، نمايندگان خدمت امام در حسينيه جماران رفتند وقتي آن برادر(آقاي فخرالدين حجازي) باشد تجليل مهم و مفصلي از امام كرد، امام فرمود: ميترسم كه تعريفهاي تو در من اثر بگذارد. اميرالمومنين(ع) فرمود: «فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ» تعريف علي را روبرويش نكنيد. اگر كسي تعريف كسي را روبرويش بكند و او هم ظرفيت ندارد، نبايد از او تعريف كند. ولذا تعبير شده است كه گويا او را كشته است.
امام صادق(ع) فرمود: «لَا يَصِيرُ الْعَبْدُ عَبْداً خَالِصاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى يَصِيرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَوَاءً»(بحارالأنوار، ج70، ص294) يعني انسان خالص كسي است كه اگر مردم از خوبي و بدي او بگويند، در كار او اثر نكند. يعني دهن بين مردم نباشد. وقتي امام در پاريس در هواپيما مينشيند كه بيايد. خبرنگار با او مصاحبه ميكند و ميگويد: شما اكنون چه احساسي داري؟ امام ميگويد: هيچ احساسي ندارم. ممكن است هواپيما موفق به تهران برسد. ممكن است هواپيما را بزنند. انسان خالص كسي است كه اگر تعريفش را بكنند، يك طور باشد.
امام باقر(ع) ميفرمايد: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِيّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ»(تحفالعقول، ص284) اي جابر اگر خواستي ببيني در خط ولايت ما هستي يا نه؟ اگر خواستي ببيني از شيعههاي درجه يك هستي يا نه؟ ببين كه تعريف و ناسزا گفتن مردم نسبت به تو، در تو اثر ميگذارد يا نه؟ اگر در تو اثر نگذاشت پيداست كه خودسازي كردهاي. ما به اين آدمها خود ساخته ميگوييم. ميگوييم: ايشان دارد خودسازي ميكند. اما همين آقايي كه خودسازي ميكند يك مهر نماز قشنگ دارد. اگر مهر نمازش را برداري و يك مهر ديگر بگذاري، دلش پايين ميريزد. اين آقايي كه خود سازي ميكند، اگر يك دو توماني سفيد داشته باشد، وقتي ميخواهد صدقه بدهد آن دو توماني سياه را به فقير ميدهد. يعني دلش خوش است كه پول نو نزد خودش باشد. «رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ»(نهجالبلاغه، حكمت 462) مواظب تعريفها باشيد. گاهي وقتها تعريفها افراد را به خطر مياندازد. موسي بن جعفر(ع) به هشام ميفرمايد: اي هشام گول مردم را نخور. تعريفها تو را گول نزند. «لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ»(تحفالعقول، ص383) اگر در دستت گردو است و همه گفتند: طلا است، خودت كه ميداني گردو است. پس دهن بين نباش.
يكي از علما و دانشمندان گذشته شخصي به نام بزنطي بوده است. يك روز به حضرت رضا(ع) گفت: خيلي دلم ميخواهد كه يك شب به خانه شما بيايم. اين آرزوي هر انساني است. الان همه ما آرزو داريم كه چند دقيقه با امام باشيم. گفت: اگر ميشود ما يك شب به خانه شما بياييم. امام رضا(ع) فرمود: اشكالي ندارد. بزنطي خوشحال خدمت امام آمد و تا حدود نيمه شب با امام بود. بزنطي جز دانشمندان بود. از امام رضا سوالات بسياري ميپرسيد. امام رضا(ع) هم جواب او را ميداد. گفت: به به! امشب، عجب شبي است. من و امام تنها هستم. مثل اينكه آدم به حرم امام رضا(ع) ميرود و آنجا خلوت است. ميآيد و ميگويد: جايت خالي بود. بعضيها وقتي حرم شلوغ است، ميگويند: من كه به دلم نچسبيد. وقتي ميرود و حرم خلوت است، ميگويد: اين خوب بود. خيال ميكند اگر چهار نفر در حرم باشند امام رضا به او توجه نميكند.
بزنطي خيلي خوشحال بود كه امشب با امام خلوت كرده است. اين آقا مشكلاتش را پرسيد و نزديك خواب شد. امام رضا(ع) به يك نفر گفت: رختخوابي را كه خودم در آن ميخوابم براي ايشان بياوريد. ميخواهم امشب بزنطي در رختخواب من بخوابد. بزنطي ديگر به آسمانها رفته بود. از خوشحالي ميگفت: امشب در لحاف خود امام ميخوابم. رختخواب را انداختند وايشان رفت در رختخواب خوابيد. امام رضا در اتاق رفت و بعد از مدتي ديدند كه در ميزنند. بلند شد و گفت: آقاي بزنطي خيلي باد تو را بر ندارد كه در رختخواب من خوابيدهاي. اينكه تو در رختخواب من خوابيدهاي براي تو كمال نيست. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»(حجرات/13) اين را مربي ميگويند. همين كه ميبيند فردي دارد تربيت ميشود و درحال غرور و باد است، فوري او را تنظيم باد ميكند. مثل لاستيك ماشين است كه يك وقت غرور او را نگيرد. هدف اين است. بعضيها وصيت ميكنند كه وقتي من مردم مرا به قم ببريد و خاك كنيد. بچه هايش هم 300 هزار تومان خرج ميكنند كه او را در قم خاك كنند. در حالي كه ميتوانند با اين 300 هزار تومان براي چند مستضعف خانه بخرند.
خدا فيض كاشاني را رحمت كند. ايشان وصيت كرده است كه مرا در ساختمان خاك نكنيد. من ميخواهم باران به قبرم ببارد. با اينكه فيض كاشاني از نظر مقام ميتوانند مهمترين صحن و سرا را برايش در كاشان بسازند، قبرش به گونه ايست كه باران روي آن ميبارد. چون وصيت كرده است. اين فرد خيال ميكند كه اگر كنار حضرت معصومه بخوابد، حتما بهشت ميرود. من خيلي دلم ميخواهد اين كار را بكنم. خيلي دلم ميخواهد برنامهي امامان ما جز كتابهاي درسي ما باشد. چون در هرمدرسهاي يك مربي پرورشي هست. ولي مربي پرورشي بايد بداند كه امام رضا چگونه جراحي ميكرد. چون جراحي روح خيلي دقيق است. يك تشويق نابجا يك و تنبيه نابجا طرف را از آسمان تا زمين تغيير ميدهد. حضرت اميرالمومنين ميفرمايد: اگر يك مقدار تعريف ديدي و خيلي تعريف كردي. اگر نيم كيلو خوبي ديدي و يك كيلوتعريف كردي، متملق و چاپلوس هستي. اگر نيم كيلو خوبي ديدي و يك سير تعريف كردي، معلوم ميشود كه حسود هستي. يعني روح تو قبول نميكند كه هرچه هست به زبان بياوري. اگر زيادي تعريف كردي متملق هستي و اگر كم تعريف كردي، حسادت ميكني. اگر به اندازه تعريف كردي، انصاف داري. بنابراين بحث امروز ما درباره تشويق و تعريف خوب و بد بود. اميدوارم رفتار ما طبق معيارهاي اسلامي تنظيم شود. اميدوارم غرور ما نگيرد. از خودمان تعريف بيجا نكنيم. اميدوارم خدا به ما ايماني بدهد كه تعريفهاي مردم و تكذيبهاي مردم ما را از خط خدا دور نكند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»