متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1361/4/10
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمّد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين»
قرار شد كه بحثهاي ما كمي دربارهي فقه باشد و كمي هم دربارهي اصول دين و اخلاق باشد. يك مقداري هم دربارهي فلسفه و دليل تقليد صحبت خواهيم كرد. ميدانيد كه معناي تقليد چيست؟ انسان بايد چيزي را كه نميداند از كسي كه ميداند بپرسد. آيا ميشود كه ما تقليد نكنيم؟ ما براي اين كه به حكم عمل كنيم چند راه داريم. عمل كردن به دستورات خدا يا بايد از طريق آموزش اجباري باشد. بگوييم: هركسي اجباراً بايد فقيه باشد. يا بايد از هر شخصي كه هرچه ميگويد، گوش بدهيم. يا بايد از متخصص بشنويم. اجباري درست است اما نميشود. خواندن و نوشتن را ميشود اجباري كرد. نهضت سوادآموزي ميتواند اجباري كند كه اگر كارگرها تا 3 سال ديگر، تا 4 سال ديگر خواندن و نوشتن را ياد نگيرند، از يك سري مزايا محروم هستند. بايد حتماً خواندن و نوشتن را ياد بگيرند. اگرسربازها در سربازخانهها خواندن و نوشتن را درمدت سربازي ياد نگيرند، معافي آنها داده نميشود. اگر زندانيها خواندن و نوشتن را بلد هستند به بي سوادهاي زندان ياد بدهند تا مدت زنداني ايشان كم شود. انسان بايد خوب درس بخواند و خيلي هم خوش استعداد باشد تا فقيه بشود. بنابراين نميشود گفت: دستور و عمل به دستور خدا اجباري بشود. چون چنين چيزي ممكن نيست. اگر آدم از هر شخصي هم ياد بگيرد، كار درستي نيست. پس بايد به متخصص رجوع كنيم. دليل تقليد هم همين است. ما بنده خدا هستيم و بايد به قانون خدا عمل كنيم. خودمان قانون خدا را نميدانيم. درست نيست كه از غير متخصص هم بپرسيم. قرآن يك آيه درباره ي فقه در دين دارد. بعضي وقتها كه مسئله دين به وجود ميآمد، مردم همه براي جنگ ميرفتند. پيغمبر اسلام دو نوع جنگ داشت. در بعضي از جنگها خود پيغمبر شركت ميكرد و در بعضي از جنگها هم شركت نميكرد. به جنگهايي كه پيغمبر شركت نميكرد سريّه ميگفتند. زماني كه در جنگ شركت نميكرد به مردم ميگفت: برويد! همه مردم ميرفتند. بعد آيه نازل شد كه وقتي ما دستور جنگ ميدهيم، همه براي جنگيدن نروند، بايد يك عده در شهر بمانند. يك عده پهلوي پيغمبر بمانند تا فقيه در دين بشوند كه وقتي جنگ جوها برمي گردند، آنهايي كه چيز ياد گرفتهاند به آنهايي كه بلد نيستند ياد بدهند. «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ»(توبه/122) نبايد همه مسلمانها به سوي جبهه حركت كنند «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» بايد از هر گروهي و از هر طايفهاي چند نفري بمانند تا فقيه بشوند و بروند ياد بدهند. اين آيه ميفرمايد: در جامعه بايد افرادي، فقيه بشوند و بقيهي مردم از آن هاتقليد كنند. پس تقليد در قرآن آيه دارد. آيهي سوره برائت، مربوط به تقليد است و دليل عقلي آن هم اين است كه ما بنده خدا هستيم. وقتي ميخواهيم به قانون خدا عمل كنيم يا بايد اجباراً خودمان برويم و آن را ياد بگيريم و يا از هركس كه متخصص است سوال كنيم. اين يك مسئله از اين طرف اسلام و يك مسئله هم از آن طرف فقه بگوييم، درست نيست. اگر كسي به كسي كتك بزند. چه حكمي بدهيم؟ آيا ميشود كسي را به جاي آن كتك زد؟ در اسلام تنبيه بدني داريم. اگر كسي به كسي سيلي بزند و جاي آن سرخ و سياه و كبود شود، بايد جريمه پرداخت كند. اگر سرخ شود، بايد 5/1 مثقال طلا بدهد. اگر كبود شود بايد دو برابر بدهد و اگر سياه شود بايد6 مثقال طلا بدهد. اگر كسي صورت كسي را بكند و صورت او سرخ يا كبود و سياه بشود جريمه دارد. كتك زدن ممنوع است. حديث داريم پدرها به بچه هايشان كتك نزنند. اگر بچه بد بود، پدر با او قهر بكند، اما او را نزند. امام ميفرمايد: قهر هم كه كرد قهر كردن را طولاني نكند. براي پاكسازي جامعه حد داريم كه اسلام ميگويد: حد را بايد زد. خوردن آبجو، هشتاد ضربه شلاق دارد. زنا كردن صد ضربه شلاق دارد. اگر مرد زندار يا زن شوهردار زنا كند از صد ضربه بيشتر ميشود. بايد آنها را كشت. سنگ سار دارد. اگر مردي زن داشته باشد و زنا كند يا زني شوهر داشته باشد و زنا كند، زناي محصنه كرده است. محصن از حصن است. حصن به معني ديوار است. زناي محصنه يعني با اين كه دور اين زن، شوهر بود و اين شوهر مثل ديواري براي او بود، زنا كرده است و به آن طرف ديوار رفته است. اين كارها به خاطر، پاك سازي جامعه است. مثل قطع كردن عضو ناقص است. مثلا جراح عضوي را از روي لطفي كه به بيمار دارد، قطع ميكند. اگر در مسئله زنا، شلاق زده نشود، امنيت عمومي به هم ميخورد. تمام كساني كه دختر دارند هنگام بيرون رفتن دخترشان از خانه دلهره ميگيرند. پس ما موظف هستيم كه اين حدود را اجرا كنيم. اسلامي كه ميگويد به زناكار شلاق بزنيد، در عين حال همان دين ميگويد: امكانات را هم براي او فراهم كنيد. يك جواني را خدمت اميرالمؤمنين علي(ع) آوردند و گفتند: اين فلان گناه شهوتي را انجام داده است. حضرت علي او را تنبيه بدني كرد و فرمود: چرا اين كار را كردي؟ همسرنداري؟ گفت: بله! فرمود: لابد پول هم نداري؟ گفت: بله! فرمود: پس اين پول را بگير و برو ازدواج كن. يعني همان ديني كه سيلي ميزند، اسكناس هم ميدهد و جلو جامعه را از اين فساد ميگيرد. يعني همه چيز هماهنگ است. پس مسئلهي تقليد را فهيمديم. در مسئلهي تقليد اجبار درست نيست. گرفتن دستور از هركسي درست نيست. پس بايد به متخصص مراجعه كنيم. «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى»(يونس/35) قرآن ميگويد: بايد از كسي تقليد كرد كه هم از همهي مسائل آگاه باشد و هم بتواند ما را درست راهنمايي كند.
امام باقر(ع) به ابان ميفرمايد: «اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ»(رجال نجاشي، ص10) ابان برو در مسجد بنشين و براي مردم فتوا بده. يعني زمان امام باقر(ع) فقيه داشتيم كه علوم را از امام باقر(ع) ميگرفتند و براي مردم فتوا ميدادند. پيش امام باقر ميآيند و ميگويند: ما به شما دسترسي نداريم. احكام دين را از چه كسي ياد بگيريم؟ ميفرمايد: «خُذْ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ»(رجال نجاشي، ص447) برو و از يونس بن عبدالرحمن دستورات دين را بگير. يونس بن عبدالرحمان فقيه اهل بيت بوده است. پس در زمان امامان معصوم هم به مردم ميگفتند كه به فقيه مراجعه كنند. امام باقر به يك فقيه ميگويد: برو در مسجد بنشين و براي مردم فتوا بده. به مردم ميگويد: اگر به من دسترسي نداريد از فقيه بگيريد.
بحث ما دربارهي ايمان است. ايمان چيست؟ بايد بدانيم ايمان با علم خيلي فرق دارد. ايمان به معناي باور است. در ايمان عمل است. ايمان غير از شناخت است. ايمان غير از علم است. ايمان غير از آگاهي است. همه ميدانيم كه مرده گاز نميگيرد. لگد نميزند. مشت نميزند امابه هركه بگويند: تا صبح كنار اين مرده بخواب، ميترسد. با اين كه علم داريم مرده با ما كاري ندارد اما باز هم ميترسيم كه پهلوي او بخوابيم. علم داريم ولي هنوز ايمان نداريم. دربارهي اين كه گاهي افراد ميدانند اما ايمان ندارند، چند آيه برايتان بخوانم. قرآن ميفرمايد: «لَيَكْتُمُونَ الْحَق»(بقره/146) ايمان، تسليم و اطمينان و عمل است. زود نميشود گفت: فلاني مؤمن است، بايد ببينيم كه او تسليم حق است يا نه؟ گاهي فتواي امام را نقل ميكنيم. ميبيني او عاشق امام است، اما وقتي ميگوييم: فتواي امام اين است، يك خرده لب هايش را پايين مياندازد و گره به ابرو مياندازد. عاشق امام بوده است اما تسليم نيست. ايمان به معناي تسليم است يعني همين كه فهميد گوش بدهد. هرچه خدا بگويد، گوش بدهد. مثل مرده در دست غسال است. مثل موم در دست است. مثل بيمار در اختيار پزشك است. مثل ماشين در اختيار مكانيك است. همين كه فهميديم مكانيك است، ماشين را به او ميدهيم. مطمئن هستيم كه او ماشين ما را خوب درست ميكند و ديگر دو دل نيستيم. در ايمان بايد تسليم و آرامش و عمل باشد. قرآن دربارهي افرادي ميفرمايد: «يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»(بقره/146) يعني به پيغمبر معرفت داشتند. يعني ميدانستند اين محمد همان محمدي است كه نام و نشانش در تورات و انجيل آمده است. يهوديها و مسيحيها، نام و نشان پيغمبر ما را در كتاب تورات و انجيل خودشان ديده بودند. «يَعْرِفُونَهُ» خوب پيغمبر را ميشناختند «كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» همان گونه كه بچه هايشان را ميشناختند اما قبول نكردند و به پيغمبر ايمان نياوردند. پس معرفت خالي كافي نيست. آيهي ديگر ميفرمايد: «لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(بقره/146) حق را كتمان ميكنند در حالي كه خودشان هم ميدانند اما زيرش ميزنند. با اين كه علم دارند اما كتمان ميكنند. پس علم خالي كافي نيست. ما داريم كسي را كه عالم است اما زير بار نميرود. داريم كسي را كه به پيغمبر معرفت دارد و پيغمبر را ميشناسد اما او را قبول ندارد. شما هيچ فكر كردهايد فرق بين ما و ابليس چيست؟ بسياري از ما نميگوييم ولي بعضي از ما مثل ابليس هستيم. عيب ابليس چه بود؟ گناه ابليس چه بود؟ آيا شيطان خدا را قبول نداشت؟ قبول داشت. چون خود ابليس به خدا گفت: «خَلَقْتَني مِنْ نارٍ»(اعراف/12) گفت: اي خدا تو مرا خلق كردي، پس خداوندي خدا را قبول داشت. آيا نبوت را قبول نداشت؟ قبول داشت. چرا؟ براي اين كه به خدا گفت: حالا كه من را طرد كردي «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»(ص/82) به خدا همه را، جز افراد مخلص را گمراه خواهم كرد. «إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»(ص/83). ابليس گفت: من حريف مخلصها نميشوم. آن وقت خدا دربارهي انبيا ميگويد: اينها عباد مخلصين هستند. پس خدا ميگويد: پيغمبرها مخلص هستند و ابليس هم ميگويد: من حريف مخلصها نميشوم. پيغمبر را قبول كرد. آيا ابليس معاد را قبول داشت؟ معاد را هم قبول داشت. چون گفت: خدايا، دلم ميخواهد حالا كه من را طرد كردي، عمرم را تا روز قيامت ادامه بدهي. «رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(ص/79) خدايا تا روز قيامت عمرمن را دراز كن. پس ابليس قيامت را قبول داشت كه از خدا خواست عمرش تا آن روز كشيده شود. پس اصول دين ابليس درست است. چرا ابليس شد؟ ابليس تسليم نبود. گفتند: سجده كن. گفت: نميخواهم. پس هركس خدا و نبوت و قيامت را قبول دارد اما وقتي به او ميگويند: خمس بده، ميگويد: نميخواهم! ميگويند: نماز بخوان. ميگويد: نميخوانم. ميگويند: اين خط را قبول كن، ميگويد: نميخواهم! اين طور نيست كه آقا ما مسلمان هستيم. خدا را قبول داريم. معاد را قبول داريم. پيغمبر را قبول داريم. بله همه چيز را قبول داري اما تسليم نيستي. اگر تسليم فرمان حق نباشيد، داشتن توحيد و نبوت و معاد فايده ندارد. شايد علت اين كه خداوند قصه ابليس را چند بار در قرآن نقل كرده است به همين جهت است. چون خداوند بعضي چيزها را زياد در قرآن گفته است. يعني تكرار كرده است. ما منبريها و طلبهها و يا معلمين و اساتيد ممكن است يك بحثي را چند بار تكرار كنيم و ممكن است به خاطر اين باشد كه سواد ما كم است و حرفهاي ما تمام ميشود. دوباره از اول ميگويد. گاهي اوقات مسئله اين نيست كه حرفها كم است. مسئله اين است كه اگر خواسته باشيم اين ذغال آتش بگيرد بايد باد بزن را 30 بار، 40 بار بالا بياوريم و پايين ببريم. با يك بار باد زدن سرخ نميشود. چون ذغال خيلي خيس است. بنابراين خدا يك سري از مطالب را دائم تكراركرده است. از داستانهايي كه قرآن زياد تكرار كرده است، قصه ابليس است. ماجراي اين كه ابليس به آدم سجده نكرد در قرآن مكرر آمده است و شايد به خاطر اين است كه در جامعه تسليم حق كم است. چون تسليم حق كم است، خداوند دائم اين را گفته است. به در ميگويد كه ديوار بشنود. تسليم رهبر حق نبودن، تسليم فرمان حق نبودن، تسليم قانون حق نبودن در جامعه بسيار كم است. در همين ماه رمضاني كه عدهاي حرف هايمان را گوش ميدهند، اين را هم بگويم. اگر كسي روزه بگيرد اما نسبت به همسرش بد رفتاري كند، روزهاش قبول نيست. اگر كسي روزه بگيرد و خط ولايت و امامت را قبول نداشته باشد، روزهاش قبول نيست. ايمان چيست؟ آيا ايمان به معني اين است كه انسان فقط علم داشته باشد كه خدايي هست؟ نه! ممكن است علم داشته باشد اما كتمان كند. ممكن است علم داشته باشد ولي لجبازي كند. قرآن ميفرمايد: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(نمل/14) جحد به معني منكر است. يعني حق را ميفهمد اما لج ميكند. يعني قلبشان قبول كرده است ولي زير بار نميروند. آدم لجباز فهميده است كه اين حق است ولي به اين در و آن در ميزند. پس معناي ايمان چيست؟ در دعاها ميخوانيم كه خدايا به ما ايمان بده. چون ايمان آن چيزي است كه در دل باشد. عدهاي نزد پيغمبرآمدند و گفتند: ما همه مؤمن هستيم. فرمود: نه! هنوز مؤمن نيستيد بلكه مسلمان هستيد. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»(حجرات/14) گروهي از مردم آمدند و گفتند: ما ايمان آورديم. فرمود نگوييد: ما ايمان داريم، بگوييد: مسلمان هستيم. چون بين مسلمان و مؤمن تفاوت وجود دارد.
انواع ايمان: بعضيها ايمان دارند، ايمان هم ميآورند اما ميگويند: تا ببينيم چه ميشود؟ قرآن ميفرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»(حج/11) يعني ايمان دارند. البته درست هم نيست كه به اينها ايمان گفت چون از روي ظاهر ميآيند و يك مسئلهاي را قبول ميكنند اما شك دارند. مثلا در روزهاي راه پيمايي بعضيها كنار پياده رو هستند. بعضيها دنبال مردم ميآمدند كه هم بگويند: ما انقلابي هستيم و هم اگر خبري شد، فرار كنند. مثلا بعضيها به مسجد ميآيند. كنار مسجد ميايستند. يك پايشان را داخل ميگذارند و يك پايشان بيرون است. يك كسي دو پسر داشت. يكي از پسرهايش در آمريكا درس ميخواند و ديگري به جهه رفته بود. گفتم: حال پسرهايت چطور است؟ گفت: ما يكي را به آمريكا و يكي را به جبهه فرستادهايم تا ببينيم حق با كيست؟ اگر انقلاب پيروز شد، بگوييم: بچهي ما در جبهه بود. اگر هم آمريكا پيروز شد، بگوييم: پسر ما در آمريكا بود. يك عده هستند كه قرآن ميگويد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ»(حج/11) بعضيها از روي خير يك كار به آن كار دست ميزنند. اگر به او خير رسيد ميگويد: قربان اين نماز جمعه بروم. ميگويد: اين هفته به نماز جمعه رفتيم، چند معامله خوب گيرمان آمد. هفتهي ديگر هم به نماز جمعه ميروم. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اگر نمازجمعه رفت و كفش هايش گم شد، ميگويد: ديگر به نماز جمعه نميروم. خلاصه ميخواهد ببيند وضع چگونه است، ميگويد: حالا دو سه روز داخل حزب اللهيها بشويم تا ببينيم بالاخره قصه از چه قرار است؟ اگر خوب بود كه حزب اللهي ميشويم. اگر خوب نبود، كه هيچ! ايمان بر شك مشكل است. عدهاي باور ميكنند ولي موقتاً باور ميكنند. حالا ببينيم چه ميشود؟ يك امام رضا برويم، ببينيم چه ميشود؟ حديث داريم دعا كه ميكنيد باورتان بيايد كه خدا دعا را مستجاب ميكند. نگوييد: حالا يك توجهي هم به خدا بكنيم ببينيم ميشود يا نميشود؟ حديث داريم اگر ميخواهيد دعايتان مستجاب بشود، چنان دعا كنيد مثل اين كه خدا قطعاً اين دعا را مستجاب ميكند. با خوش بيني دعا كنيد. حديث داريم «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي»(كافى، ج2، ص72) خدا ميگويد: من در كنار گمان مردم هستم. يك طنزي هم هست كه بعضيها ميگويند: من از اول ساده زندگي نميكنم، ميترسم خدا باور كند كه من نان خالي خور هستم. وقتي خدا ديد من نان خالي خور هستم، هميشه براي من نان خالي ميفرستد. البته اين جملهي آخر طنز است ولي واقعيتش اين است كه من كنار گمان هستم. اگر به من خوش گمان بود من هم برايش خير مقدر ميكنم.
باور اجباري: قرآن ميگويد: يك عده مردم ايمانشان را لحظهي آخر ميگذارند. تا فلج نشود، يا الله نميگويد. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»(عنكبوت/65) قرآن ميگويد: سوار كشتي ميشوند، تا ميخواهند غرق بشوند ميگويند: يا الله! «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» فراموش ميكنند. قرآن ميگويد: عدهاي وقتي ميخواهند بميرند، ايمان ميآورند. «لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْل»(انعام/158) ديگر فايده ندارد كه ايشان تا حالا كجا بود؟
ايمان عاريهاي: در كتاب اصول كافي كلمه ي معار را داريم. معار به معني عاريه است. ايمان بعضي از افراد عاريهاي است. ممكن است عمري با ايمان زندگي كنند، اما لحظهي مرگ بي دين بميرند. معارين به معني كساني است كه ايمان دارند. حزب اللهي هستند اما حزب الهي بودنشان عاريهاي است. گاهي وقتها آدم خودش نميداند كه ايمانش عاريهاي است و خيال ميكند كه قلباً و واقعاً ايمان دارد اما يك صحنههايي پيش ميآيد و ميبيند كه هنوز باورش نيامده است. ما در جامعه نسبت به دوستان خودمان هم همين طور هستيم. در مورد خيلي از دوستان خيال ميكنيم كه اين صد در صد دوست ماست اما بعد كه يك صحنه پيش ميآيد ميبينيم كه اينطور نيست. همين طور كه گاهي انسان در دوستيها كج ميفهمد، دربارهي خودش هم كج ميفهمد.
ايمان يك جانبهاي: قرآن دربارهي ايمان يك جانبهاي ميگويد: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(نساء/150) يك چيزهايي را قبول دارند و يك چيزهايي را قبول ندارند. اينها ايمانهايي است كه مردود است. ايماني كه مورد رضاي خداست چيست؟ ايماني كه مورد رضاي خداست، ايمان كامل است.
ايمان كامل و نشانههاي آن: در دعاي مكارم الاخلاق ميخوانيم «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»(صحيفه سجاديه، دعاى20) خدايا ايمان من را برسان «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ» نشانههاي ايمان كامل: 1- انسان عاشق خدا باشد و خدا را دوست داشته باشد. مثل اين است كه يك كسي به اداره ميآيد چون خدمت به مردم را دوست دارد. يك كسي هم ميترسد كه برايش غيبت بزنند و بيرونش كنند. يكي خوف از اسكناس دارد و ميترسد كه حقوقش قطع بشود. يكي هم به خاطر عشق به مردم كار ميكند. ريشهها خيلي ارزش دارد. ارزش كارها روي انگيزه هاست. امام حسين(ع) شب عاشورا كه قرار بود جنگ بشود، فرمود: جنگ را عقب بيندازد «أني أحب الصلاة له»(اللهوف، ص89) من نماز را دوست دارم. ما نماز ميخوانيم، امام حسين هم نماز ميخواند. مثل مثلثي كه يك ضلع هايش مثل هم ميماند. همه ميگوييم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»(فاتحه/5) اما اين مثلث ما با آن مثلث اولياء خدا خيلي فرق دارد. «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165)آنهايي كه درست ايمان دارند «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» مثل ابراهيم(ع) كه بچهاش را دوست دارد به خاطر اين كه صد سال است منتظر اوست. حضرت ابراهيم تا حدود صدسالگي بچه دار نشد، بعد از عمري كه گفت: خدايا بچه ميخواهم، به او بچه داد. حالا تازه بچهاش بزرگ شده و راه افتاده است. «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ»(صافات/102) خدا ميگويد: بچهات را بكش. عشق به بچه دارد ولي عشق به خدا بيشتر است. از عشق به بچه ميگذرد. «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» شما پول را دوست داري، خدا را هم دوست داري. خدا ميگويد: به خاطر عشق به من از اين پول بگذر. شما نميگذري. اين ايمان ناقص است. شما پول را بيشتر از خدا دوست داري. خدا ميگويد: بلند شو با من حرف بزن. رختخواب ميگويد: بخواب. ما گرمي رختخواب را از گرمي مناجات با خدا بيشتر دوست داريم. «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» آنهايي كه ايمان دارند، شديدترين حبشان نسبت به خداست. خيلي از امت ايران در جبهه اينطور بودند. جوانهايي كه در جبهه هستند و بودند و شهيد شدند خيلي هايشان اينطور بودند. يعني حب خدا اينها را پر كرده بود. يك طوري كه ديگر هيچ چيز برايشان مزه نداشت.
بعضي كه روزه ميگيرند، اصلاً خوشحال هستند. بعضيها زجر ميكشند كه روزه هستند. بعضيها وقتي تشنه ميشوند از تشنگي خوشحال هستند. همين كه تشنگي به ايشان فشار ميآورد، خوشحال ميشوند كه اين تشنگي را تحمل ميكنند. مثل پهلواني كه ماشين باري را سر دست بلند ميكند. زور ميزند و به نفس نفس ميافتد ولي با اين حال خوشحال است. چون دلش خوش است كه مردم او را دوست دارند. چون ميبيند مردم برايش دست ميزنند و دوستش دارند. اين سنگيني و سختي را با لذت قبول ميكند. براي انسان روزه دار تحمل گرسنگي و تشنگي سنگين است. انسان مؤمن به خدا ميداند كه خدا اين سختي را ميبيند. همين كه ميبيند دارد در محضر خدا زجر ميكشد لذت ميبرد. در دعا خواندهام كه امام ميفرمايد: «الهي اذقني حلاوة مناجاتك» خدايا شيريني مناجات را به من بچشان. براي آنها شيرين است. نميدانم كه براي من و شما شيرين هست يا نه؟ چون يك سري از كارها بلوغ ميخواهد. يكي ديگر از نشانههاي ايمان كامل، قاطعيت است. «لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ»(نور/2) افرادي هستند كه به آنها ميگوييم: آيا خدا را قبول داري؟ ميگويد: خدا را قبول دارم. قرآن را هم قبول دارم. ميگوييم: اگر خدا و قرآن را قبول داري، خدا ميگويد: اين آدمي كه خلاف كرده است، بايد بيست ضربه شلاق بخورد. ميگويد: نه! حالا او را رها كنيد. اگر شما ايمانت كامل است، بايد در اجراي حكم خدا تسليم باشي. قرآن ميگويد: زناكار را بزنيد. بعد ميگويد: «لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» رأفت به معني مهرباني است. مهرباني شما را نگيرد. يعني دل سوزي بي جا نكنيد. ما جواني را ميشناسيم كه وقتي پدر خانمش به طور علني آب جو خورده، پدر زن خود را كتك زده است. گفت: حساب پدر زني جدا است ولي چون خلاف كردي، شلاق ميخوري. اين را ايمان كامل ميگويند.
خواستند براي زني كه دزدي كرده بود، حد جاري كنند. مردم دور پيغمبر جمع شدند كه يا رسول الله! نميشود او را حد نزنيد. فرمود: به خدا قسم اگر دخترم زهرا هم دزدي كند دست زهرا را هم قطع ميكنم. پس اين ايمان كامل است كه دراجراي حكم خدا دل سوزي بي جا نكند. قرآن ميفرمايد: نشانهي ايمان كامل اين است كه تهديد هم او را عوض نكند. فرعون به طرفداران موسي گفت: شما را قطعه قطعه ميكنم، گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر اين كه ايمان آوردهايد. گفتند: «فَاقْضِ» يعني حكم كن كه ما را قطعه قطعه كنند. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72) هرچه ميخواهي قضاوت كن. ما را قطعه قطعه كن. چرا؟ «إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» چون تو فقط در اين دنيا زور خواهي زد. حرف هايمان براي امروز تمام شد. تقليد را گفتيم. معناي ايمان را گفتيم. ايمان كامل را گفتيم. در اين وقتهاي افطار كنار سفره افطار، از خدا بخواهيد كه از اين ايمانها قسمت ما بكند. ايماني كه هيچ چيزي را جذب خود نكند. ما هرچه داريم براي خدا و در راه خدا باشد، كه اين زندگي دير يا زود ميگذرد. «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96) خدايا تو را به مقام مقدسات عالم، تو را به مقام اوليائت، تو را به مقام شهداء به ما ايمان كاملي بده كه وقت گناه بتواند ما را نگه دارد. ايمان كاملي بده كه در امتحانها بتواند ما را حفظ كند. چنين ايمان كاملي را نسيب ما و بچههاي ما تا ابد بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»