بسم الله الرحمن الرحیم
آثار اندیشه
باارزشترین نیرویى كه خداوند متعال به انسان عنایت كرده، براساس آیات قرآن و روایات، به طور مسلّم نیروى اندیشه است. نتیجه این نیرو و قدرت، با توجه به ارزشى كه دارد، باعث حركت انسان است. وقتى از امام ششم علیه السلام از نتیجه اندیشه و عقل مىپرسند، امام مىفرمایند:
«ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان »1 .
دو محصول حركت فكر و عقل، بهشت و عبادت است.
همچنین مىفرمایند: «وقتى كه خدا نیروى فكر را آفرید، پروردگار بزرگ عالم به او خطاب كرد: من هیچ عنصرى را محبوبتر از تو در این عالم خلقت، خلق نكردم و به دلیل این محبوبیتى كه پیش من دارى، تو را در محبوبترین خلقم كه انسان است قرار مىدهم»2.
در گفتار حكما و نوشتههاى بزرگان آمده كه اگر ما تمام این عالم را به منزله یك درخت فرض كنیم، انسان شاخهاى بر این درخت است كه بهترین میوه آن عبارت از عقل و نیروى اندیشه مىباشد ؛ كه ما را با حقایق عالى عالم پیوند مىدهد، اگر تمام اعضا و جوارح و برون و درون انسان در تصرف حكومت آن قرار گیرد و خود آن هم در تصرف نبوّت و امامت قرار بگیرد، از انسان، بهترین عنصر آفرینش را خواهد ساخت.
انبیا و ائمه بدون جهت از كسى تعریف نمىكردند. تعریف آنها از مردم، تنها در نیروى اندیشه آنها متمركز بوده است. هرگاه در پیشگاه آنان از كسى تعریف مىكردند، از چگونگى عقل او مىپرسیدند كه آیا تعطیل است یا كار مىكند؟ فكر او چه مىكند؟ معطل است یا در كار است؟ آیا انسانى است كه در همه امور بدون اندیشه عمل مىكند یا موجودى است كه پیش از اقدام به هر كارى فكر مىكند؟
اگر كسى بگوید كه من خود را به فكر كردن عادت دادهام، اما گاهى فكرم به جایى نمىرسد، پروردگار چنین شخصى را دعوت كرده كه فكرت را به فكر دانشمندان، تجربه دیدگان، روشن بینان و به فكر عالىتر از خودت متّصل كن كه حتماً به نتیجه مىرسى.
هیچ زمینهاى در حیات انسان، عالىتر و بهتر از زمینه اندیشه و فكر نیست. فكر به انسان، نور و حقیقت مىدهد و او را به ملكوت عالى عالم راهنمایى مىكند.
در مدار عقل نه شهوت
در آثار اسلامى پنج نوع فكر را براى ما بیان كردهاند. هر انسانى مىتواند در فضاى این پنج نوع فكر پرواز كند:
«التفكر على خمسه اوجه »3 .
فكر در پنج مرحله امكان صورت گرفتن دارد.
بىارزشترین انسانها با قرار گرفتن در مدار اندیشه، به انسانهاى ارزشمند تبدیل مىشوند. انسان آنگاه كه از مادر متولد مىشود، از نظر وجودى بسیار كم ارزش است، با قرار دادن تمام برنامههایش در مركب اندیشه، مىتواند خود را به ارزش بىنهایت برساند. قدرت فكر، وجود انسان را پرواز مىدهد و به لقاى خدا مىرساند، آنجا كه كسى قدرت محاسبه ارزش انسان را ندارد.
اى برادر تو همان اندیشهاى
مابقى خود استخوان و ریشهاى4
شما باید خود را خرج مقام عالى وجودت كه عقل است، بنمائى، نه خرج مقام پایین وجودت كه شهوت است. اگر بخواهى یك پارچه خرج شهوت شوى، در كوره پُر حرارت شهوت آب مىشوى و دیگر از انسانیتت براى ارزیابى، هیچ چیزى باقى نمىماند، اما اگر خرج مقام عالى وجودت كه اندیشه و عقل است شدى، دائماً عظمت پیدا مىكنى. امیرالمؤمنین علیه السلام تابلوى زیبایى دارند كه بسیار باارزش است. ایشان مىفرمایند:
«أصل الإنسان لُبّه وعقله دینه ومروته »5 .
واقعیت، حقیقت، و ریشه انسان مغز او است و عقل انسان، پایبند دین و مردانگى او است.
در ادامه حدیث آمده است:
«وان یعلم حیث یجعل نفسه »6 .
اگر بفهمى و این ریشه و این پایبند بودن را براى خودت قرار بدهى .
عقل در این جمله به معناى پایبند است. هنگامىكه شترها را در سفرها براى استراحت مىخواباندند، به زانوى آنها زانوبند مىبستند تا شتر نتواند بلند شود و گم شود و یا بار صاحبش را بردارد و در دل كویر ناپدید گردد . این عقل در روایت به معناى همین زانوبند است ؛ بنابراین، ریشه هر انسانى مغز اوست و باید به ریشه برسد كه اگر به ریشه رسید، شاخ و برگش زنده مىماند و همه میوههایش نیز شیرین خواهد بود، اما اگر بخواهد فداى فرع شود كه شهوت و شكم است، تمام شاخ و برگش، میوه تلخ مىدهد. نگاه به نامحرم، به دست آوردن و خوردن هر چیزى، قدم نهادن به هرجا كه انسان دلش بخواهد و گوش دادن به هر صدایى، میوههاى شیرینى نیستند.
فرار شیطان از پیروان در قیامت
انبیا مردم را مىترساندند از اینكه ظاهرشان خوش نما، ولى باطنشان آنقدر تلخ باشد كه خود شیطان هم از آنها فرار كند، زیرا شیطان در قیامت از دست همه مُریدانش از بس كه بوى بد و تلخ مىدهند، فرار مىكند، در حالىكه او خود این تلخىها را به آنها داده است. شیطان روز قیامت حاضر نیست حتى با یكى از دوستان خود بسازد، از این رو مىگوید: موجودیت انسانهایى كه تمامشان اهل جهنم شدهاند، به من ربطى ندارد.
شفاعت اهلبیت از پیروان
اما آنجا كه، انبیا و ائمه قدس سرهما مىایستند و در روز قیامت به پروردگار عرض مىكنند : اى مولاى ما، اگر دست اطاعت كنندهاى ما را در دست ما قرار ندهى، ما در بهشت قدم نمىگذاریم. نوشتهاند كه فاطمه زهرا علیهالسلام كنار در بهشت مىایستد و مىگوید: خدایا اگر همه پیروان پدرم و شوهرم و بچههایم وارد بهشت نشوند، من وارد بهشت نخواهم شد، اما ابلیس و شیطان، نمرود و فرعون، یزید و معاویه، روز قیامت به هیچ وجه حاضر نیستند حتى با یكى از مریدان خود روبهرو شوند ؛ بنابراین، كسانىكه شما را به گمراهى كشاندهاند، در قیامت از دستتان فرار مىكنند و كسانىكه شما را هدایت كردهاند، مىایستند تا نجاتتان دهند ؛ از اینرو، عقل نجاتدهنده و شهوت هلاككننده است ؛ البته این شهوتى كه مىگوییم به معناى غریزه زن گرفتن مرد یا شوهر كردن زن یا بچهدار شدن نیست، زیرا این یك امر طبیعى و فطرى است، بلكه مراد از شهوت، خارج از حدود الهى زندگى كردن است .
« فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ » ؛ آنها ( كه خارج از دستور الهى به ارضاى شهوت مىپردازند ) تجاوزكاران به حریم پروردگارند 7.
ریشه تو مغز توست و زانو بند تو در همه امور، دین و مردانگىات است. آن حالت مردانگىِ توأم با حیا و شجاعتت را تقویت كن، همان حالت عالى روحى كه اگر با شجاعت و حیا مخلوط گردد، مردانگى نامیده مىشود. نشانه مردانگى این است كه به هیچ وجه زیر بار امور پست نرود. آن كسىكه داراى مردانگى است محال است دستش را نزد مردم پست دراز كند، او كسى است كه پاى هر حرفى مىزند و قولى كه مىدهد پایبند است ، و اگر نمك كسى را خورد، محال است به او خیانت كند.
حكایت میرغضب و نان و نمك مجرم
حكایت كردهاند كه سلطانى به دلیل اشتباه فردى بر او غضب كرده بود. به میرغضب گفت كه سر او را قطع كن. میرغضب مجرم را برداشت و بیرون آورد و به او گفت: آماده شو مىخواهم سرت را از بدن جدا كنم. گفت: میرغضب معمولاً كسانىكه مىخواهند كشته شوند، چند تقاضا مىكنند، من یك تقاضا بیشتر ندارم. نه مىخواهم زن و بچهام را ببینم، نه اجازه خواندن دو ركعت نماز را دارم، نه مىخواهم كسى را پیدا كنم تا شفاعت مرا كند، بلكه گرسنه گرسنهام و دلم نمىخواهد در حال گرسنگى كشته شوم. اگر ممكن است مقدارى غذا براى من بیاور، ولى غذایى كه مرا سیر كند.
میر غضب گفت: من پول ندارم، غذاى حاضر هم نداریم.
مغضوب گفت: من خودم پول دارم و بعد مقدارى پول به او داد.
میرغضب هم پول را گرفت و غذاى بسیار خوشمزهاى آماده كرد و آورد. مغضوب شروع به خوردن كرد و دائما مىگفت به به، دستت درد نكند، ممنونم، عالى است، یك لقمه هم تو بخور.
میرغضب گفت: گرسنه نیستم.
مغضوب گفت: خیلى بد است كه انسان مشغول خوردن غذاى خوشمزهاى باشد و كسى هم نگاهش كند و چیزى نَخُورد. من طبعم قبول نمىكند ؛ از این رو میرغضب هم مشغول خوردن غذا شد. بعد كه غذا تمام شد، گفت: آمادهاى گردنت را بزنم.
مغضوب گفت: آیا مردانگى است كه نمك مرا خوردهاى و مىخواهى گردن مرا بزنى؟
میرغضب رو به او كرد و گفت: اى مجرم، ماهرانه مچ مرا گرفتى. اتفاقا میرغضب هم از آنهایى بود كه روح مردانگى داشت. دستانش را روى چشمانش گذاشت و سرش را برگرداند و اشاره كرد و گفت: تو آزادى هر چند خودم گرفتار شوم.
مردانگىِ هانى در نگهدارى مسلم
هانى بن عروه، مسلم را به خانهاش آورده بود، در حالى كه وضع كوفه به هم ریخته بود. مسلم به هانى گفت: وضع شهر بسیار بد است، امكان گرفتار شدن شما هم هست، اگر اجازه بدهید، مىروم. هانى گفت: من سرم را در راه این مهمانى تو گذاشتهام. نباید بروى، آخرش این است كه مأموران یزید تو را در خانه من پیدا كنند و بگویند كه حكم نگه داشتن مسلم بن عقیل پرداخت سرت است. ما سرمان را پرداختیم. مردانگى بزرگى است كه بگوید در این فضاى پر از وحشت، نه مهمانم را بیرون مىكنم و نه حاضرم كه مهمانم برود، گرچه به قیمت از دست دادن سرم باشد8.
نه از بستن نه از كشتن نه دارم هیچ باكى
من از آن روزى كه این جا پانهادم ترك سرگفتم
انسان باید مرد باشد، چه كسانىكه در لباس مردى ظاهرند و چه كسانىكه در لباس زن هستند. زن هم باید مانند مرد مردانگى داشته باشد. این كمال نامردى است كه كسى پس از ده سال ازدواج كه صاحب پنج فرزند هم شده، حالا بگوید كه از قیافه زنم خوشم نمىآید و خواستار ازدواج با زن دیگرى هستم. این دلیل پستى و نامردى آن مرد است. از این نامردها هم فراوانند. اسلام هم اینها را نامرد مىداند. كمال نامردى آنجاست كه كسى پول دارد، اما خرج نمىكند. كسىكه آبرو دارد و مىتواند براى دیگران گرو بگذارد و كار دیگران را حل كند، اگر این كار را نكند، نامرد است.
مردانگى مسلم در برابر ابن زیاد
هانى پس از اینكه مانع رفتن مسلم شد به او گفت: من مقدارى كسالت دارم، اگر ابن زیاد بفهمد كه من حالم خوب نیست، چون رئیس قبیله هستم و چهار هزار مسلح زیر دست و به فرمان من هستند، حتماً به دیدن من مىآید. تو از این فرصت استفاده كن و پشت پرده مخفى شو، وقتى ابن زیاد آمد من سرش را گرم مىكنم، بعد علامت كه دادم بیرون بیا و او را بكش و عراق را از شرّ حكومت یزید رها ساز، اما هنگامىكه ابن زیاد به دیدن هانى آمد، هانى هر چه علامت داد، مسلم بیرون نیامد تا سرانجام ابن زیاد رفت.
هانى گفت : چرا نیامدى؟ مسلم در پاسخ گفت :
«الاسلام قَیّد الفِتْك »9 ؛
زانوبندى مثل دین به من خورده بود.
دین اجازه نمىدهد كه دشمن را به نامردى بكشم. رو در روى دشمن حاضر به جدال هستیم، اگر كشته شدم، به بهشت مىروم و اگر كشتم، در راه خدا كشتم، اما حاضر نیستم كسى را به نامردى بكشم. انسان باید مرد باشد. منافقانى كه در كشور ما پیدا شدند ـ البته نه گول خوردهها كه توبه كردند و به اشتباه خود پى بردند ـ و عمدى داخل خط نفاق رفتند و هنوز هم هستند، نامردترین مردم روزگارند. انسان باید با دشمن هم مردانگى داشته باشد.
نشانههاى مرادنگى
مردانگى هم نشانههایى دارد. یك نشانه مردانگى، گذشت است. حضرت
على علیه السلام بالاى منبر مشغول سخنرانى بود كه از وسط جمعیت یكى از خوارج نهروان بلند شد و فریاد زد :
«قاتله اللّه كافراً، ما أفقهه »10 ؛
خدا او را بكشد چقدر فقیه و عالم است .
همه خشمگین شدند. امیرالمؤمنین علیه السلام به جمعیت رو كرد و فرمود: او وسط جمعیت بلند شد و فقط به من خطاب كرد، كارى نكرد، فقط مرا نفرین كرد. بعد به همان مرد فرمود: بفرما، من دنباله صحبتم را ادامه بدهم11. كسى كه حس انتقامجویى دارد، مردانگى ندارد. مرد كسى است كه وقتى قدرت پیدا مىكند، گذشت كند.
حكایت عجیب مردانگى ( 1 )
روزى جوانى دخترى را دیده و پسندیده بود. دختر هم دختر باسواد و باكمالى بود، وضع مالىشان هم خوب بود، از نظر زیبایى هم كمنظیر بود. هنوز عقد نكرده، بلكه فقط همدیگر را دیده بودند تا دو سه سال دیگر ازدواج كنند. پسر كه مجبور بود براى اتمام تحصیلاتش به خارج برود، به این خانواده خبر داد كه حدود سه تا چهار سال براى گرفتن فوق لیسانس باید به خارج از كشور برود. گاهى میان این دختر و پسر، نامه مؤدبانهاى ردّ و بدل مىشد. پسر در اروپا با انسانهاى فراوانى برخورد داشت، مسیحى، غیر مسیحى، اما قول داده بود كه با این دختر ازدواج كند، مرد بود، مردانگى داشت.
مدتى گذشت. پسر دید كه پاسخ نامهاش نیامد. نامه دیگر نوشت، اما باز پاسخى نیامد. بسیار ناراحت شد. چه شد كه دختر پاسخ نامه مرا نداد. پیش خودش فكر
كرد كه شاید خواستگار دیگرى پیدا كرده و مىخواهد با او عروسى كند. كسىكه زیباتر و بهتر از من است، اما هیچ كدام از اینها نبود، بلكه دلیلش این بود كه دختر یك روز صبح از خواب بیدار مىشود و بر اثر یك حادثه درونى، بینایىاش را از دست مىدهد. معالجه هم مىكنند، اما دكترها مىگویند كه فایده ندارد. دختر كه هفده سال بیشتر نداشت، به خود گفت، چه فایدهاى دارد كه پاسخ نامه را بنویسم. اگر هم در پاسخ نامه بنویسم كه دو چشمم را از دست دادهام، او به چه رنج سنگینى دچار خواهد شد. پاسخ نمىنویسم تا فراموشم كند. پسر درسش تمام شد، با ناراحتى نامهاى نوشت و آمدنش را خبر داد كه فلان ساعت هواپیما در مهرآباد مىنشیند. از هواپیما پیاده شد، پدر و مادر و خویشاوندان آمده بودند، اما از اقوام زنش خبرى نبود، به مادرش گفت: چه شده كه آنها نیامدند؟
مادر، هیچ چیزى نگفت، تا اینكه به خانه رسیدند. همینكه چمدانها را گذاشت، به مادرش گفت كه مىخواهد به خانه دختر برود. در خانه دختر را مىزند. سالن پایین روبه روى در بود، در را باز مىكنند.
مادر دختر مىگوید، بفرمایید. دختر ته اتاق نشسته بود، ولى هیچ عكسالعملى نشان نمىداد. پسر خیلى ناراحت شد، اما چیزى نگفت. سلام كرد، دختر جواب داد و زار زار گریه كرد.
به مادرش گفت كه چرا به من محل نمىگذارد. مادرش غش كرد. ریختند به هوشش آوردند. به پسر گفت كه دختر من به علت یك ناراحتى درونى بینایىاش را از دست داده است. به این دلیل نامههایت را جواب نمىداد. شما هر فكرى مىخواهید بكنید.
پسر گفت: من هیچ فكرى ندارم. من غیر از این دختر با كسى ازدواج نمىكنم. دختر را عقد كرد، عروسى گرفت و زندگى را با او شروع كرد. من دیگر اطلاعى ندارم، ولى پسر بسیار مرد بود. برخلاف بعضىها كه خیلى نامردند. دختر را عقد كرده، هشت ماه هم هست كه با او رفت و آمد دارد، یك مرتبه مىگوید دلم را زده است، دیگر او را نمىخواهم. دختر به مادرش مىگوید كه دیگر از این پسر خوشم نمىآید. اما كسانىكه مردانگى دارند، آنقدر آقا هستند كه حتى اگر به كسى علاقه نداشته باشند، بروز نمىدهند و با كمال محبت با او زندگى مىكنند.
حكایت عجیب مردانگى (2)
شخصى بود كه اوایل طلبگى اسمش را فراوان مىشنیدم، حتى درس هم كه مىخواندم، زنده بود. حدود سال 55 یا 56 از دنیا رفت. یكى از انسانهاى بىنظیر كشور ما بود كه مراجع هم او را مىشناختند. یك بار شخصى به او گفت: شما با همسرت چگونه زندگى مىكنى؟
گفت: من پنجاه سال است كه با همسرم زندگى مىكنم، با اینكه بسیار باكمال و با سواد است، ولى خیلى بدقیافه است، با اینحال، پنجاه سال است كه با او زندگى بسیار خوب و عالى دارم. پرسیدند: چگونه؟ گفت: من بسیار به او احترام مىگذارم، چون او بزرگتر از من است. پیامبر صلی الله علیه و آله مىفرماید به بزرگتر خود احترام بگذار. او خیلى به من احترام مىگذارد، چون من بسیار خوشگلتر از او هستم. بعضىها خیلى مردانگى دارند.
این حكایت خواندنى است
در تهران واعظى بود كه خواهرى به سن 33 داشت. به اندازهاى این دختر بدقیافه بود كه هر كس براى ازدواج با او مىآمد، اصلاً نمىنشست تا چایى بخورد، مبادا روح دختر شكسته شود. بالاخره یكى حاضر شد با او ازدواج كند، اما درست او را ندیده بود. شب عروسى طبق همان مراسم قدیم تهران، آمدند كه دختر را در سن 34 سالگى ببرند، وقتى او را آرایش كردند بدتر شد ـ آن وقتها آرایش نمىگفتند، بلكه بَزك مىگفتند ـ كه اگر بزكش نمىكردند، قیافه طبیعى خودش بهتر بود. عروس را بردند. شب عروسى وقتى عروس و داماد كنار هم قرار گرفتند، این داماد بیچاره، چادر عروس را برداشت، دید عجب چیزى است. دختر خواست بگوید براى خدا … هنوز حرفش تمام نشده بود كه داماد حرفش را قطع كرد و گفت: راست مىگویى براى خدا. بگذار ما هم با وجود مقدّس او معامله كنیم. آیا حالا چون تو بد قیافه هستى، نباید شوهر كنى؟
براى من نقل كردهاند كه تا دم مرگ آن برادر و خواهر و آن شوهر در آن خانه رفت و آمد مىكردند و با هم رفیق بودند و عاشقانه این مرد با این زن ازدواج كرد، این مردانگى است.
اقسام فكر و اندیشه
یك مقاله باارزشى كه اقسام اندیشه را بر اساس روایات و آیات بیان مىكند، براى شما بیان كنم :
«التفكر على خمسة أوجه » . فكر در پنج چیز باید صورت بگیرد:
1 . «فكرة فى آیات اللّه ویتولد منه التوحید والیقین »12 . نخستین صورت از صور تفكر اندیشه و فكر در آیات خداست.
آیات خدا هم بر سه نوع است: آیات آفاق ـ كه بعدا شرح خواهیم داد ـ آیات أنفس و آیات شرعى. نتیجه این فكر، توحید است و پس از آن یقین مىباشد. درباره
آیات خدا فكر كن. معناى دقیق آیات در فارسى همان نشانههاست، زیرا هر عنصرى در این عالم، نشانى از وجود حضرت حق است ؛ یعنى همه حیثیت عنصر نشان مىدهد كه من خدا دارم، صاحب، ناظم، كارگردان و مالك دارم. مالك من حكیم و عادل است. فكر كن درباره آن چه نعمتهایى در اختیار توست.
در مورد یك لقمه نان خالى تا انواع غذاها فكر كن. در همین یك دانه گندم، خداوند متعال شانزده نوع ویتامین با یك نظام خاص براى بدن تو كنار همدیگر چیده است، كم و زیاد هم ندارد. كافى است كه یك دانه از این ویتامینها به هم بخورد و سبب اذیّت و آزار شما شود.
در همین معده كه پرده نازكى است و نعمتهاى خوردنى در آن مىریزى، فكر كن. وقتى معده خالى باشد، معدهات كوچك است. اندازه دو مشت است كه روى هم بگذارى، ولى وقتى كار مىكنى و عرق مىریزى و زحمت مىكشى، خسته مىشوى و انرژىات مىسوزد و به غذا نیاز دارى، این معده بیچاره هم كه هیچ چیزى داخلش نبوده، به تناسب حجم غذا خودش را بزرگ مىكند، معدهاى كه بسیار نازك است، هشتاد سال در برابر این همه خوراكىها خودش را بزرگ كرده، حتى یك جایش هم پاره نشده است، درباره آن فكر كن. آیا ممكن است معده خدا نداشته باشد؟
در نعمتها فكر كن. انگور وقتى انگور است، هشت یا نُه نوع خاصیت دارد، بر خلاف كل میوهها كه وقتى كهنه مىشوند، مىگندند، سیب وقتى هشت تا نُه روز بماند، لك مىگیرد و بعد از لك هم مىگندد. خربزه بماند، شل مىشود و مىگندد، اما وقتى انگور بماند كشمش مىشود و آثارش از خود انگور تازه براى بدن بیشتر است. یك اثرش كم كردن درد رماتیسم است. درباره این همه نعمت باید فكر كرد تا از این اندیشه، شكر متولد شود.
واقعا خدا چه نعمتهایى آفریده است؟ فعلاً نمىتوان به شرح هر كدام پرداخت، زیرا یكایك این پنج قسمتى كه براى شما مىخوانم، هركدام چندین ماه بحث دارد.
استخوان سازى بدن، توحید محض است. استخوانهاى انگشتها باید قلمى باشد و هركدام هم باید مِفصلى داشته باشد كه این انگشتها، راحت باز و بسته شوند. استخوانهاى مچ یك مقدار باید زخیمتر باشد و بیشتر حجم داشته باشد. دو آرواره به همه ما داده است. آرواره پایین را متحرك قرار داده كه به طرف راست و چپ و پایین و بالا و عقب حركت مىكند، ولى آرواره بالا ثابت است.
فكر كن. اگر خدا بخواهد یك مقدار آرواره بالا را شل كند تا آخر عمر نمىتوانى یك كلمه سخن بگویى، چون فضاى دهان نمىتواند كلمات را بگیرد.
2 . «وفكرة فى نعمه اللّه ویتولد منه الشكر و المحبت» 13 . اندیشه و فكر كردن در نعمتهاى خداست كه نتیجه آن شكر و عشق است.
3 . «وفكرة فى وعید اللّه ویتولد منه الرهبة» 14 . یكى هم فكر در آیات عذاب در قرآن كه نتیجهاش ترس است و این ترس هم كمربند و زانوبند است. قرآن را بردارید، بخوانید و ببینید كه درباره مجرمان، فاسقان، ظالمان، مسرفان و عاصیان چه فرموده است.
4 . «وفكرة فى وعد اللّه ویتولد منه الرغبة »15 . یك اندیشه هم اندیشه در وعدههاى خداست كه نتیجهاش میل به برنامههاى الهى است. آیات بشارت قرآن را بخوانید، ببینید پروردگار به نیكوكاران چه وعدههایى داده است تا خوشحال و تقویت شوید و كار خوب انجام دهید.
5 . «وفكرة فى تقصیر النفس فى الطاعات مع احسان اللّه ویتولد منه الحیاء »16 . یك فكر هم فكر در این است كه نفس ما در عبادت خدا در این عمر، با این همه نمكى كه از خدا خوردیم، وقت بسیار كمى گذاشته است و این فكر در تقصیر نفس در عبادت خدا، سبب حیاى از پروردگار است.
——————————————————————————–
1 . الكافى : 1/11، حدیث 3 ؛ وسائل الشیعة : 15/205، حدیث 20288 ؛ بحار الأنوار :33/170، حدیث 447.
2 . مسند زید : 409. 3 . المواعظ العددیة : 354.
4 . مثنوى معنوى ، مولوى.
5 . الأمالى، شیخ صدوق : 312 حدیث 361/9.
6 . الأمالى، شیخ صدوق : 240، حدیث 9؛ بحار الأنوار : 1/82 ، حدیث 2.
7 . مؤمنون (23) : 7 .
8 . منتهى الآمال : 376.
9 . الكافى : 7/375، حدیث 16 ؛ بحار الأنوار : 47/137 حدیث 187.
10 . نهج البلاغة خطبه 420.
11 . ؟؟؟
12 . مواعظ العددیة : 354.
13 . مواعظ العددیة : 354.
14 . مواعظ العددیة : 354.
15 . مواعظ العددیة : 354.
16 . مواعظ العددیة : 354.
منبع: پایگاه استاد حسین انصاریان