می خواستیم از ماشین پیاده شویم. به تونلی برخوردیم. دو ردیف سرباز بعثی مثل اراذل اوباشی که لباس نظامی به تن شان باشد به صف ایستاده بودند تا با گذراندن ما از تونل مرگ؛ مقدم مان را گرامی بدارند.
در دست هر کدام شان هم کابلی بود. آنها در یک مسیر ۱۰۰ متری از ماشین تا محل استقرار ما، ژست آماده باش گرفته و به ماشینی که ما در آن بودیم، نگاه می کردند.
کافی بود پیاده شویم تا استقبال و پذیرایی کاملی از ما انجام برسانند. من و دوستم قبل از اینکه پیاده شویم، به همدیگر نگاهی انداختیم و گفتیم: «اگر در مسیر خدای نکرده از پا بیفتیم، دیگر فکر بلند شدن را هم نمی توانیم بکنیم. پس باید آنقدر سریع حرکت کنیم تا هم کمتر کابل بخوریم و هم زودتر به داخل ساختمان برسیم.»
الحمدالله همانطور که می خواستیم شد.
راوی: آزاده عظیم احمدنژاد /سایت جامع آزادگان