از کودکی تا فتح بازی دراز
پنجم مرداد 1339 در محله نظام آباد تهران، در دامان خانوادهای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. دوره دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند. در سالهای نوجوانی با راهنماییهای مؤثر پدرش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از همرزمان مرحوم آیت الـله کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضداستبدادی گذاشت.
سال ۱۳۵۵ به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. پس از ورود به دانشگاه به انجمنهای اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال 1356 مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی را در سطح دانشگاه شریف عهدهدار شد.
در سالهای ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان میداد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین 17 شهریور سال 1357 تا 22 بهمن 1357، در همه صحنهها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. وی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاستهای مداخلهگرایانه امریکا در ایران، در سالروز کشتار دانشآموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی(ره) عهدهدار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمودند. در سال 1358 همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران، به این ارگان نظامی پیوست و در دورهای فشرده، آموزشهای چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت.
به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد و به کمک همرزمان خود، ارتفاعات حساس و سوقالجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت. در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه 1360 طرحریزی شده بود، محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آنکه مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگیناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه میداد. در حین همین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند و شگفت آنکه همین چند نفر توانستند 350 تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. او همچنین نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندیهای «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد بشدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکهای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.
او در طول جنگ تحمیلی، در عملیات متعدد با مسئولیتهای گوناگون حضور داشت. در 20 آذر 1360، در عملیات مطلع الفجر فرمانده بود. در اسفند سال 1360 فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه(ص) گردید که در عملیات فتح المبین، این گردان نوک عملیات بود.
فرمانده تیپ!
با تأسیس تیپ 10 سیدالشهدا، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ در 23 فروردین ماه 1361 وارد عملیات بیت المقدس شد و برای اجرای بهترعملیات، با تیپ حضرت رسول(ص) ادغام و محسن وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهدهدار شد.
خطی که نوشت
باردوم بود که محسن زخمی شده بود.شدت جراحتش بیشتر از بار اول بود.یک روز یک گروه از مردم آمده بودند ملاقات مجروحان جنگی. وقتی رسیدند بالای تخت محسن با علامت او را به همدیگر نشان میدادند و از حال او تأسف میخوردند. در همین حین محسن با اشاره فهماند که برایش قلم و کاغذ بیاورند. وقتی قلم و کاغذ تهیه شد او با همان دست مجروحش جملهای نوشت که همه آنها را متحیر کرد و به هم ریخت. او با خطی کج و معوج روی کاغذ نوشته بود: «ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.»
امداد از آسمان
در عملیات «بازی دراز» هلیکوپترهای عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچهها شلیک میکردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند، نیروی زرهی دشمن هم روی زمین فشار زیادی میآورد. درچنین وضعی یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت: «پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند کجایند؟ چرا نمیآیند؟! چرا بچهها را به کشتن میدهی؟!» وزوایی سرش را به طرف آسمان گرفت و گفت: «الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل…» بچهها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلیکوپترهای عراقی به اشتباه تانک خودشان را به آتش کشید و از فشاردشمن کاسته شد.
دلتنگ جبهه
در اردیبهشت 1360 طرح آزادسازی ارتفاعات «بازی دراز» در دستور کار قرار میگیرد. وزوایی نیز در تمام مراحل شناسایی این حمله حضور مییابد و در آنجا رابطه صمیمانه با خلبان شهید شیرودی پیدا میکند. در این عملیات فرماندهی محور چپ به وزوایی واگذار میشود و فرماندهی محور سمت راست را نیز «محسن حاجی بابا» عهدهدار می شود.
محسن در این عملیات، ایثاری جاودانه خلق میکند و موفق میشود با تعداد اندک نیرو 350نفر از نیروهای گردان کماندویی دشمن را به اسارت در آورد. محسن در پایان عملیات از ناحیه فک و دست مجروح میشود و به بیمارستان منتقل میشود اما تاب نمیآورد که درمانش کامل شود. دلتنگی دوری از جبهه به سراغش می آید و او هنوز بهبودی کامل نیافته به جبهه «گیلانغرب» باز میگردد و فرماندهی عملیات سپاه «سرپل ذهاب » را بر عهده میگیرد.
وقتی حاج احمد گریست
حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت: بروید کمک عباس شعف، به شما احتیاج دارد.
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شد، محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناکتر از ساعتهای اولیه حمله شد؛ چرا که هواپیماهای دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران میکردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد.
یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند.» حاج همت گفت: «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو» عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم» همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از همت گرفت. صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی… آتیش سنگینه… آقا محسن…» صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است. گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد. چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: «محسن، خوشا به سعادتت!»
شهادت
و عاقبت این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماهها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات متعدد و بویژه بیت المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود برای باز پسگیری خرمشهر از دست متجاوزان بعثی، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
٭ ٭ ٭
در بخشی از وصیت نامه او چنین میخوانیم:
حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت میدانم. میخواهم بگویم ای عازمان و ای عاشقان لقاء الله، ای مخلصین و معلمین اخلاق و ای کسانی که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکی به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبههها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکی به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر میشود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایی را سراغ دارید؟…. اگر نتوانستید جنازهام را به عقب بیاورید آن را به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد.
* حسین قمی / روزنامه ایران