به نام خدا
نويسنده:ابوالقاسم يعقوبي
آغاز غيبت و داستان سرداب
پس از در گذشت و يا شهادت امام حسن عليه السلام، مأموران خليفه عباسي حرکت گسترده اي را آغاز کردند و به جست و جوي فرزند و جانشين آن حضرت پرداختند. (40) در هر جا که احتمال وجود امام زمان عليه السلام را مي دادند، حضور مي يافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن عليه السلام و اذيت و آزار بني هاشم، دستگيري و قتل فرزند امام حسن عليه السلام بود. اين پيگيري خطري بزرگ براي آينده امامت بود، که با قدرت و حکمت پروردگار مهدي عليه السلام از نظرها پنهان گرديد و از خطرها به دور ماند.
در آغاز غيبت، ميان علما و دانشمندان اختلاف است. سه نظر در آن وجود دارد:
1. گروهي مانند شيخ مفيد (ره) آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدي عليه السلام به شمار آورده اند (41)؛ زيرا از همان سالهاي آغاز ولادت، آن حضرت غيبت نسبي داشت و شماري اندک از ياران، وي را مشاهده کردند.
بنابراين نظر، دوره غيبت صغرا تقريبا 74 سال مي شود، يعني از آغاز ولادت، تا پايان سفارت آخرين سفير حضرت.
2. برخي برآنند که غيبت صغرا، از سال 260 ه ق. يعني سال در گذشت امام حسن عليه السلام آغاز شد و اين مدت، تا شروع غيبت کبرا، دوران آمادگي شيعيان و انس آنان به جدايي از امام زمان عليه السلام نام گرفت. اين دوره تقريبا هفتاد ساله، غيبت همه جانبه نبود. سفيراني رابط بين امام و مردم بودند و مردم با واسطه، پرسشهاي ديني و دنياي خود را از آن حضرت دريافت مي کردند.
3- گروهي آغاز غيبت امام عليه السلام را از زماني مي دانند که مأموران خليفه به منزل حضرت در سامرا، هجوم آوردند، تا وي را دستگير کنند و آن حضرت در هنگام، در سرداب و همان جا، از ديده ها پنهان شد و تاکنون، در آن جا، بدون آب و غذا زندگي مي کند و روزي از آن جا ظهور خواهد کرد.
اين داستان چنان شهرت يافته که وي را «صاحب سرداب» لقب داده اند. (42).
در پاسخ اين سخنان بايد گفت: در منابع شيعي و کتابهاي اماميه، هيچ نامي از «سرداب» نيست. نويسندگان اهل سنت در نوشته هاي خود بر اين نظر اصرار مي ورزند و متأسفانه اين مسأله دستاويز حمله ناآگاهانه برخي از آنان به تشيع گرديده است. (43) پنداشته اند که شيعيان در ميانه سرداب، امام خود را مي جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مي کشند؛ از اين روي، تهمتهايي به شيعه زده اند و زحمت مراجعه به منابع شيعي را در اين زمينه به خود نداده اند.
البته داستان حمله مأموران معتضد عباسي به منزل امام عليه السلام و برخورد آنان با آب فراوان و ديدن فردي که در گوشه اي نشسته و عبادت مي کند و سپس هجوم به طرف وي و ناکام شدن آنان از دستگيري وي، در برخي از منابع شيعي آمده است، اما در اين نقل، بر فرض صحت سند و دلالت آن: اولا، از «سرداب» نامي برده نشده است ثانيا، حمله ديگري که از ناحيه معتضد صورت گرفته خلاف آن چيزي را که اهل سنت مي گويند، ثابت مي کند زيرا بنابراين نقل، امام عليه السلام آن محل را ترک کرد و از پيش چشم مأموران گريخت و در نتيجه، در سرداب نيست. (44).
منشاء خرده گيريهاي ناآگاهانه برخي به شيعه، در اين زمينه، آن است که شيعيان به بخشي از حرم عسکريين در سامرا، يعني «سرداب» احترام و توجه خاصي دارند و آن را زيارت مي کنند. خاطره هاي امامان خويش را گرامي مي دارند و آن مکان را مورد عنايت قرار مي دهند. و اين نه به خاطر آن است که امام زمان عليه السلام درين جا مسکن گزيده است و زندگي مي کند، بلکه از آن جهت که زماني مرکز عبادت و سکونت چند تن از امامان راستين تشيع بوده است.
و ما حب الديار شقفن قلبي
و لکن حب من سکن الديار
گذشته از اين، براساس احاديث فراواني که در منابع شيعي وجود دارد، شيعيان بر اين باورند که امام زمان عليه السلام در ميان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آن شرکت مي جويد و مانند يوسف که برادرانش را مي شناخت و آنان وي را نمي شناختند، دوستان خويش را مي شناسد و… (45) بنابراين، داستان غيبت حضرت مهدي عليه السلام در سرداب سامرا و زندگي کردن حضرت در آن مکان، بهتان و دروغي بيش نيست و هيچ يک از بزرگان شيعه، چنين باوري نداشته و ندارند.
دوره غيبت کبري
سومين بخش از زندگي امام زمان را دوران غيبت کبرا تشکيل مي دهد. پس از آن که شيعه با مسأله غيبت امام عصر عليه السلام مأنوس شد و زمينه غيبت دراز مدت فراهم آمد گشت. ابتداي اين بخش از زندگي حضرت، با فوت آخرين سفير از سفراي چهارگانه حضرت شروع شد و پايان آن را کسي جز پروردگار آگاه نيست.
در اين قسمت از زندگي حضرت مهدي عليه السلام نيز، نکاتي است که به آن اشاره مي کنيم: از آن جا که تجربه طولاني امامت در پيش روي بود و بيم آن مي رفت که حضور عادي امام در ميان مردم، به شهادت وي بانجامد و در نتيجه امامت و رهبري، که رمز تحرک و حيات شيعه است، در اهدافش ناکام بماند، اين غيبت طولاني آغاز شد، تا امام زمان عليه السلام به عنوان محور و مصدر اول باقي بماند و روزي به رهبري او، دين حق، جهان گستر و فراگير گردد. به اين علت و علتهاي ديگري که در فلسفه غيبت نهفته است (46)، حجت خدا در پشت پرده غيبت قرار گرفت و خورشيد گونه از پس ابرها، نور افشاني خواهد کرد. (47).
راز طول عمر
پرسشي که از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است (48) و در اين زمان نيز گاهي رخ مي نمايد، اين است که راز عمر طولاني آن حضرت چيست؟ آيا اين امر در راستاي قوانين طبيعي عالم است، يا جنبه غيبي و اعجازي دارد؟
آيا امکان دارد از نظر ظاهري، فردي در اين عالم، عمري طولاني را سپري کند و شاداب و با طراوت باقي بماند؟ اصولا چه مي شد اگر امام زمان عليه السلام در ظرف زماني ظهورش به دنيا مي آمد و در همان زمان، سياست خود را به انجام مي رسانيد.
براي رسيدن به پاسخ اين پرسش، توجه به چند اصل کلي لازم است:
1. طول عمر، از شاخه هاي مسأله عمومي تري به نام «حيات» است.
حقيقت و ماهيت حيات، هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر، هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد. بشري که اين اندازه ناتوان است و موضوع حيات را درست نمي شناسد و از ويژگيهاي آن، آگاهي کامل و همه جانبه ندارد، چگونه مي خواهد مسأله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به ديه ترديد به آن بنگرد؟
2. اگر پيري را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانوني طبيعي بشناسيم که بر بافت و اندام موجودات زنده، از درون، عامل نيستي را نهفته دارد و به مرور زمان، موجود زنده را خواه ناخواه، به مرحله فرسودگي و مرگ مي رساند، باز معنايش آن نيست که اين پديده، قابل انعطاف پذيري و در نتيجه تأخير نباشد. بر همين اساس، دانش بشري، گامهاي مؤ ثري درباره درمان پيري برداشته و هنوز هم بر اين مهم پاي مي فشرد و رشته هاي تخصصي براي اين مسأله به وجود آورده است.
در اواخر قرن نوزدهم، براثر پيشرفتهاي علمي، اميد به زندگي طولاني تر رونق بيشتري يافت و شايد در آينده نه چندان دور، اين رؤ ياي شيرين به واقعيت بپيوندد. (49).
در مجموع، دانش بشري در زمينه عقب انداختن پيري، موفقيتهاي چشمگيري به دست آورده و از رابطه تنگاتنگي بين اسرار تغذيه در مقابله با پيري و فرسودگي ارائه داده است.
در پرتو آنچه اشارت شد، مي توان گفت: درباره عمر طولاني مهدي موعود عليه السلام هيچ گونه شگفتي باقي نمي ماند و امکان علمي و نظري آن، جاي ترديد ندارد او، با دانش خدادادي، بر اسرار خوراکيها، آگاهي دارد و بعدي ندارد که با استفاده از روشهاي طبيعي و علمي، بتواند مدتي دراز در اين دنيا بماند و آثار فرسودگي و پيري، در وي پديدار نگردد.
3. اصولا، وجود استثناها در هر امري، از جمله امور طبيعي اين عالم، مسأله ايست روشن و انکار ناپذير. گياهان، درختان، جانداراني که در دامن طبيعت پرورده مي شوند و از سابقه کهن و زيستي طولاني برخوردارند، کم نيستند. چه استبعادي دارد که در عالم انساني هم، براي نگهداري يک انسان و حجت خدا، به عنوان ذخيره و پشتوانه اجراي عدالت و نفي و طرد ظلم و ظالمان، قائل به استثنا شويم و او را موجودي فراتر از عوامل طبيعي و اسباب و علل و ظاهري بدانيم که قوانين طبيعت، در برابرش انعطاف پذيري دارند و او بر آنها تفوق و برتري. اين امري است ممکن، گرچه عادي و معمولي نباشد. به گفته علامه طباطبائي:
«نوع زندگي امام غائب را به طريق خرق عادت (مي توان پذيرفت). البته خرق عادت، غير از محال است و از راه علم، هرگز نمي توان خرق عادت را نفي کرد. زيرا هرگز نمي توان اثبات کرد که اسباب و عواملي که در جهان کار مي کنند، تنها همانها هستند که ما آنها را نديده ايم، يا نفهميده ايم، وجود ندارد؛ از اين روي، ممکن است در فردي و يا افرادي از بشر، اسباب و عواملي به وجود آيد که عمري بسيار طولاني، هزار يا چندين هزار ساله براي ايشان تأمين نمايد.» (50).
4. از ديدگاه تاريخي، معمرين و دراز عمران فراواني با نام و نشان بوده اند که هر يک چند برابر افراد معمولي زمان خويش، زيسته اند. روشن ترين و در عين حال، مستندترين آن، حضرت نوح عليه السلام است. قرآن تصريح مي کند که 950 سال فقط پيامبر بوده است (51) و حتما عمر وي بيش از اين بوده است. داستان خضر پيامبر نيز، مصداقي ديگر از اين اصل کلي است. (52).
با توجه به اين نمونه هاست که مي توان برخورداري حجت خدا را از عمري طولاني پذيرفت و دليل امکان آن را وجود انسانهاي دراز عمر در تاريخ دانست که تا هزاران سال گفته شده است. (53).
5. از همه اينها گذشته، اگر از زاويه ايمان به غيب، به اين پديده بنگريم، پاسخ همه اعتراضها و اشکالها داده مي شود و نيازي به فلسفه بافي و ارائه شواهد ديگر نيست.
تأثير گذاري علل و عوامل طبيعي، به دست خداوند است: (لا مؤ ثر في الوجود الا الله).
و اوست که اگر بخواهد شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنين حجت خدا و ذخيره عالم آفرينش ناتوان است.
کريمي که جهان پاينده دارد
تواند حجتي را زنده دارد
به گفته شيخ طوسي:
«بر اساس آيه شريفه: »يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب« هر آني که مصلحت در تأخير، تا زمان ديگر باشد، تداوم عمر آن حضرت، ضرورت مي يابد و اين امر، تا آخرين زمان لازم، ادامه دارد و راز و رمز آن، به دست کسي است که مفاتيح غيب و ام الکتاب در نزد اوست.» (54).
پروردگاري که درباره حضرت يونس پيامبر، به هنگامي که در شکم ماهي قرار داشت، مي فرمايد:
«ولو لا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون». (55).
پس اگر نه از تسبيح گويان مي بود، تا روز قيامت در شکم ماهي مي ماند.
مي تواند بر اساس قدرت و مشيت مطلقه اش، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع) را در اين عالم آماده سازد و او را تا روز معين و معلومي نگه دارد. بر اساس اين اصل، طول عمر امام عصر (ع)، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. و قانون معجزه، حاکم بر قوانين طبيعي در اين عالم است و نمونه هاي فراوان دارد:
دريا براي موسي شکافته مي شود. (56).
آتش برابر ابراهيم سر دو سلامت مي گردد. (57).
در مورد حضرت عيسي، کار بر روميان مشتبه مي گردد و مي پندارند که وي را دستگير کردند که چنان نبوده است. (58).
پيامبر اسلام (ص) از ميان حلقه محاصره قريشيان که ساعتها در کمين او بوده اند، بيرون مي رود. (59).
هر يک از اين موارد و نمونه هاي ديگر، نشانگر تعطيل شدن يکي از قانونهاي طبيعي است که به قدرت و لطف خداوند رخ داده است. پاسداري از حجت خدا در مدتي طولاني نيز، از مصاديق همين اصل کلي و باور ايماني است.
بنابراين طول عمر آن حضرت استبعادي ندارد و با دلايل طبيعي و مادي و غيبي و معنوي قابل پذيرش و اثبات است.
اما اينکه چرا آن حضرت، در ظرف زماني ظهور، به دنيا نيامد و ايفاي نقش نکرد.
اولا، در باور ما مسلمانان، بويژه شيعيان، زمين، هيچ گاه خالي از حجت نيست، چه آشکار و چه پنهان (60) همواره بايد آسياي وجود بر قطب و مدار امام و حجت بچرخد. اگر امام زمان (ع)، در آن عصر به دنيا نيامده بود و بعد قدم به دنيا مي گذاشت، در اين فترت، زمين بي حجت و امام مي ماند و اين با ادله قاطع و باور ما مسلمانان سازگار نيست. (61).
ثانيا، شخصي که مي خواهد دنيا را متحول سازد و دست به اصلاحي همه جانبه و فراگير بزند، عدل را بگستراند و ظلم و ستم را در همه اشکال و انواع آن، برچيند، تمدن بشري را که بر اساس زر و زور و تزوير بنا گرديده ويران سازد و تمدني همه جانبه و بر اساس ارزشهاي الهي و معنوي ايجاد کند، بايد داراي عده و عده فراوان باشد، با ابزار مدرن و پيشرفته آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره، از علل سقوط و صعود ملتها تجربه بيندوزد، تا بتواند حرکتي اساسي و بنيادي را آغاز و رهبري کند و موانع را از سر راه بشر بردارد.
اين امر ممکن نيست مگر از کسي که طلوع و غروب تمدنها را ديده و با کوله باري از تجربه و شناخت به ميدان آمده باشد.
بدين سان، امام زمان (ع) در دوران طولاني غيبت، راههاي ايجاد جامعه صالح را در مقايسه با دنياي فاسد، پايه گذاري مي کند و با آگاهي و اقتدار و در زماني مناسب به اذن خدا، ظهور مي کند و بر همه تاکتيکها و روشهاي دنيايي بشري محيط است و راه مقابله با آن را به درستي مي شناسد و اين مسأله، در دوران طولاني امامت و غيبت، تا ظهور، براي آن حضرت، ممکن مي گردد. غيبت و طول عمر، باعث مي شود که آن رهبر ذخيره شده، به گونه اي نيکوتر و فراگيرتر رهبري خويش را آغاز کند.
لازمه انقلابي آن چنان بزرگ و عميق، موقعيت روحي ويژه اي است که رهبر مکتبي از آن بايد برخوردار باشد. مقدار توانايي روحي، بستگي دارد به نشيب و فرازها و دگرگونيهايي که آن رهبر به خود ديده است. مهدي (ع)، در دل تاريخ فرو رفته و از موقيعت امامت و برتري خويش بر تاريخ پرتو افکنده، با آزمودگي و تجربه اي که در اين مدت طولاني کسب کرده است، توانايي دگرگوني اساسي جهان را نخواهد داشت و به اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاءالله.
مکان و مسکن
اين بحث مخصوص به غيبت کبرا نيست، بلکه عين همين پرسش، در دوران غيبت صغرا نيز مطرح است.
از مسائلي که درباره زندگي امام زمان (ع)، مورد بحث گفت و گوست، مکان و محل سکونت ايشان است. آيا آن حضرت، در مکان خاصي سکونت دارد، يا نه؟ اگر در مکان ويژه اي است آن مکان کجاست؟ اگر مسکن خاصي ندارد، پس چگونه زندگي مي کند و شناخته نمي شود؟ روايات و اخباري که در اين زمينه است گوناگون و گاه، مخالف يکديگرند. پيش از بررسي اين احاديث، يادآوري يک نکته ضروري است:
آيا منظور از غيبت حضرت حجت (ع)، غيبت شخصي است، يا غيبت عنواني؟ به عبارت ديگر، آيا آن حضرت، به گونه اي زندگي مي کند که هيچ گاه با مردم در تماس نيست و امکان ندارد کسي مکان ايشان را پيدا کند؟ يا اين که آن حضرت با مردم در حشر و نشر است، با آنان زندگي مي کند و معاشرت دارد، لکن به گونه ناشناس. او، مردم را مي شناسد، ولي مردم ايشان را نمي شناسند. در عين حال، مکاني را براي سکونت برگزيده است. بحث از مکان و مسکن آن حضرت، در هر دو فرض قابل بررسي است. رواياتي که در اين زمينه وجود دارد چند دسته اند:
1. برخي از آنها محل خاصي را تعيين نمي کند و جايگاه حضرت را در بيابانها و کوهها معرفي مي کند. از آن جمله حضرت مهدي (ع)، به پسر مهزيار مي فرمايد:
«يا بن المازيار ابي ابو محمد عهد الي… و امرني ان لا أسکن من الجبال الا و عرها و من البلاد الا عفرها و…» (62).
فرزند مهزيار! پدرم امام حسن (ع)، از من پيمان گرفت… و فرمان داد که براي سکونت کوههاي سخت و سرزمينهاي خشک و دور دست را برگزينم.
اين بخش از روايات، گوياي آن است که حضرت از حوزه دسترسي مردم به دور است و به سختي و دشواري زندگي مي کند و کسي از محل سکونت وي آگاه نيست. اين که در کدام منطقه و کدام سرزمين است، مشخص نيست.
2. دسته دوم رواياتي است که منطقه خاصي را به عنوان محل سکونت آن حضرت، نام مي برند و محدوده آن را نيز تعيين مي کنند.
مدينه و پيرامون آن: ابي بصير مي گويد از امام باقر (ع) شنيدم که فرمود:
«لابد لصاحب هذا الامر من عزلة و لابد في عزلته من قوة و ما بثلاثين من وحشة، و نعم المنزل طيبة.» (63).
صاحب الزمان (ع) را عزلت و غيبتي است که در آن، غيبت، نيرومند است به سي نفري که با حضرت هستند و وحشت و تنهايي را از وي دور مي کنند. (و به قوت وي مي افزايند) و خوب جايگاهي است (مدينه) طيبه.
از ظاهر روايت استفاده مي شود که حضرت در مدينه منوره، منزل دارد و افرادي هم همواره با ايشان هستند، به صورت ناشناس. البته اين مسأله با غيبت عنواني سازگارتر است، تا غيبت شخصي. امام (ع) مانند ساير مردم زندگي مي کند، لکن کسي او را نمي شناسد و افراد خاصي با او در ارتباط هستند. ولي جمله: «سي نفر با حضرت هستند» با فلسفه غيبت ناسازگار است؛ چه اين که از اين چند نفر، اگر کوچک ترين سخني در رابطه با مکان و منزل حضرت شنيده شود، به تدريج، آن راز معلوم مي گردد و فلسفه غيبت از بين مي رود. روايت ديگري است که مکان حضرت را کوه «رضوي» در اطراف مدينه، نام مي برد. عبدالاعلي آل سام مي گويد:
«با امام صادق (ع) از مدينه خارج شديم، به روحاء (اطراف مدينه) که رسيديم حضرت نگاهش را به کوهي دوخت و مدت زماني ادامه داد… و فرمود: اين کوه »رضوي« نام دارد. خوب پناهگاهي است براي خائف (امام زمان) در غيبت صغرا و کبرا.» (64).
صاحب مراصد الاطلاع، مي نويسد:
«رضوي، کوهي است بين مکه و مدينه، در نزديکي ينبع، داراي آب فراوان و درختان زياد. کيسانيه مي پندارند که محمد حنيفه، در آن جا زنده و مقيم است.» (65).
رجالي معاصر علامه شوشتري نيز مي گويد در نصوص معتبره رسيده است که جايگاه حضرت، در غيبت صغري و کبري کوه «رضوي» است. و اما اين که «کيسانيه» کوه رضوي را مقر محمد حنيفه مي دانند، لازمه اش اين نيست که جايگاه حضرت مهدي (ع) نباشد، چون «کيسانيه» اخباري که از پيغمبر (ص) شنيده بودند و به تواتر ثابت شده بود که مهدي (ع) غيبتي دارد، آن را بر محمد حنيفه تطبيق کردند و گفتند مکان او در کوه رضوي است. اصولا، هر انحراف و شبهه اي منشأش، مطلب حقي است که مورد سوء استفاده قرار مي گيرد. (66).
مکه و پيرامون آن: از برخي روايات، استفاده مي شود که آن حضرت در مکاني به نام: «ذي طوي» پيرامون مکه زندگي مي کند و از همان جا نيز همراه يارانش قيام خواهد کرد، از آن جمله: امام باقرمي فرمايد:
«يکون لصاحب هذا الامر غيبة في بعض الشعاب او ماء بيده الي ناحية ذي طوي…» (67).
امام زمان (ع) را غيبتي است در بعضي از دره ها و اشاره کرد به منطقه «ذي طوي». در ادامه اين روايت و روايات ديگر، محل ظهور و خروج آن حضرت و مرکز تجمع ياران و دوستان وي نيز، همين منطقه ياد شده است. (68).
3. دسته سوم اخباري است که مانند دسته اول، جايگاه خاصي را نام نمي برد، ولي از وي به عنوان فردي که با مردم حشر و نشر دارد و به گونه ناشناس زندگي مي کند، نام برده است.
امام صادق مي فرمايد:
«ان في صاحب هذاالامر لشبها من يوسف الي ان قال فما تنکر هذه الامة ان يکون الله يفعل بحبته ما فعل بيوسف و ان يکون صاحبکم المظلوم المحجور حقه صاحب الامر يتردد بينهم يمشي في اسواقهم و يطاء فرشهم و لا يعرفونه حتي يأذن الله له ان يعرفهم نفسه کما اذن ليوسف حين قال له اخوته انک لانت يوسف؟ قال: انا يوسف».« (69).
صاحب الامر (ع) شباهتي نيز به يوسف پيامبر (ع) دارد… جاي انکار نيست که خداوند با حجت خود، همان کاري را انجام دهد که با يوسف داد. صاحب الزمان (ع)، آن مظلوم حق از دست داده، در ميان مردم رفت و آمد مي کند در بازار قدم مي نهد و گاهي بر فرش منزلهاي دوستان مي نشيند، لکن او را نمي شناسند تا زماني که خداوند به وي اذن دهد تا وي خود را معرفي کند، آن گونه که يوسف (ع) را اجازه داد هنگامي که برادرانش گفتند: تو يوسفي؟ گفت: آري، من يوسفم.
اين روايت، صراحت در اين معني دارد که غيبت حضرت حجت (ع)، غيبتي است عنواني. در ميان جمع و جامعه است، با مردم حشر و نشر دارد، زندگي طبيعي و معمولي را مي گذراند، در مراسم مذهبي و مناسک حج شرکت مي جويد، ولي ناشناخته است و اين امري است که سابقه داشته و دارد. فردي سالها در محلي زندگي مي کند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لکن او را به گونه اي مي شناسند که در واقع آن نيست و هيچ مشکلي هم به وجود نمي آيد.
اين سه دسته از روايات را چگونه مي توان پذيرفت و آيا راه جمعي بين آنها هم هست يا نه؟ به نظر مي رسد، اصل اولي که با عقل و عرف سازگار است، زندگي به شيوه عادي و معمولي است؛ زيرا اين گونه زندگي، حساسيت برانگيز نيست و براي حضرت نيز، آسان تر و طبيعي تر است. البته اين منافات ندارد که آن حضرت در بيشتر وقتها، و يا در روزگار ويژه، در مکه و مدينه حضور داشته باشد.
طبيعي است که گاهي شرايطي پيش آيد که زندگي معمولي خطر آفرين شود و با فلسفه غيبت منافات داشته باشد. در اين صورت، عزلت و دوري گزيدن از جامعه ضروري مي نمايد و شايد دستور امام حسن (ع) به فرزندش که کوهها و بيانها را برگزين (به قرينه ذيل روايت) در آن مواردي باشد که نياز به اين شکل زندگي کردن پيش آيد.
بنابراين، بين اين سه دسته از روايات، تضاد و تنافي نيست و نام بردن مکاني خاص، با زندگي به شکل ناشناس قابل جمع است. انتخاب کوهها و مکانهاي دست نيافتني در حال ضرورت و نياز نيز، امري است طبيعي و موافق با اصل تقيه.
زن و فرزند
محور ديگري که پيرامون زندگي شخصي و کيفيت معيشت امام عصر (ع) نياز به بررسي دارد، مسأله زن و فرزند آن حضرت است آيا با توجه به فلسفه غيبت و اين که آن حضرت به شيوه ناشناس زندگي مي کند و کسي از مکان وي آگاه نيست، ازدواج و داشتن فرزند، با اين مسأله سازگار است؟
منابعي که در اختيار است، يا اشکال سندي دارند و يا ابهام دلالي و نظر قاطعي را ارائه نمي دهند. در اين جا، سه احتمال وجود دارد:
1. اساسا حضرت مهدي (ع) ازدواج نکرده است.
2. ازدواج انجام گرفته، ولي اولاد ندارد.
3. ازدواج کرده و داراي فرزنداني نيز هست.
اگر احتمال اول را بپذيريم، لازمه اش اين است که امام معصوم (ع) يکي از سنتهاي مهم اسلامي را ترک کرده باشد و اين با شأن امام سازگار نيست. اما از طرفي ديگر چون مسأله غيبت، اهم است و ازدواج مهم، ترک ازدواج، با توجه به آن امر مهم تر، اشکالي را ايجاد نمي کند و گاهي براي مصلحت بالاتر، لازم و واجب نيز هست.
اما احتمال دوم که اصل ازدواج را بپذيريم بدون داشتن اولاد، جمع مي کند بين انجام سنت اسلامي و عدم انتشار مکان و موقعيت حضرت. اما باز اين اشکال باقي است که اگر قرار باشد، آن حضرت شخصي را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم که عمر او نيز مانند عمر حضرت طولاني است که بر اين امر دليلي نداريم، با اين که بگوييم مدتي با حضرت زندگي کرده و از دنيا رفته است که در اين صورت، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل کرده و پس از آن، تنها و بدون زن و فرزند زندگي را ادامه مي دهد.
احتمال سوم آن است که آن حضرت ازدواج کرده و داراي اولاد نيز هست و اولاد آن حضرت نيز فرزنداني دارند و…
اين مسأله، افزون بر آن که دليل محکمي ندارد، اشکال اساسي آن اين است که اين همه اولاد و اعقاب، بالاخره روزي در جست و جوي اصل خويش مي افتند و همين کنجکاوي و جست و جو، مسأله را به جايي باريک مي کشاند که با فلسفه غيبت حضرت، نمي سازد.
البته برخي خواسته اند از رويات و بعضي از ادعيه، بر اين احتمال اقامه دليل کنند که اشاره اي به ادله آنان مي کنيم:
1. مفضل بن عمر گويد از امام باقر (ع) شنيدم که فرمود:
«ان لصاحب هذا الامر غيبتين احدهما تطول حتي يقول بعضهم مات و يقول بعضهم قتل و يقول بعضهم ذهب حتي لايبقي علي امره من اصحابه الانفر يسير و لايطلع علي موضعه احد من ولده و لاغير الا المولي الذي يلي امره.» (70).
صاحب الزمان (ع) را دو غيبت است: يکي از آن دو، به اندازه اي طولاني شود که بعضي گويند آن حضرت از دنيا رفته و برخي گويند کشته شده است و بعضي نيز بر اين باور باشند که جز اندکي از ياران بر امامت وي ماندگار نماندند و کسي هم از مکان و جايگاه زندگي آن حضرت، آگاه نيست نه از فرزندان و نه ديگري، جز آن کسي که امور وي را پي مي گيرد.
استدلال براي اثبات زن و فرزند براي حضرت، به جمله اخير روايت است: «و لايطلع علي موضعه احد من ولده…» اما اين استدلال از چند جهت اشکال دارد:
الف. اين روايت را نعماني در کتاب غيبت خود، نقل کرده و به جاي کلمه «ولد» کلمه «ولي» آورده است، به اين شکل: «و لا يطلع علي موضعه احد من ولي و لاغيره» (71) بنابراين، اعتمادي بر آن روايت، با توجه به اين نقل نيست. دست کم، با وجود اين احتمال، استدلال تمام نيست.
ب. در روايت نيامده است که الان امام زمان (ع) داراي زن و فرزند است و از اين جهت، اجمال دارد. شايد به فرزنداني که بعدا در آستانه ظهور و يا بعد از آن به دنيا خواهند آمد اشاره داشته باشد.
ج. شايد از باب مبالغه در خفأ باشد. يعني اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مي داشت، از جايگاه و سر غيبت او، آگاه نمي شدند. (72) با اين احتمال نيز، استدلال به روايت براي اثبات اولاد براي امام زمان (ع)، نا تمام است.
2. دليل ديگر بر اثبات فرزند براي حضرت، روايتي است که ابن طاووس از امام رضا (ع) نقل کرده است:
«… اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تسر به نفسه…» (73).
الها! مايه چشم روشني و خوشحالي امام زمان (ع) را در او و خانواده و فرزندان و ذريه و تمام پيروانش فراهم فرما.
به اين روايت هم نمي توان استدلال کرد، چون:
الف. از جهت سند قابل اعتماد نيست.
ب. به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد که پيش از ظهور است يا بعد از آن.
از اين جهت مجمل است.
3. روايت ديگري نيز از ابن طاووس از امام رضا (ع) نقل کرده است که فرمود:
«اللهم صل علي ولاة والائمة من ولده».« (74).
اين روايت، بنابر تصريح ابن طاووس، متن ديگري دارد به اين شکل:
«اللهم صل علي ولاة عهده و الائمة من بعده.» (75).
بنابراين، روشن نيست که مقصود فرزندان بعد از او مراد است، يا امامان پس از او. علاوه بر اين که اين دو روايت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پيش از آن.
4. امام صادق مي فرمايد:
«… کأني اري نزول القائم في مسجد السهله بأهله و عياله.» (76).
اين روايت نيز گذشته از ضعف سند، دلالتي بر اثبات فرزند براي امام زمان (ع) پيش از ظهور ندارد. بنابراين، اين گونه از روايات که بدان اشارت کرديم، در حدي نيستند که وجود زن و فرزند را براي امام زمان (ع) پيش از ظهور اثبات کنند. از سوي ديگر، رواياتي داريم که با صراحت، وجود فرزند را از آن حضرت نفي مي کند از آن جمله: مسعودي نقل مي کند: علي بن حمزه، ابن سراج و ابن ابي سعيد مکاري بر امام رضا (ع) وارد شدند، علي بن حمزه به حضرت عرض کرد: از پدرانت نقل کرده ايم که هيچ امامي از دنيا نمي رود، تا فرزندش را ببيند؟
امام رضا فرمود:
«آيا در اين حديث، روايت کرده ايد: مگر قائم» (77).
برخي خواسته اند با تمسک به داستان «جزيره خضراء» بگويند که امام عصر (ع)، فرزنداني دارد و بر آن جزيره، زير نظري وي، جامعه نمونه و تمام اعيار اسلامي را تشکيل داده اند. (78).
لکن با بررسيهاي گسترده اي که انجام گرفته، جزيره خضراء، افسانه اي بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد. (79).
علامه مجلسي اين داستان را جداگانه در نوا در بحار نقل کرده و مي نويسد:
«چون در کتابهاي معتبر بر آن دست نيافتم، آن را در فصلي جداگانه آوردم». (80).
شيخ آقا بزرگ تهراني اين داستان را داستاني تخيلي و رمانتيک شمرده است. (81).
افزون بر اين، داستان به گونه اي است که نمي توان آن را پذيرفت:
تناقضات فراوان، سخنان بي اساس و… در سلسله سند آن، افراد ناشناخته اي وجود دارند که نمي توان بر آنان اعتماد کرد. (82) بنابراين، از اين راه نمي توان زن و اولادي براي حضرت مهدي (ع) ثابت کرد.
سرانجام
پرسشي در اين جا مطرح مي شود که حضرت مهدي (ع) چه مدت پس از ظهور زندگي مي کند و چگونه از دنيا مي رود.
آنچه مسلم است، مدت حکومت و حاکميت مهدي (ع)، بايد به اندازه اي باشد که پايه هاي ظلم و ستمگري ويران گردد و بر جاي آن بنياد عدل و داد استوار گردد بدون ترديد، اين مسأله اساسي، زمان مي طلبد و فرصت مي خواهد. کاري است کارستان و بنا نيست که همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه و روش غير عادي به پيش ببرد، بنابراين عقل و شواهد ديگري اقتضا مي کند که آن حضرت مدتي طولاني حيات داشته باشد تا بتواند در اين دنياي گسترده، تحولي همه جانبه و فراگير، ايجاد کند و جهان را به اسلام و ارزشهاي اسلامي آشنا سازد.
اما اين مدت چه اندازه به طول مي انجام، خيلي روشن نيست، روايات وارده از طريق عامه و خاصه، گوناگون است:
پنج، بيست، سي و چهل سال، در منابع اهل سنت. (83).
نوزده، بيست، سيصد و نه سال، در منابع شيعي (84).
اما اين که چگونه از اين جهان خواهد رفت، به مرگ طبيعي يا غير طبيعي؟ اختلافهايي در روايات به چشم مي خورد.
برخي از روايات مي گويند که آن حضرت مدتي حکومت خواهد کرد سپس وفات مي کند و مسلمانان بر او نماز مي گذارند. (85).
از بعضي از روايات استفاده مي شود که مرگ آن حضرت طبيعي نخواهد بود و به دست جنايتکاران، با مشخصاتي که براي آنان در روايات ذکر شده،
به شهادت مي رسد. (86).
بررسي و قضاوت در اين امر مبتني بر دو مسأله است:
1. آيا همه امامان معصوم (ع) شهيد مي شوند، يا امکان دارد که به مرگ طبيعي از دنيا بروند. در فرض اول، دليل و مستند آن چيست؟
2. اگر در ساير ائمه (ع) پذيرفتم که همه به شهادت رسيده اند، نسبت به امام زمان (ع) چه خواهد شد؟ اجل طبيعي يا شهادت؟
بدون ترديد، امامان معصوم (ع) تا زمان امام عصر (ع)، همگي معاصر با سردمداران پليد و حاکمان قسي القلب و خون آشامي بوده اند، آسايش و آرامش نداشته اند.
اما آيا همه آن بزرگواران، به شهادت رسيده اند، يا خير، برخي از آنان به مرگ طبيعي از دنيا رفته اند، بين علماي شيعي نزديک به زمان معصوم، اختلاف است:
شيخ صدوق بر اين باور است:
«همه معصومين (ع)، به اجل غير طبيعي از دنيا رفته اند… کسي که چنين عقيده نداشته باشد از ما نيست.» (87).
شيخ مفيد، در جواب صدوق مي نويسد:
«فاما ما ذکره ابوجعفر، رضي الله عنه، من مضي نبينا و الائمة (ع) بالسم والقتل فمنه ثابت و منه مالم يثبت و المقطوع به ان اميرالمؤ منين (ع) الحسن (ع) و الحسين (ع) خرجوا من الدنيا بالقتل ولم يمت احدهم حتف انفه و ممن مضي بعدهم مسموما موسي بن جعفرو يقوي في النفس امرالرضا (ع) و ان کان فيه شک، فلا طريق الي الحکم فيمن عداهم بانهم سموا او اغتيلوا او قتلوا صبرا، فالخبر بذلک، يجري مجري الا رجاف و ليس بتيقنه سبيل».« (88).
آنچه را که شيخ صدوق در رابطه با درگذشت پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) به ستم و قتل گفته، برخي از آنها ثابت است و برخي مشکوک. اما شهادت اميرالمؤ منين علي و امام حسن و امام حسين (ع) به قتل حتمي و قطعي است. پس از ايشان، مسموميت و شهادت موسي بن جعفر (ع) نيز قطعي و مسلم است. درباره امام رضا (ع) نيز قول قوي مسموميت و شهادت ايشان است، گرچه جاي ترديد هست. اما در ديگر ائمه (ع) راهي براي اثبات اين که آنان به وسيله ستم يا ترور و يا قتل صبر، به شهادت رسيده اند، در دست نيست.
آنچه از راه احساسات گفته مي شود، يقين آور نخواهد بود.
علامه مجلسي پس از آن که روايات را زير عنوان: «انهم عليهم السلام لايموتون الا بالشهادة» مي آورد، نظر شيخ مفيد را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد و مي نويسد:
«با توجه به اخبار فراواني که مبني بر شهادت ائمه (ع) در دست است و نيز نمونه هاي خاصي که در برخي از آنان وجود دارد، نمي توان آن را نفي کرد. البته غير از علي و فاطمه و حسن و حسين و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا (ع) که دليل قطعي بر شهادت آنان داديم در ديگر ائمه (ع) چنين دليل قطعي نداريم، اما دليل بر نفي هم نداريم و قرائن و شواهد تاريخي مؤ يد شهادت آنان نيز هست. شايد مقصود شيخ مفيد هم نفي قطع و تواتر است، نه رد دومي و نفي اصل مسأله.» (89).
بزرگاني که به شهادت همه امامان معصوم (ع)، به دست جنايتکاران قاتل هستند دلايلي دارند، از جمله: امام رضا مي فرمايد:
«ما منا الا مقتول.»
يا امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد:
«والله لقد عهد الينا رسول الله (ص) ان هذا الامر عليکم اثنا عشر اماما من ولد علي و فاطمة، ما منا الامسموم او مقتول» (90).
به خدا سوگند، پيامبر (ص) به ما اين عهد و وعده را داد که امر امامت را دوازده تن از فرزندان علي و فاطمه (ع) به دست خواهند گرفت و هر يک از آنان، مسموم يا مقتول خواهند شد.
قائلين به شهادت ائمه، اصل کلي را از اين روايات استفاده کرده اند و بر اين نظرند که ساختار بدني پيامبر (ص) و امامان (ع) به گونه اي است که زمينه و ظرفيت حيات و عمر طولاني را دارند، مگر عارضه و حادثه اي از خارج بر آنان تحميل شود. (91).
ولي برخي از بزرگان کليت اين احاديث: «مامنا الا مسموم او مقتول» را نپذيرفته اند.
طبرسي مي نويسد:
«بسياري از اصحاب ما، بر اين باورند که امام حسن عسگري (ع) و ساير ائمه (ع) با شهادت از دنيا رفته اند و بر اين معني به روايتي از امام صادق (ع) استدلال کرده اند که: »ما منا الا مقتول او شهيد« و الله اعلم بحقيقة ذلک.» (92).
جمله اخير ايشان گوياي اين معني است که شهادت همه ائمه (ع) در نظر ايشان قطعي و مسلم نبوده است.
با توجه به نکات ياد شده روشن شد که اگر نظر شيخ صدوق را بپذيريم و به روايات «ما منا الا مسموم او مقتول» پايبند باشيم و آنها را از نظر سند بپذيريم، امام زمان (ع) به دست جنايتکاران به شهادت مي رسد. ولي اگر قول شيخ مفيد را بپذيريم و به روايات: «ما منا الا مسموم او مقتول» پايبند نباشيم بايد بگوييم که چگونگي مرگ آن عزيز، روشن نيست. والله اعلم.
پی نوشتها:
(40). «اصول کافي»، ج: 1 505.
(41). »ارشاد«، مفيد، ج 2: 340.
(42). »اتفاق در مهدي موعود«، سيداکبر قرشي: 62-111.
(43). »منتخب الأثر في الأمام الثاني عشر«، صافي گلپايگاني: 372، داوري، قم.
(44). »کتاب الغيبة«، شيخ طوسي: 248؛ »بحار« ج 52: 51.
(45). »کتاب الغيبة«، شيخ طوسي: 164.
(46). «کتاب الغيبة» نعماني،: 154، 162، 177.
(47). »بحار الأنوار«، ج 52: 93.
(48). «کنزالفوائد»، کراجکي، تعليق شيخ عبدالله نعمه ج 2: 114 – 140، دارالذخائر.
(49). »امام مهدي حماسه اي از نور«، شهيد صدر، ترجمه کتابخانه بزرگ اسلامي: 30.
(50). »شيعه در اسلام«، علامة طباطبايي: 151، انتشارات دفتر تبليغاتي اسلامي.
(51). سوره »عنکبوت«، آيه 14.
(52). »کمال الدين«، ج 2: 385.
(53). »کتاب الغيبة«، سيخ طوسي: 113 – 125؛ »کنزالفوائد«، کراجکي: 140.
(54). »همان مدرک«: 428؛ سوره »رعد«، آيه 39.
(55). سوره »صافات«، آيه 144.
(56). »سوره بقره«، آيه 50.
(57). سوره »انبياء«، آيه 69.
(58). سوره »نساء«، آيه 157.
(59). سوره »انفال«، آيه 30.
(60). »اصول کافي«، ج 1: 178.
(61). »همان مدرک«: 180.
(62). «کتاب الغيبة»، شيخ طوسي: 266.
(63). »همان مدرک«: 162؛ »بحارالانوار«، ج 52: 153؛ »اصول کافي«، ج 1: 340.
(64). »کتاب الغيبة«، شيخ طوسي: 162.
(65). »مراصد الاصلاع علي اسماء الامکنة و البقاع«، ج 2: 620، دارالمعرفة، بيروت.
(66). »مجموعه مقالات و گفتارها پيرامون حضرت مهدي«: 64، واحد برگزاري مراسم نيمه شعبان مسجد آية الله انگجي، تبريز.
(67). »کتاب الغيبة«، نعماني، 182.
(68). »همان مدرک«، 315.
(69). »همان مدرک«: 164.
(70). «کتاب الغيبة»، شيخ طوسي: 162.
(71). »کتاب الغيبة«، نعماني: 172.
(72). »تاريخ الغيبة الکبري«، محمد صدر: ج 2: 65، مکتبة الام اميرالمؤ منين )ع( العامة، اصفهان.
(73). »جمال الاسبوع«، ابن طاووس: 510، به نقل از »دراسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء«، سيد جعفر مرتضي عاملي: 260، نمونه.
(74). »جمال الا سبوع«، ابن طاووس: 510، به نقل از »دراسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء«، سيد جعفر مرتضي عاملي: 260، نمونه.
(75). »بحارالانوار«، ج 52: 317.
(76). »اثبات الوصية«، مسعودي: 221.
(77). »اثبات الوصية«، مسعودي: 221.
(78). »نجم الثاقب يا زندگي مهدي موعود«، محدث نوري،: 252 – 260، جعفريو مشهد.
(79). »دراسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء« سيد جعفر مرتضي عاملي: 263.
(80). »بحارالانوار«، ج 52، 159.
(81). »الذريعة الي تصانيف الشيعة« شيخ آقا بزرگ تهراني ج 5: 108؛ دارالاضواء، بيروت »طبقات اعلام الشيعه«، شيخ آقا بزرگ تهراني، قرن هشتم: 145.
(82). »دراسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء« استاد جعفر مرتضي عاملي.
(83). «سنن ابي داوود»، ج 4: 116؛ داراحياء السنة النبوية.
(84). »اعلام الوري بأعلام المهدي«، طبرسي، 434، دارالمعرفة، بيروت؛ »کتاب الغيبة« شيخ طوسي: 471، 474، »بحارالانوار«، ج 52: 280، 299.
(85). »بحارالانوار«، ج 52: 383.
(86). »تاريخ ما بعد الظهور«، سيد محمد صدر: 881؛ مکتبة الام اميرالمؤ منين العامة، اصفهان.
(87). »اعتقادات«، شيخ صدوق، تحقيق عصام عبدالسيد، چاپ شده در مصنفات شيخ مفيد، ج 5: 99،کنگره شيخ مفيد.
(88). »تصحيح الاعتقاد« شيخ مفيد، حسين درگاهي، چاپ و مصنفات شيخ مفيد، ج 5:: 131.
(89). »بحارالانوار«، ج 27: 213، 216، 217.
(90). »بحارالانوار«، ج 27: 213، 216، 217.
(91). »تاريخ الغيبة الصغري«: 230، مکتبة الامام اميرالمؤ منين، اصفهان.
(92). »اعلام الوري«: 349.
منبع: نگاهي به تولد و زندگي امام زمان(علیه السلام)
برگرفته از سايت :راسخون