خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده ای به نام کاظم است:
بیست روز گذشت. نیروهای صلیب سرخ در پنجم بهمن ماه آمدند اسم هامان را ثبت کردند و کدگذاری کردند. از آن به بعد حق داشتیم نامه بنویسیم.
بچه ها از بازرسان صلیب سرخ دو تا خودکار کش رفتند. بعد توانستیم با همین خودکارها خیلی از کارهای لازم را انجام بدهیم.
اولین چیزی که پنهانی نوشته شد، دعای توسل بود. آموزش هم کم کم زمزمه اش آمد. بعد حتی کلاس ها تشکیل شد. برای نوشتن، از قوطی های شربت معده(که به اردوگاه می آوردند) استفاده می کردیم.
البته مخفی کردن خودکارها و مقواها کار سختی بود. اگر عراقی ها آنها را دست کسی می دیدند، به شدت تنبیه اش می کردند. تفتیش کردن اسرا، هر چند وقت یک بار انجام می شد. بچه ها مجبور بودند تمام لباس هایشان را در بیاورند و حتی شورت خودشان را بتکانند.
یک بار مجبور شدیم خودکارها را تو عصای محمد علی (که معلول شده بود) جاسازی کنیم. یک بار هم نوشته دعای توسل را از برادر علی لو گرفتند و یک ماه تمام، در زندانی که شب و روزش مشخص نبود، حبس کردند. با وجود تمام این سختی ها، بچه ها از آموزش و تحصیل غافل نمی ماندند.
*سایت جامع آزادگان