جانباز آزاده “علی قاسمی” اعزامی از کرج و از نیروهای گردان انصار تیپ 1 عمار به فرماندهی شهید مجید رمضان بود که در عملیات والفجر1 با سمت آرپی جی زن به اسارت نیروهای بعثی درآمد. وی در رابطه با حضور خود در جبهههای نبرد میگوید: اولین باری که به جبهه اعزام شدم، نوجوانی 15 ساله بودم. دورههای فشرده آموزشی کار با آر پی جی را گذراندم و در ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید مصطفی چمران حضور داشتم. تا سال 61 در ستاد بودم، سپس به تیپ 33 المهدی و بعد به لشکر محمدرسول الله(ص) رفتم. قاسمی درباره نحوه مجروحیت خود بیان میکند: “در عملیات والفجر1 وقتی بلند شدم تا تانک را بزنم، گلولهی تانک به خاکریز اصابت کرد، به گوشهای پرت شدم و ترکشی به سرم خورد. بر اثر موج انفجار نیز نصف بدنم فلج شد و جمجمهام آسیب دید و در همان حال به اسارت نیروهای دشمن در آمدم.
در آن لحظه فقط صداها را میشنیدم. دو سرباز عراقی بالای سرم آمدند. یکی از سربازها میگفت تیر خلاصی را بزن اما دیگری مخالفت میکرد. من به سختی درخواست آب کردم. آبی در حلقم ریختند. ماشین عراقیها آمد. من را داخل پتو گذاشتند و خوب پیچاندند و به داخل ماشین پرت کردند که به بدنه کابین ماشین برخورد کردم و پس از آن مرا به بیمارستان العماره در نزدیکی بصره عراق بردند. در بیمارستان من را به خوبی مداوا نکردند و با بدنی فلج به اردوگاه بردند و در آنجا دوستان هم اسارتی از من مراقبت کردند.”
این جانبازه آزاده درباره رفتار سربازان بعثی با وی میگوید: به نسبت سایر اسرا که وضعیت جسمی بهتری نسبت به من داشتند کمتر کتک میخوردم. به خاطر دارم یک بار ریشم را نزده بودم و یک سیلی محکم به صورتم زدند. همچنین یک بار دیگر سرباز عراقی اسمم را پرسید و من حالم خوب نبود، زبانم به درستی نچرخید و نتوانستم اسمم را بر زبان بیاورم. دست سنگینش را بلند کرد و چنان به صورتم کوبید که سرم گیج رفت. صدام را فحش دادم و گفتم او کافر است. آن هم باز مرا زد و گفت صدام کافر نیست و رهبر بزرگ ماست.
او در ادامه یادی از دوستان جانباز آزاده خود میکند و اسمی از آنان میبرد. قاسمی میگوید: آزاده کاویانی که قطع نخاع بود، شهید صبوری نیز که قطع نخاع بود، جانباز آب روانی اهل خراسان، شهید امیرعلی صالحی از اهالی استان چهارمحال و بختیاری و غلامرضا ادریسی از دوستان من بوده و هستند.جانباز 70 درصد قاسمی در مورد نحوه آزادی خود از اسارت خاطرنشان میکند: تیر سال 64 از اسارت آزاد شدم. حدود 90 نفر بودیم که سوار بر هواپیما ابتدا به ترکیه رفتیم و پس از تبادل به ایران منتقل شدیم. پس از آزادی خیلی از خانوادههای اسرا پیش من میآمدند و سراغ فرزندانشان را میگرفتند و من اگر فرزندانشان را میشناختم از وضعیت سلامت آنان به خانوادههایشان خبر میدادم.
وی در پایان با اظهار گلایه ازخدمات صلیب سرخ در اردوگاهها میگوید: آنها به جای اینکه به فکر ما اسرای در بند باشند، آمار ما را به عراقیها میدادند و نامههایمان با سانسور و حذف به دستمان میرسید.
منبع : ساجد